عشق رفته از دست (۲)

1401/04/04

...قسمت قبل

ساعت ۶ عصر پاشدم دیدم هیچ کس نیست و پدرمم پیام برام فرستاده بود: پویا مواظب خونه باش اینو بگم ؛ ( یکی از عمه هام شوهرش تو دبی مبل فروشی داره) هر چند سالی یه بار ایران میاد .
پسرش امین ۱۲ سالشه از بالای چهارپایه افتاده بود زمین و دستش شکسته عمه م به پدرم زنگ زده بود ک اونو ببرن بیمارستان بنده خدا خودش هم تک فرزندی خونوادش بوده…
جواب پدرم و دادم و زود رفتم پایین دیدم طفلی سیاوش داره حیاط و میشوره ، یه لحظه بهش خیره شدم و با خودم گفتم برای یک لقمه ی حلال چقد داره زحمت میکشه واقعانم خداوند پاداش این کارشو دو چندان برابر براش میده، چون بابام چند ساله ک پدرشو میشناخته خیلی بهش اعتماد داشتیم، منو دید گفت ؛ صبح بخیر آقا پویا 🙂 گفتمش چرا نخوابیدی تو!!! گفتش؛ نه بابا من اصلا عادت دارم موقع کار کردنم تا وقتی ک کارم تموم نشه چشم رو هم نمیزارم

بعد ادامه داد : ببین پویا کارم تا امروز تموم نمیشه مجبورم فردا دوباره برگردم تا طبقه خودتو تمیز کاری کنم منم از خدا خواسته گفتم؛ مشکلی نیس ک فقط یه خواهشی دارم؛ گفت چیه؟ گفتم؛ اگه میشه امشب رو تا شام بمون اخه پدرم براش کاری پیش اومده و دیروقت برمیگرده خونه منم تنهام اونم هیچ اعتراضی نکرد گفتمش میخوام دستپختمو نشونت بدم اینقد غذای خوشمزه درست میکنم ک فقط بخوری گریه ت میگیره 🤣 دوتامون خندیدیم …

رفتم آشپزخانه پایین و شروع کردم زود رفتم زرشک پلو درست کردم با سالاد و دوغ و…
اونم کارشو تموم کرد و اومد نشست منم رفتم تلویزیون و براش روشن کردم ک یکمی سرگرم بشه ، از وجودش خیلی احساس آرامش میکردم ؛ سریع میز شام رو آماده کردم و صداش کردم و تو آشپزخونمون نشستیم
آشپز خونمون اوپن بوده یهوی روشو سمتم کرد گفت پویا یه سوالی بپرسم؟ من : خواهش میکنم بفرما

سیاوش: با این همه خوش روییت دیده میشی خیلی تنهایی و با هیچ کسی نیستی انگار؟ چرا؟؟

من : والله چی بگم آقا سیاوش با هر کی بودم اذیت شدم گفتم تنهایی بهتره،

سیاوش : دقیقا منم همین مشکلو دارم !!!

من : چه مشکلی!!
سیاوش: مشکلم اینه ک همیشه خونوادم اصرار میکنن ک الا و لله باید ازدواج کنم منم نمیتونم با هیچ دختری باشم .

کم کم داشتم امید میگرفتم

من: یعنی مشکلت فقط بخاطر رابطه ی جنسیه!!
سیاوش: نه، مشکلم حسی ک به طرفم دارم یا ندارمه، پویا باید قول بدی این حرفا فقط خودمون بمونه، من این حرفارو به هر کسی نمیگم ولی چون دیدمت پسر مهربون و مودب و باجنبه ای بهت گفتم.

من: خیالت راحت باشه . یعنی حستون فقط به همجنس خودتونه؟
سیاوش : اتفاقا من از پسرایی مثه تو خوشم میاد ولی نه فقط برای رابطه جنسی بلکه برای زندگی مشترک و ازدواج خیلی گشتم ولی همشون فیک بودن و یا سرکارم میذاشتن صورتم سرخ شده بود . با خودم گفتم اگه پدرم ببینه کی رو تو خونشون راه داده 🤭 کسی ک رو پسرش کراش داره 😂

یه دفعه گفت : پویا از نگاه کردنت متوجه حست شدم ولی میشه منم در جریان باشم چیزی هست ؟ منم ک همه ی رازامو گفتمت ولی اصرارم نمیکنم ک باید بگی هر جور میلته منم چیزی نگفتم ساعت نزدیکای ۱۰ ۱۱ شده بود ک گفت من باید برم باباتم الان میاد دیگه ولی این شمارمه ( شمارشو رو یک برگه یاداشتی ک رو اوپن بوده نوشت و دستم داد ) ، و گفت خیلی خوشحال میشم اگه بیشتر باهم آشنا باشیم .

