یکی بین شما (۱)

1400/11/11

ساعت گوشیم زنگ خورد، چشم هامو به زور باز کردم و قطعش کردم بلند شدم لباس فرم رو پوشیدم و رفتم دست شویی، بعدشم تی و جارو رو برداشتم رفتم دفتر کار رئیس رو جارو کشیدم با تی که تمیز باشه وقتی میاد، میز ها رو هم دستمال کشیدم
نشستم پشت سیستم و موارد باقی مونه شب رو انجام دادم
رئیس اومد، به احترامش بلند شدم و سعی کردم ادای ادمای مظلوم رو در بیارم که سریع تر دفترچه مرخصی روزانه ام رو امضا بزنه
وقتی بررسی کرد زمین تمیزه سیستم کاری نمونده میز ها لکه ندارن بالاخره نیم ساعت با تاخیر ساعت اصلی اتمام شیفتم تن به امضا داد و امضا کرد
رفتم تو خوابگاه لباس سربازی رو در اوردم و لباس شخصیم رو پوشیدم، یواشکی گوشی رو از کیفم که برده بودم در اوردم توی جیبم گذاشتم و آماده شدم از درب دژبانی خارج بشم
+سلام، چطوری
-خوبم قربانت
+فدات، کاری نداری
-نه داداش به سلامت
این شده مکالمه همه روزه من و دژبان
یه زندگی روتین وار یه زندگی خسته کننده و تحمیل شده به مدت 2 سال خرده ای فقط به خاطر این که حاظر نبودم سربازی برم اضافه خدمت پشت دفترچه ای هم داشتم
گفتم بزار امروز یکم خودم به خودم کمک کنم حالم خوب بشه بزار از ماشین به جای اتوبوس استفاده کنم مگه چی میشه ؟
+سلام، آقا فلان جا میری ؟

