به یاد داشته باش (۴)

1400/03/11

...قسمت قبل

تمام طول پرواز حتی یه کلمه با پویا حرف نزدم ، رنگش بدجوری پریده بود ، میدونستم واسش دیدن علی تو اون وضعیت سخت بوده و البته خیلی ترسیده بود ، اونم مثل من خیانت کرده بود و احتمالا عذاب وجدانش کمتر از من نبود .
برخلاف همیشه هوای تهران خوب بود ، رسیدیم خونه ، کوچیک تر از خونه شیراز بود ولی دو تا اتاق خواب داشت ، مادرم وسائلو چیده بود و خودشون قبل از رسیدن ما برگشته بودن شهر خودمون، چون بهشون گفته بودم که هم خونه دارم ، غذایی که تو یخچال واسمون گذاشته بود رو گرم کردیم ، هیچکدوم میلی به خوردن نداشتیم ولی واسه اینکه شرایطو عادی نشون بدیم، کمی خوردیم . حالمون هیچ خوب نبود ، پویا رفت خوابید و هنوزم یه کلمه حرف نزده بودیم .
خیلی با خودم فکر کردم ، می خواستم شرایطو بهتر کنم ، باید یه فکر اساسی می کردم ، باید یه راه واسه آرامش خودم و عشق زندگیم پیدا می کردم ، باید مسیری رو انتخاب می کردم که ممکن بود کل زندگیمو تحت تأثیر قرار بده و بالاخره تصمیمم رو گرفتم ؛ تنها راه رسیدن به آرامش، فراموش کردن علی بود ، دیگه می خواستم واقعا زندگی کنم ، میخواستم با پویا روزای خوبی رو داشته باشم ، یه زندگی پر از آرامش و عشق ، باید زندگی ای که حس میکردم هم من و هم پویا لیاقتش رو داریم رو می ساختم ؛ می خواستم محکم بایستم و زندگیمو حفظ کنم و تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده ، انجامش بدم.
عصر شده بود ، پویا بیدار شد و چای دم کرد . داشتیم چای میخوردیم ، گفت : « نمی خوای در مورد اتفاقاتی که افتاد حرف بزنیم؟» گفتم :« نه » ، بهش گفتم :« دیگه نمی خوام به کسی جز تو فکر کنم . هر چی بوده تموم شده ، خیلی واسه علی متأسفم ولی به هر حال این اتفاقا افتاده » گفتم :« پویا من می خوام در کنار تو به همه ی آرزوهای زندگیم برسم ، اصلا من آرزوهامو فقط در صورتی که تو باشی می خوام وگرنه آرزوهام اصلا برام ارزشی ندارن ، پس همه ی حواستو بده به زندگی خودمون و گذشته رو فراموش کن» ، پویا بعض کرده بود ولی معلوم بود از جوابی که دادم خوشحال شده. بهم گفت :« عرشیا صبح که رفتم مادرمو ببینم متوجه شدم که بابام قضیه رو بهش گفته و باهام خیلی سرد برخورد کرد» چند لحظه مکث کرد بعد ادامه داد :« من دیگه جز تو هیشکیو تو این دنیا ندارم ، اگه تو هم تنهام بزاری و بری ، مطمئن باش که می میرم ، حالا دیگه تو همه کس منی » ،چشماشو بست و صورتشو بهم نزدیک کرد ، یه قطره اشک از گوشه ی چشمش سر خورد رو گونش ، من پیش دستی کردم و شروع کردم بوسیدنش ، من از همه ی دنیا بیشتر دوستش داشتم ، اصلا نمی تونستم به نبودنش فکر کنم . بارها به شوخی بهش می گفتم :« پویا حتی وقتهایی که پیشم هستی هم دلم برات تنگ می شه» ، واقعا هم همینطور بود و حالا که عملا خانوادش طردش کرده بودن ، احساس مسئولیت بیشتری نسبت بهش داشتم و همونجا عهد کردم تا روزی که زنده ام ، کنار پویا بمونم.
