پاهای خواهر بدنساز (۲)

1401/06/25

...قسمت قبل

سلام این خاطره دقیق مال پنج روز پیشه یعنی فردای همون روزی که پاهای خواهرمو مثل سگ لیس زدم و مزش تا ته حلقم حک شد.
فردای همون روز بابام تر از سر بار اومد خونه و خواست که چند روز پیشمون بمونه.منم واسه اومدنش خوشحال بودم چون دیگه خواهرم نمیتوسنت به سلطه خودش ادامه بده و منم یه نفس واقعا راحتی میکشم( واقعا راحت چون اینبار دیگه بوی پاشو تنفس نمیکنم)‌‌.
ظهر شد و همه دور سفره جمع بودیم و داشتیم غذا می‌خوردیم که مادرم در مورد سفر بابام ازش پرسید که چطور بود و اینا بابام هم از وضعیت موجود شکایت میکرد و …
ناهار که تموم شد نشستم روی مبل و داشتم با بابام حرف میزدم که خواهرم صدام کرد که برم پیشش
وقتی رفتم پیشش گفت درو ببند!
گفت خب امروز وظیفتو به جا نیوردی که!
منم گفتم کون لقت و رفتم بیرون. اعصابم خورد شد که اسیر یه دختر شده بودم و اونم چه کارهایی که خدا می‌دونه میخواست بام بکنه.
رفتم توی آشپزخونه که آب بخورم ، خواهرم صدام زد که واسش آب ببرم
منم میدونستم هرکاری ازش برمیاد و واسش بردم.
وقتی رفتم توی اتاقش گفت درو ببند.درو بستم و دادمش بش که گفت کجا با این عجله!
پاهاشو آورد جلو و یکی یکی انگشتاشو کرد توش و داد که بخورم
منم اعتراض کردم که نمی‌خورم، اونم تحدید کرد که اگر نخورم پارم می‌کنه. منم خوردنش و دیدم که هیچ مزه ایی نداد و بش گفتم جرت میدم به زودی.همینو که بش گفتم گفت باشه معلوم میشه کی کیرو جر میده و به لبخند مرموز زد و گفت گمشو از جلو چشام. منم که میدونستم قراره زهرشو بریزه خودمو آماده هر وضعیتی کرده بودم و واسه اینه اتش احتمالی رو خاموش کنم یه چایی واسه بابام بردم و اونم تشکر کرد
حدود ساعت ۴ بود که دیدم خواهرم اومد تو حال و به مامانم و بابام گفت که لطفاً بزارید که با داداشی امروز برم بیرون و یه عطر بخرم خودم هم پولشو دادرم و اونا هم قبول کردن حرفشو و منم که پیش اونا بودم و سرم تو گوشی بود بهم گفت داداشی یه لحظه بیا بریم ببینم کدوم برند خوبه
رفتم تو اتاقش که گفت یه خب میخواستی کیرو جر بدی؟ گوشیشو اورد و دیدم بعله ویدیو هایی که ازم گرفته رو فرستاده واسه یکی از رفیقاش که تو باشگاه باهاش تمرین می‌کنه و اونم گفته به به ، فردا بیارش تا جرش بدیم.
منم که دیگه میدونستم ابروم قراره بره جلو خواهرم زانو زدم و مثل سگ گرسنه ازش درخواست میکردم که ببخشه و پاک کنه پیامارو و اونم و اگر اینطوری ادامه پیدا کنه خودمو میکشم و … دیدم اومد در گوشم و بم گفت خودم می‌کشمت.انگار که این موجود رو شیطان زاییده.نشست سر صندلی و گفت دراز بکش طوری که کیرت جلو پام باشه. گفتم الان یکی میاد حداقل بزار بعدا تروخدا.گفت اگر یکی هم اومد میگم تو اجبارم کردی این کارو برات انجام بدم.دهنم کف کرد که می‌تونه چه کارهایی ازش سر بزنه. گوش کردم و جلوش دراز کشیدم و دقیق کیرم جلو پاهاش بود.گفت شلوارتو درار.باخودم گفتم خوبه احتمالا میخواد بهم حال بده. شلوارمو دراوردم. یه دفله پاشنه پاشو گذاشت رو تخمام و کم کم داشت فشار رو زیاد میکرد.گفت اگر داد بزنی جیغ میزنم به گاه بری. فشار میداد ول میکرد. گوشیشو برداشت و سرش تو گوشیش بود و من داشتم جلو پاش میمردم. چشمام سیاهی می‌رفت که به دفعه یه تف انداخت رو کیرم. گفت گشمو کارت تموم شد فقط میخواستم با حساس ترین عضو بدنت،سفت ترین عضو بدنمو ماساژ بدم. شلوارمو کشیدم بالا و رفتم توی اتاقم یه دل سیر گریه کردم و تخمام هم خیلی درد میکردن.ساعت ۶ شد که خواستم باهاش برم بیرون و دیدم که خانواده دارن میرن خونه مادربزرگم و ما هم داریم میریم بیرون. خواهرم قبل اینکه بریم بیرون گفت جورابای باشگاهو نشستم که امشب که تنهاییم غوغا کنیم.
منم میدونستم که هیچ خیری به من نمی‌رسه. رفتیم یه عطر خریدم و دقیق دوساعت پیاده روی کردیم و رسیدیم به خونه و هیچ کس خونه نبود.خواهرم گفت خب کتونی هامو دراز.وقتی درآوردم بوش تو ریه هام حک شد. بوی پاهاش محشر بود.وارد خونه شدیم گفت لباساتو درار و لخت شو و همین کارو هم کردم. نشست روی مبل یه پاشو داد بالا و گفت شروع کن دیگه. شروع کردم باهاشو لیس زدن. پاهاش مزه خوبی داشت.دیگه داشتم عادت میکردم. انگشتاشو مک میزدم که گفت خوبه بسه.دیدم پاشد و پاشو گذاشت رو سینم.گفت تو مال منی عشقم؛هولم داد یه بوس عمیق از گونه هام کرد و گفت از این به بعد سعی میکنم بهت حال هم بدم گناه داری.
اگر دوست دارید بهتون میگم فرداش هم چه بلاهایی سرم اومد که رفتیم پیش دوستش

