از تصور تا دنیایی از واقعیت (۱)

1402/04/24

باسلام به همه شهوانی های عزیز ممنونم وقت میزارین برا خوندن داستان من
اول از خودم بگم که اسمم امیر ساکن یکی از شهرستانهای شمال غرب کشورم و الان که این داستان و می‌نویسم 20 سالمه
داستان از 12 سالگی من شروع شد که اولین جق زندگیمو زدم که اونم با رفتن صابون توش با سوزش شدیدی روبرو شدم بعدش دیگه نزدم تا وقتی که تو خیابون یه خانمی رو دیدم که پاهاش بیرون بود من خیلی یجوری شدم به قول معروف حشری دویدم خونه رفتم دستشویی یه جق با توف زدم اینقدر حال داد وصف ناپذیر از اون موقع اعتیاد من به جق شروع شد البته اینو بگم من از دوم ابتدایی فهمیدم سکس چیه و حتی با همکلاسی ها شلوغ کاری هایی داشتم با همین منوال هر روز یا هر دو روز یکبار جق میزدم چون خونه ما زیر زمین داشت راحت بود چون ویلایی بود راحت تو زیر زمین کارمو میکردم تا هشتم یا همون مقطع راهنمایی من شدم مسئول کتابخونه چون از بچگی با کتاب سرکار داشتم بهترین موقعیت برا جور کردن پسرا بود چند روز گذشته بود و من مسئول کتابخونه بودم که یه روز یه پسر بود مدرسه ما واقعا خوشگل و سفید بود ولی تا به حال به هیچکس نداده بود فقط مالیده بودنش اومد کتابخونه همکلاسی بودیم تحویلش گرفتم و اونم قشنگ داشت کتابارو نگاه میکرد و دوتا سال پایینی هم بودن چون من درونگرا و ساکتم همه فکر میکنن هیچی حالیم نیست کاری باهام ندارن اینم همون فکر و میکرد که یه کتاب برداشت اسمشو نوشتم برد بعد دو روز آخر وقت زنگ تفریحی اومد تو گفتم بمونه زنگ تفریح بدی گفت همین الان تحویل بگیر خواهشاً منم با غر زدن تحویل گرفتم لحظه آخر برگشت گفت میشه بمونم اینجا گفتم چرا گفت امتحان داریم مگه نمیدونی مطالعات گفتم خوب گفت نخوندم من چون باید کلید تحویل میدادم نمی‌تونستم بزارمش بمونه گفتم بیا کنار من بشین می‌رسونم چون یه هفته بود رفیقم آبله مرغان گرفته بود نمیومد تنها میشستم گفت مطمئن گفتم آره
رفتیم کلاس من به این رسوندم دوتامون شدیم 15 و نیم این خیلی خوشحال شد گفت میشه منم تو کتابخونه کمک کنم منم هول بازیم گل کرد گفتم باشه رفتیم به معاون گفتم اونم قبول کرد که کمک من بشه هر روز همو میدیم صمیمی تر می‌شدیم نگو این کلا رفیق ندارد و چون با من صمیمی شده خیلی کیف می‌کنه منم خوشحال شدم و رابطمون صمیمی شد حالا بماند به خاطرش با سال بالایی ها دعوا اینا کردم(اینم بگم من با پارتی بابام رفته بودم مدرسه بالاشهر خودم بچه پایین شهر بودم با دو سه تا از رفقای پایین شهر بودیم بخاطر اون اکیپ خوبی بودیم هیچ کس نمی‌تونست چیزی بگه) اونم از مرام معرفت من خوشش میومد منو برد خونشون پی اس اینا بازی کردیم منم میبردمش باشگاه اینا کلا رفیق صمیمی شدیم تا اون روز که زندگی من به کلی تغییر کرد آخر داستان میفهمید چه تغییری…
از باشگاه خسته دراومدیم اونم رزمی که خیلی سخته گفت خانواده من رفتن تهران برا عروسی من فردا می‌خوام برم میای بریم بازی منم دیگه عادی بود گفتم اوکی خسته و کوفته رفتیم این گفت برم دوش بگیرم منم گفتم میشه بعد تو من برم گفت اوکی رفت دراومد منم تقریبا لختش و باشگاه اینا دیده بودم ولی چون رفیق بود دیگه پیگیرش نبودم،رفت اتاق منم لخت شدم رفتم دوش واقعا حمومشون خیلی خوب بود تموم شد دوش گرفتم اومدم بیرون خودش حوله رو گذاشته بود جلو در رو میز کوچیک بغل در برداشتم خودمو خشک کردم انداختم دور بدنم اومدم بیرون دیدم یه جوراب مچی سفید با شلوارک آبی بادی حالت با یه تاپ سفید موهاشم خشک نکرده بود خیس بود نگاش کردم کیرم بلند شد باور کنین هرکس بود اینطور میشد چون من رو پا خیلی حساسم به نوعی فوت فتیشم زود برگشتم رفتم اتاق مشغول لباس درآوردن بودم که در و زد گفتم وایسا لباس عوض کنم کس کش صبر نداری چون حشری بودم جایی برا خالی کردن نبود عصبانی شدم خودش اومد تو گفت امیر چرا ناراحتی دهنش همینطوری باز موند…