چند روزی که تا شروع ترم جدید دانشگاه ها مونده بود رو فقط عشق و حال کردیم ، همه ی تهرانو گشتیم ، جفتمون کار پیدا کردیم ، من مشاور تحصیلی شدم و پویا نزدیک دانشگاه ، تو یه کتابفروشی کار پیدا کرد و در آمدمون بد نبود ، من هم تصمیم گرفتم که دیگه از بابام پول نگیرم و قرار شد که بابا فقط اجاره ی خونه رو پرداخت کنه. از اوضاع خیلی راضی بودم و پویا هم همچین حسی داشت . تازه داشتم لذت یه زندگی آروم و بی دردسر و تقریبا مستقل از خانواده رو درک می کردم.
دانشگاه ها باز شدن ، دانشگاه هامون از هم دور بودن ولی تایم کلاسا رو طوری تنظیم کردیم که رفت و آمدمون با هم باشه ولی خب چون من واحد های بیشتری ور داشتم ، گاهی تداخل داشتیم. جفتمون جز دانشجوهای خوب بودیم و شدیدا از حاشیه فراری ، من انقدر جدی رفتار می کردم که خانوم های همکلاسی خیلی کم بهم نزدیک می شدن ولی پویا به دلیل رفتار دوستانه ای که با همکلاسی هاش داشت ، دائم مورد توجه بود و چند بار وقتی رفتم دنبالش دیدم که با دخترا خوش و بش می کرد و به خاطر این موضوع بهش تذکر جدی داده بودم و انصافا خیلی هم رعایت می کرد و نمی ذاشت من نگران بشم.
سه شنبه ها عصر کلاس داشتم ؛ من کارم تو آموزشگاهی که اونجا کار می کردم تموم شد و راه افتادم سمت دانشگاه که پویا بهم زنگ زد گفت :« من دانشگاه نمیرم » گفتم:« طوری شده؟» گفت :« نه کمی سر درد دارم کارم تو کتابفروشی تموم شده می رم خونه » گفتم :« خب من هم کلاس هامو می پیچونم میام خونه» که قبول نکرد و گفت :« نیازی نیست ، حالم خوبه، تو حواست به کلاسات باشه» ، نگرانش بودم ، وقتی کلاسم تموم شد و داشتم بر میگشتم خونه یه بسته قرص ژلوفن خریدم که مبادا تو خونه نداشته باشیم . رفتم خونه صداش زدم ، جواب نداد رفتم نگاه کردم دیدم خوابه ، دمر خوابیده بود و صورتشو نمی دیدم ولی دستمو گذاشتم رو پیشونیش ببینم تب داره یا نه که خداروشکر حالتش طبیعی بود . درس خوندم و شام درست کردم و کمی تلویزیون نگاه کردم ، شب شده بود ولی پویا هنوز خواب بود ، رفتم داخل اتاق دیدم بیداره ولی خودشو به خواب زد ، رفتم کنارش دراز کشیدم و نوازشش کردم و صورتشو برگردوندم سمت خودم که شوکه شدم، دیدم یه طرف صورتش کبوده و زیر چشمش هم ورم داره ، نگاش کردم ، هیچی نگفت ، گفتم :« پویا چه خبر شده؟» اولش گفت هیچی زمین خوردم و همون حرف های همیشگی ولی وقتی خیلی جدی بهش اصرار کردم که قضیه رو بگه ، گفت :« امروز وقتی داشته از کتابفروشی می رفته دانشگاه ،دوست پسر یکی از دخترهای کلاسشون جلوشو گرفته و داد و بیداد راه انداخته که تو مزاحم دوست دختر من شدی و بعد هم با هم دست به یقه شدن و بقیه ماجرا … » ، اصلا نمی تونم حالتی که داشتمو توصیف کنم ، از شدت خشم سرم درد گرفت که پویا گفت :« خودتو جمع کن مرد گنده ، طرف یکی زده یکی خورده این که دیگه ناراحتی نداره و این سو تفاهم ها همیشه پیش میاد … » که گوشیش زنگ خورد ، همون دختره بود که دوست پسرش با پویا دعوا کرده بود، گوشیشو جواب داد و گذاشت رو اسپیکر ، دختره سلام کرد و با صدای لرزون کلی عذرخواهی کرد و دائم می گفت شرمنده ام و این پسره دیوونه شده و شما به بزرگی خودتون ببخشید و پویا هم خیلی بزگوارانه عذرخواهیش رو پذیرفت و گفت مسئله ای نیست و بعد هم قطع کرد.
