سنگ‌کوب (۳)

1401/03/28

...قسمت قبل

#19

تو مسیر برگشت، وقتی برای استراحت‌ ماشین رو زدم کنار، برخلاف مسیر رفت آرمان ماشین رو نگه نداشت و همراه آتوسا رانندگیش رو ادامه داد و رفت. بهترین تصمیم همین بود. باید یه مدت از هم دور می‌موندیم تا آتوسا بتونه این اتفاقات رو هضم کنه. تارا رفته بود دستشوییِ سر راهی. تنها پشت فرمون نشسته بودم که یه دفعه یه چیزی یادم افتاد. از فرصت استفاده کردم و گوشیم رو در آوردم. با دیدن حجم پیام‌ و تماس‌هایی که داشتم حیرت کردم. فقط هیجده تا تماس بی‌پاسخ و حدود سی‌تا پیامک از طرف ریحانه داشتم. تو چندتا پیام اولش که فقط پرسیده بود کجا رفتم، بعد که از زبون مامان فهمیده بود رفتم سفر پرسیده بود کی برمی‌گردم؟ بعدش از جواب ندادنم گلایه کرده بود و اینکه دلش برام تنگ شده و بعد چندتا پیام بی‌جواب دیگه، تو پیام آخری فقط یه جمله نوشته بود: ازت متنفرم!
ابرویی بالا انداختم و فکر کردم ریحانه رو بدجور از خودم رنجوندم. همون موقع تارا برگشت و مجبور شدم گوشی رو بذارم کنار. زندگی عجیبی داشتم، زنم نشسته بود کنارم و من به خواهرم فکر می‌کردم!


وقتی به شهر رسیدیم اولین کاری که انجام دادم پیچوندن تارا بود. رسوندمش خونه و به بهونه رسیدن به امور عقب افتاده آزمایشگاه از خونه زدم بیرون. احتمالاً چون دو شب پشت هم سکس داشتیم فکر نمی‌کرد بازم به فکر خوابیدن با زن‌ها بیفتم. شاید فکر می‌کرد بعد اون دو شب دیگه آبی تو کمرم نمونده! تو حالا عادی درست فکر می‌کرد، اما مشکل اینجا بود که طرف مقابلم ریحانه بود، نه هر دختری. تنها دختری که می‌تونست تو بدترین شرایط‌هم تحریکم کنه. حتی لباسام رو عوض نکرده بودم، دوش گرفتن پیش کش! به معنای واقعی کلمه دلم برای دیدن صورت ریحانه لک زده بود. رسیدم پشت در خونه آقاجون و سر و وضعم رو مرتب کردم. زنگ در رو زدم و با کف دست چندبار به در کوبیدم. خیلی زود صدای مادرم از تو حیاط اومد: کیه؟
-منم مامان، باز کن.
صدای قدم‌هاش اومد و بلافاصله بعد از باز کردن در و دیدنم من رو تو آغوشش گرفت:
-اومدی مادر؟ چه بی‌خبر؟
از جلوی در کنار رفت و باهاش حال و احوال کردم.
-آره دیگه باید بر می‌گشتم. چه خبر خودت خوبی؟ خونه کیه؟
-آقاجونت ده دیقه پیش رفت مسجد، حاج علی کارش داشت. ریحانه‌ام تو اتاقشه.
چشم‌هام برق زد! مادرم ادامه داد: بشین برات جایی بیارم. کی رسیدی؟
نه می‌تونستم نه می‌خواستم بشینم. جواب دادم: یه ساعتی میشه. قبل اینکه بیام چایی خوردم، خودت رو اذیت نکن.
هرچی اصرار کرد قبول نکردم. فکر می‌کردم دکش کردم اما هنوز تازه می‌خواست از اتفاقات سفرمون بپرسه که چجوری بود و چجوری گذشت! از ریحانه پرسیدم که گفت:
-بی‌خبر رفتی، ازت دلخوره مادر. واسه همین نیومد استقبالت. برو از دلش در بیار.
با شرمندگی ظاهری باشه‌ای گفتم و ده دقیقه‌ یک ربعی باهاش صحبت کردم تا تونستم دست به سرش کنم. ریحانه‌ یا صدام رو نشنیده بود یا خودش رو زده بود به نشنیدن که احتمال دوم خیلی قوی‌تر بود! وقتی مادرم رفت، در اتاقش رو کوبیدم و بدون اجازه بازش کردم. برخلاف چیزی که فکر می‌کردم، ریحانه رو تختش نشسته بود و درحالی که هندزفری تو گوشاش بود، مشغول آهنگ گوش دادن بود. وقتی چشمش به من افتاد زبونش بند اومد و هاج و واج نگاهم کرد. بعد چند ثانیه که برگشتن من رو هضم کرد، یه جوری اخم کرد که خنده‌ام گرفت. در رو پشت سرم بستم و رفتم جلو: خواهر گلم چطوره؟!
-… .
با خنده گفتم:
-باز موقع سلام شد و موش زبونت رو خورد؟!
پشت چشمی نازک کرد و روش رو برگردوند یه طرف دیگه. رفتم جلو، صورتم رو نزدیک صورتش گرفتم و گفتم: قهری؟!
دوباره روش رو چرخوند یه ور دیگه. بازم صورتم رو جلوی صورتش گرفتم.
-هوم؟!
برای بار سوم کارش رو تکرار کرد و این‌بار روش سمت دیوار بود و منم نمی‌تونستم برم تو دیوار! دستم رو بردم جلو و گذاشتم رو شونه‌اش: دلم برات ت… .
دستم رو با خشونت پس زد و بلند گفت: بهم دست نزن!
با تعجب عقب رفتم و گفتم: چرا داد می‌زنی خره؟
همون لحظه مامان در اتاق رو باز کرد و سرک کشید: چرا جیغ میزنی ریحانه؟ چیزی شده؟
با خنده مصنوعی دستی به گردنم کشیدم و گفتم: نه بابا، چی می‌خواد بشه؟ قرار بود واسش سوغاتی بیارم فراموش کردم. واسه همین یکم ازم دلخوره، مگه نه؟
ریحانه این‌بار برگشت و با ناراحتی نگاهم کرد. اینجور که معلوم بود یکم دلخور نبود، خییییییلی دلخور بود! مامان که داستان ساختگی من رو باور کرده بود سري تکون داد و در رو بست. نشستم روی تخت و گفتم: داشتم می‌گفتم، دلم برات تنگ… .
برای بار دوم پرید وسط حرفم و نذاشت جمله‌ام رو کامل کنم.
-ازت متنفرم!
چشم‌هام گشاد شد. یکم گذشت و بعد لبخند کجی زدم و گفتم:
-نیستی!
-هستم.
-نیستی!
بلند گفت: میگم هستم. ازت بدم میاد.
منم مثل خودش جواب دادم: تو از من بدت نمیاد!
با پوزخند گفت: از کجا می‌دونی؟
زل زدم تو چشم‌هاش و گفتم: چون بین این همه مرد فقط به من اجازه دادی بهشت لای پات رو ببینم!
به آنی صورتش قرمز شد و گفت: بی‌شعور!
بهش نزدیک‌تر شدم: آره من بی‌شعورم، ولی همین آدم بی‌شعور یه هفته‌ ست داره به تو فکر می‌کنه.
بغض کرد و تو سکوت نگاهم کرد. دستم رو انداختم دور شونه‌اش و گردنبند با آویز قلب مشکی رو از تو جیبم در آوردم و جلوی صورتش گرفتم: اینم سوغاتی که به خاطرش باهام قهری! واسه اینکه ثابت بشه به فکرت بودم.
نگاهش روی گردنبد ثابت موند. لبخند زدم. خوشش اومده بود! گفتم:
-قشنگه؟
-خیلی زشته!
خندیدم و موهاش رو روی گردن ظریف و سفیدش جمع کردم. مشغول بستن گردنبند شدم و همونطور با خنده ادامه دادم: اگه زشته چرا جلوم رو نمی‌گیری؟
گردنبند رو انداختم گردنش و گفتم: یادگاری همیشگی واسه خواهر یکی یدونه‌ام!
آویز گردنبند رو تو دستش گرفت و با انگشت شست رو قلب سیاه دست کشید. به همین راحتی نرم شده بود، با یه گردنبند! چقدر این جنس لطیف احساساتی بود! گفت: چرا هرچی زنگ زدم جواب ندادی؟
آهی کشیدم و چیزی که تو ذهنم بود رو به زبون آوردم: خریت کردم!
سرش رو چرخوند و نگاهم کرد. حقیقت رو می‌گفتم. این کارم به جز بی‌عقلی دلیل دیگه‌ای نداشت. به خیال خودم می‌خواستم چی رو ثابت کنم؟ اینکه ریحانه با یه هفته ندیدنم به این وضع میفته؟ به چهره منتظرش نگاه کردم و قیافه‌ام رو شبیه گربه شرک کردم: ببخشید!
-من رو ناراحت کردی!
-دیگه ناراحتت نمی‌کنم!
-باور نمی‌کنم.
-چی‌کار کنم باور کنی؟
-از تارا طلاق بگیر.
چند ثانیه با چهره مبهوت خیره صورتش شدم. ریحانه با دیدن قیافه‌ام بلند شروع کرد به خندیدن. فهمیدم شوخی کرده، دستی به صورتم کشیدم و منم به خنده افتادم.
-وروجک! شوخی‌هات داره خطرناک میشه.
خنده‌اش تموم شد و گفت: یعنی ان‌قدر طلاق گرفتن از تارا دور از ذهنه؟
گفتم: لازمه یادآوری کنم تارا زنمه و هیچ مشکلی باهم نداریم؟!
ساکت شد و چیزی نگفت. آهی کشیدم و به دیوار رنگ خورده نگاه کردم. باید چی‌کار می‌کردم این دوتا باهم خوب شن؟ دست‌هام رو بردم جلو و از پشت بغلش کردم. سرم رو تو موهای سیاه و کوتاهش فرو کردم و بو کشیدم: اوم…چه بوی خوبی میدی… .
گردنش رو کج کرد. ممکن بود مامان در اتاق رو باز کنه و به باد فنا بریم اما من باید دلتنگیم رو رفع می‌کردم. لب‌هام رو گذاشتم رو پوست گردنش و کوتاه بوسیدم. بغل گوشش گفتم: حالا آشتی؟
دست‌هام رو گرفت و از دور گردنش باز کرد.
-آشتی، ولی… .
چشم‌هام ریز شد: ولی؟!
-دیگه دستت بهم نمی‌خوره.
یکم تو چشم‌هاش نگاه کردم تا ببینم جدیه یا نه. بعد خندیدم و گفتم: شوخی می‌کنی دیگه… .
و همزمان دستم رو سمت کمرش بردم تا دوباره بغلش کنم. به محض اینکه لمسش کردم با صدای بلند گفت: دست نزن!
سریع دستمو پس کشیدم و چشم درشت کردم: چرا مسخره بازی در میاری؟
لبخند خونسردی زد: مسخره بازی؟ به امتحانش میرزه.
با تردید نگاهش کردم و بعد دستم رو روی پاش گذاشتم. بلافاصله‌ داد کشید: مامان!
سریع ازش فاصله گرفتم و از رو تخت بلند شدم. در اتاق باز شد و مادرم اومد تو: چیه ریحانه؟ چی می‌خوای؟
ریحانه زل زد به چشم‌های ناباورم و با لبخند گفت: پسرت هوس کرده!
مامانم و من چشم‌هامون همزمان گرد شد. دختره رسما رد داده بود! مامان گفت: هوس؟ هوس چی؟
ریحانه گفت: چایی.
مامان به من نگاه کرد: تو که نمی‌خواستی که.
نگاه گیجم رو بینشون به گردش در آوردم و گفتم: خب…خب الان می‌خوام. می‌چسبه!
مامان چشم غره‌ای نثارم کرد و رفت. به ریحانه نگاه کردم و با عصبانیت رفتم سمتش. دهنش رو به قصد فریاد بعدی باز کرد و من مثل مجسمه سرجام وایستادم. پوفی کشیدم و گفتم: مسخره بازی در نیار ریحانه.
-مسخره بازی نیست، میگم داداشم نباید بهم دست بزنه، خیلی عادیه، خیلی از برادرا به خواهرشون دست نمی‌زنن!
داشت عصبیم می‌کرد. چون تو این یه هفته اذیت شده بود می‌خواست انتقام بگیره و دلش خنک شه. مامان وارد اتاق شد و جو سنگین بینمون رو احساس کرد، با این وجود چیزی نگفت و سینی چایی رو گذاشت روی میز کنار تخت. حتماً با خودش فکر می‌کرد روابط خواهر و برادری ما تیره و تار شده! خواهر و برادری!! تشکر کردم و وقتی رفت بیرون، یواش در اتاق رو چفت کردم و گفتم: می‌خوای واست مثل بقیه برادری کنم؟
نگاهم کرد و چیزی نگفت. گفتم: اگه می‌خوای یه کلام فقط بگو آره، هرچی بینمون بوده رو فراموش می‌کنیم، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. می‌شیم مثل قدیم، دو تا خواهر و برادر معمولی!
دراز کشید روی تختش و گفت: فعلا یه چند روزی ازم دور شو، حال و حوصله‌ات رو ندارم.
وقتی اینجوری حرف می‌زد به غرورم بر می‌خورد. اخم کردم و گفتم: باشه، امروز میرم ولی اشتباه نکن، فردا برمی‌گردم و یه جایی گیرت می‌ندازم که هرچي داد و فریاد کنی کسی به دادت نرسه.
حس کردم ترسید ولی بروز نداد. با ناراحتی از اتاقش اومدم بیرون و با کلی دروغ و بهونه مادرم رو پیچوندم و از خونه خارج شدم. فقط منتظر بودم فردا شه. اگه واقعا ریحانه به این رفتارش ادامه می‌داد و نمی‌ذاشت لمسش کنم تا آخر عمر این حسرت سینه سوز یادم می‌موند. هرچند، اون لحظه خبر نداشتم این مشکل بزرگی که سر راهم قرار داشت، زودتر از چیزی که انتظارش رو می‌کشیدم تبدیل به یه موهبت میشه!