منم شورت زیر زانو هام بود داشتم میپوشیدم کیرمم شق (شقش اون موقع 13 سانت بود ولی بخاطر جق زدن همیشه شیو میکردم) زود پوشیدم گفتم تو حریم خصوصی نمیدونی چیه داد زدم در و بست و رفت…
من خیلی ناراحت شدم ممکنه بگید چرا ولی وقتی آدم حشری باشه کنترل دست خودش نیست و لباسامو پوشیدم از خونه زدم بیرون.
رفت تهران و اومد شنبه بود تو کلاس ندیدمش رفتم کتابخونه دیدم دم در کتابخانه وایساده سلام دادم رفتیم تو کلید و گرفت قفل کرد درو من نگاش کردم گفتم معاون میاد اعصاب کسشعر ندارم جون من بازی درنیار گفت امیر کارت دارم بشین گفتم چی نشستیم دور میز کوچیک من گفت ممکنه این رفاقتمونو بهم بزنه ولی واقعیت باید قبول کنیم گفتم چی زر بزن گفت میدونی که همه تو مدرسه با یکین منم می‌خوام با تو باشم چون هم جنبشو داری هم اوکی هستی لبخند زدم گفتم اوکی هستم یعنی چی؟
گفت من از چیز بزرگ میترسم مال تو اندازش خوبه من فهمیدم کیرم تکون خورد ولی خودمو زدم به اون راه گفتم نفهمیدم ، گفت بابا کیرت دیگه دیدم لپاش واقعا قرمز شد گفتم امیرسالار منم خیلی خوشم میاد ازت از اولشم اینطور بود ولی چون رفیق شدیم دیگه نگاه بد بهت ندارم ولی اگه مطمئنی من خیلیم خوشم میاد و پایه ای. گفت خیلیم خوب و پا شد منم پا شدم رفتم سمتش چسبیدم بهش دستمو انداختم از رو شلوار رو کونش اونم دستشو گذاشت رو سینم و نگام میکرد یه کم که دستمالی کردم شروع کردیم لب گرفتن لبم که خورد به لبش انگار برق هزار ولت وصل کردن بهم برا یه جقی رسیدن به رابطه جنسی انگار باز کردن در بهشت یه کم که لب گرفتیم دوتامون شق کرده بودیم کیرامون میخورد بهم همون لحظات در و زدن
آب سرد و انگار ریختن رومون زود جمع کردیم و اون رفت کنار کارتن کتابا انگار داره دسته بندی می‌کنه منم در و باز کردم دیدم معاون و دوتا از خایمال ها معاون گفت اینجا چرا بستس گفتم آقا داریم مرتب میکنیم کتابخونه رو بخاطر اون بستم مزاحم نشن عرق کرده بودم استرس داشتم خودشم فهمید یه جریانی هست ولی به روم نیاورد گفت در و هیچ موقع نبندین یه کاغذ بگو چاپ کنم بزن رو در ولی نبند گفت چشم رفت منم در و بستم رفتم تو نگاه کردیم بهم از خنده ریسه رفتیم…

عزیزان در ضمن فقط گی نیست من در قسمت های بعد بخش های زیادی اضافه میشه ممنونم.

نوشته: امیر


👍 11
👎 3
8001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

937888
2023-07-16 02:00:11 +0330 +0330

این رفیقتک بیار منم بکنم

1 ❤️

938214
2023-07-18 02:43:40 +0330 +0330

خوشم اومد
یه رفیق اینجوری هم نداریم

1 ❤️

939132
2023-07-24 01:11:56 +0330 +0330

بهت لایک دادم ولی جمله بندی هات خیلی خراب بود و اشکال داشت.
موفق باشی

0 ❤️

944175
2023-08-25 10:20:56 +0330 +0330

بجایی هاشو سوتی داده. بودی رفتین خونه امیر بعد از حمام اومدی بیرون ممکنه بپرسم چرا تو باید تو خونه او.نها حریم خصوصی داشته باشی اینجا اون باید ناراحت میشد و فکر کنم تمام داستان رو یک معکوس کشیده ای

0 ❤️