آرزوی محال (۱)

1401/02/07

یکم طولانیه.اما فک کنم ارزششو داره.
لطفا وقت بذارید و لذت ببرید.


سلام
اسمم حامده.21 سالمه و دانشجوی رشته نرم افزارم.تو یه خونواده ای زندگی میکنم که یه خواهر دارم و یه مادر.پدرم سه سال پیش فوت شده.البته زندگی که اسمش نیست.فقط این دو نفرو تو زندگیم دارم.خودم باهاشون زندگی نمیکنم.بیشتر شبا میرم با موتور پیک کار میکنم یا چند ساعت تا صبح رو یه جایی سر میکنم میخوابم.هم باید درس بخونم هم باید کار کنم.خرج دو نفر رو دوشمه.
درسم هم صرفا خوبه.کم واحد ور میدارم.بتونم نمره 14 15 بگیرم.بیشتر از این نمیتونم بخونم.وقت ندارم.وقت بیشتر مساوی کار کمتر.پس نمیتونم ریسک کنم واسه چند نمره که قرار نیست تاثیری تو زندگیم بذاره.اونم تو این مملکت.
ما واسه تهران نیستیم.شهرستان هم نیستیم.اطراف یه شهرستان زندگی میکنیم.تو یه محله.شرایط رو میدونید دیگه.همه از جیک و پوک هم خبر دارن.باز تو شهر شرایط بهتره.مخصوصا تهران.تقریبا کسی کسی رو نمیشناسه.
داستان از این قراره که یه اقایی تو محلمون زندگی میکنه که واقعا انسان درستیه.تعویض روغنی داره وضعشون خوبه.اما یه زن داره حدودا 30 ساله که لعنتی هم خوشگله هم خیلی مشکوکه.اما هیچی ازش نمیدونیم.هیچ نمی پس نمیده.شایدم واقعا چیزی نباشه.صرفا شک بهش وجود داشته باشه.یه ارایشگاه هم داشت که فقط شنیده بودم داره.نمیدونستم کجاست.و کنجکاو هم نبودم بدونم.
فقط تنها چیزی که میدونیم اونم اینه که رابطش با شوهرش خوب نیست.به خاطر اینکه خونشون با خونه خونواده شوهرش کنار همه.تقریبا تو همه.و خیلی بهش فشار میارن.البته حاصل ازدواجشون یه دختر هشت سالست.
منم طبق معمول طرفای ساعت 5 در حال رسوندن جنسای مردم به این مغازه و اون مغازه بودم که دیدم دوستم زنگ میزنه.
-سلام خر مگس معرکه.ساعت 5 لشت کجاست که زنگ میزنی مفسد فی الارض.
-من خرمگس.تو انگل اجتماع زندگی نداری بیست و چاری تو خیابونا ولی؟
(کسی نمیدونه من کار میکنم و خرجی خونواده میدم.حس ترحم رو دوست ندارم.)
-عزیزم دخترایی که تنشون میخاره باید یکی باشه بخارونه.دنبال کیسم.فعلا کیس درست حسابی به تورم نخورده.بیشتر خواهرن که خب سعی میکنم نگاشون نکنم.
-کم خالی ببند.هنوز مکان قبلی رو که پیچوندی خوب یادمه.
-باشه بابا.تو بکن.تو گنده.تو دخترکش.تو زن باز.تو همه چی.
-داداش من که چیزی نگفتم.حالا ولش.بیا پیشم.بریم ولگردی.
-ساعت چند؟
-ساعت 8 خوبه؟ادرسو میفرستم برات.
-اره میبینمت.
تا 8 کار کردم و رفتم ببینم دردش چیه.نهایت یه استراحت دو ساعته میدادم دوباره 10 شروع میکردم تا نزدیکای دو سه کار میکردم.رستورانا خوب پول میدادن اخر وقت.البته میدونم بعد 1 کار قانونی نبود.تا 3 ریسکشو قبول میکردم و پول بهتر میگرفتم تا 3 کار میکردم.خدا رو شکر در می اومد.به قولی سعی کرده بودم تمام مدارکو کامل کنم حداقل از لحاظ ظاهری کسی بهم شک نکنه بخواد چوب لا چرخم بکنه.
ساعت 8 رسیدم به ادرس.منتظر موندم یه ربعی ،دیدم نیومد این انگل.
زنگ زدم جواب نداد.رفتم دم یه باغ.دوباره به ادرس نگاه کردم زنگ زدم.دیدم در باز شد.فهمیدم دیده من اومدم.باز پنج دقیقه منتظر موندم.طاقتم طاق شده بود.رفتم داخل.یه باغ بزرگ و پر درخت رو رد کردم.انگار اداره دولتی بود.
ادم می رفت تو می اومد بیرون.با هر تیپی.قیافه ای.عجیب بود.تو همین اوضاع یکی رو اوردن بیرون حال خراب.خدایا این چشه.
این وسط اشنایی به چشمم اومد.
-ای بیشعور.اینجا کجاست.خنگی مگه.بیرونت اینجاست؟لش بیار بریم بابا.