روز بعد اون‌قدر صبر نداشتم تا ریحانه از مدرسه بره خونه، رفتم دم مدرسه‌شون و اونقدر منتظر موندم تا صدای زنگ اومد. دوباره‌ صحنه خروج دخترهای هم سن و سال ریحانه جلوی چشم‌هام به نمایش در اومد و لابلاشون چشمم به ریحانه خورد. بازم مریم شونه‌ به شونه‌اش راه میومد. شیشه ماشین رو دادم پایین و داد زدم: ریحانه!
برگشت و نگاهم کرد. پوفی کشید و رو به مریم گفت: دیدی گفتم؟!
اخم کردم. چی گفته بود مگه؟ گفتم: سوار شو.
همراه مریم اومد سمت ماشین. گفتم: تو نه!
مریم سرجاش وایستاد. ریحانه گفت: بذار بیاد، چیکارش داری؟
می‌خواستم مخالفت کنم اما نمی‌خواستم جلوی دوستش ضایعش کنم. کوتاه‌ اومدم و چیزی نگفتم. از سکوتم جواب مثبت رو فهمیدن و سوار شدن. مریم بلافاصله بعد از اینکه رو صندلی عقب نشست گفت: چه خبر آقا مهدی؟ ما رو نمی‌بینی خوشی؟
خیلی رک و راست گفتم: آره!
برعکس تصورم خندید و گفت: ولی قبلا که من رو می‌دیدی خوشحال بودی!
سیخ سرجام نشستم. چقدر راحت جلوی ریحانه دوباره به سکسمون اشاره می‌کرد. ریحانه چشم غره‌ای بهم رفت. می‌دونست دوستش رو دوبار از پشت گاییدم، اما از تکرار این جریان اصلا احساس راحتی نداشتم.
گفتم: قبلا آره، الان نه.
-ولی من هنوزم دوست دارم ببینمت!
این‌بار چشمام گرد شد. چقدر پر رو بود دختره! هممون می‌دونستیم منظورش از واژه‌ی «دیدن» همون رابطه جنسیه، اما انگار نه انگار خواهرم داشت حرف‌هاش رو می‌شنید. مریم از حالت چهره‌ام به خنده افتاد و گفت: وای قیافه شو ببین! جوش نزن سکته نکنی یه وقت، من خبر دارم هر از چند گاهی ریحانه روهم می‌بینی!
هاج و واج نگاهش کردم. دیگه فکم از روی زمین جمع نمی‌شد. با دهن وا مونده به ریحانه گفتم: بهش گفتی؟
ریحانه سرشو چرخوند سمت پنجره و جوابم رو نداد. مریم دوباره گفت: البته من به شخصه بهش حق میدم، همون دوباری که من رو دیدی تا آخر عمر یادم می‌مونه، واسه همین زیاد تعجب نکردم ریحانه‌هم داداش خوشتیپش رو ببینه.
دستی به پیشونیم کشیدم و نفسم رو فوت کردم. باورم نمیشد، این همه سعی کردم کسی رابطه من و ریحانه رو نفهمه اما خود ریحانه همه چیز رو صاف کف دست یه روانی گذاشته بود.
-از اون طرف به توام حق میدم. ریحانه خاطر خواه زیاد داره. هر روز دم مدرسه پسرا میان تا فقط شماره ریحانه رو بگیرن، به بقیه دخترا کاری ندارنا، فقط ریحانه! ولی از اون ور ریحانه میگه به خاطر مهدی به هیچکی رو نمی‌دم.
عصبی شدم و بلند گفتم: اه خفه شو دیگه، چقدر فک می‌زنه!
با صدای بلند قهقه زد و گفت: جون، عصبانیتتو عشقه!
پوفی کشیدم و سعی کردم خودم رو آروم کنم. مریم خیلی دیوونه بود! بهتر بود ازش دوری می‌کردم. این فکر تا جایی ادامه داشت که مریم گفت:
-من تو این یکی دو هفته‌ای که شما با زنت رفته بودی دَدَر دُدُر با ریحانه کلی حرف زدم و…به این نتیجه رسیدیم که من یه بار دیگه تو رو ببینم.
یه لحظه به گوشام شک کردم، چرخیدم و به مریم نگاه کردم. ریحانه گفت: داداش.
توجهی بهش نکردم، زل زدم تو چشم‌های مریم و گفتم: منظورت چیه؟
با لبخند شونه‌ای بالا انداخت: منظورم مشخصه، نیازی به سوال پرسیدن نیست. ریحانه می‌خواد دوستیش رو بهم ثابت کنه! تنها کاری که تو باید بکنی اینه که جای اینکه بریم خونه‌ها‌مون تا شب بریم تو خیابونا چرخ بزنیم. تا شب پدر مادر من راه میفتن میرن خونه اقواممون و خونه‌مون خالی میشه.
باور چیزی که داشتم می‌شنیدم سخت بود. ریحانه راضی شده بود من با دوستش بخوابم؟ مگه میشد؟
-ولی آخه، چطوری؟
-چرا و چطوریش رو خودت بعدا می‌فهمی، فعلا سوال اضافه موقوف. یه دور برگردون جلوتر هست، اگه موافقی که دور بزن بریم دنبال عشق و حالِ سه تایی، اگه که نه من برم سیِ خودم، شماهم برین دنبال آمپول بازی خودتون!
به جلو نگاه کردم. راست می‌گفت. یه دور برگردون حدود سی متر جلوتر بود و باید زودتر تصمیم می‌گرفتم. ولی باید چی‌کار می‌کردم؟ شاید ریحانه می‌خواست به وسیله مریم من رو امتحان کنه، اما شایدم حرف‌های مریم حقیقت داشت، اون وقت چی؟ ریحانه ناراحت نمی‌شد؟ نیم نگاهی به نیمرخ مثلا خونسردش انداختم که یکم از موهای سیاهش از مقنعه سورمه‌ایش ریخته بود بیرون. از صورتش چیزی نمی‌تونستم بخونم. اگه می‌خواست بازی راه بندازه، منم سرم درد می‌کرد واسه بازی! فرمون رو چرخوندم و با یه سبقت خطرناک از ماشین بغلی که صدای بوقشم در اومد انداختم تو دور برگردون و چرخیدم. مریم دستاشو دور صندلی انداخت و گفت: خوشم اومد، عاقلی!
حرفی نزدم، فقط واکنش ریحانه رو زیر نظر گرفته بودم. انگار نه انگار همچین جمله‌هایی بین من و مریم رد و بدل شده بود. اصلاً به روی خودش نمی‌آورد. اولین کاری که کردیم رفتن به سینما بود. یکی از فیلم‌های آبکی سینما پخش می‌شد و ماهم بلیط خریدیم. بالای سالن، یه جای خلوت گیر آوردیم و نشستیم. فیلم که شروع شد چراغ‌ها‌هم همراهش خاموش شد. من وسط نشسته بودم و ریحانه و مریم سمت چپ و راستم. در حقیقت نشسته بودم بین دوتا شاه کص کم سن و سال. صورتشون داد می‌زد چقدر جیگرن اما اندامشون زیر لباس‌ فرم‌های گشاد مدرسه‌شون پنهان بود، ولی کی از بین اون حدودا بیست نفری که تو سالن نشسته بود فکر می‌کرد من تن لخت این دو تا دختر رو لمس کردم که از قضا یکیش خواهرمه؟! قطعا هیچکدوم. چند دقیقه‌ای گذشت. مریم سرشو آورد نزدیک گوشم و پچ زد: نمی‌خوای کاری کنی؟
گفتم: چیکار کنم؟
یکم خیره نگاهم کرد: حرفمو پس می‌گیرم، اونقدرام که به نظر می‌رسید عاقل نیستی!
متوجه منظورش نشدم و با گیجی نگاهش کردم. با کلافگی پوفی کشید. بعد یه دفعه دستمو چنگ زد و گذاشت روی رون پاش. ماتم برد. خواستم دستم رو بردارم که گفت: چرا انقدر خنگ بازی در میاری؟
خنگ بازی در نمی‌آوردم، فقط ریحانه بغل دستم نشسته بود و زیر نگاه اون اصلا با این حرکات احساس راحتی نمی‌کردم. ریحانه تمام و کمال به همه کار‌ها و حرفهای ما مشرف بود و هرچی اتفاق می‌افتاد رو می‌فهمید. مریم خندید و گفت: آها، از ریحانه خجالت می‌کشی؟ نکش! اون خودش پایه ست!
سرمو چرخوندم و نیم نگاهی به ریحانه انداختم. داشت زیر چشمی به این ور نگاه می‌کرد و تا دید دارم نگاهش می‌کنم سریع به جلو نگاه کرد که مثلا داره فیلم می‌بینه.
-معطل چی هستی؟ از اون بابت نگران نباش، من و ریحانه قبلا سنگامونو باهم وا کندیم. اون راضیه، خاطرت جمع.
نمی‌دونستم چیکار کنم. بازم به این فکر افتادم شاید اینا همه‌اش یه بازیه. سرمو بردم نزدیک گوش ریحانه و گفتم: این چی میگه؟
با صدای آرومی گفت: چی چی میگه؟
-خودتو به اون راه نزن! شما باهم حرف زدین؟
جواب نداد. ادامه دادم: ریحانه، یه بار واسه همیشه می‌پرسم، از این شرایط راضی هستی یا نه؟
یکم گذشت. فکر کردم بازم قرار نیست جواب بده اما در مقابل چشم‌های بهت زده‌ام سرشو آروم بالا پایین کرد. باورم نمی‌شد. یه چزی این وسط اشتباه بود اما نمی‌دونستم چی.
-مطمئنی؟
گلوش رو صاف کرد و گفت: آره.
پشتمو به صندلی تکیه دادم و این‌بار مریم گفت: دیدی گفتم؟
سری تکون دادم و چیزی نگفتم. دستم رو گرفت و گذاشت روی پاش. این دفعه مقاومت نکردم. فهمیدم مانتوش رو زده بالا و فقط از رو یه لایه شلوار دارم پاش رو لمس می‌کنم. حقیقتش فکر به رابطه دوباره با مریم داشت وسوسه‌ام می‌کرد. هوس کونش رو کرده بودم! خیلی آروم شروع کردم مالیدن پاش اما زیاد جلو نرفتم. یه دفعه ریحانه بلند شد و خواست از جلوم رد بشه. با فکر اینکه ناراحت شده دستمو برداشتم و با ترس گفتم: ریحانه؟
از جلوم رد شد. خواستم دستشو بگیرم اما تا به خودم بیام از لابلای صندلی‌ها خودشو به در خروجی رسونده بود. خواستم بلند شم اما مریم نذاشت.
-بشین الان میاد.
عصبی گفتم: چی چی رو الان میاد؟ نمی‌بینی ناراحت شد؟
مریم با لحن خونسردی دوباره گفت: ناراحت نشده.
پوفی کشیدم و به صندلی تکیه دادم. چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم ریحانه یه بسته پاپ کورن خریده و داره میاد سمتمون! فکم افتاد. حس کردم ریحانه واقعا با این جریان مشکلی نداره. خواست بشینه سرجاش که مریم دستشو گرفت و نشوند کنار خودش.
-یکیم واسه من می‌خریدی خسیس!
ریحانه در جواب مریم گفت: پول نداشتم.
مریم گفت: داداشت چیکاره ست پس؟
و نگاهم کرد. به خودم اومدم، خواستم دستمو تو جیبم کنم اما ریحانه گفت: حوصله ندارم مریم، خودت برو بخر.
مریم خندید: بد اخلاق شدی؟ می‌خوای خوش اخلاقت کنم؟
اینو گفت و یه دفعه لبه‌های مانتوی خودش رو زد بالا و مشغول باز کردن دکمه شلوار پارچه‌ایش شد. بالای بالا نشسته بودیم و هیچکی دور برمون نبود تا متوجه حرکات مون بشه. با حیرت به رفتارش نگاه کردم. دکمه‌اش رو باز کرد و زیپ جلوی شلوارش رو کشید پایین. از جایی که زیپش باز شد چشمم از لابلای شکاف زیپ به شورت سفیدش افتاد. دستم رو گرفت، برد سمت دهنش و دوتا انگشت اشاره و وسطم رو تو دهنش کرد، یکم خیس شد، بعد دستم رو برد بین پاهاش و تو شلوارش کرد. مثل چوب خشک شده فقط نگاه کردم. کسش رو می‌تونستم لمس کنم. لای پاهاش داغ بود و حس خوبی می‌داد. دستم رو ول کرد و با لبخند به ریحانه گفت: الان خوشحالی؟
نفهمیدم ریحانه چی گفت. صورتش درست دیده نمیشد. فکر کردم واقعا ریحانه از اینکه من کس دوستش رو بمالم خوشحال میشه؟ تو اون وضعیت وقتی شهوتم بیشتر شد که مریم با دست دیگه‌اش دست ریحانه رو تو دستش گرفت. تو این وضعیت سه تامون با هم تماس داشتيم. از شدت شهوت فکرهای مختلف به ذهنم حمله می‌کرد و لذت بخش‌ترینش این بود که مریم جای اینکه دست ریحانه رو بگیره، مثل من دستشو تو شورت خواهرم کنه مشغول مالیدن کسش بشه، اما حیف که اینا همه‌اش فانتزی بود. با انگشتام مشغول بازی کردن با لبه‌های کس مریم شدم. یکم بالای کسش مو داشت و این یکی از تفاوت‌هاش با ریحانه بود. کس ریحانه صاف صاف بود. مریم شروع کرد به آه و ناله کردن. مطمئن بودم همه‌اش اداست و فقط می‌خواد جو بینمون تحریک آمیز‌تر بشه، وگرنه هیچ آدمی به این زودی حشری نمی‌شد. سرشو چرخوند سمت ریحانه و با صدای آرومی گفت: داداشت داره دیوونه‌ام می‌کنه. بهت حق می‌دم زیر خوابش شدی! کارشو بلده.
ریحانه رو نمی‌دونم اما این حرف‌هاش بدجوری من رو حشری می‌کرد. یکم که گذشت احساس کردم آه و ناله‌‌اش این‌بار واقعا از سر لذته. درحالی که کیر خودم کم‌کم داشت بلند می‌شد که یه دفعه چراغ‌های سالن همه روشن شد و با روشن شدنش روح از تن هر سه تامون جدا شد. سریع دستم رو از تو شورت مریم کشیدم بیرون و چسبیدم به صندلی خودم. حتی نفهمیده بودیم فیلم کی تموم شد! مردم بلند شدن و یکی یکی پشت هم از سالن رفتن بیرون. وقتی متوجه شدیم کسی حواسش به ما نیست مریم شروع کرد به خندیدن. راستش منم خنده‌ام گرفت. یه لحظه تا مرز سکته رفته بودم.
-خیلی باحال بودا، فقط قيافه مهدی!
گفتم: قیافه خودتو چی میگی پس؟
-ولی حیف، فیلمه خیلی زود تموم شد.
ریحانه که تا اون لحظه ساکت بود با طعنه گفت: یک ساعت و نیم فیلم بود، تو حواست جای دیگه بود!
مریم دوباره خندید: جاهای خوب!
بلند شدیم و از سینما اومدیم بیرون. پرسیدم: خب، کجا بریم بریم؟
مریم گفت: هوا کم‌کم داره تاریک میشه. یکم دیگه معطل کنیم و ساعتای شیش اینا بریم خونه ما.
سری تکون دادم و یکم ازشون فاصله گرفتم. گوشیم رو درآوردم و یه زنگ به خونه آقاجون زدم و گفتم ریحانه امشب پیش منه. بعدشم زنگ زدم خونه و به تارا گفتم هنوز مشغول کارم، و البته هیچ حرفی از ریحانه به میون نیاوردم! سوار ماشین شدیم و با اصرار مریم تو اون هوای نسبتا سرد بستی خریدیم و خوردیم. در کمال تعجب خیلی چسبید! ساعت هول و حوش شیش شده بود که به سمت خونه ننه بابای مریم روندم. وقتی رسیدیم طبق پیش بینی مریم چراغ‌های خونه شون همگی خاموش بود. کلید رو از تو کیفش درآورد و بعد از باز کردن در حیاط وارد خونه‌شون شدیم. خونه قشنگی داشتن. هال جمع و جوری داشت و دو خوابه بود. مریم کوله‌اش رو همون دم در انداخت رو زمین، دست ریحانه رو کشید و درحالی که به سمت اتاقش می‌برد با لحن هشدار آمیزی به من گفت: نیای داخل که کلامون میره تو هم!
و در رو بست. زیر لب دیوونه‌ای نثارش کردم و نشستم رو مبل‌های زرد رنگ. با هیجانی که توی خودم مخفی نگه داشته بودم دکوراسیون خونه رو زیر نظر گرفتم. زیاد طول نکشید که در باز شد و اول ریحانه و پشت سرش مریم اومدن بیرون. جفتشون لباسهاشون رو عوض کرده بودن. ریحانه دامن صورتی پوشیده بود و مریم یه شلوارک جین خيلي کوتاه‌. دوتاشون آرایش کرده بودن و رو چشم‌هاشون خیلی مانور داده بودن. از شدت حیرت از جام بلند شدم و ایستادم. مریم چرخی زد و گفت: چطوره؟
زبونم بند اومده بود. مریم دست ریحانه رو گرفت و اومد سمت من. زبونم رو به کار گرفتم و سوالی رو که از اول ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم: الان، ریحانه‌هم می‌تونه باشه؟