  • آره ارباب فلان جا هم میریم شما بیا اون ماشین زرده کنار 405 هست سوار شو که بریم
    +آقا دربست نمیخوام
  • اما اینجا خطی نداره، با هم طی می کنیم نگران نباش
    +نه ممنون
    -50 میگیرم بیا حالا
    +نه ممنون آقا
    پیش خودم گفتم اینم ما رو گیر اورده فکر کرده از پشت کوه اومدیم قیمت دستمون نیست، از اینجا تا فلان جا 50 تومن خخخ خندم گرفت اما تا لبخند زدم یه انگار یه گلوله توی صورتم خالی کرده باشن
    تمام احساساتم کشته شد و بازم روانه سمت اتوبوس ها شدم
    مثلا کروناس، مردم توی هم میلولن و حتی دیگه حال اینو نداری به کسی تذکر بدی که اینجا صفه
    میگی گورش باباش مگه دنبال دردسرم دعوا کنم الکی سر هیچی و اخرشم سوار اتوبوس میشم
    بعد چند تا ایستگاه تازه جا باز میشه برم یه گوشه وایسم یا اگه شانس بیارم بشینم
    که امروز انگار روز شانس بود نشستم، پیش خودم گفتم مگه از این شانسا بیارم
    گوشی رو در آوردم و ایسنتاگرام رو باز کردم صفحه عکس جشن تولد دختر خاله (لایک)
    عکس سفر اون یکی خاله (لایک)
    عکس رفیقم تو کانادا…کمی صبر… سکوت وجودم رو گرفته … انگشتم طبق عادت (لایک)
    اما دیگه پایین تر نرفتم ببینم کی چی گذاشته
    فقط عکس رو می دیدم
    پسری که روزی توی کلاس پیش هم میینشستیم، سفر دوران مدرسه به مشهد توی قطار با هم بودیم شبا با هم بیدار بودیم قصه های ترسناک تعریف میکردیم اخرشم میخندیدیم
    الان تو کاناداس و من تو ایران
    بازم حس وطن پرستیم گفت نه ایران هیچی کم نداره
    منطقم جوابشو داد کم نداره ولی ریدن توش جای زندگی و پیشرفت نیست نمی بینی وضعیتمونو
    سری تکون دادم و اینستاگرام رو بستم
    خوب رسیدم به ایستگاه نزدیک به خونه پیاده شدم و کمی آماده پیاده روی
    توی مسیر دستگاه خودپردازی که اکثر اوقات خراب بود حالا سالم بود وای خدا ممنون یه شانس دیگه !
    کارت سربازی رو در آوردم و زدم بهش ببینم چقدر حقوق ریختن
    یک میلیون دویست هفتاد هزار تومن
    سرم رو انداختم پایین و کارت رو از دستگاه کشیدم بیرون
    فحش میدادم به دولت
    هر چی باشه از نظر اینا یه فوق لیسانسه مملکت باید حقوقش یک میلیون و دویست باشه
    بالاخره رسیدم خونه، لباسامو در آوردم صبحانه کمی خوردم و رفتم پشت سیستم خودم نشستم
    مرورگر سومم رو باز کردم و وارد سایت شهوانی شدم
    حساب کاربری : SapioSexual
    رمز عبور : به تو چه
    وارد شدم یه ورد باز کردم و داستان امروز رو توش نوشتم، و برای بخش ارسال داستان آماده اش کردم
    به پیام هایی که برام اومده بود جواب دادم
    یکی اون وسط نوشته بود قوی باش و طوری زندگی کن که بهت حسودی کنن
    پیش خودم فکر کردم این یارو به تازگی فیلم انگیزشی دیده یا که هنوز سنش به من 27 ساله نرسیده که بفهمه زندگی واقعی بیرون یعنی چی، شایدم هنوز پدر مادرش نزاشتن بچشون زندگی واقعی تو دنیای واقعی رو تجربه کنه
    خلاصه پاسخ همه رو دادم و تاپیک جدید هم دیدم حوصله ندارم بزارم
    سیستم رو روی حالت خواب گذاشتم و حاظر شدم برم عروسی رفیقم
    خوب کت شلوار رو پوشیدم و راهی تالار شدم
    وای خدا هیچ کس حجاب نداره این تالار چطوری مجوز گرفته، اصلا مهم نیست کیفشو ببر
    برم آتلیه با حقوقم چند تا عکس بگیرم !
    چند تا خانم اونجا بودن
    حس بچه بودن کردم با این سنم مطمئن بودم از 4 تاشون بیشتره ولی صورتشون یه جوری بود که انگار سرد گرم روزگار دیده ان ولی فوق سکسی بودن
    یکیشون لاغر قد بلند یکیشون کوتاه مو پسرونه
    هر کی رو میدیدم یکی از یکی خوشگل تر
    دیگه از شق درد داشتم میمردم
    فرق من با داستان های سایت اینجا بود که کیر ما رو کسی زیر شلوار تشخیص نداد
    کسی بهمون چشمک نزن
    کسی به دستمون آب میوه نداد
    تنها چیزی که دیگه از آتلیه یادمه اینه که کارت خوان رو گذاشتن جلوم و من تازه فهمیدم چه غلطی کردم
    800 هزار تومن پیاده شدم و حالا از حقوقم فقط 470 هزار تومن باقیه
    رفتم تو ماشین نشستم و زودتر عروسی رو ترک کردم، البته آخر هاشم بود
    یه پیامک عذرخواهی هم برای رفیقم زدم
    رفتم سمت دریاچه چیتگر پارک کردم، پیاده شدم قدم زدم سمت آب
    هیچ سنگی هم نبود لعنتی بشینم روش یه عقب گرد و به سمت صندلی های توی پیاده رو رفتم