-داداش این همه رفتی خیابون تور بندازی من اوردمت استخر.بیوفت توش با دست بگیر.همه از خداشونه.
دو تا دختره با تیپی اومدن که من هوش از سرم رفت.پته پته میکردم.
حق داشتم.من تو عمرم واسه ظاهر سازی و اتو ندادن خالی هم بسته بودم.نمیخواستم کسی شرایطمو بدونه.
… -چه دوستی.دلم خواستش.پا نمیدی جوجو؟
… -یاسر جوووون این دوستت مامانش آروغشو گرفته ولش کرده تو خیابون؟
بهم برخورده بود.اما چیزی نمیگفتم.
-عزیزم اذیتش نکنین.راستی.من امشب کار دارم.ولی گفتم هواتونو داشته باشن.راستی ساناز یه لحظه میای اینور.
یاسر با یکی از همون دخترا که ساناز بود رفتن من موندم و دوستش.
…-من سوگندم.خوشبختم از آشناییت
اهمیتی به دستاش ندادم که جلو اورده بود.فقط منتظر بودم یاسر بیاد بریم.
سوگند-ببخشید که شوخی کردیم.وقتی کسی میاد اینجا هم طبع شوخ بودنش گل میکنه هم جنبش زیاده.
-میدونم.معلومه زیادی شوخید.شایدم تاثیر قرص شوخیاست.
حس کردم بهش برخورد.اما اهمیت ندادم.منم اهمیت ندادم بهش.دیدم باز داره حرف میزنه و منم روزه سکوت گرفته بودم.حس کردم بین جمعیت یکی روم قفله.سعی کردم حالتمو حفظ کنم.اما کنجکاوی نمیذاشت.
فقط تو یه نگاه گیرا چشم تو چشم شدیم.
چقدر اشناست این شخص.
چرا نمیتونم بفهمم کیه.انگار الزایمر داشتم.
شایدم فضا منو گرفته بود.شاید تاثیر چس دود این بی مغزاست که منو هم گرفته.
دیدم نزدیک شد و از کنارم رفت.اما نه من نه اون میتونست چشم از هم ورداریم.تهش یه لبخندی نثارم کرد و با دوستش و دو تا مردم کتو شلواری محو شد تو باغ.شایدم از باغ رفتن بیرون.
بدون توجه بعد چند ثانیه رفتم بیرون.
حس کردم یاسر و دختره بد و بیراهشونو مثل تیر از پشت بهم نشونه گرفتن.
حدسم درست بود.دو تا خانما تو یه برلیانس نشستن و دو تا مرده تو یه سوناتا دنبالشون رفتن.شماره پلاک رو خوب یادم بود.
-حامد کجا رفتی؟خری مگه.دو تا فرشته رو ول کردی میای بیرون؟
-یاسر شاخو بکش بریم.حوصله موندن ندارم.
-باشه بابا.آتیش کنی الان میام.
کل راه و اون دو سه ساعتی که قرار بود کوس چرخ بزنیم رو تو فکر بودیم.
یاسر هم فهمیده بود من یه جوریم.خداحافظی کردیم و دوباره رسوندم همون ادرس و رفت پی جوجه هاش.
من موندم و کلی سوال البته دلشوره.منی که اصولا هیچ استرسی بهم غلبه نمیکنه.
خلاصه اون شب به ارامش نیاز داشتم.
از سوپری یکم خرت و پرت گرفتم و بعد کار ورشون داشتم بردم خونه بعد از یه هفته خونه نرفتن گرفتم تو اتاقم خوابیدم.
نمیدونم ساعت چند بود.فقط حس کردم پرده گوشم داره پاره میشه.اولش فک کردم تو خوابم.اما یهو پریدم و دیدم خواهرم دارم جیغ میکشه.حس کردم رنگم پریده.از بس ترسیده بودم.نمیدونم چرا.اما بدجور ترسیده بودم.
یهو مامانم اومد تو اتاق.بنده خدا عین جن زده ها پریشون بود.
مامان-مارال چته؟
مارال-ل ل ل ل ب ب ب ب ا ا ا
مامان-لالی مگه ور پریده.حرف بزن.
من نمیدونم واقعا نمیتونست حرف بزنه یا خودشو به اون حالت زده بود.
یه لیوان اب دادم بهش.حالش که جا اومد.
مارال-سوسک دیدم.خیلی بزرگ بود.پرواز میکرد.
من جا خورده بودم.اخه پیش لباسام بود.سوسک چی بود یهو تو این وضعیت.
من اصلا نمیفهمیدم.
مامان-خاک تو گورت نکن دختر.خدا بگم چیکارت نکنه.
خدایا من چه گناهی به درگاهت کردم یکی نیست بیاد اینو بگیره.
مامانم غر غر کنان رفت.
منم که مشکوک بودم یهو تغییر حالت مارال رو دیدم.ظاهرا همش رد گم کنی بود.اون واقعا یه چیز دیگه ای دیده بود.
مارال-حامد این چیه؟
پشت لباس دیشبمو نشونم داد.علامت رژ بود انگار یکی بوسیده بود پشتم.رو شونه هامو.خدایا این چیه.
-م ممم من من نن من نمیدونم.