منظورم این بود اگه کارمون به سکس کشید ریحانه‌ چیکار می‌کرد؟ می‌رفت؟ وایمیستاد تماشا می‌کرد؟ یا حتی بیشتر…بهمون ملحق میشد؟ مریم لبخند دندون نمایی زد: بستگی به خودت داره.
آب دهنم رو قورت دادم و به ریحانه نگاه کردم. بدون حرف داشت نگاهم می‌کرد. مریم کنترل تلویزیون رو برداشت و یکم بعد صدای آهنگ تو کل خونه پيچيد. مریم دست ریحانه رو کشید و گفت: شراب و قرص و این‌ کوفت و زهر مارها‌ تو خونه ما پیدا نمی‌شه، ولی بازم بیا شادی کنیم!
کاش یه عرقی چیزی می‌بود تا این لحظات راحت‌تر می‌گذشت. خیلی سعی می‌کردم ریلکس باشم اما نمی‌تونستم. مریم مشغول رقصیدن با ریحانه شد. خیلی حرفه‌ای می‌رقصید و ریحانه رو وادار کرده بود باهاش راه بیاد. یه لحظه کمرشو چرخوند و یه قر نابی داد که باعث شد چشمم رو کونش خیره بمونه. از پشت شلوارک داشت بهم چشمک می‌زد. بهم اشاره کرد تا باهاشون برقصم اما هنوز با این شرایط انقدر راحت نبودم که برقصم و با تکون سر رد کردم. ترجیح دادم فقط نگاه کنم اما طولی نکشید که نگاه کردنم از یه نگاه معمولی یه یه نگاه حریص و مشتاق تغییر کرد. مریم خیلی خوب با حرکات باسن و سینه‌هاش آدم رو تحریک می‌کرد. ریحانه‌هم بود اما برای اولین بار نمی‌تونستم با حضورش کنار بیام. پس ترجیح می‌دادم رو خود مریم حشری بشم. نمی‌دونم چقدر رقصیدن. کم‌کم خسته شدن و مریم صدای موزیک رو کم کرد. درحالی که خودش رو باد می‌زد اومد سمتم و گفت: وای چقد گرمه، پختم.
بعد نشست کنارم: خسته شدم دیگه… .
و یه نگاه به من کرد و ادامه داد:
تو نمی‌خوای کتت رو دربیاری؟
به خودم اومدم و کتم رو در آوردم و تا کرده گذاشتم گوشه مبل. مریم این‌بار به ریحانه گفت: چرا واستادی بر و بر منو نگاه می‌کنی؟ بشین ديگه!
ریحانه به خودش تکونی داد و نشست روی مبل تکی. تنها آدم فعال بینمون مریم بود که بازم به حرف اومد: چقدر شما دوتا کِسلید!
گفتم: دقيقا از ما چه انتظاری داری؟
جواب داد:
-حوصله مقدمه چینی ندارم. می‌دونم به خاطر حضور ریحانه یکم جو بینمون عجیبه، ولی من به فکرش بودم که گفتم بیاد. الانم اگه می‌خوای ریحانه اینجا باشه یا نه، همین الان بگو.
نگاهم روی صورت ریحانه نشست. اگه حتی یه درصد این احتمال وجود داشت که هم تقه مریم و هم ریحانه رو باهم بزنم، مگه مغز خر خورده بودم که ردش کنم؟!
-مشکلی نیست، می‌تونه بمونه.
ریحانه خیره خیره نگاهم کرد و مریم لبخند زد.
-نظرم دوباره برگشت، عاقلی!
چشم غره‌ای بهش رفتم و اون دوباره خندید. روی مبل خزید سمتم و با یه لحن وسوسه کننده گفت: شروع کنیم؟
سری تکون دادم: اگه دوست داری!
تو یه حرکت پاش رو بلند کرد و درحالی که پشتش به ریحانه بود نشست روی پاهام و درمقابل چشم‌های خواهرم مشغول بوسیدنم شد. تو این شرایط هیچکی نمی‌تونست مقاومت کنه، منم که تو حالت عادی عقلم تو شورتم بود! تو فکرم ریحانه رو به یه دختر دیگه تغییر دادم تا هضمش برام آسون‌تر باشه. دست‌هام از روی شلوارک نشست روی کون مریم و مشغول مالیدنش شدم. یه لب محکم ازم گرفت و دستش رو برد لای پاهام و از روی شلوار روی کیرم کشید:
-جووون…چه کیری داری.
این حرفش هم حشریم کرد و هم یه جورایی خجالت زده‌‌، چون با وجود رابطه خاصی که با ریحانه داشتم خیلی کم پیش میومد اینجور باز و بدون پرده باهاش حرف بزنم. با این وجود دوست داشتم برم جلوتر و بالاخره کیرم سوراخ پشتی مریم رو لمس کنه. دستم رو دکمه فلزی شلوارک جینش نشست و بازش کردم. شلوارک رو کشیدم پایین و اونقدر محکم از کمر شلوارکش گرفته بودم که شورتشم همراهش پایین اومد. قاچ کونش مشخص شد و وقتی شلوارکش کامل پایین اومد، اون طرف ریحانه به راحتی می‌تونست کس و کون مریم رو ببینه. خواستم یه نگاه به وضعیتش بندازم اما مریم صورتم رو گرفت لای دستاش و گفت: میگم نگران اون نباش، دو دقیقه دیگه جفتمون باهم زیرت ناله می‌کنیم.
اگه واقعا این اتفاق می‌افتاد…نفسم به شماره افتاد. حتی فکرشم دیوونه‌ام می‌کرد. یکم تو چشم‌هاش نگاه کردم و سری تکون دادم. این بار مریم دست به کار شد و دستش جای مالیدن کیرم مشغول باز کردن کمربندم شد. چند لحظه بعد کیرم لای انگشتاش مشغول مالیده شدن بود. سرشو آورد سمت گوشم و گفت: بخورم واست؟
سرمو تکون دادم و گفتم: نیکی و پرسش؟!
خنده کوتاهی کرد و روی دو زانو جلوم نشست. انتهای کیرم رو تو دستش گرفت و باقیش رو تو دهنش کرد. از حس خیسی دهنش آهی کشیدم و سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم. بعد با چشم‌های خمارم به ریحانه نگاه کردم و دیدم اونم داره به من نگاه می‌کنه. از نگاهش چیزی نمی‌تونستم بخونم اما حدس می‌زدم بدجوری حشری شده. یعنی هرکی سکس زنده رو تماشا می‌کرد حشری میشد. از فکر تحریک شدنش شهوتم بیشتر شد. مریم تند تند سرش رو تکون می‌داد، یه لحظه از موهاش گرفتم و خودم مشغول بالا پایین کردن سرش شدم. حس کردم دارم میام، سریع سرش رو از لای پام فاصله دادم. خودش متوجه شد و بلند شد و مثل پوزیشن قبلی دوتا پاهاش رو دو طرفم انداخت. اصلا صبر نداشتم. انگشتام رو با آب دهنم خیس کردم و روی سوراخش کشیدم. خوب که خیسش کردم کلاهک کیرم رو انداختم روی سوراخش و فشار دادم. مریم ناله ای کرد و یکم روی بدنم جا به جا شد. دوباره صورت ریحانه رو دیدم و نگاهم قفل چشم‌هاش شد. برخلاف انتظارم که فکر می‌کردم جو شهوانی بین من و مریم روی اونم تأثیر گذاشته اما جای شهوت تو چشم‌هاش یه غم بزرگ بود که باعث شد جا بخورم. با همون نیم نگاه فهمیدم ریحانه از این وضعیت راضی نیست. نمی‌دونستم جریان چی بود و چرا گذاشته بود با دوستش باشم اما من ریحانه رو می‌شناختم، خیلی حسود بود. امکان نداشت بذاره من با یکی دیگه باشم. اون حتی از رابطه من و تارا، یعنی همسر شرعی و قانونیم‌هم ناراحت بود! یه چیزی این وسط درست نبود…مریم وقتی دید من بی‌حرکت موندم خودش کمی جا به جا شد و خواست با فشار روی کیرم بشینه اما ثانیه آخر هرچی شهوت تو بدنم بود رو پس زدم، فقط به خاطر چشم‌های ناراحت ریحانه! مریم رو کنار زدم و درحالی که مشغول بستن زیپ شلوارم بودم گفتم: متأسفم.
مریم با حیرت گفت: چی شد؟
رو به ریحانه کردم و گفتم: پاشو بریم.
-صبر کن ببینم، چرا اینجوری کردی؟
نگاهی به چهره سرخورده و عصبی مریم کردم و گفتم: نمی‌تونم.
-یعنی چی نمی‌تونی؟
اینبار فقط با لحن عصبانی حرف زده بود. ریحانه بالاخره به خودش اومد و به اتاق رفت و مشغول عوض کردن لباس‌هاش شد. چرخیدم و رو به مریم گفتم: نمی‌تونم جلوی چشمای خواهرم با دوستش سکس کنم، خیلی درکش سخته؟
مریم اخم کرد: روت میشه خواهرت رو بکنی، روت نمیشه دوستشو بکنی؟
منم اخم کردم و گفتم: به تو مربوط نیست!
ریحانه از اتاق اومد بیرون. دستش رو گرفتم درحالی که از خونه خارج می‌شدیم صدا مریم رو شنیدم: از این کارت پشیمون میشی!
پوزخندی زدم و در خونه رو محکم پشت سرم بستم. درحال عبور از حیاط بودم که ریحانه یه دفعه به حرف اومد و با خوشحالی و شوق و ذوق فراوون گفت: مرسی مرسی مرسی مرسی!!!
سفت بازوم رو چسبیده بود و ولم نمی‌کرد. گفتم:
-چی میگی تو؟ چرا هی میگی مرسی؟
گفت: مرسی که لحظه آخر منصرف شدی.
-باید یه چیزایی رو برام توضیح بدی.
همون‌طور که از در حیاط خارج می‌شدیم سرش رو تکون داد: می‌دونم.
سوار ماشین شدیم. در رو بستم و پوفی کشیدم. باورم نمی‌شد به خاطر ریحانه از چی گذشتم. گفتم: خب، می‌شنوم.
درحالی که سرش رو تو یقه‌اش فرو کرده بود و با انگشت‌های دستش بازی می‌کرد گفت: وقتی رفتی شمال و جواب تماس‌هام رو ندادی خیلی ناراحت بودم. نیاز داشتم با یکی حرف بزنم و درد و دل کنم. خب به جز مریم هیچکی دور و برم نبود.
پریدم تو حرفش: صبر کن بقیه شو من بگم، و خیلی راحت کارایی که باهم کردیم رو گذاشتی کف دستش.
سرش که بالا پایین شد پوفی کشیدم و گفتم: آخه تو عقل تو کلته؟ می‌دونی اگه بقیه رابطه من و تو رو بفهمن باید دممون رو بذاریم رو کولمون و ازین شهر فرار کنیم؟
با صدای بغض داری گفت: چیکار می‌کردم خب؟ ناراحت بودم.
سری تکون دادم و گفتم: خب مریم چی گفت؟
-اولش باورش نشد ولی بعد گفت یا می‌ذاری با مهدی بخوابم یا رابطه‌تون رو به همه لو می‌دم.
بقیه ماجرا مشخص بود. ریحانه داشت گریه‌اش می‌گرفت. مریم رابطه‌مون رو می‌دونست و این اصلا خوب نبود. نفس عمیقی کشیدم و ماشین رو به راه انداختم: خیله خب حالا، تموم شد رفت. خداروشکر جلوی خودم رو گرفتم.
دستش رو روی دنده گذاشت رو دستم و گفت: واسه همین میگم مرسی. دوست نداشتم وقتی داری مریم رو…مریم رو… .
می‌خواست بگه وقتی داری مریم رو می‌کنی ولی روش نمی‌شد. جالب اینجا بود تا همین چند دقیقه پیش داشت کیر من رو لخت و عور می‌دید! سری تکون دادم و گفتم: وقتی دارم مریم رو می‌کنم! خب!
یکم خجالت کشید و گفت: دوست نداشتم نگاه کنم. حس بدی می‌گرفتم.
به طعنه گفتم: آها! راستی صبر کن ببینم، چی شد خانوم خانوما؟! قرار بود من دیگه دستم بهت نخوره، چی شده حالا خودت پیش قدم شدی؟
و به دستش که رو دستم گذاشته بود اشاره کردم. گفت: از این به بعد دیگه واسم مهم نیست.
با ناباوری گفتم: یعنی…یعنی…می‌تونم بهت دست بزنم؟
سرش خیلی آروم بالا و پایین شد. با همون بالا و پایین شدن سرش حس کردم رو ابرام! بالاخره داشتم به چیزی که آرزوش به دلم مونده بود می‌رسیدم، بعد یادم افتاد تارا الان خونه ست و خونه آقاجونم پره. می‌موند ففط یه جا، تو ماشین! مثل اولین بار که بهش لاپایی زدم. تو اون لحظه یکم دستپاچه شده بودم و نمی‌دونستم از کجا شروع کنم. ماشین رو زدم کنار و گفتم: همین‌جا خوبه؟
با تعجب گفت: واسه چی؟
عاقل اندر سفیه نگاهش کردم: واسه چی؟ واقعا می‌پرسی واسه چی؟ حالمو نمی‌بینی؟
خنده‌اش گرفت و گفت: نه، اشتباه نکن آقا مهدی! قرار نیست به همین راحتی به هرچی دلت خواست برسی. همه چی میشه مثل قبل. یه چیزی باید در ازاش بهم برسه یا نه؟
با کلافگی گفتم: زکی!
منظورش همون رابطه مبادله گونه‌ای بود که من یه چیزی براش می‌خریدم و در عوض یه چیز خیلی بهتر ازش می‌گرفتم! ادامه دادم: چی می‌خوای حالا؟
-گوشیم قدیمی شده. رمش پایینه همه‌اش هنگ می‌کنه. یدونه مدل بالاش رو می‌خوام.
ابروهام بالا پرید: اووو چه پر توقع! این همه ناز تو رو فقط من می‌خرم، ولی اینم بگم خرجش بالاست ها! همونطورم در ازاش ازت میگیرم، بعد نگی نگفتم.
خیلی خونسرد و عادی گفت: مشکلی نیست!
هومی گفتم و ادامه دادم: ولی الان حالم خرابه، نامردیه تو اون موقعیت مریم رو پس زدم و حالا هیچی بهم نرسه.
یکم به قیافه‌ام که از قصد مظلوم گرفته بودم نگاه کرد و گفت: خیلی دغل بازی!
با لحن التماسی گفتم: جون مهدییی!
-نوچ!
این‌بار با یه لحن لوس گفتم: ریحانه؟ عشق داداش؟!!
دلش به رحم اومد و گفت: باشه، ولی فقط یه بوس!
بوس؟ اونم فقط یدونه! زیاد راضی کننده نبود اما از هیچی بهتر بود. پرسیدم: بوس از کجا؟
یه جوری نگاهم کرد که از تو چشاش می‌خوندم بهم می‌گفت کسخلی؟ پوفی کشیدم: باشه! ولی یادت باشه تلافیش رو سرت در میارم.
یه هه! طعنه دار گفت که جوابش رو ندادم. خم شدم سمتش و دوتا دست‌هام رو دور کمر باریکش چفت کردم. بالافاصله با دست کوبید پشت دستم. دست‌هام رو کشیدم و گفتم: باز چته؟
-تا وقتی گوشی دستم نباشه حق نداری بهم دست بزنی. الانم فقط یه بوس کوچولو حقته.
حیف دستم بسته بود! گونه‌اش رو به رخ کشید تا بوسش کنم. سرم رو بردم جلو و لب‌هام رو چسبوندم به گونه سفیدش. قطعا توقع به بوس کوچولو داشت اما اشتباه کرده بود! زدم زیرش و دوباره دست‌هام رو محکم روی پهلوهاش گذاشتم. لباس فرم گشادش قشنگ چسبید به تنش و کمر باریکش خودنمایی کرد. سریع فاصله گرفت و سعی کرد دست‌هام رو از دور بدنش باز کنه. به قصد بوسیدن لبش سرم رو بردم جلو و یه حمله برق آسا کردم اما با یه خطای کوچولو فقط تونستم گوشه لبش رو مهر بزنم، با این وجود کم نیاوردم و همزمان با اون کار دست راستم رو از رو پهلوش برداشتم و گذاشتم رو باسن خوش فرمش. چنگ محکمی زدم و وقتی سرم رو عیب کشیدم گفتم: آخیش! لامصب بوساتم با بقیه فرق می‌کنه!
اخم کرد و گفت: عوضی! این چه کاری بود؟ دست وامونده‌ت رو بردار.
دستم هنوز روی باسنش بود. یه چنگ دیگه زدم و همونطور که گوشت لای انگشت‌هام رو می‌مالیدم گفتم: یادت نره، من موبایل رو برات می‌خرم، اما فقط در ازای این!
اخمش بیشتر شد: لعنت بهت، همیشه کار خودت رو می‌کنی و نظر من برات اهميت نداره.
با خنده لپش رو کشیدم: اگه نظرت واسم مهم نبود الان مریم زیرم داشت آه و ناله می‌کرد توام فقط نگاه می‌کردی!
لب‌هاش رو بهم چفت کرد و بدون اینکه چیزی بگه به صندلی تکیه داد. منم دستم رو برداشتم. کار دیگه‌ای نمیشد کرد، لااقل نه برای امشب. با سرعت رسوندمش خونه آقاجون و برگشتم خونه خودم.