    نشستم گوشی رو در آوردم رفتم تو تلگرام و به دنبال افراد نزدیک
    پروفایل های پسرا غوغا میکرد اونجا انقدر زیاد بود
    اما بالاخره دختر هم توشون پیده می شد
    دختر اول رو باز کردم فهمیدم فیکه از عکس های پشت سر هم تو 1 روز و 1 ساعت و 1 دقیقه
    اخه کسکش احمق که نیستم سرم کلا رفته دیگه تجربه دارم
    **دختر دوم واقعی بود **
    +سلام
    +میتونم باهاتون بیشتر آشنا بشم ؟
    -بلاک
    +😐
    **دختر سوم **
    +سلام
    +افتخار آشنایی میدین ؟
    -بلاک
    +😐
    دختر چهارم
    +سلام
    +خوبی ؟
    -برنامه نتی 50 حضوری 400
    +بلاک
    به خدا درست نیست برای نیاز جنسی خودت بخوای پول خرج کنی
    یاد حرفای بچه ها تو سایت افتادم که می گفتن با گلنار بزن راحت بزن همیشه بزن مجانی بزن
    اما هیچی سکس نمیشه
    من نیاز دارم منه لعنتی یه پسر باکره ام توی این سن
    یه لب از دختر خاله ام بچه بودم گرفتم فقط
    بابا ناموساً ظلمه
    با گوشی اومدم شهوانی
    توی انجمن رو بالا و پایین کردم
    توی بخش پیدا کردن دوست پسر یه میلف فقط پیام داد
    توی بخش فتیش یه پسر با احساسات اربابی پیام داد
    توی بخش گی کلی فاعل پیام دادن
    میلف یه بچه داشت مجبور شدم ارتباط رو قطع کنم نمیتونستم با خودم کنار بیام، یا متاهل بود که داستانش مشخصه یا اگه نبود هیچ وقت نمیتونستم توی چشمای بچه اش نگاه کنم
    پسره اربابه هم خیلی دلش میخواست منو بکنه و کلی فانتزی با من داشت
    بلاکش نکردم گذاشتم بمونه شاید بعدا دلم رو بدست اورد
    شاید اینجا بود که میگن مشکل از ریشه اس
    جواب فاعل ها رو دادم
    2 تا شون رو انتخاب کردم
    یکیشون گذاشت دهنم (بعداً)
    اون یکیشون منو کرد (بعدا)
    میدونی از چی میخندم ؟
    از این که حس کردم زندگی ام با من دقیقا همین کارو کرد
    رشته ای که هیچ وقت به دردم نخورد
    رزومه ای که مفت نمی ارزید
    کلاس های بیرون هم بنداز اون ور
    فقط پول خرج کردم
    منم یه روزی دوست دختر داشتم
    دوستش داشتم
    دوستم داشت
    مثل خیلی هاتون اون ارتباط قطع شد
    توی مورد من اون گذاشت رفت
    بهم گفت زیادی خوبی !
    من واسش زیادی خوب بودم ؟ یا این کسشعری بود که گفت منو آروم کنه ؟
    هنوزم توی تلگرام عکساشو نگاه میکنم گریه ام میگیره
    از چیزی که بودم
    به چیزی که تبدیل شدم
    چرا بدم میاد گی باشم ؟ ولی هستم
    البته نه من دوجنسگرام با دخترا دوست دارم باشم
    ولی فعلا پسراش گیرم اومده
    هیچ کسی منو نپذیرفت
    یاد اون دختر تو دانشگاه افتادم که بهش گفتم ازش خوشم اومده و اگه مایل باشه بیشتر باهم آشنا بشیم که قرمز شد و گذاشت رفت
    ننوشتم از لحظه بلند شدنم از صندلی تا وقتی که با ماشینم اون پسر رو سوار ماشینم کردم و براش ساک زدم
    ننوشتم از لحظه ای که رفتم خونه مردی که بهش کون دادم
    فقط رفتم سمت یه دکه سیگار گرفتم، سیگاری که سال ها پیش ترکش کرده بودم برای این که ادم بهتری باشم
    دلم میخواست که برم کانادا مثل رفیقم باشم
    اما مهم نبود به من یه دختر ادم هم میدادن که همو بفهمیم کافی بود تو همین ایران با این وضعیت کیریشم یه کاریش میکردم
    اها یادم نبود من به خاطر 2 تا چیز کونی شدم رفت
    اولیش این که پول ندادن به جنده
    دومیش به خاطر ریشه در کودکیم داره که پسر خاله و پسر دایی هام باهام انجام دادن و من سال ها بود ترک کرده بودم
    سوار ماشین شدم رفتم خونه
    پشت سیستم نشستم
    حالا داستانم با یه پایان بد به پایان رسید و تکمیل شد
    +کلیک
    +بالاخره ارسال شد و همه می بینن
    اره میدونم لازم نیست بگی
    از اولشم قرار نبود این داستان سکسی باشه
    از اولشم فحش ها و دلایلتو آمده کرده بودی بکوبی تو صورتم
    خلاصه از اولشم تو هم مثل این زندگی قرار بود منو قهوه ای کنی
    من فقط واقعیتی که تجربه کردم رو واست گفتم
    ولی مطمئنم بین شما ها هم کسایی بودن که بدتر از من تجربه داشتن
    تو چی بودی ؟ برام بنویس، بهم بگو
    ایدیمو که داری …
    ایدی تلگرامم اینه …@
    باهم حرف بزنیم
    خدا دیگه صدامونو نمیشنوه
    خیلی وقته تنهایم
    خودمون به خودمون کمک نکنیم
    کارمون تمومه