مارال-دیشب کجا بودی؟
مارال دو سال ازم بزرگتر بود.تو یه فروشگاه زنجیره ای حسابدار بود.حس بزرگی نسبت بهم داشت.از مامانم بیشتر حساب میبردم ازش.نه از لحاظ قدرت.مامانمو میتونستم بپیچونم.اما مارالو اصلا.اما تنها کسی بود که پشتم بود.حواسش خوب بهم بود.چیزی رو لو نمیداد خودش حلش میکرد.
-مارال قضیه اونی نیست که فکر میکنی.من رفتم دوستمو بیارم بیرون از اون باغ.ببین کدوم بیشعوری این حرکتو زده.
مارال-وایسا.بهت میگم وایسا.جیغ میزنما.
پاشدم.اومد پشتم.دستشو انداخت گردنم.دیدم رو شونه هامو بوسید.
مارال-حس کردی بوسیدمت؟
-اره
مارال-پس چطور گفتی نمیدونی؟
الان فهمیده بودم کی این کارو کرده.اون لحظه جواب سوگندو ندادم و داشتم به اون خانم نگاه میکردم از پشت کرمشو ریخته بود.
-ببخشید.سعی میکنم کاری نکنم که ابرومون بره.ولی اگه قبولم دارید بدون کاری نکردم.
مارال اومد منو نشوند سرشو گذاشت رو پام
مارال-اخه ابجی فدات بشه مرد خونه ،من به خاطر خودت میگم.میدونم تو لغزیدن تو کارت نیست.حرکاتت رو حسابه.
البته حق داشت.من اخرین امیدشون بودم.من اگه از راه به در میشدم دیگه زندگیشون میپاشید و خدا میدونه چه بلایی سرشون می اومد.
دوش گرفتم و پاشدم رفتم بیرون.به اسم کار رفتم اما جمعه کم و بیش تق و لق بود.اما رفتم هم کار کنم هم فکر.
جواب هم داد بیخیالی خوب پول به جیب زدم.خوب هم فکر کردم.رسیدم واسه ناهار و ماشینو دیدم.همون برلیانس بود.پارک بود کنار خونه اقا مسعود.تعویض روغنی داشت.اینم از مارال شنیده بود ارزو زن اقا مسعود زمین خونه و ماشین رو گرفته به نام خودش کرده.شنیده بودم درگیر یه مسایلی بود که ارزو داشت زمین ارثیه باباشو که هنوز زنده بود قبل مرگش بگیره ازش.همین شرایطو بد کرده بود.حتی شنیده بودم خونه رو کمپلت از نو بازسازی کرده بود.بیچاره اقا مسعود.اما خنده از لبش نمیرفت.ادم حسابی بود.
خوشم میومده ازش.اونم به وجود دخترش و کارش دلخوش کرده بود.امیدش به همونا بود.میفهمیدمش.
دیدم همون نگاه از خونه اومد بیرون.تا درو باز کرد نگاش تو نگام گره خورد.اصلا نمیدونستم.نگاه جوری بود انگار تو جیب هر دو ما یه بمب ریموتی گذاشتن و ریموت رو دادن به طرف مقابل.نمیدونی بترکونیش یا بمونی.
اون از من اتو داشت.من از اون.نه با هم سلامی داشتیم نه حرفی نه چیزی.هر دو استرس داشتیم.هر دومون دست بالاتر داشتیم.ولی نمیشد ریسک کرد.
نشستم رو موتورم و رفتم پی زندگیم.ته نگاه لبخندی نثار هم کردیم.
میشد گفت اسلحه رو نشون هم دادیم که حواست باشه.
دو هفته ای از ماجرا گذشت و حس کردم این نگاه ها هر روز تکرار میشه و میخواد به مقصودی برسه.
…-سلام.پیکه؟
-بله بفرمایید؟
…-من رابط هستم.یه سری وسایل داشتیم.میخواستم بفرستم جایی.چند تاست.
-بله.میرسم خدمتتون.ادرستونو هم پی ام کنید.
رفتم جلو یه مجتمع و موندم یه خانمه اومد و پنج تا بسته داد گفت
-این سری اوله.سری دوم هم بعد از ظهره.
-چشم خانم رابط.
…-من رابط نیستم.
-باشه.فعلا.
رفتم پی بسته ها.و همه رو چه صبح چه بعد از ظهر تحویل دادم و رفتم پی پولم.
رسیدم به ادرس و با اسانسور رفتم بالا و در زدم.دیدم از وسط سالن یه پرده کشیدن و منو یه خانم زیبا یه سمت اتاقی راهنمایی کرد.داخل شدم جا خوردم.ارزو پشت یه میز نشسته بودو با یه قیافه جذاب منو نگاه میکرد.حرفی بینمون رد و بدل نمیشد.
ارزو-خب اقا حامد دیگه چه خبر؟مارال گفت زنگ بزنم وگرنه مزاحمت نمیشدم.
نمیتونستم حرف بزنم.اونم فهمیده بود
ارزو-یه چیکه اب بخور.
یکم اب خوردم حالم جا اومد.