ادامه...

نوشته: مهدی


👍 38
👎 11
114201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

895554
2022-09-16 05:22:20 +0430 +0430

دیوونه رد دادی

1 ❤️

895578
2022-09-16 09:51:20 +0430 +0430

ادامه ادامه ادامه⁦ʘ⁠‿⁠ʘ⁩

3 ❤️

895583
2022-09-16 10:52:10 +0430 +0430

خدا رو شکر میکنم که خواهرم کونیم نکرده😂

2 ❤️

895587
2022-09-16 11:05:32 +0430 +0430

حیف نون

1 ❤️

895610
2022-09-16 15:06:31 +0430 +0430

یعنی خاک بر سرت بدبخت کونی 😄😄😄

1 ❤️

895644
2022-09-16 22:36:46 +0430 +0430

یچیزی میخوای بگی خب بنال زودتر حامله کردی ادمو.
همه این دوقسمتت شایدمیشد بشکل مفید دریک قسمت هم دراورد.سعی نکن مثلا کش بدی خواننده دنبالت کنه منتظرباشه کی قسمت بعدی میاد.
نرمال وعادی خاطره ایی که درذهنت هست هرطورکه یادت میادبنویس اونوقت خواننده رابطه برقرارمیکنه بامتن.پر و بال دادن و آب وتاب دادن های بیخودی خسته کننده ومصنوعی میکنه اونوقت از پیشکسوتان واساتید محترم سایت باید فحش بخوری.

1 ❤️

895667
2022-09-17 01:11:14 +0430 +0430

داستانت جالبه‌ ادامه‌ بده‌

2 ❤️

895719
2022-09-17 02:50:13 +0430 +0430

مِهدیا قبلا خیلی بهتر بودن اَ وقتی مَهدی شدن کونی و اوبی و برده و اینا زیاد شده

1 ❤️

897542
2022-09-30 18:57:55 +0330 +0330

خاهر کونی این چه داستانیست

1 ❤️

897773
2022-10-03 02:31:26 +0330 +0330

این داستان راست بود ؟
گزینه ۱ دروغ بود
کزینه ۲ دروغ تره

1 ❤️

898108
2022-10-06 03:01:33 +0330 +0330

ريدي با نوشتنت

1 ❤️