ادامه...

نوشته: SapioSexual


👍 13
👎 3
10801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856479
2022-01-31 00:52:13 +0330 +0330

😐میخواستم این مضمون ترسناک رو بخونم عامه پسند بوکوفسکی رو میرفتم میخوندم دوباره

0 ❤️

856505
2022-01-31 01:50:18 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

856541
2022-01-31 04:18:39 +0330 +0330

با نوشتنت همه رو گاییدی

0 ❤️

856593
2022-01-31 13:47:24 +0330 +0330

خودمون به داد خودمون نرسیم کارمون تمومه…👌

1 ❤️

856616
2022-01-31 17:17:03 +0330 +0330

😟😟😟

1 ❤️

856619
2022-01-31 17:23:18 +0330 +0330

کلی افسردگی توی داستانت بود حالمو به هم زد شرمنده ولی به اندازه کافی حال خرابی تو زندگیم هست ک دیگ نخوام این مضمون رو ادامه بدم… در کل قلم خوبی داری

1 ❤️

856731
2022-02-01 02:31:39 +0330 +0330

مرسی بابت این نوشتن این خاطره

1 ❤️

856847
2022-02-01 17:43:03 +0330 +0330

ممنون بابت کسایی که داستان رو خوندن
ممنون از کسانی که لایک کردن یا دیس
باور کردنش یا نکردنش پای خودتونه
هرچند واقعی بود، حداقل برای من یکی که بود و قطعا چیزی که تجربه کردم یک هزارم بدبختی آدم های دیگه ای که دیدم و میشناسم و حتی میشناسید نیست
ما بچه سوسول های این دنیاییم
باعث خوشحالیمه نظراتتون رو تو تاپیک مربوط به همین داستان بزارید
سپاس

0 ❤️

856850
2022-02-01 18:42:01 +0330 +0330

علیرضای عزیز میشناسمت میدونم داستانت واقعیه قوی باش پسر میگزره این روزا بلاخره

1 ❤️

856886
2022-02-01 23:49:40 +0330 +0330

دمت گرم چند جمله آخرت قشنگ بود موفق باشی ماکه نفهمیدیم باخودت چند چندی

1 ❤️

867569
2022-04-08 01:10:12 +0430 +0430

یجوری ناامیدی موج میزنه ک خود ناامیدیم انقدر نا امید نیست

1 ❤️