آراز (۱)

1400/06/16

آراز

سیاه مشقی برای خاطرات

لعنت به هوای سرد و لعنت بیشتر که با موتور مجبور باشی تو بارون بری پی دو قرون پول قطره های بارون انگار سوزن داشت به صورتم میخورد دستام دیگه حس نداشت کلاچ بگیرم تازه هنوز یکی از موبایل فروشی ها هم مونده بود دلم میخواست نرم اما نمیشد وقتی انتخاب میکنی اینطوری کار کنی باید همه چیز و تحمل کنی مخصوصا اگه این آخری مشتری خوبت باشه همینطوری که داشتم با خودم فکر و خیال میکردم دیدم یه ماشین ازاین آفرودی ها با سرعت از کنارم رد شد و کل هیکلم و به گند کشید هرچی فحش تو زندگیم بلد بودم بهش دادم و زدم کناریه نگاهی به کیف انداختم ببینم خیس شده یا نه که دیدم خدا رو شکر نشده دوباره کیف و چپوندم تو کاپشنو راه افتادم نزدیکای ملاصدرا بودم وقتی رسیدم دم پاساژ دیدم تعطیله چقد امروز داشت برای من تخمی و تخمی تر میشد زنگ زدم به مغازه دار بعد از دوتا بوق برداشت گفتم داداش من دم پاساژم ولی تعطیله گف پنج دقیقه وایسا الان میام رفتم تو پله های قبل از ورودی ایستادم که بارون کمتری بهم بخوره یهو دیدم از کوچه کنار پاساژ اومد گوشی و بهم داد و ایرادشو گفت از اون مشتری خوب هام بود کار خوب میخواست پول خوبی هم میداد گف فقط حواست باشه تاکید کرده چیزی از داخلش پاک نشه تا اومدم حرف بزنم دست کرد تو جیبش دوتا تراول صدی داد گف مرسی که تو این بارون با موتور اومدی از بابت هزینه هم خیالت راحت فقط رفتی خونه بهم بگو کی آماده میشه که به صاحبش بگم خداحافظی کردیم و راه افتادم سمت خونه.
وقتی رسیدم خونه شده بودم موش آب کشیده کیف و انداختم رو تخت و با لباس رفتم تو حموم،تا در و بستم مامانم داد زد حوله یادت نره توجهی نکردم و رفتم زیر دوش چه لذتی داشت آب داغ حمام کیرم هم طبق معمول شق شد و من و هوایی کرد سرم و شستم و اومدم بیرون دیدم مامانم حوله و شرت واسم گذاشته داشتم خودم و خشک میکردم که دیدم در حموم و باز کرد گف خوبه گفتم حوله یادت نره داشت لباسام و بر میداشت که ببره بشوره گفتم در بزنی بد نیستا که خفه شو یی ازش شنیدم و رفت.اومدم تو اتاق گوشی ها رو در آوردم ایراداشون و طبق معمول روش نوشته بودن خلاصه بعد از بررسی به هرکدوم پیام دادم که کی آماده میشه بخاطر هوای بارونی یکی دوروز هم دیرتر گفتم که نخوام برم بیرون بلند شدم سرم و سشوار کنم تا سشوار و روشن کردم صدای مامانم و شنیدم که گفت سفره انداختما زود سشوارم و کردم و با شورت ورفتم نشستم سر سفره که کنار بخاری انداخته بود معمولا تو خونه با شورت می‌گشتم البته که زمستونا نمیشد ولی خب اون روز استثنا بود هم خیلی خسته بودم هم گرسنه با حرفای معمولی ناهار و خوردیم و بعدش من رفتم بخوابم به مامانم هم گفتم لطفا اگه چیزی خواستی بیدارم نکن و بزار وقتی بیدار شدم که خفه شو رو برای بار دوم شنیدم و با خنده رفتم تو اتاق بخاری اتاق هم طبق معمول روشن بود ومنم رفتم زیر پتو یکم تو اینستا چرخیدم و دیگه چشمام داشت سنگین میشد گوشی و زدم به شارج و خوابیدم نمیدونم چقدر خوابیده بودم که گوشی بی صاحاب زنگ خورد آخه چرا من هر دفعه یادم میره بزارم سایلنت هنوز لود نشده بودم فقط نگا کردم ببینم کیه که دیدم دوستم حسنه گوشی و به پشت گذاشتم و باز خوابیدم فکر کنم نیم ساعتی گذشته بود که مامانم صدام زد بچه گوشیتو جواب بده کلا تو سیستم مامان من تعریف نشده بود که وقتی من خوابم صدام نزنه یا حد اقل آروم صدام بزنه گوشی و نگا کردم دیدم باز خود نکبتشه جواب دادم:
هان
الو چرا گوشیتو جواب نمیدی خبر مرگت
خوابیدم بنال
شب میریم جایی میام دنبالت ساعت هشت
باشه
داد زد اوی حیوون یادت نره ها هشت
دوباره خوابیدم قبل از اینکه چشمم و ببندم به ساعت گوشی نگاه کردم دیدم پنج و نیمه و باز خوابیدم. با صدای گوش نواز جارو برقی از خواب بیدار شدم هم زمان هم یکی پتو رو از روم زد کنار:
بلند شو لنده هوراز ظهر تا حالا خوابی
اصلا حواسم نبود کیرم انگار میله پرچم شده داد زدم بابا روزی چند بار باید این خونه جارو بشه آخه خستمه مادر من اینبارخفه شو با پس گردنی هم همراه بود تا پشتشو کرد سمتم منم دکمه جارو برقی و زدم خاموش بشه مامانم برگشت و نگاه عاقل اندر صفیحه ای بم کرد گف پاشو دیگه دوستت هم زنگ زده سرشو آورد پایین که بوسم کنه مثلا ناز کردم سرم و بردم عقب که اونم موهام و کشید و چندتا بوس محکم از لپم کرد تا بلند شدم که برم دستشویی کیرم و دیدم که چطور شق وایساده خیلی خجالت کشیدم سریع رفتم دستشویی یکم آب سرد روش ریختم که بخوابه برگشتم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره حسن بود ساعت و نگاه کردم دیدم یه رب به هشته جواب دادم:
چه مرگته گوساله مگه نگفتی هشت
کیر تو دهنت مگه چقد دیگه تا هشت مونده آماده ای یا نه
دارم آماده میشم
زودباش دیگه خبرت چه گهی میخوری
خدافظی
داشتم قطع میکردم که داد زدم اوی جک یادت نره که این احمد خیارشور چند وقته نمیاره
گف زر نزن و قطع کرد
خندیدم و رفتم تو اتاق که لباس بردارم مامانم گف از تو کمد بردار که اتو کردم پیرهن سبز یشمی راه راه برداشتم و با شلوار لی آبی آسمونی و رفتم ساعت دستم کنم ولی نمیدونستم چجور جایی میخوایم بریم اگه به این حیوون هم زنگ میزدم میخواست غرغر کنه منم متناسب با تیپ اسپرتی که زده بودم یکی انتخاب کردم ادکلن زدم و کاپشن پوشیدم و رفتم بیرون عشق ساعت و ادکلن بودم معمولا ماهی یکی میخریدم البته که به نسبت پولم،
هنوز در حال و نبسته بودم که صدای مامانم و شنیدم که گف: ماهم بوقیم آره
لبخندی زدم و برگشتم داخل رو مبل جلو تی وی نشسته بود و داشت بافتنی میکرد رفتم بوسش کردم و گفتم امری نیست گف دیر نیا زیاده روی هم نکن سرم و به نشانه تعظیم فرود آوردم و چشمی گفتم و داشتم میرفتم که گف همینطوری
دوباره برگشتم چشمام و بردم جلو تا اومد ببوسه چشماش پر اشک شد گفتم نداشتیما اووووی دست خودش نبود همیشه میگفت چشمات من و یاد بابات میندازه ایندفعه من چشماشو بوسیدم و گفتم نمیرما نفس عمیقی کشید لبخندی زد و گف خوش بگذره کمی اذیتش کردم که از این حال و هوا بیاد بیرون تا بلاخره خندید یعنی نتونست در مقابل قلقلک دووم بیاره و همش میگفت توروخدا نکن بچه خیر سرت بیست و هفت سالت شده که دیدم گوشیم زنگ خورد تا جواب دادم
گف دم درخونتونم
اومدم
قطع کردمو گفتم اجازه هست حضرت والا خندید و گفت گمشو
رفتم بیرون هنوز داشت بارون میومد ولی کمتر از صبح نشستم تو ماشین :
سلام بر پسر ارشد بابا حسن آقا
سلام و درد بتمرگ که دیر شد
جک گرفتی
خفه شو بریز