صبح کلاس داشتم و بعد از ظهر شیفت بودم. مجبور بودم تا ساعت چهار صبر کنم. وقتی کارم تموم شد بدون اینکه حتی نیم نگاهی به آرمان بندازم سوار ماشینم شدم و رفتم سمت بازار. کلی گشتم تا یه گوشی مناسب با سلیقه ریحانه خریدم. تو تمام مراحل خرید قلبم تند می‌زد چون می‌دونستم این گوشی راه رسیدن من به کون رویایی ریحانه ست. متاسفانه تو ماشین نمی‌تونستم سر و تهش رو هم بیارم و باید یه جای مطمئن جور می‌کردم. تارا از خونه بیرون نمی‌رفت و تنها راهش خونه آقاجون بود. سریع گوشیم رو برداشتم و تو تل نوشتم: فردا مامان رو دست به سر کن.
سریع پیامم رو خوند و نوشت: چجوری؟
-نمی‌دونم! یه راهی واسش پیدا کن. مدرسه هم بی‌مدرسه.
چندتا اموجی ناراحت فرستاد: تو جواب مدیرمون رو میدی؟
نوشتم: من واسه رسیدم به تو جواب خدا رم می‌دم!
سین کرد و جواب نداد. حس کرد حرفم یکم زیادی احساسی بوده. نوشتم: الووو.
-چیه؟
-فهمیدی یا نه؟
-یکاریش می‌کنم.
-یکاریش می‌کنم واسه من جواب نمیشه.
-باشششه!!
لبخند زدم و نوشتم: آفرین دختر خوب. استراحت کن که فردا یه جایزه خوب پیش من داری.
گوشی رو انداختم اون‌ور و با فکر به فردا خود به خود لبخند زدم و خوشی تو دلم پیچید. چه روزی بود فردا!