-خیلی ممنونم.مارال که همیشه حواسش بهم هست.ممنونم که بهم اعتماد کردید.
ارزو-اول حساب بعد صحبت.
شماره کارتمو دادم و حساب کرد باهام و شروع کرد.
ارزو-اعتماد که چه عرض کنم.ده تا لوازم ارایش که اعتماد نمیشناسه.اعتماد اصلی جای دیگست.ما هر دومون یه چیزی از هم میدونیم که اگر کسی بفهمه کلی ضرر میکنه.
-من که کاری نکردم تا بخوام نگران باشم.
ارزو-من و تو میدونیم.اما بقیه که خیال بافی و یه کلاغ چهل کلاغ کردن براشون کاری نداره.مامانت هم باور میکنه تو کاری نکردی؟
درست میگفت.ادما این حرفا حالیشون نیست.این جماعت به خدا هم شک میکنن.
ارزو-من هم کاری نکردم.اما بقیه میفهمن؟نه.
من مو لا درز کارام نمیره.تو شدی مو.
-ممنونم از لطفتون
ارزو-نمیخوام هرچی رشته کردم پنبه بشه.بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب.
اهل معامله هستی؟
خوب داشتم فکر میکردم.ادمی نبودم که خنگ باشم.بوی سود رو خوب میفهمیدم.فهمیدم هرچقدر من لب مرز باشم اونم هست.اگه لو میرفت کل چیزایی که به دست اورده بود دود میشد میرفت هوا.کم پولی نبود براش.میتونست جاشو بزرگ کنه.پول بیشتر در بیاره.من شده بود مانعی برای کاراش.میتونستم چموش بازی در بیارم.اما ابروی مامانم برام مهم بود.اگه حرف مزخرف در می اومد بنده خدا بدون بابام با بی ابرویی دق میکرد.
البته اتفاقی هم نمی افتاد باز از معامله کردن لذت میبردم.
-تا چه معامله ای باشه.
ارزو-افرین پس خوب زبون همو میفهمیم.حس میکرد باید ازت انتظار ادم درستی رو داشته باشم.
دو تا راه داری.یک بری پی کارت یه پولی هم بهت بدم که البته درس نیست.من اینو نمیخوام.میخوام برام کار کنی.
منظورشو خوب فهمیده بودم.اما خودمو زدم به اون راه.
-پیکتون باشم؟
یه خنده ی جذاب کرد و ادامه داد
ارزو-میدونم داری شوخی میکنی.میشناسمت.گیراییت خوبه.اما خوب قضیه رو میپیجونی.
ساعت نه پنجشنبه بیا این ادرسی که میدم.دیر نکنی.منتظرتم.
تا پنجشنبه زیاد مونده بود اما خب دیگه.رفتم پی زندگیم تا ببینم چی میشه این موشو گربه بازیای منو ارزو.
با هر فکر و نقشه ای پنجشنبه شد و رفتم و ادرسو پیدا کردم.
زنگ و زدم و یه خونه ویلایی بود اطراف شهرمون اما خب محل ما رو غرب اون شهرستان در نظر بگیرم این دقیقا نقطه مقابل بود و هیچکس هیچجوره نمیشناخت ما رو.نه من نه ارزو و زیاد پیگیر نبودن.
رفتم تو.یه باغ نسبتا کوچیک با درختای کاج اطراف.رد کردم و رفتم دیدم ارزو با یه لباس سرهمی خیلی زیبا منتظرمه.دستشو اورد جلو و منم همراهیش کردم.ارزو اولا ازم بزرگتر بود.دوما وقتی باهاش قصد معامله داشتم باید همراهیش میکردم.منو به سمت پذیرایی راهنمایی کرد.
ارزو-حامد جان من از اون روز تا الان حس کردم میتونم مطمئن باشم میتونم باهات کار کنم.میخوام راحت باشم اگه مشکلی هست از الان بگو بودنم.
-نه هیچ مشکلی.منم از درکتون میتونم خیلی راحت بگم باهاتون میتونم همکاری کنم.
(جون عمم.کونمون پیش هم گیره.وگرنه محل نمیدادیم به هم)
ارزو-مارال گفته تو سالمی.میدونم اهل چیزی نیستی.منم نیستم.فقط خواستم بگم که بدونیم با چی طرفیم.البته نترس قرار نیست اتفاقی بینمون بیوفته.
کار این حرفا رو نمیشناسه.
تو هرچی در روز از پیک در میاری من بهت میدم.دو برابر شایدم سه برابرش.تو بشو همراه من.البته ظاهری نه.میشی هماهنگ کننده شغلم.میدونم میتونی.
-درسته.کار چیه؟
ارزو-من پنجشنبه و جمعه ها اینجا کار میکنم.البته شاید کارم شرعی نیست.اما خب دیگه.
مونده بودم چی بگم.انتظار داشتم بگه مواد جابجا میکنم.اما نه اینکه خونه گروهی داشته باشه.حال نه خونه گروهی.ولی چه فرقی میکرد.میداد دیگه.
