از جقی بودن تا اولین کصی که کردم (۱)

1401/10/19

سلام بچه‌ها. من عرفانم و می‌خوام داستان اولین سکسم رو براتون تعریف کنم. البته اصل این داستان برای زمان طولانی‌ایه که طول کشید تا به اولین سکسم برسم.
من بچه هیئتی و معتقدی بودم که با یه سری ابله‌تر از خودم، ماه صفر یه سال رو وصل می‌کردیم به محرم سال بعد. از 7-8 سالگی تو هیئت‌ها بودم و جالب‌تر این بود که نه مامان بابام و نه برادر بزرگم اصلا این مدلی نبودن، ولی مدرسه‌ی مزخرفی که توش بودم ما رو تشویق می‌کرد و منم هر روز شیر تر (بخونید خر تر) می‌شدم که بیشتر برم خودمو تو هیئت‌ها جر بدم. از اونا بودم که سوار تاکسی می‌شدم نوار خواننده‌ی زن پخش می‌شد، به راننده می‌گفتم خاموشش کن یا کلا پیاده می‌شدم!
به سن به کار افتادن غده‌های جنسی که رسیدم، چنان خواب‌هایی می‌دیدم که حتی روم نمیشه بگم با کدوم یک از اعضای فامیل بود! (احتمالا چون کلا طرف هیچ دختر و زنی نرفته بودم.) بگذریم… کار خدا بود که یه فیلمی دراومد از یکی از مداحای مورد علاقه‌م که با دو تا دافی قلیون می‌کشید. اون فیلم رو هی می‌دیدم و هر بار یه سوال جدید از خودم می‌پرسیدم: «مگه این کارا گناه نیست؟ مگه اینا همه‌ش به ما نمیگن وایسین تا حوریای بهشت؟ پس اگه اسم صیغه روش باشه همه چی حلاله؟…» بعد اون فیلم دیگه اون آدم سابق نشدم، و حرفایی که با تعصب رد می‌کردم رو بهشون فکر می‌کردم. در نهایت تو 18-17 سالگی به نظرم اومد کلاه بزرگی سرم رفته و باید جبرانش کنم.
اولین تصمیمم برای جبران زندگی از دست رفته، پیدا کردن یک فولدر خاص تو کامپیوتر مشترک من و داداشم بود. چند وقت قبلش یه روز که توی کامپیوتر می‌چرخیدم، به یه فولدر با اسم عجیب رسیدم که وقتی واردش شدم، چند تا عکس لختی دیدم و یه سری فیلم که از Xهاش می‌شد حدس زد راجبه چیه! عکس‌ها رو یکم بالا پایین کردم و حس خوبی داشتم، ولی یهو قیافه‌ی نکیر و منکر اومد جلوی چشمم و عرفان کوچولو درجا خوابید!
یه روز که داداشم نبود، در اتاقو قفل کردم و شروع کردم به گشتن، ولی داداشم تو مخفی کردن پیشرفت کرده بود. از رفیق خوره‌ی کامپیوترم تلفنی کمک خواستم، و بالاخره بعد از کلی تلاش و ممارست، یافتمش! قبل از باز کردن فولدر، دوییدم رفتم رساله رو برداشتم. حشر به حدی زده بود بالا که فقط تو رساله دنبال این بودم که بعد از خودارضایی، چطوری باید طلب بخشش کنم! یه چیزی پیدا کردم، یه چشمک به سمت خدا زدم و فولدر رو باز کردم. با کلی استرس که مامان نیاد تو یا صداش رو نشنوه و… چند تا فیلمی که بود رو جوییدم و تازه تصور درستی از کص و سکس و … پیدا کردم.
تا چند ماه کارم این بود که تو هر فرصتی بپرم پای سیستم و فولدر رو باز کنم؛ اگه آقا داداش زحمت آوردن فیلم جدید رو تقبل کرده بود که کلی دعاش می‌کردم؛ اگه نه همون قبلیا رو می‌دیدم. یادمه یه شورت هم داشتم که مخصوص جق زدنم بود؛ به این صورت که قبل دیدن فیلما می‌پوشیدمش، آبم رو کامل توش خالی می‌کردم و بعد می‌ذاشتمش گوشه‌ی کمد تا سری اول که میرم حموم ببرم و با دست بشورمش که بقیه لباسا رو نجس نکنه. دیگه بماند چقدر استرس می‌کشیدم که چطوری ببرمش توی حموم و کجا بذارم خشک شه و… بیشتر که از دین و ایمون زده شدم، دیگه مینداختم پیش بقیه لباس کثیفا و خلاص. با خانوم «سیلویا سینتز» چنان ارتباطی برقرار کرده بودم که هر جا نگاه می‌کردم می‌دیدمش: پلیس می‌دیدم، موتوسوار می‌دیدم، بوکسور می‌دیدم، حتی تو تلویزیون راهبه می‌دیدم… هر جا می‌نگریستم سیلویا می‌دیدم؛ و این تحریکم می‌کرد تو اولین فرصت برم و اون فیلم پورن مرتبط رو ببینم. یه بار داداشم واسه خالی کردن هارد یه سری از قدیمیا رو پاک کرد که داشتم دیوونه می‌شدم؛ این شد که خودم یه فولدر با کلی آدرس مخفی درست کردم و پورن‌های مورد علاقه‌م رو کپی ‌کردم اونجا که در امان باشه.