روز بعد زود بیدار شدم. زودتر از همیشه! کلا هروقت می‌دونستم روز بعد قراره روز خوبی باشه، خود به خود زودتر بیدار می‌شدم. یه کلاس مهمم فدا میشد اما فدای کون ریحانه! گوشی و کارتونش رو با کلی وسواس کادو کردم و تو اولین فرصتی که بدست آوردم، دور از چشم تارا به سمت خونه آقاجون روندم و قبلش گوشیم رو سایلنت کردم تا هی زنگ نزنه و حسم رو بپرونه. سر کوچه مون ماشین رو پارک کردم و پیاده رفتم سمت خونه. بی‌اختیار با شک به دور و بر نگاه می‌کردم، حس می‌کردم یکی من رو زیر نظر گرفته و می‌خواد سر از کارم در بیاره. رسیدم دم در و در حالی که با دلهره چپ و راست رو می‌پاییدم زنگ در رو زدم، انگار می‌خواستم برم خونه دوست دخترم! صدای ریحانه اومد: کیه؟
-باز کن.
در با تقی باز شد. سریع وارد حیاط شدم و در راستای رعایت همه مسائل امنیتی، پشتی در روهم انداختم. از حیاط گذشتم و وارد خونه شدم. چشمم فقط دنبال یه چیز می‌گشت! وقتی دیدم وسط هال ایستاده و بر و بر من رو نگاه می‌کنه لبخند زدم. طبق معمول دامن پوشیده بود. عاشق وقتی بودم که دامن می‌پوشید. خیلی بهش می‌اومد. در خونه رو بستم و اونم قفل کردم. رفتم سمتش و گفتم: واسه بار هزارم، باز تو سلامتو خوردی؟
از حالت چهره‌اش می‌فهمیدم یکم مظطربه. تو حرف زدن معمولاً زبونش دراز بود اما تو عمل موش میشد! سلام کم جونی زمزمه کرد. اصلا صبر نداشتم. از بابت مشروب و شرابم که باهم طبیعی نبوديم، پس چرا باید لفتش می‌دادم؟ اونم وقتی استرس اومدن مادرم رو داشتم. دونه به دونه پرده‌ها رو کشیدم و خونه تو تاریکی فرو رفت.
-چی‌کار می‌کنی؟
پرده‌ها رو چک کردم تا از تو حیاط به داخل دید نداشته باشه، همزمان گفتم: دارم محیط رو امن می‌کنم!
-چیزی می‌خوری برات بیارم؟
وقتی مطمئن شدم همه چیز امن و امانه چرخیدم سمتش و با یه نیمچه لبخند گفتم: آره، تو رو!
وقتی دیدم فقط نگاهم می‌کنه نزدیکش شدم و گفتم: خوب می‌دونی وقتی دامن می‌پوشی من خُل میشم، نه؟
یه کرشمه ناشیانه اما دیوونه کننده اومد و گفت: نیازی نیست دامن بپوشم، تو همینجوریش خُل هستی!
به خنده افتادم و بلند خندیدم. ریحانه گاهی وقت‌ها خيلي خجالتی و سر به زیر و گاهی به شدت پر رو و زبون دراز میشد و من دلم واسه هر دو حالتش ضعف می‌رفت.
جعبه کادو شده گوشی رو گرفتم جلوش: تقدیم به تو باد!
جعبه رو گرفت و تو یه چشم بهم زدن کاغذ روش رو کند. وقتی چشمش به برند گوشی افتاد بالاخره اخم و تخم رو گذاشت کنار و لبخند گل و گشادی زد: عالیه!
خواست جعبه‌اش رو باز کنه، گوشی رو از دستش چنگ زدم و گفتم: فعلا ولش کن، من رو ببین!
نگاهش رو از جعبه کند و متوجه من کرد. می‌دونست چی می‌خوام. آب دهنش رو قورت داد و گفت: همین‌جا؟
سرمو تکون دادم و گفتم: نه، چرا اینجا؟ فکر کردی مثل سری پیش سر پنج دیقه ولت می‌کنم؟! ميريم تو اتاق خودت روی تخت یکاری می‌کنم نتونی نفس بکشی!
احساس کردم با حرفهام دارم بهش استرس وارد می‌کنم. دستش رو گرفتم و گفتم: منظورم مثل دفعه پیشه. یادته که؟! چجوری لای دستام می‌لرزیدی!
نوچی گفت و با خجالت جواب داد: تقصیر توئه، هرکی جای من بود همین‌جوری میشد.
در اتاقش رو باز کردم: اشتباه‌ نکن، هیچکی مثل تو نمیشه! دراز بکش روی تخت، لباساتم در بیار.
دستمو ول کرد و روی تخت نشست. با نگاهی مشتاق بهش زل زدم و گفتم: معطل چی هستی؟ دربیار لباساتو. می‌خوام لخت ببینمت.
گفت: خودت در بیار.
با ابروی بالا رفته گفتم: چرا؟.
-نمی‌دونم…نمی‌تونم جلوت لباسام رو در بیارم!
یکم نگاهش کردم و گفتم: تو واقعا اعجوبه‌ای ریحانه. باید یه فکری به حال خجالت کشیدنای عجیب و غریبت بکنم.
تو همون حالت کمربندم رو باز کردم و شلوارم رو در آوردم. بالاتنه‌ام رو هم لخت کردم و برای اولین بار بدون هشدار قبلی شورتم رو مقابل چشم‌های ریحانه کشیدم پایین. کیرم افتاد بیرون. چشم‌هاش از این حرکتم گرد شد و نگاهش به لای پاهام خیره موند. با نیشخند رفتم سمتش: خوشت اومد؟
سریع نگاهش رو دزدید و اخم کرد: خیلی زشته!
پقی زدم زیر خنده. خودم مطمئن بودم کیرم زشت نیست، اما ریحانه بود دیگه! گفتم: حالا ببین با همین زشت چیکارت می‌کنم! دستاتو بگیر بالا.
نفسش رو رها کرد و دست‌هاش رو گرفت بالا. بازم سعی می‌کرد نگاهش روی کیرم خیره نمونه. تیشرتش رو از تنش در آوردم و پایین تخت انداختم. به سوتین صورتی و بدن سفیدش نگاه کردم. پوستش لطیف‌ترین پوستی بود که تا به حال دیده بودم. با دیدن این صحنه زیبا نطقم باز شد و زبونم خود به خود چرب و نرم شد. واقعا نامردی بود از این تن و بدن تعریف نکنم.
-جووون…قربون این تن سفیدت بشم من. حالا بچرخ.
-به کدوم ور؟!
وقتی این حرف‌ها رو می‌زد تازه می‌فهمیدم چقدر ناشی و چشم و گوش بسته ست، درست مثل یه سیب سبز دست نخورده که قرار بود اولین بار من گازش بزنم! از هیجان این اتفاق ته دلم لرزید. گفتم:
-به هر ور که دوست داری.
احتمالا چون خجالت می‌کشید تو چشمام نگاه کنه به شکم دراز کشید و صورتش رو تو تشک تخت فرو کرد. پایین پاهاش روی دو زانو نشستم و از کمر دامنش گرفتم و کشیدمش پایین. دامنش بعد از یه سربالایی جذاب رفت پایین و کون قلمبه‌اش افتاد بیرون. تو این حالت که پشتش تو دید بود، پایین‌ تنه‌ش کاملا شبیه یه قلب ظریف بود. فقط یه شورت مزاحم اجازه نمی‌داد مهم‌ترین و خصوصی ترین قسمت بدنش، یعنی لای لمبرهاش رو ببینم. نفسم از دیدن اون همه زیبایی به شماره افتاده بود و دوباره دستپاچه شده بودم. قرار بود تا چند ثانیه دیگه سوراخ دست نخورده کونش رو ببینم. سعی کردم به خودم مسلط شم تا مثل احمق‌ها حمله نکنم و بدون توجه به ریحانه فقط خودم رو خالی کنم، واقعا نمی‌خواستم فاجعه‌ای که با تارا تجربه کرده بودم واسه ریحانه‌هم اتفاق بیفته. یه نفس عمیق کشیدم و فکر کردم. اولین قدم همیشه عشق‌بازی و نرم کردن طرف مقابل بود. این اصلی بود که همه مرد‌ها باید رعایتش می‌کردن. تو اون وضعیت استرس زا با یه لحن شوخ گفتم: می‌خوام شورتت رو بکشم پایین، آماده‌ای؟
مطمئن بودم نمی‌گفت که آمادست تا داداشش شورتش رو پایین بکشه! پس منتظر نموندم و با یه حرکت، دستم رو بند کش دور شورتش کردم و کشیدم پایین. قصدم این بود کلا شورت رو از پاهاش در بیارم ولی وقتی چشمم به چاک کونش افتاد دست‌هام وسط کار از حرکت ایستاد. فرم کونش جادویی بود! بی‌اختیار گفتم: چه کونی داری ریحانه. حیف این کون که دست یکی به جز من باشه.
یه قوس شگفت‌انگیز داشت که می‌تونست ساعت‌ها چشم هر موجودی رو به خودش خیره کنه. دلم می‌خواست سرمو ببرم پایین و نقطه به نقطه اون کون طلایی رو ببوسم، اما حیف که وقت نداشتم و ممکن بود هرلحظه مامان سر برسه. شورت رو کامل از لای پاهاش در آوردم و بلافاصله قفل سوتین روهم باز کردم. حالا ریحانه لخت مادرزاد مقابلم دراز کشیده بود. فرم کونش یه جوری بود که سوراخ کونش دیده نمیشد اما چون افتادگی نداشت و البته به خاطر قوس‌های معرکه‌‌ای که کونش رو به بهترین شکل ممکن مزین کرده بود، می‌تونستم یکم کسش رو از پشت ببینم. گفتم: بچرخ ببینمت.
ریحانه نوچی گفت و سرش رو بیشتر تو تشک فرو کرد. با لحن خواهشی گفتم: ریحانه؟؟؟ برگرد دیگه.
و از شونه‌اش گرفتم و به زور برش گردوندم. سریع صورتش رو پوشوند و سعی کرد پاهاش رو جمع کنه تا لای پاش دیده نشه، سریع پاهاش رو گرفتم و از هم باز کردم. با دیدن دوباره کسش نفسم بند اومد. سفید، صاف، صیقلی و بی‌مو، حتی یه ذره! واقعا کوچکترین نقصی تو بدنش نداشت. قلبم از این وضعیت گرومپ گرومپ خودشو به سینه‌ام می‌کوبید. اگه الان مادرم یا حتی بدتر از اون، آقاجون سر می‌رسید بهتر بود همونجایی که بودم خودم رو می‌کشتم، اما برای ترسیدن دیر بود، خیلی دیر! روش دراز کشیدم و سرم رو تو گردنش فرو کردم. با این کار کیرم یه راست افتاد لای پاهاش. هرکار می‌کردم دستهاش رو از رو صورتش برنمی‌داشت و مجبور بودم فقط رو گردنش مانور بدم. کمی گردنش رو بوسیدم و اومدم سمت استخون ترقوه و بعد سینه‌هاش که می‌تونست خیلی لذت بخش‌تر باشه. وقتی‌ لب‌هام پستون‌های قشنگش رو لمس کرد کیرم لای پاهاش بزرگتر شد و به کنار خط کسش برخورد کرد. سعی می‌کردم صبر داشته باشم و تا جایی که می‌تونم ریحانه رو تحریک کنم تا کمتر اذیت بشه، اما واقعا نشدنی بود. بی‌خیال سینه‌هاش شدم و با بی‌قراری از شکم صاف و تختش گذشتم و یه طبقه دیگه اومدم پایین‌تر. رسیدم به اصل کاری و سرم رو لای پاهاش فرو کردم. مشخص بود روی کسش خیلی حساسه که بلافاصله عکس‌العمل نشون داد. وقتی زبونم رو روی شیار‌های کسش کشیدم متوجه نرم بودن کسش شدم. خیلی باحال بود. با دوتا انگشت لبه‌های کسش رو از هم فاصله دادم. لای کس کلا صورتی بود. یادم اومد قبلا کسش رو به غنچه تشبیه کرده بودم و حالا می‌فهمیدم چقدر تشبیهم درست بوده! کس ریحانه یه غنچه بود که وقتی لاش باز می‌شد، غنچه شکفته می‌شد و رنگ صورتی نفس‌گیرش به نمایش در می‌اومد. گفتم: بهم بگو چه حسی داری؟