دلم واسه اقا مسعود میسوخت.خودمو نباختم.مثل بیزینس من گوش کردم.
ارزو-من در طول هفته شبا میرم پارتی اما خب تقریبا اونجا منفعلم.اب میوه و دلبری.اما کسی جرات نزدیک شدن نداره.دو تا گروه هست اونجا.یه سری هول لاشی که خب میدونن دستشون به منو امثال من نمیرسه.گروه دوم ادم حسابین و شرایط خاص دارن.دکتر مهندس که فقط با صحبت و برنامه قبلی وارد میشن.اینا مد نظرمن.پول خوب میدن.البته میکنم ازشون.من بی تعارف جنده خیابونی نیستم.پرستیژ دارم.ارزش کارمو و ادمشو میشناسم.تایم کاری دارم.پول خوب میگیرم.کار حرفه ای میشناسم.بهداشت اولین اولویته.اما چند وقته ای نیاز دارم به مدیر برنامه.کسی که حالیش باشه.من دنبال دونه درشتام.الانم میتونم برم اما مشکل اینجاست که خودم وارد بشم اونا فکر میکنن در حد نیستم.اما مدیر برنامه داشتن کلاس کاریمو میبره بالا.
نظرت چیه حامد؟
کمی به فکر رفتم.با خودم میگفتم جنده جندست دیگه.شرایط چیه اخه.مدیر برنامه چیه.یکم فکر کردم دیدم نه راست میگه.یه سری ادما هستن که میترسن.نمیتونن اعتماد کنن.با هرکسی رابطه برقرار نمیکنن.ارزو شرایطشو داشت ظاهرا.اما نیاز به مدیر برنامه داشت.
-باید فکر کنم.
ارزو-میدونم عزیزم.فکراتو خوب بکن.شرایطم در نظر بگیر.
-الان این ضرب العجل بود؟
ارزو-نه عزیزم.تو ازادی.من هیچ انتظاری ازت ندارم.اما میتونیم خوب کار کنیم.
با یه بوسه ریز منو بدرقه کرد.میدونست هیچ اتفاقی نمی افته تو وجودم.انقدر درگیر و دار فکر به حرفاش بودم لخت هم میشد نمیفهمیدم تو این دنیا چه خبره.
دو سه روز فکر کردم و دیدم زنگ زد.
ارزو-عزیزم سلام.خوبی؟
-ممنونم خانم.حالتون چطوره؟
ارزو-حامد رسمی نباش.اما خانم گفتن رو دوست دارم.
-چشم خانم.
ارزو-فکراتو کردی؟نظرت چیه؟
-اره.قبول میکنم.امیدوارم شرایط به سمت مثبت پیش بره.میدونم هر دو این کاره ایم.منم سعی میکنم مو لا درز کارم نره.
ارزو-پس سیم کارت و گوشی میدم بهت.فقط معامله جوش بزن.همین.مزنه هم بهت میگم چطور بگی.پول هم بهت میگم چطور بگیری.اسم نباید بگی.نباید بدونن کی هستیم.شماره کارت میفرستم برات.بعد باید چند جا انتقال بدی بفرستی تو حساب خودت.یا حساب من.پخش باید باشه.
-باشه.
سیم کارت و گوشی رو گرفتمو رفتم پی کارم.بیشتر وقت میذاشتم رو درسم.حتی شروع کرده بودم طراحی سایت کار میکردم.
خیالم راحت بود از بابت درامدم.حتی موقت.میخواستم کارامو رله کنم مستقل بشم.شاید فرصت بود.تو همین فکر بودم زنگ زدن
…-الو.اقای کاملی؟
-بله.بفرمایید؟
(به دلیل مسائلی از حرف میم استفاده میکنم.)
…-من میم هستم.بابت دوبلکس تماس گرفتم.دوستان گفتن بابت اجاره دوبلکس تماس بگیرم.
-بله بله.ظاهرا از عکس ها دیدید کیس رو.پسندیدید؟
چطور بود؟
اقای میم-بله.زیبا و جادار بود واقعا.اما قیمت رو دوستان گفتند.کمی تند نیست؟
-جناب میم عزیز شما مزنه بازار دستتونه؟قیمت منصفانه نیست واقعا.زیر قیمت اعلام کردند.شما استخر رو دیدید؟به نظرم ریسک کنید.قیمت پیشنهادی که بهتون میگم ارزشش رو داره.اگر ضرر کردید نصف پولتونو پس میگیرید.هم ما هستیم هم شما اگر راضی بودید انعام ما هم فراموش نشه.
اقای میم-به نظرم معامله منصفانه ایه.
-پنجشنبه ساعت 9 صبح به نظرم عالیه برای بازدید.
خوب شرایط بلد بود.همه چی رو خوب میدونست.به ارزو پیام دادم و گفتم شرایطو.اما در مورد پولش حرفی نزدیم.میخواست اعتماد کنه.منم نمیخواستم اول از همه جبهه بگیره نسبت بهم.
پنجشنبه ساعت 8 شب بود رفتم پیش ارزو و اماده بشیم.