خیلی خجالت کشیدم نمیدونم چرا , زود ازم خداحافظی کرد و رفت ، همیشه با خودم فکر میکردم ک چرا لااقل یه سرنخی چیزی بهش ندادم؟ با اینکه خیلی ازش خوشم اومده و گرایشاتش و برام بیان صریح کرده بود ؟؟ . بعد از ۱۵ دقیقه یا بیشتر صدای بوق زدن ماشین پدرم و شنیدم رفتم حیاط دیدم اومده تو
پدرم : سیاوش کی رفت بابا ؟
من : پیش پاتون
پدرم : زشته بدون شام رفت؟
من : نه بابا یه شامی براش درس کردم ک حالش جا اومد براش
پدرم : آفرین پسر گلم ، برا منم موند دیگه؟😀
من : تا دلت بخواد ؛ زیاد درست کردم

خلاصه رفتیم داخل و یه خورده راجب امین پسر عمم باهاش صحبت کردم ک چجوری دستش شکست و دکتر چی گفت و ازین حرفا ک کم کم خوابمون برد من و پدرم رفتیم اتاق خودش رو تخت دراز کشیدیم اون زود خوابش برد و منم همیشه ذهنم درگیر این بود ک چجوری به سیاوش پیام بدم؟؟ خودش فردا کارش تموم میشه و میره دیگه هم برنمیگرده ؟ یه جوری دچار افسردگی شدم اخه منم بهش حس داشتم ولی اگه زیاد بهش دل ببندم و رابطمون به ازدواج کشیده بشه من میتونم از خونوادم جدا بشم؟؟ اونوقت اگه ازشون جدا شدم چی بهشون بگم؟ یعنی بهشون بگم من دارم کجا میرم؟؟ با این حال ک هیچکدومشون از حس و گرایشم خبر نداشتن و مخفیانه عاشق پسرهایی میشدم ک حتی اونا رو هم نمیشناختن ، از بس دلم گرفته بود گریم گرفت و به زور خوابم برد .

فرداش پدرم رفت سرکار و سیاوش اومد یه راست گفت بریم طبقه بالا و همه چی رو زیر و رو کردیم خیلی سعی میکردم طبیعی برخورد کنم . اما خودش انگار بهش برخورده بود ک چرا پیامش ندادم منم این چیزو حس کرده بودم کارمون زود به زود تموم شد و ظهر رسید زود رفتم ساندویچ کالباس درست کردم با آبمیوه واوردم رو زمین نشستیم و مشغول خوردن شدیم بعد دوباره برگشتیم به کارمون تا دقیقا ساعت ۴ بعدازظهر تموم کردیم ، بهش گفتم برو حموم کن ؛ گفت یه چیزی بگم قبول میکنی؟ گفتمش چی؟ گفت دلم میخواد خودت بامن بیای حموم و کیسه کشم کنی خیلی خوشحال شدم ک بعد از چند سالی برای اولین بار میخوام بدن یک مرد و ببینم گفتم باشه،، باهاش رفتم من با شلوار و تی شرت بودم اول پیرهنشو در آورد وای چی بگم براتون، چقد سینش خوش فرم و زیبا بوده دلم میخواد نوک سینشو دهنم بزارم و عین بچه ی گرسنه ک داره از مادرش شیر میخوره میک بزنم ولی استرس ول کنم نبود، بعد شلوارشو در اورد و فقط شورت هفتی پاش موند پاهاش هم فوق العاده بود 🤤

در حینی ک داشتم لیف کشش میکردم گفت : پویا میخواستم بدونم ک چرا تا حالا پیامم ندادی من دیگه بهونه ای ندارم ک بخوام بیام خونتون و تو رو ببینم؟؟ حتماً پدرتم شک میکنه بهمون اگه ماهارو باهم ببینه 😔😔 منم مطمئن بودم ک بعدنا نمی تونستم برم بیرون و اونو ببینم چونکه پدرم نمیذاشته زود گریه کردم و رفتم بیرون از حموم ، سیاوش سریع خودشو شست و لباساشو پوشید و رفت کیف لباساشو برداشت و اومد منم داشتم اشکامو پاک میکردم ک یه دفعه محکم بغلم کرد و اشک تو چشاش حلقه زد رو پیشونیم بوسم کرد و گفت من تا همیشه کنارتم پویا بخدا حس داشتم تو هم دوستم داری ولی انتظار داشتم از زبون خودت بشنوم منم دهنم قفل بود گفت میدونم استرست طبیعیه ولی اینو هم بدون من مثه اونا نیستم ک رفیق نیمه راه بودن و دلتو شکوندن اگه دنبال مرد واقعی زندگیت میگردی مطمئن باش ک بهش رسیدی من منتظر پیامت هستم و رفت و در و پشت سرش بست …

ادامه...

نوشته: پویا


👍 5
👎 1
4801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

881479
2022-06-25 12:36:21 +0430 +0430

بیا منم دنبال یکیم پایه ثابت

0 ❤️