گفت: ها؟
منظورم رو نفهمیده بود. ادامه دادم: بگو از اینکه داداشت داره کست رو لیس میزنه چه حسی داری؟
احتمالا خجالت کشید و جواب نداد. دوباره درست وسط لذتش دهنم رو از لای پاش فاصله دادم و گفتم: تا نگی نمی‌خورما.
با چشمای ملتمسش بهم نگاه کرد و گفت: تو رو خدا!
تو این حالت داد میزد حشری ترین دختر روی کره زمینه! ابرویی بالا انداختم و گفتم: نوچ!
-مهدی اذیتم نکن.
-نوچ!!
وقتی فهمید بی‌خیال نمیشم تسلیم شد و گفت: خیلی خوبه.
-نه نشد! قشنگ بگو چی خوبه.
-اینکه برام می‌خوری.
-نه، بگو کجاتو می‌خورم.
-مهدی!!!
-جوون مهدی، تا نگی نمی‌خورم، حالا خود دانی.
چشم‌هاش رو بست و با لحنی که خجالت توش موج می‌زد گفت: کُسمو!
اینو که گفت یه لحظه فکر کردم تمومه، ارضا شدم! شنیدن کلمه کس از زبون ریحانه خودش اندازه یه سکس لذت بخش بود. کاش قرص می‌خوردم، نه یکی، دوتا، اصلاً ده‌تا! با این وضعيت دوتا راه بيشتر نداشتم. یا همین اول کاری خروس بازی در می‌آوردم و خودم رو خراب می‌کردم، یا با استفاده از همون روش قدیمی، تو لحظه‌ آخر کیرم رو می‌کشیدم بیرون و ارضا شدنم رو به تأخیر می‌انداختم. خوردن کس نرم و تمیزش یکی از لذت‌بخش ترین کارهایی بود که می‌تونستم تو عمرم انجام بدم، با این وجود از یه طرف آبم همین اول کاری داشت میومد و دوم اینکه تموم فکر و ذکرم رسیدن به کونش بود. شاید یه وقت دیگه از خجالت بهشت تر و تمیز لای پاش در می‌اومدم اما تو اون لحظه کونش جذاب‌ترین قسمت بدنش بود و باید از کسش دل می‌کندم. از بدنش گرفتم و دوباره گفتم: بچرخ.
و با فشار دست مجبورش کردم بازم بچرخه و مثل قبل به شکم دراز بکشه. نفسم از دیدن لرزشی که روی کونش ایجاد شد به شماره افتاد. اومی گفتم و از لمبرای کونش گرفتم و از هم فاصله‌شون دادم. یه سوراخ کوچولوی تمیز وصورتی که فقط یه ذره نسبت به پوست تنش تیره‌تر می‌زد تو عمق کونش نمایان شد. همون لحظه به کیر شق و رق شده خودم نگاه کردم و با خودم فکر کردم این کیر چطوری می‌خواد تو اون سوراخ کوچولو جا شه؟! ریحانه قطعا خیلی اذیت میشد. اهل استفاده از کاندوم و ژل و اسباب بازی جنسی و از این کصشرا هیچوقت نبودم و در نتیجه تنها راهش تف بود! واسه اینکه ریحانه کمتر درد بکشه باید کیرم رو خیس می‌کردم اما این وظیفه ریحانه بود! گفتم: ریحانه؟
هوم خیلی ضعیفی گفت که به سختی شنیدم. ادامه دادم: واسم می‌خوری؟
یکم مکث کرد و گفت: نوچ!
با ناراحتی گفتم: چرا؟
-خوشم نمیاد!
نوچی کردم: اذیت نکن دیگه، آبجی؟
-نوچ!
-بخدا واسه خودت میگم. خشک خشک بکنم درد دار‌ه‌ ها!
-میگم نه.
پرسیدم:
-آخه چرا؟
-می‌گم خوشم نمیاد!
پوفی کشیدم و بی‌خیال شدم. گفتم: خودت خواستی، پس جیغ و داد الکی راه نمی‌ندازی، شیر فهم؟
عکس‌العملی نشون نداد. از لمبرای کونش گرفتم و مشغول لرزوندنشون شدم. فوق‌العاده بود. اصلا غیر قابل تصور بود. با خودم فکر کردم اینا همه واقعیه؟ واقعا من دارم کون ریحانه رو بدون واسطه لمس می‌کنم؟ اگه آره قطعا تو بهشت بودم! یه بار دیگه کونش رو مالیدم و گفتم: کونت مثل پنبه ست ریحانه، نرم و سفید! عاشقشم.
سوراخش خیلی تمیز و کوچولو بود، بدم نمیومد باهاش بازی کنم. لای کونش رو باز کردم و سرم رو فرو کردم. انقدر چاک کونش عمیق بود که زبونم به سختی به سوراخش می‌رسید. به هر ترتیب زبونم رو به سوراخش رسوندم و مشغول لیسیدن شدم. از لمس زبونم یه تکونی به خودش داد و بعد ثابت شد. قطعا انتظار نداشت من سوراخ کونشو لیس بزنم. زبونم رو لای چاک باسنش کشیدم و تا بالا و نزدیکی کمرش آوردم و دوباره برگشتم سمت سوراخش. چندباری تکون خورد اما صدایی از گلوش خارج نشد. اگه صدای آه و ناله‌اش می‌اومد مطمئن می‌شدم تحریک شده اما خبری نبود. وقتی دیدم هرچی لای کونش رو لیس می‌زنم هیچ نشونه‌های از حشری شدن بروز نمی‌ده بی‌خیال شدم و سرم رو برداشتم. لحظه نهایی داشت فرا می‌رسید. از هیجان زیاد بدنم لرزش خفیفی گرفته بود. به خاطر شهوت و استرسم یکم از اون حسی که بهم می‌گفت باید اول ریحانه رو تحریک کنم کم شده بود. می‌ترسیدم اتفاقی بیفته و آخر نتونم بکنمش! راحت روی رون‌های پاش نشستم. تو این حالت همه وزنم روی پاهاش بود اما خوشبختانه تختش نرم بود و فشاری حس نمی‌کرد. کیرم رو با دست گرفتم لای رون‌هاش انداختم و همزمان با انگشت اشاره و شست دست چپم لای کونش رو باز کردم. کیرم رو لای پاهاش بردم بالاتر و انداختم لای چاک کونش. همون لحظه متوجه شدم کیرم داره نبض میزنه. تو هيچکدوم از سکس‌های قبلیم به این حالت نیفتاده بودم. اصلا سابقه نداشت تو مدت به این کوتاهی، به این شدت تحریک شم. کلاهک کیرم رو انداختم لای کونش و اولین چیزی که بهش توجه کردم این بود که با این چاک کون عمیقش، کیرم اصلا به سوراخش می‌رسه یا نه؟! که خوشبختانه متوجه شدم خودم رو دست کم گرفتم! در واقع با این کیری که من داشتم به راحتی می‌تونستم حتی تو این پوزیشن سخت، تو کونش تلمبه بزنم. کلاهک کیر باد کرده‌ام رو روی سوراخش گذاشتم و از گرمای سوراخش تعجب کردم. قشنگ چند درجه‌ای نسبت به دور و برش گرم‌تر بود. دوباره به کلفتی کیر خودم و سوراخ کوچولوش نگاه کردم و گفتم: ریحانه؟
-هوم.
-متٱسفم اما همونطور که گفتم قراره خیلی درد بکشی!
-برام مهم نیست، فقط کارتو بکن.
از این حرفش احساس خوبی نگرفتم. حس کردم به زور داره بهم میده و اینو دوست نداشتم. دوست داشتم خودش اشتیاق داشته باشه. با این وجود نمی‌تونستم تو این مرحله فردین بازی در بیارم و پس بکشم. هیچکس نمی‌تونست! گفتم: پس خودتو شل بگیر تا لااقل کمتر اذیت شی.
لحظه‌ای بعد به راحتی شل شدن بدنش رو دیدم و اینکه چطور با این کار فرم سوراخ کونش عوض شد. انگار چین‌های دور سوراخش کمتر شد! سرم رو بالای کونش قرار دادم و چند ثانیه صبر کردم تا بزاق دهنم زیاد شه، بعد آب دهنم رو با دقت ریختم لای کونش که زدم تو خال و یه راست رو سوراخش افتاد. با سر کیرم آب دهنم رو دور سوراخش پخش کردم و وقتی خوب تف مالیش کردم، دست‌هام رو دو طرف بدنش ستون کردم و بدون هشدار قبلی فشار دادم.
-آخ!
قسم می‌خورم حتی یه میلیمتر از کیرم نرفته بود داخل! فکر کردم داره سوسول بازی در میاره، توجهی به اخ و اوخش نکردم و دوباره فشار دادم.
-آی، آی درد داره! تو رو خدا… .
بدنش منقبض شد و تکون خورد. با فشارهای دست به تخت میخش کردم و گفتم: گفتم که درد داره! ولی اگه شل کنی هیچیت نمیشه.
دروغ گفته بودم، یا به عبارت بهتر، یه مقداری دروغ گفته بودم! قطعا شل کردنش به این معنی نبود که هیچیش نمی‌شد و اصلآ درد نمی‌کشید، فقط یکم کمتر اذیت میشد. اما ریحانه باور کرد. شل کرد و بلافاصله از فرصت پیش اومده نهایت استفاده رو بردم و با یه فشار محکم کلاهک کیرم در حد نیم سانت رفت تو سوراخش. بلافاصله‌ دادی کشید که با کف دست دهنش رو پوشوندم و دادش نصفه و نیمه موند. از لابلای دستم صداش اومد که با التماس می‌گفت:
-آخ، آخ مهدی سوختم. تو رو خدا بکش بیرون… .
اونقدر براش دردناک بود که بلافاصله اشک‌هاش جاری شد و دستم که روی صورتش بود خیس شد. هنوز کیرم رو در نیاورده بودم. تند تند گفتم: بخدا الان تموم میشه. یکم صبر داشته باش.
و با اتمام حرفم یه فشار دیگه دادم و کلاهک کیرم کلا رفت تو. احساس کردم این دفعه از شدت درد بی‌حال شد. انگار غش کرد! دیواره‌های سوراخش تنگ‌ترین جایی بود که تا بحال کیرم رو توش فرو کرده بودم، فقط همین درد کشیدن ریحانه رو مخم بود. واسه این حالش دوتا راه حال وجود داشت، یکی اینکه همین اول کاری بکشم عقب و دوم اینکه تا تهش ادامه بدم تا اونم بالاخره مثل مریم لذت کون دادن رو بچشه. تصمیم مشخص بود! کیرم رو نه تنها عقب نکشیدم بلکه بازم فشار دادم تو و تا نصفه رفت داخل سوراخش. دست نگه داشتم و چند ثانیه به صحنه مقابلم نگاه کردم. کیر شق شده‌ام با رگ‌های بیرون زده‌اش تو کون سفیدش، چقدر صحنه زیبایی بود! دور سوراخش قرمز شده بود. یه تف دیگه انداختم تا حرکات کیرم روون شه. کیرم رو یواش بیرون کشیدم و دوباره فرو کردم. این‌بار انگار بهوش اومد و شروع کرد گریه کردن. دوباره سریع با کف دست دهنش رو پوشوندم و برای دومین بار کیرم رو تا نصفه داخل کونش کردم. صدای ضجه زدنش از زیر دستم میومد اما راهی جز ادامه دادن نبود. گفتم: تو رو خدا آروم باش، الان جا باز میکنه.