دختره رو می شناختم و می خواستم هرطوری شده اون دوست پسر عوضیشو پیدا کنم ، دو روز بعدش، اول صبح داشتیم با پویا می رفتیم دانشگاه که دختره دم دانشگاه پویا از ماشین یه پسر جوون پیاده شد ، به پویا گفتم این همون عوضیه ،گفت نه ولی می دونستم الکی می گه و راه افتادم دنبالش ، پویا همش می گفت :« بیخیال شو ، طرف که عذر خواهی کرد» ، گفتم :« اومده زده تو گوش عشق من بعد من هیچی بهش نگم» چند دقیه ای دنبالش بودم که رسید به چراغ قرمز و من هم فورا از ماشین پیاده شدم و رفتم در ماشینشو باز کردم و یقشو گرفتم و آوردمش پایین ، بوی گند سیگارش حالمو بهم زد ، پویا خودشو بهم رسوند که جلومو بگیره ولی من دیگه متوجه هیچی نبودم و با مشت زدم تو دماغش ، طرف انگار فلج شده بود و نمی دونست چه اتفاقی افتاده و دستشو گرفته بود جلو دماغش و با وجود اینکه پویا سعی می کرد جلومو بگیره ولی ولش نکردم و چند تا ضربه درست و حسابی بهش زدم و اون هم خواست بهم سیلی بزنه که خودمو عقب کشیدم ولی ناخنش خورد به گوشه دهنم و لبم کمی خون اومد ، پویا کمی منو ازش دور کرد که طرف فورا سوار ماشینش شد و با سرعت در رفت.
ما هم رفتیم نشستیم تو ماشین که پویا سرم داد کشید :« دیوونه شدی ، این چه کاری بود کردی» من هم با صدای بلند می خندیدم و گفتم :« پویا بالاخره بعد از دو روز دلم خنک شد» ، انقدر خندیدم که پویا هم خندش گرفت . خواستم برم طرف دانشگاه که گفت:« با این سر و وضع دیگه نمی شه دانشگاه رفت و برو سمت خونه ».
رسیدیم خونه ، رفتم نشستم رو کاناپه جلو تلویزیون که پویا با جعبه کمک های اولیه اومد نشست رو پاهام و مشغول شد و به قول خودش داشت جای زخمو ضدعفونی می کرد ، پویا چشمش به زخم من بود و من به چشمای پویا نگاه می کردم که دیدم اشک حلقه زد تو چشماش ، گفتم :« چی شد پویا؟ » لبخند زد و گفت :« نمی دونی چه حس خوبی داره یه نفر اینطوری مثل دیوونه ها پشتت باشه و بتونی بهش تکیه کنی» . این حرفو که زد حس کردم عشقم بهش صد برابر شده ، زخمو که تمیز کرد خواست از رو پاهام بلند شه که اجازه ندادمو شروع کردم به بوسیدنش ، لباشو می خوردم و تو بغلم فشارش می دادم ، که به زور خودشو ازم جدا کرد ، یه شلوار جین تنگ پوشیده بودم که از پام درش آورد و شروع کرد از رو شرت کیرمو بوسیدن ، حشری شده بودم و خودم شرتمو کشیدم پایین و پویا اولش یه لبخند بهم زد و بعد مشغول شد . اول فقط زبونشو می کشید رو کیرم و می خواست بیشتر تحریک شم ، دیگه طاقتم داشت تموم می شد که آروم سر کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به لیس زدن سر کیرم ، آه و نالم بلند شده بود ، موهای لخت خرمائیش ریخته بودن جلوی صورتش . این صحنه همیشه برام جنون آمیز بود ، کیرمو تا ته می کرد تو دهنش و چند ثانیه نگه می داشت ، توصیف لذتش سخته بعد چند دقیقه که کارش تموم شده رفتیم تو اتاق و تا ظهر بغل همدیگه خوابیدم … .
ادامه دارد
(((از لطف همه دوستان سپاسگزارم ، تمنا می کنم در صورت تمایل نظرتونو راجع به داستان کامنت کنید)))