ارزو یه بیکینی ابی اسمونی پوشیده بود و یه لباس خواب حریر.همه اینها رو زیر یه حوله یه سره پنهون کرده بود.
خونه ظاهرا شخصی ساز بود.
حمومی ساخته بود که همه چی داشت.وان بزرگ.تخت کنارش.وسایل پذیرایی.هر چیزی که واسه یه سکس توپ نیاز داشت.
به من هم یه پیراهن شلوار سفید داد.
-بانو این واسه چیه؟
ارزو-عزیز دلم باید بیای تو حموم.
چشمام درشت شده بود
-من؟
ارزو-اره.باید بیای بهمون برسی.وسایلو اماده کنی.هر چیزی بخوایم باید اماده کنی.کاندوم بذاری.میوه بدی بخوریم.تقویت کنی.ماساژ بدی.
مونده بودم چی بگم.
خلاصه مهمونا اومدن.اقای میم یکی از افراد بالا رتبه شهرستانمون بود.یه بادیگارد داشت همراهش.
اما بیزینس که شوخی بردار نبود.کلاس کاری باید حفظ میشد.
خلاصه اقای میم رو بردم تو اتاق حموم.
اقای میم-شما نمیخواید برید؟
-جناب میم شما تا حالا تو این شرایط قرار نگرفتید مگه؟
اقای میم-نه.
-نترسید من چشم و گوش بسته ام.فقط اینجا هستم از این ساعت ها لذت ببرید.پس شل کنید و از این لحظات لذت ببرید.
لباسشو کندم.کیر متوسطی داشت.اما تقریبا تراشیده بود.
خوابوندمش و یه اب میوه دادم بهش و شروع کرد خوردن با نی.منم شروع کردم با روغن ماساژ دادن.ریلکس بود و لذت میبرد از فضا.اب میوه تموم شد یه ربع من ادامه دادم که ارزو اومد جلوش و شروع کرد بوسیدن لبش.بنده خدا نمیتونست پاشه.
ارزو لباشو میخورد و اونم از طعم رژ میوه ای و لبای زیبای ارزو لذت میبرد.دست میکشید رو بدنش و لب میخوردن.
دست ارزو رو کیرش بود و با روغنی که زده بودم میمالید کیرشو.
ظاهرا قرصی که حل کرده بودم تو اب میره داشت کارشو میکرد.
کیر شده بود سنگ.مگه میخوابید.حدودا 14 سانتی بود.
تخما شل شل بود.
(من اقای میم رو به نام صابر مینویسم که رو وال باشه.)
ارزو واقعا کار بلد بود.کیرشو گرفته بود تو دستاش لب از رو لبش بر نمیداشت.خماری صابر رو میشد از تو چشماش فهمید.
صابر وحشیانه حوله رو کند.لباس حریر رو تو تنش جر داد.بندای بیکی رو باز کرد وارزو رو خوابوندش رو فرش نرم اتاق حموم.تازه فهمیده بودم ارزو عجب کیس استانداردی.واقعا خدا رو بابت این بدن بی نقص شکر میکردم.سینه ها طبیعی.با کمی افتادگی طبیعی.نوک بزرگ و قهوه ای روشن.سایزش 85.کوس بی مو.با لبه ها خوردنی.تمیز تمیز.کمی تیرگی که کوسشو از بقیه بدن سفیدش متمایز میکردش.
صابر لبو ول کرد رفت سراغ نوک سینه های ارزو.انگار بچه ای که شیر میخواد اروم گرفته بود و میخورد سینه هاشو.هر دو سینه هاشو انقدر خورده بود قرمز شده بود.
نمیدونم چقدر قدرت گرفته بود ارزو رو بلند کرد و کوسشو گذاشت رو صورتش و پاهای خودشو باز کرد که یعنی کیرمو بمال و بخور.خودشم پاهای ارزو رو داگی قفل کرده بود و کوس ارزو رو لباش با تمام وجود میخورد.
ارزو تو این حال و هوا نبود.نمیتونست از دستش فرار کنه.فقط مجبور بود حال کنه.جوری کوسشو میخورد که ارزو اروم ناله میکرد.
ارزو هم میخواست حواسش پرت بشه با تمام وجود کیرو میخورد.از تخماش میخورد.با لباش تخماشو میکشید.انقدر میخورد اب دهنش راه می افتاد.کیرش که نمیخوابید.تنه کیرشو گاز میزد.تا ته میکرد تو حلقش.صابر هم تو همون حالت رگبار تلمبه میزد تو حلق ارزو.ارزو چشماش قرمز شده بود اما معلوم بود راضیه.جوری میخورد که اب دهنش غلیظ شده بود و از کیر مثل تنه درخت صابر میریخت رو تخماش.ارزو تسلیم خوردنای صابر شده بود.نه میتونست فرار کنه نه تکون بخوره.نمیتونست به خودش بپیچه.فقط لذت تو وجودش بود.