پایین پام و نگاه کردم دوتا جک وستر گرفته بود و لیوان یک بار مصرف حدود بیست سالی میشد با هم رفیق بودیم ینی از اپتدایی
پیک اول و رخیتم و دادم بهش
سلامتی مامانت که هوش از سرم برده خندید و گف نوش
دومی و که میریختم گفتم کجا داریم میریم حالا که گف با دختری آشنا شده و دعوتش کرده پارتی صدای موزیک و بردم بالا گفتم: به به تری سام براهه پس
هردوتامون خندیدیم و توراه با گفتن همین کس شعرا گذشت یک ساعتی طول کشید تا رسیدیم صدرا به دختره زنگ زد و آدرس و گرفت وقتی رسیدیم دیدم دختره بیرون ایستاده گفتم مادر جنده ببین با دختر مردم چیکار کردی تو سرما ایستاده خندید و گفت حال میکنی خلاصه ماشین و پارک کردیم و پیاده شدیم صدرا بارون نمیومد ولی خیلی سرد بود دختره با خنده اومد طرفمون و رفت تو بغل حسن با منم سلام کرد و خودشو معرفی کرد اسمش ثمانه بود راهنمایی کرد بریم داخل از بیرون صدای موزیک میومد ومعلوم بود شلوغه رفتیم داخل دیدم یه گله آدم وسطن و دارن میرقصن حسن با ثمانه رفتن تو جمعیت من موندم و خودم مثل همیشه رفتم یه گوشه و سعی کردم با محیط آپ دیت بشم بعد از چند دقیقه یکی اومد و خوش آمد گفت و طارف کرد برم برای مشروب معمولا مشروب غریبه ها رو نمیخوردم ولی بر حسب ادب دنبالش رفتم و گف بریزم تشکر کردم و چندتا دونه تنقلات خوردم و برگشتم تو ماشین تازه فاز مشروب خوری من شروع شده بود دست کردم پشت صندلی طبق معمول دوتا پونصد سیسی بود دمت گرم و بلند گفتم و برگشتم داخل رفتم سر میز لیوان و نوشیدنی و چندتا دونه چنجه برداشتم و رفتم سرجام واسه خودم مشروب میرختم و تو فاز خودم بودم حسن و نمیدیدم حتما با ثمانه یه جا پیدا کرده بودن و داشتن حال میکردن با موزیک همراه شده بودم داشت تتلو میخوند تو یه بی جنبه عمه خرابی که بوی ادکلن بولگاری خورد به مشامم قطعا باید اصل باشه ک من تو عالم مستی و اینهمه شلوغی استشمام کردم داشتم بو رو دنبال میکردم که صدای کسی که داشت میگفت :
به به هنوزم هستن کسایی که اهل عرق باشن تو پارتی به گوشم خورد سرم و چرخوندم دیدم یه جوون خوش تیپ کنار مبل ایستاده و داشت به من نگا میکرد دستشو دراز کرد سمتم و گفت:
سلام
بلند شدم و باهاش دست دادم ساعتشو نگاه کردم دیدم امگا دستشه فهمیدم طرفمون مارک بازه سلام کردم و باهم نشستیم
گف مهمون نمیخوای گفتم اختیار داری بفرما گف پس بریز که خراب این لامصبم واسش عرق ریختم و به سلامتی من رف بالا
چندتا پیک باهم خوردیم تقریبا مست شده بودم از اون مست خوشا اونم همینطور اومد بلند شه که دید نمیتونه دستشو گرفتم گفتم بشین آقا…
اسمشو نپرسیده بودم خودش گف آقا نداره یاشار هستم گفتم خوشبختم با دست اشاره کرد نفهممیدم به کی ولی بعد از چند دقیقه یه دختره اومد کنارمون نگاش کردم موهاش بلند بود ساده ریخته بود رو شونه هاش فر ریز داشت انقد خوشکل بود که چند دقیقه محو موهای سیاه پرکلاغیش بودم لباس ماکسی بلند تنش بود از اینا که بند نداره و بالای سینه هست یادمه از مامانم یه بار پرسیدم که گف اسمش دکولته هست چهرشم خیلی جذاب بود چشم های درشت و رنگ سبز داشت صورت گرد پوستش هم خیلی سفید بود نشست کناریاشار و دست انداخت دور گردنش گف بازم که زیاده روی کردی برادر من کلمه آخر و که شنیدم تعجب کردم با خودم گفتم ینی خواهر و برادرند تو همین فکرا بودم که یاشار گفت:
نتونستم از عرق بگذرم دوستمون واسه خودش آورده بود منم مهمونش شدم
دوستت کیه دیگه
با سر به من اشاره کرد و گفت:
آقا…
یادم اومد منم خودم و معرفی نکردم گفتم:
آقا نداره آراز هستم
دختره دستشو دراز کرد گف:
خوشبختم منم راشینم
تا باهاش دست دادم تکون کیرم و احساس کردم با دیدنش شهوتی شده بودم
گف:
میشه کمک کنید داداشمو ببریم بالا خلاصه یاشار و بردیم تو یکی از اتاق ها انداختیم رو تخت داشتم میرفتم که گف آقا آراز شمارتو ندادی گفتم چشم گوشیشو داد به آبجیش منم شمارم و زدم و میس زدم واسه خودم به آبجیش گف سیو کن شمارشو اونم گف چشم داداشم منم گفتم مسته بابا کس داره میگه بدون اینکه به شماره نگاه کنم داشتم از اتاق میومدم بیرون که راشین ازم تشکر کرد و گفت معمولا همینطوری میشه باید ببخشید لبخندی زدم و گفتم صفاش به همین خرابی بعدشه خندید و گفت فعلا بعدشم رفت از رفتنش ناراحت شدم نمیدونم چرا مثلا فاز برداشته بودم آخه با یه دست دادن و سلام علیک چرا توقع داشتم که نره یا باهم بریم خلاصه رفتم پایین باز حسن و ندیدم دیگه حوصله این شلوغی و نداشتم اومدم برم بیرون به میز نگا کردم دیدم چندتا پاکت سیگار رو میزه سیگاری نبودم ولی خب تو این هوا بدجور میچسبید از تو یکی از پاکتا یکی برداشتم و رفتم بیرون سرمای هوا اذیتم نمکرد چون خیلی بالا بودم مشغول سیگار کشیدن بودم که دیدم یه نفر دیگه هم اومد بیرون ولی داشت با تلفن حرف میزد خوب که دقت کردم دیدم راشینه ازصداش معلوم بود داره با یکی بحث میکنه توجه نکردم سیگارم که تموم شد داشتم میرفتم داخل که اون همچنان داشت با تلفن حرف میزد و من به تو ربطی نداره رو شنیدم و بعدشم صدای خوردن گوشی موبایل به دیوار برگشتم دیدم سرخ شده و داره با خودش حرف میزنه و بد و بیراه میگه رفتم سمتش پرسیدم چیزی شده؟
سرشو بالا آورد و گفت به شما ربطی داره؟ منتظر جواب من نموند و باقی مانده گوشیشو از رو زمین جمع کرد رفت داخل
گفتم:نه ولی از اونجایی که جفتمون انسان هستیم حس کردم ناراحتی خواستم کمکت کنم تفاوت ما با حیوانات همینه “احساس”
که فهمیدم جفتمون انسان نیستیم البته شنونده حرف خودم بودم دیگه داخل نرفتم و گوشیمو از جیبم درآوردم زنگ زدم حسن بار اول جواب نداد و بار دوم زدم که جواب داد :
الو کجایی نکنه کس بلند کردی داری میتپونی توش
گفتم اره مامانت بیرونم میای بریم حوصله اینجا رو ندارم دیگه
کیر تو دهنت با این اخلاق گندت اگه گذاشتی من امشب دوماد بشم وایسا بیرون که به ثمانه بگم بیاد با هم بریم
تا اومدم بگم با اون چیکار داری گوشیو قطع کرد بعد از چند دقیقه با ثمانه اومدن بیرون از حال و هواشون معلوم بود بدجوری تو کف سکس هستن سوییچ ماشین و برام انداخت و دوتاشون رفتن عقب رفتم پشت ماشین نشستم و استارت زدم و راه افتادم سمت شیراز گف از مالی آباد برو منظورش این بود از کمربندی نرو که بخوایم از پلیس راه رد شیم تو راه صدای ملچ و ملوچ ماشین و پر کرده بود ضبط و روشن کردم که بعد از چند دقیقه دیدم ثمانه گفت میشه به دوستت بگی خاموش کنه ضبط و منتظر حرف حسن نموندم و خاموش کردم گفتم کجا برم که با صدای درآوردن شلوار جوابمو گرفتم برگشتم دیدم حسن شلوارشو در آورده و ثمانه رو داره لخت میکنه گفتم:
اوووووووی جنده خونه اومدی مگه جفتشون خندیدن منم نخواستم حالشون و خراب کنم فقط گفتنم میخوای برم تو کوچه بابا بستنی که خلوته با صدای آهی که جفتشون کشیدن جوابمو گرفتم و راه افتادم ازتوآینه داشتم میدیدم شلوار ثمانه رو بیرون آورده بود و داشت زبونشو میکشید تو شیار کسش معلوم بود ثمانه هم خیلی شهوتیه تا رسیدم تو کوچه بابا بستنی از صدای بلندی که داشت گوشمو کر میکرد فهمیدم ارضا شده اومدم پیاده شم که دستم و گرفت و گفت سرده نمیخواد پیاده شی گفتم سرما بهتر از تحمل شق درده خندید که حسن گفت:
میتونیم تری سام بریما این رفیق ما هرچی اخلاقش تو جمع گهه تو سکس عالیه یه چشمه بیا آقای گند اخلاق
دستمو تفی کردم و کشیدم لای شیار کسش تا کشیدم گف آه دستم و رو چوچولش مالیدم و حسن داشت کیرشو میمالید سرشو برد سمت صورتشو ازش لب گرفت واقعا شهوتی بودم اگه تو ماشین نبودم تا دسته میکردم تو کسش انگشت وسطم و بردم سمت سوراخ کونش عجب سوراخی بود یا شاید من شهوتی بودم که سوراخشو عالی می‌دیدم فشار دادم تو کونش و با شصتم مشغول مالیدن چوچولش بودم دست اون یکیم رو کیرم بود حیف که تو ماشین بودیم دستم و از تو کس و کونش درآوردم و کردم تو دهنم و گفتم:
جووووون چقد خوبه
ثمانه گفت:
ازش معلومه کس کن ظالمیه
سرم و بردم عقب ازش لب گرفتم گفتم:
بموقعش باید زیرم بخوابی
اونم چشمی گفت و ماشین و خاموش کردم و از ماشین پیاده شدم با گفتن خوشبگذره در و بستم کم کم داشت مستی از سرم میپرید و سرمای هوا رو بیشتر حس میکردم البته خوب هم بود چون باعث میشد حس شهوت کمتر بشه نم نم بارون هم باز شروع شده بود ایستاده بودم و به ماشینی که تو کوچه پارک بود تکیه دادم که دیدم از سر کوچه گشت رد شد گفتم ای کیر تو این شانس خدا خدا میکردم بره که دنده عقب گرفت برگشت پیچید تو کوچه اگه میرفتم تو ماشین که قطعا به فاک میرفتیم هر سه تامون رفتم سمت آپارتمان کنار بابابستنی که درب خودرویی باز شد معطل نکردم و رفتم داخل هنوز از در تو نرفته بودم که دیدم سانتافه مشکی که توش ی مرد هست خیلی بد نگاه میکنه رفت بیرون منم توجهی نکردم و رفتم داخل دیدم این حروم زاده هم نرفت و ایستاد تو کوچه درب ریموتی بود و بسته شد ماشین گشت هم رسید یارو از ماشین پیاده شد و رفت سمت ماشین گشت قطعا اگه میگرفتنم بخاطر مستی واینکه اونا تو ماشین سکس میکردن از تخم آویزونمون میکردن دختره هم معلوم نبود چه بلایی سرش میومد درجه داره از ماشین پیاده شد و با یارو که تا اون موقع صدتایی بهش شمرده بودم اومدن سمت خونه رفتم پشت درب نفر رو ایستادم ریموت و زد و در باز شد هم زمان با باز شدن در اومدن داخل و منم در باز کردم و بدون لحظه ای فکر کردن که دارم چیکار میکنم رفتم داخل سانتافه در و بستم و زدم دنده پامو گذاشتم رو گاز و بدون معطلی گاز دادم…

ادامه دارد…

نوشته: شکارچی گوزن


👍 5
👎 8
5501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

830648
2021-09-07 01:30:09 +0430 +0430

میگم اگر ثمانه بهت نداد صهر رو بکن اونم وقت نداشت آظیطا دیگه شدنیه!! فقط چشت به اینا افتاد صطارع رو فراموش نکنیا!! اتاقتم که جادوییه گوشی ها رو جمع میکنی میزاری کنارش خودشون درست میشن!! 😁

9 ❤️

830789
2021-09-07 21:07:26 +0430 +0430

ساقیم اینم نمونه کارم

0 ❤️