سعی کرد با تکون بدنش از زیرم بیاد بیرون اما زورش خیلی کم بود. دو سه بار دیگه تلمبه زدم و دست نگه داشتم. کف دستم که هنوز روی دهنش بود خیس خیس بود و مطمئن بودم بالش‌هم از اشک‌هاش خیس شده. داشت زار می‌زد اما حیف! دست چپم رو از زیر بدنش رد کردم و رسوندم به کسش که خشک خشک شده بود. مشغول مالیدن شدم و تا جایی که تونستم صبر به خرج دادم تا ریحانه به چیزی که لیاقت داشت برسه. کیرم تو کونش مونده بود و شل نمی‌شد. نمی‌دونم چقدر مالیدم، شاید ده دقیقه، شاید یک ربع، شاید حتی بیشتر! یکم دستم خیس شد و وقتی دیدم دیگه گریه نمی‌کنه متوجه شدم الان وقت ادامه دادنه. کیرم رو یواش کشیدم بیرون و برخلاف دفعات پیش به همون صورت یواش دادم داخل. این دفعه از درد ناله‌ای دردناکی کرد اما دیگه گریه نکرد. ادامه دادم…با صبر و حوصله تلمبه زدم و و یه دفعه کیرم از تو سوراخش افتاد بیرون. نگاهم به سوراخ گشاد مونده‌اش افتاد که یواش یواش داشت بسته میشد. لعنتی خیلی تنگ بود. تنگ‌ترین سوراخ دنیا! یه بار دیگه دور سوراخش رو با آب دهنم خیس کردم و دوباره کلاهک کیرم رو گذاشتم رو سوراخش و فرو کردم. نسبت به بار اول خیلی راحت‌تر رفت داخل اما برخلاف انتظارم باعث نشد اشک‌های ریحانه دوباره جاری نشه. یکم آروم‌تر گریه می‌کرد اما درد کشیدنش تو هر حالتی من رو اذیت می‌کرد. نوچی گفتم و با کلافی مشغول مالیدن کسش شدم. اینبار فقط پنج دقیقه لازم بود تا گریه‌اش بند بیاد. یکم سرعتم رو بیشتر کردم و آروم آروم دستم رو از رو صورتش برداشتم. فقط صدای ناله‌های پر دردش می‌اومد. جونی گفتم و گردنش رو بوسیدنم. همونطور که قربون صدقه‌اش می‌رفتم به مرور شدت تلمبه زدنم بیشتر شد. معمولا آنال سکس بار اول فاجعه بود. نمی‌دونم چطور ریحانه انقدر سریع به کیرم عادت کرده بود، شاید چون بدنش بافت انعطاف پذیری داشت. تو اون حالت سخت‌ترین کارم این بود جلوی ارضا شدنم رو بگیرم و برای این کار از روش قدیمی استفاده می‌کردم. هر چند دقیقه یکبار کیرم رو بیرون می‌کشیدم تا شهوتم کم شه، و وقتی سرد می‌شدم دوباره ادامه می‌دادم. با بدبختی با همین روش یک ربعی کون ریحانه رو گاییدم و تو این مدت یواش یواش شدت تلمبه زدنم بیشتر و بیشتر شد. رفته رفته کیرم رو تا دسته‌ تو کونش می‌کردم و از حرکات ریحانه فهمیدم که برخلاف اوایل که مثل جنازه شده بود یکم جون گرفته. انگار یواش یواش داشت خوشش میومد! واسه اینکه امتحانش کنم کیرم رو کشیدم بیرون ولی دیگه فرو نکردم. واکنشش رو زیر نظر گرفتم که چطور بعد چند ثانیه انتظار سرش رو چرخوند و با چشم‌های بی‌حالش منتظر به من نگاه کرد. لبخند زدم و گفتم: چیه؟ کیر می‌خوای؟
طبق معمول جوابش سکوت بود. گفتم: حرف دلت رو بزن، چرا خجالت می‌کشی؟ بگو کیر داداشت رو می‌خوای، ببین چقدر خوبه… .
با زدن این حرف کیرم رو با احتیاط تو کونش کردم و آوردم بیرون. از لذت چشم‌هاش خمار شد، دوست نداشت من این رو بفهمم اما دیر شده بود. فهمیدم باید چیکار کنم تا صداش در بیاد. سر کیرم رو در آوردم و از پشت لای کسش کشیدم. کسش یه لزجی و خیسی لذت بخش داشت و باعث می‌شد کیرم خیلی راحت رو سطح کسش کشیده شه. با همون بار اولی که کیرم رو روی کسش مالیدم نتونست طاقت بیاره و آه غلیظی از گلوش خارج شد. شنیدن آهش یه قدم دیگه من رو به ارگاسم نزدیک‌تر کرد. سر شونه‌اش رو بوسیدم و گفتم: داغ شدی جوجه حشری؟ آره؟ می‌خوای آبتو بیارم؟ بیارم یا نه؟
با صدای آروم و لرزون از شهوتش گفت: بیار!
جونی گفتم و رفتم تو کارش. چرخوندمش سمت خودم. بلافاصله دوباره صورتش رو پوشوند تا قرمزی صورتش که از حشری شدنش بود رو نبینم. با یکم چاشنی خشونت دست‌هاش رو از رو صورتش کشیدم و گفتم: مسخره شو در نیار الان مامان میاد. بذار صورتت رو ببینم.
دیگه جرعت نکرد صورتش رو بپوشونه، به جاش چشم‌هاش رو بست. پاهاش رو از هم باز کردم و کلاهک کیرم رو لای کسش گذاشتم و بالا و پایین کردم. رنگ کسش جدا، نرمیش داشت روانیم می‌کرد. یه لحظه فکرم رفت سمت اینکه کاش می‌تونستم کیرم رو تو کسش کنم، بعد خیلی سریع این فکر رو از ذهنم بیرون کردم. اینجوری جفتمون بدبخت می‌شدیم، به ویژه ریحانه. اما قطعا سکس با ریحانه اونم از جلو می‌تونست رده اول تو جدول لذت‌بخش‌ترین سکس‌های عمرم رو تصاحب کنه. تو حال خودم بودم که یه دفعه کیرم داغ شد و بعد دیدم ریحانه داره مثل مار به خودش میپیچه. ارضا شده بود و به سختی داشت سعی می‌کرد صداش در نیاد. کیرم از آب داغش خیس خیس شده بود و یه چند قطره رو شکمم ریخته بود. حتی یه مقداری از تخت‌هم خیس شده بود. مأموریت من انجام شده بود! ریحانه ارضا شده بود و حالا نوبت من بود. بدون اینکه بچرخونمش پاهاش رو بالا گرفتم و کیرم رو اینبار رو سوراخ پایینی یعنی کونش گذاشتم. پوزیشن سختی بود و ریحانه تو اذیت بود. کیرم رو به سختی تو کونش کردم و روش خم شدم. پاهاش رو تا جایی که جا داشت چسبونده بودم به بدنش و زانوهاش فقط یکم از بدنش فاصله داشت. صورتش از لای پاهاش دیده می‌شد. پوزیشن ناآشنا و عجیبی که داشت تجربه‌ می‌کرد باعث شد چشم‌هاش رو باز کنه و نگاهم کنه. این‌بار برخلاف دفعات قبلی چشم‌هاش رو نبست. درحالی که تو چشم‌هاش زل زده بودم یه تلمبه کوچیک زدم و بعد، آهسته شدت تلمبه‌هام رو بیشتر کردم. از درد ناله‌ای کرد و صورتش درهم شد اما دیگه خبری از اشک و گریه نبود. کم کم صدای تلمبه‌هام کل اتاق رو گرفت. کونش خیلی تنگ بود و داشت طاقتم رو تموم می‌کرد. خیره شدم به چشم‌هاش: می‌دونی ریحانه…این دم آخری می‌خوام یه اعترافی کنم.
یکم مکث کرد و گفت: چی؟
گفتم: تو زیباترین موجودی هستی که تو زندگیم دیدم.
و بلافاصله لبش رو لای لب‌هام حبس کردم. احساس کردم حرفی که زدم داغ‌ترش کرد. انگار دمای بدنش بیشتر شد! همونطور که تلمبه می‌زدم لبش رو ول نکردم، مشغول بوسیدنش شدم و حین بوسیدنش اتفاقی افتاد که مثل دو تا دست از پشت بهم یه هُل محکم داد و من رو از لبه پرتگاه پرت کرد پایین. متوجه شدم ریحانه خیلی نامحسوس سعی داره من رو ببوسه. باورش برام سخت بود. واسه اینکه مطمئن شم درست فکر می‌کنم، یک لحظه دست نگه داشتم و نبوسیدمش. دیدم لب پایینیم رو آروم و ناشیانه داره می‌مکه. وقتی متوجه شد من زیر نظر گرفتمش خجالت کشید و دست نگه داشت اما همین کارش باعث شد آبم بیاد و با تمام وجود تو کونش ارضا شم. بلند فریاد زدم:
-آههه…آهههه!
داد بلندی که کشیدم احتمالا تا تو کوچه رفت اما ارزشش رو داشت. تا آخرین قطره از آبم رو تو کونش خالی کردم و وقتی کیرم رو بیرون آوردم مقداری از آبم از سوراخش بیرون اومد و لای چاک کونش جاری شد و ریخت روی ملافه. درحالی که نفس نفس می‌زدم سری تکون دادم و گفتم: لعنت بهت ریحانه!
بعد ولش کردم و کنارش افتادم. اونم با بی‌حالی پاهاش رو روی تخت دراز کرد. چند دقیقه‌ای کنارش دراز کشیدم تا ضربان قلبم منظم شه. کنار خواهر لختم دراز کشیده بودم و فکر می‌کردم یه دور رفتم بهشت و برگشتم! ریحانه‌هم چشم‌هاش رو بسته بود و حرفی نمی‌زد. هر لحظه ممکن بود مامان برگرده و باید خودمون رو جمع و جور می‌کردیم. بدنم رو به سمتش چرخوندم و نگاهش کردم. هنوز به همون حالا دراز کشیده بود و قفسه سینه‌اش بالا و پایین می‌شد. نگاهم روی سینه‌های سر بالا و معرکه‌اش خیره موند. کیرم در کمال ناباوری تکونی خورد و کمی سفت شد. حیف نمی‌شد وگرنه یه دور دیگه می‌رفتم. یه دور چیه، ریحانه رو میشد صبح تا شب گایید بدون اینکه شهوتت کم بشه‌! دستم رو بردم جلو و جای سینه‌هاش روی سرش گذاشتم و مشغول نوازش موهاش شدم:
-تو که انقدر داغی چرا شرط و شروط می‌ذاری آخه؟ رک و پوست کنده بهم بگو بیام بُکنمت دیگه!
هیچ عکس‌العملی از خودش نشون نداد. ادامه دادم: می‌ترسم با این وضعیت واسه کردنت مجبور شم ماشین بخرم! از یه دست لباس رسیدم به خریدن گوشی پنج میلیونی! حتی جنده‌های با کلاسشم واسه یه شب انقدر نمی‌گیرن!
تو همون حالت یکم حالت چهره‌اش عوض شد، ولی بازم نه حرفی زد و نه چشم‌هاش رو باز کرد. ادامه دادم: ولی اعتراف می‌کنم می‌ارزه، تو از صدتا جنده باکلاسم بهتری!
بالاخره چشم‌هاش رو باز کرد و بهم نگاه کرد. لبخندی زدم و بلند شدم. زیر نگاهش لباس‌هام رو یکی یکی پوشیدم و درحالی که به سمت در می‌رفتم گفتم:
-پاشو مامان نیاد یه وقت.
بعد به ملافه تختش که آب هر دومون روش ریخته بود اشاره کردم و گفتم: مدرک جرمم بنداز تو لباس شویی!
و در رو بستم.