صابر ولش کرد و ارزو دراز به دراز بشه.اومد پشت ارزو و از کنار خوابید پیشش و بغلش کرد.روغنو ریختم رو بدنشون صابر کیرشو مالید یه پای ارزو رو از بغل گرفتم بالا صابر کیرشو میمالید به سوراخ کون و کوس ارزو ناله های ریز ارزو شروع شده بود.انقدر مالیده بود که صدای شالاپ شالاپ کوسش در اومده بود.انقدر شل و ابکی بود که با یه حرکت کیر صابر رفت تا اخر تو.فقط یه نفس عمیق کشید ارزو و اه و نالش شروع شد.
میفهمیدم که نا نداره حرف بزنه.
پشت سر هم تلمبه میزد تخمای شل صابر میخورد به بالای کوس ارزو.
قرصه کارشو کرده بود جوری تلمبه میزد میدونستم فردا 24 ساعت از کمر درد باید بخوابه اقای میم!!!
صابر کیرشو کشید بیرون و من دوباره روغن و خالی کردم روشون.
ارزو رو داگی کرد.اصلا نمیگفت چی کنه.خودش انقدر قدرت گرفته بود که سریع داگی میکردش.باز تند تند کوس و کون ارزو رو با کیرش مورد عنایت قرار میداد و سریع روش میکشید و کوس ارزو اب انداخت.به یه حرکت کرد تو و اسپنک ها پشت هم رو کون ارزو و تلمبه های پشت هم و عرق کردن هر دوشون و ناله های ارزو و نفس نفس زدنای صابر همه با هم فضا رو بد سکسی کرده بود.
شبیه کشتی بود.صابر حریفو ول نمیکرد.تمام فن ها رو روش اجرا میکرد.
ارزو رو بلند کرد و بردش رو تخت اروم انداختش و سرشو گذاشت لب تخت و کیرشو فرو کرد تو دهنش و سرش اومد پایین تخت تو دهنش تلمبه میزد.سینه های بزرگ ارزو حالا با برعکس شدن بالا اومده بود و صابر داشت با حرص زیاد میخوردشون و تلمبه میزد تو حلق ارزو.دستاشم گرفته بود تا نتونه کاری بکنه.هر دو دقیقه یه استراحت میداد به ارزو.15 دقیقه بد تلمبه میزد.ارزو داشت میمرد اما معلوم بود راضیه و باز میخواد.
صابر بلندش کرد ارزو رو اورد رو کیرش سوار کرد و ارزو رو کیرش بالا پایین میرفت.اما صابر اینو نمیخواست خودشم تند تند تلمبه هاشو شروع کرد.هم صابر تلمبه میزد هم ارزو بالا پایین میکرد خودشو.تو همین حین ارزو رو محکم بغل کرد و دو سه دقیقه حرکت نکردن.معلوم بود ارزو نتونست جلو خودشو بگیر.تو اون حالت چون شرایط خیلی سریع بود ارضا شدو و صابر فهمید بغلش کرد.
صابر ارزو رو خوابوند رو تخت و پاهاشو باز کرد و دستشو گذاشت زیر زانوی ارزو و دو طرف ستون کرد که ارزو پاشو نبنده و کیرشو مستقیم فرو کرد تا اخر.یکسره تلمبه میزد تو کوسش.انقدر تند تند میزد که ارزو نمیتونست پاشو ببنده.دو تا ده دقیقه رگباری تلمبه زد.وسطش لب خوردن و استراحت کردن و اخراش تو گوش ارزو یه چیزی گفت و با حرکات ریز و اروم کیر صابر فهمیدم با شدت خالی شده تو کوس ارزو و کیرشو در اورد و بقیشو ریخت رو شکم ارزو.
ارزو یه لبخند بیحالی به صابر زد و بی حال همونجوری چشماشو بست و خوابش برد.ساعت حدودا 1 بود.
بادیگارد اقای میم اومد لباساشو پوشید و زیر بغلشو گرفت و بردش تو ماشین.
قبل رفتن نگاهم کردو
اقای میم-فهمیدم پشت تلفن خودت بودی.
میگم پولو بریزن برات.
دو برابر انعامی که خواسته بودی هم اضافه بهت بدن.فقط نزدیک ترین وقتی که میتونی رو بهم بده.میدونم که دو ماه بعد میشه اما میخوام.ممنونم.ارزش خیلیا رو داشت.خداحافظ.
رفتن و منم رفتم خونه رو تمیز کردم و ارزو دو ساعت خوابید و بیدار شد و صدام کرد.
ارزو-حامد.حامد.حامد کجایی؟
-جانم بانو.چی شده؟
ارزو-میترسم.بیا پیشم.
-چشم.الان میام تمیزت میکنم.نمیرم از کنارت.
بازم خوابش برد و شروع کردم تمیز کردنش و دست کردم تو کوسش و تا جایی که تونستم اب کیر صابر و ازش خالی کردم.بقیه چیزی که تو ریخته بود و قرص اضطراری دادم بهش و باز خوابید.یه شورت و سوتین پوشوندمش و بردم تو اتاق و خوابوندمش.
یه قرص مسکن هم دادم که راحت بخوابه.
مثل فرشته ها خوابیده بود.