نوشته: lover


👍 21
👎 1
8501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

812829
2021-06-01 01:01:11 +0430 +0430

کیر میخوام

1 ❤️

812850
2021-06-01 02:15:48 +0430 +0430

کسی که همه قسمتاشو خونده بیاد یه خلاصه بگه ما هم بفهمیم

بعدش ببینیم باید نظر تخمی بدیم یا نظر غیرتخمی
مرسی

0 ❤️

812852
2021-06-01 02:28:26 +0430 +0430

یکی بیاد مکان دارم بندازم دهن اش

0 ❤️

812874
2021-06-01 07:22:14 +0430 +0430

در حدی خوب می نویسی که الان کار دیگه ای داشتم. اما وقتی دیدم یک قسمت جدید منتشر کردی، اول اومدم بخونم و بعد کار خودمو بکنم.
ماجرایی که اصل رابطه رو دنبال می کنه و به جزئیات احساسی و واقعی یک رابطه می پردازه. در کنارش، همونطور که سکس هم بخشی از زندگیه، در موردش به همون نسبت پرداخته میشه.
اگر واقعیه، عشقتون پایدار باشه. اگر داستانه، خیلی خوب طرح ریزی شده و پیش میره.

1 ❤️

812876
2021-06-01 08:01:55 +0430 +0430

واقعا کمتر کسی رو دیدم که در حد تو بتونه بنویسه و انقدر مخاطب جذب کنه
عالیه
انقدر داستان منطقی و درست داره پیش میره که آدم حس می کنه واقعا اتفاق افتاده

0 ❤️

812877
2021-06-01 08:04:11 +0430 +0430

خیلی منتظر بودم رفیق
عالی
ادامشو زود بنویس که نفس در سینه حبسه

0 ❤️

812878
2021-06-01 08:07:53 +0430 +0430

خیلی ها فکر می کنن اگه داستان طولانی بنویسن خیلی هنر کردن و در واقع گند می زنن
ولی تو به شکل عجیبی داری همه ی اصول نگارش و داستان نویسی رو درست اجرا می کنی
دو حالت داره ، یا یه نویسنده ی حرفه ای هستی ، یا داستانت واقعیه
که هر دو حالتش خیلی پشم ریزونه 👍 ❤️

0 ❤️

812885
2021-06-01 08:41:21 +0430 +0430

مرسی جیبگر.همینطوری ادامه بده

0 ❤️

812887
2021-06-01 08:59:40 +0430 +0430

داستانت خوبه

0 ❤️

812897
2021-06-01 10:07:55 +0430 +0430

فوق العاده
بقیشم تو رو خدا زود تر بزار

0 ❤️

812899
2021-06-01 10:12:53 +0430 +0430

عاشق خودت و دوست پسرت شدم
گرچه از خیانت متنفرم ولی این یکی فرق داره انگار
لایک

0 ❤️

812902
2021-06-01 10:20:21 +0430 +0430

گریم گرفت بخدا
اونجا که گفتی وقتی هم که کنارمی دلم برات تنگ میشه
یکی از عجیب ترین عاشقانه هایی بود که در طول زندگیم شنیدم

0 ❤️

812930
2021-06-01 15:51:53 +0430 +0430

عالی🤞👏

0 ❤️

812940
2021-06-01 17:16:38 +0430 +0430

عالیییییییه

0 ❤️

813141
2021-06-02 19:25:34 +0430 +0430

انقد عالی بود که همه قسمت هاشو یه ربه خوندم. لایک ادامه بده

0 ❤️

813143
2021-06-02 19:50:10 +0430 +0430

اول خسته نباشید میگم بهت قلم خوبی داری و خوب فضا سازی میکنی!
من قسمت های قبل رو نخوندم و در جریان داستان نیستم پس نظری راجب داستان نمیدم.
من کلا با نگاه دائمی به همجنس بازی(چه لز چه گی) مخالفم و میگم اگه صرفا یه فانتزی سکس باشه مشکل نداره ولی با این شکلی که توی این داستان بود مخالفم ولی خب نظر همه محترمه.
بقیه دوس دارن ادامه بدی پس ادامه بده دمت گرم!🤘

0 ❤️

813445
2021-06-03 23:08:23 +0430 +0430

هیچی عالی مثل بقیه ی قسمت ها دوست ندارم تموم بشه کاش ی کتاب قطور بود این داستان

0 ❤️

819654
2021-07-11 23:54:49 +0430 +0430

نظر یک فرد معمولی نه متخصص:چون خودم سه ساله که زندگی مشترک دارم با پارتنرم همه این داستانها اعم از نگرانی ها برای پارتنر ، مسائل مالی ، کار ، خرید و بقیه رو کاملا میفهمم که تو جزییات بهش پرداختی ، ولی اون بخش خیانت رو نمیتونم هضم کنم اصلا برام قابل پذیرش تیست

0 ❤️

895251
2022-09-14 14:03:51 +0430 +0430

فوق العاده بود پسر.بکی از بهترین قلمای گی شهوانیو داری.ادامه بدت

0 ❤️