(محتوای این داستان تابو شکنیست. دوستانی که علاقه ندارند از خوندن داستان صرف نظر کنند.)

[داستان و تمامی شخصیت‌ها ساخته ذهن نویسنده می‌باشد.]

ادامه...

نوشته: کنستانتین


👍 80
👎 2
97801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

880149
2022-06-18 01:53:35 +0430 +0430

وای باورم نمیشه اینقدر طولانی بود که من دیگه حرفی ندارم باشه برای بعدا

2 ❤️

880169
2022-06-18 02:30:01 +0430 +0430

داستانهات جالبه ولی چون خیلی فاصله دارن ادامه داستان‌رو خوندن و… کمی خسته کننده میشه و اون حس تعلیق و کشش ذاتی داستان کمی عادی میشه. زودتر بنویس لطفا.

لایک دادم

2 ❤️

880176
2022-06-18 02:53:42 +0430 +0430

مثل همیشه عالی
درک میکنم که تو خدمتیو اینا و شرایط نوشتن طبیعتا سخت تره. اما به هر حال کیفیت از نظر من مهم تر از کمیته و کیفیت شما عالیه کنستانتین. خسته نباشید بزرگ و دست مریزاد بابت داستان.
فقط امیدوارم مهدی بگا نره چون با این وضعی که داره میره اگه خوب مدیریت نکنه از همه جهات فنا میره. ایشالا اخر این داستان برخلاف باقی مملکتمون خوب باشه.

2 ❤️

880183
2022-06-18 03:27:07 +0430 +0430

بی نظیری کنستانتین

1 ❤️

880184
2022-06-18 03:43:33 +0430 +0430

چرا انقدر دیر به دیرمیذاری
دق کشمون نکن بزار زود تر

3 ❤️

880209
2022-06-18 08:24:36 +0430 +0430

نخونده لایک

1 ❤️

880228
2022-06-18 10:20:15 +0430 +0430

بلاخره اومد😍مرسی

2 ❤️

880233
2022-06-18 11:32:44 +0430 +0430

مثل همیشه عالی ولی فاصله زیاد قسمت‌ها باعث میشه آدم از هیجان بیفته. البته درک می‌کنم که درگیر زندگی هستی و دیر میشه و انتظاری هم ندارم.

1 ❤️

880245
2022-06-18 12:45:47 +0430 +0430

این دیس فقط به خاطر اینکه اعصاب ریحانه رو بهم ریختی ، از اول مشخص بود داره امتحانت میکنه بعد رفتی مریم و میکنی باید مریم و چک پیچ می کردی ، مرد یکم استقلال داشته باش ، سری بعدی دوست دارم مریم و قهوی ای کنی و بشونیش سر جاش
ریحانه رو هم با یک مثال پورن استاری تشبیه به کی می کنی ، بیشتر باهاش ارتباط بگیریم …

1 ❤️

880246
2022-06-18 12:46:53 +0430 +0430

تو فوق العاده ای کنستانتین دمت گرم عالی بود عالی حال کردم عاشقتم

1 ❤️

880251
2022-06-18 14:03:31 +0430 +0430

قسمت های قبلی وروند داستان ازدستم دررفته بود وبه کل فراموش کرده بودم چون خیلی زمان افتاد بین قسمت قبل وادامه اش.

1 ❤️

880258
2022-06-18 16:08:39 +0430 +0430

عالی 👌❤️

1 ❤️

880269
2022-06-18 17:27:02 +0430 +0430

حاجی دمت گرم ایول فقط نسبت ب قسمت قبل کوتاه تر بود هرچی طولانی تر بهتر
این قسمت ریحانه بود عالی بود من بیشتر با ریحانه حال میکنم👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌👌

2 ❤️

880290
2022-06-18 20:25:54 +0430 +0430

لیول

1 ❤️

880291
2022-06-18 20:30:02 +0430 +0430

کنستانتین دمتگرم خیلی عالی بود خداوکیلی کفم برید رومان بود لامصب عجب داستان قشنگی بود باید به عنوان بهترین داستان انتخاب بشه

1 ❤️

880303
2022-06-19 00:27:16 +0430 +0430

پاراگراف اخر داستانت زیاد دلنشین نبود چون خواهرت هر چقدر هم بد باشه نباید با جنده ها مقایسه بشه.اون بخاطر حسش به تو راضی به اینکار شد ولی تو خرابش کردی

3 ❤️

880309
2022-06-19 00:56:12 +0430 +0430

عااالی بود

1 ❤️

880409
2022-06-19 10:00:10 +0430 +0430

خوب مینویسی ولی فاصله قسمت ها اونقدر زیاده که کلیات داستان کلا فراموش میشه

2 ❤️

880459
2022-06-19 18:34:13 +0430 +0430

خیلی خوب بود،فقط قسمتای بعدی رو تند به تند منتشر کن

2 ❤️

880473
2022-06-19 20:46:54 +0430 +0430

به نظر اینکه شخصیت " مهدی" برای رسیدن به “ریحانه” حاضره هر کاری انجام بده به جذابیت داستان اضافه میکنه،اگر امکانش هست بیشتر روی این بخش تمرکز کن

2 ❤️

880594
2022-06-20 14:24:45 +0430 +0430

ادامه این داستان بمونه واسه وقتی که حس نوشتنش بود، فعلا می‌خوام تمرکزم رو بذارم رو یه داستان عاشقانه (احتمالاً دو قسمتی).
می‌دونین من کلاً عاشق نگارش داستان عاشقانه‌ام.

4 ❤️

880612
2022-06-20 16:21:24 +0430 +0430

بیشتر به ریحانه بپرداز

1 ❤️

880677
2022-06-21 01:38:03 +0430 +0430

دمت گرم که روی حرفت موندی و داستان رو ادامه میدی
عالیه
خیلی شخصیت ها پخته و خوب شدن ❤️❤️❤️

1 ❤️

881164
2022-06-23 20:59:08 +0430 +0430

مث همیشه عالی بودی
ولی یکم فاصله قسمتارو کمتر کن دمت گرم

1 ❤️

881518
2022-06-25 21:03:53 +0430 +0430

ادامه ادامه😂😂😂
ایندفعه کمتر بود سناریو که امیدوارم به خاطر این باشه که پارت بعدی میخواد زودتر بیاد😉

1 ❤️

882699
2022-07-02 19:19:48 +0430 +0430

داستان جدید (و نه قسمت جدید!) تا یکی دو روز آینده می‌رسه دستتون.

0 ❤️

882910
2022-07-03 15:12:12 +0430 +0430

راستی کنستانتین اون ایده که بری داستان های ناتموم سایت رو تموم کنی به کجا رسید؟

1 ❤️

883850
2022-07-08 22:15:39 +0430 +0430

Rn dhus
کی این ایده رو داده؟ من چیزی در موردش نمی‌دونم.

0 ❤️

884398
2022-07-11 09:05:19 +0430 +0430

تو قسمت های قبلی خودم این ایده رو دادم و لایک کرده بودی
ایدم هم این بود بری داستان های دنباله دار و عاشقانه سایت که خوبن ولی تا اخر نوشته نشدن رو با قلم خودت تموم کنی چون قلمت واقعا بی نظیره

1 ❤️

884610
2022-07-12 14:46:46 +0430 +0430

Rn dhus
واقعا نمی‌تونم. همین که داستان‌هاي خودم رو تموم کنم هنر کردم

2 ❤️

886495
2022-07-22 19:54:12 +0430 +0430

نگارش قسمت چهارم به پایان رسید. در اولین فرصت ويرايش نهایی رو می‌زنم و تحویل ادمین میدم.

1 ❤️

977336
2024-03-29 21:12:08 +0330 +0330

خیلی خفن بود ، چندین برابر باید لایک میخورد

0 ❤️