انتقادات و پیشنهاداتتون برام بنویسید.
خوشحالم میکنید با لایکاتون انرژی بدید و منم ادامه بدم.

نوشته: سیتاسیس


👍 24
👎 6
20601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870872
2022-04-27 01:41:14 +0430 +0430

با سلام.

یه جاهایی انگار دچار باگ شده.یا اسم دوست حامد دچار مشکل شده و حذف شده.دلیلش رو هم نمیدونم.

0 ❤️

870906
2022-04-27 02:48:57 +0430 +0430

جالب بود.
یه حالت پلیسی جنایی پیدا کرده
فقط دلم برا شوهره و دخترش میسوزه😑

1 ❤️

870949
2022-04-27 08:05:33 +0430 +0430

خیلی چرت بود

1 ❤️

870953
2022-04-27 08:46:33 +0430 +0430

آقا مگه قابلمه بود که دست کردی توش ته مونده آب عمو رو در اوردی؟

2 ❤️

871020
2022-04-27 19:51:06 +0430 +0430

کسخل

1 ❤️

871115
2022-04-28 11:31:38 +0430 +0430

کمی مبهم نوشتی(سعی کن خودت را تو جای خواننده بزرای ببینی براش مفهموم هست یانه) اما در کل جا داره که ادامه داستان را بنویسی.

1 ❤️