حدود 3-22 ساله‌م بود که به خودم اومدم و دیدم یه جقی به تمام معنا شدم. بابام برام یه مغازه دفتر فنی اجاره کرده بود و روزها اونجا مشغول بودم. بچه‌های پاساژ اکثرا آدمای چشم‌چرون و دختربازی بودن و، مجرد و متاهل، تو مشتریا دنبال مورد بودن. چند تایی هم سالم و اهل خونواده بودن که از قضا فکر می‌کردن منم مثل اونام؛ تنها دلیلشم این بود که اصن بلد نبودم چطوری مخ بزنم! بارها شد مورد اومد تو مغازه، من گیج و منگ زدم که چه کنم، و طرف رفت چند تا مغازه جلوتر مخش خورد! بعدم می‌گشتم یه پورن تو مایه‌های طرف پیدا می‌کردم و می‌دیدم. حتی چند بار سوسکی در مغازه رو چند دقیقه بستم و جق رو کامل کردم! یه هارد مخصوص پورن داشتم و حتی برای خودم دسته‌بندی هم کرده بودم: یعنی ورژن مقدماتی کتگوری سایتای سوپر رو داشتم!
یه روز با شایان، از صاحب‌مغازه‌های لاشی پاساژ، دم مغازه‌ی من مشغول گپ زدن بودیم که دو تا داف نسبتاً تابلو اومدن. شایان سریع سر صحبت رو باز کرد و راهنماییشون کرد به مغازه‌ی خودش، به منم گفت: «اگه طلبه‌ی شب جمعه‌ای، بفرما داخل.» چند دقیقه‌ای با خودم درگیر بودم و آخر گفتم بذار تجربه رو شروع کنم. رفتم تو مغازه، دیدم شایان یکی از دخترها – طبیعتا اونی که خوشگل‌تر بود – رو برده پشت دخل و کم مونده همونجا ترتیبش رو بده. اون یکی دختره بلند شد اومد طرفم و دستش رو دراز کرد: «سلام، پریسام». منم گفتم: «سلام، شاغلام» و بعد زدم زیر خنده. دمش گرم شایان حواسش بهم بود، با صدای خنده‌ی بلند گفت: «باربد جان بذار آشنا شن بچه‌ها بعد خوشمزگی‌هات رو نشونشون بده». فهمیدم که گند زدم… یهو با خودم گفتم چی؟ باربد؟ مگه عرفان چشه؟ اوکی حالا هر چی… شروع کردم با پریسا به حرف زدن، و به حدی چرندیات بی‌ربط گفتم که احتمالش بود هرآن پا شه بره پیش شایان بگه بیا ترتیب منو هم تو بده… ولی خب اوضاع در کل خوب پیش می‌رفت. شایان اومد این طرف، دست منو گرفت و گفت: «بچه‌ها اینجا باشن، کامران و باربد برن یه چیزی بخرن که خیلی زشته هیچی برای پذیرایی نیستش» باربد، کامران، پریسا… من کی بودم اونجا چه خبر بود؟!!!
تا اومدیم بیرون، محکم زد پس گردنم و گفت: «اسکل نپرونیش. طرف با چشماش داره میگه زود باش منو بکن. بدو برو 4 تا بستنی بخر بیار من برم اینا چیزی کش نرن. فکر کنم ارزون مرزون هم باشن.» بعد اومد در گوشم ادامه داد: «من دیده بودم چطوری به دخترا نگاه می‌کنی عرفان. می‌دونستم مثه فخری‌پور و حاج‌جواد و … اسکل نیستی، خودم رات می‌اندازم. بدو فقط» و برگشت تو مغازه. منم بدو رفتم 4 تا بستنی خریدم و برگشتم. تا ساعت 5-6 عصر، این دو تا دختر می‌رفتن و برمی‌گشتن و مام خشکه‌لاس و … تا اینکه طبق نقشه‌ی شایان، مغازه‌ها رو سپردیم دست شاگرد و با دخترا رفتیم.
شایان سوییچ ماشینش رو داد به من و با مونا رفتن عقب نشستن؛ پریسا هم جلو نشست. شایان یه آدرس نزدیک بهم داد، و درجا شروع کرد. تو آینه نگاه می‌کردم، صحنه‌های شنیعی می‌دیدم! که حکم همون فیلم سوپرا رو برام داشت، اینه که بزرگ شدن کیرم حتی از روی شلوار لی هم تابلو شد. پریسا خیلی آروم دستش رو گذاشت روی کیرم و زیر لب یه چیزایی گفت و خندید. ولی چیزی که داشت بیشتر به من حال می‌داد، دیدن شایان و مونا توی آینه بود. به بهانه‌ی اینکه حواسم باید جمع رانندگی باشه، پریسا رو پس می‌زدم و مدام از توی آینه، اتفاقات صندلی عقب رو دنبال می‌کردم. وقتی رسیدیم، شایان و مونا پیاده شدن؛ شایان گفت سوییت بدون اتاقه؛ ما میریم و میایم، بعد شما برین. اوکی رو دادم و یه گوشه پارک کردم تا نوبت ما شه.
وقتی رفتن، عشوه‌های پریسا بیشتر شد و یا خودش به کیرم دست می‌زد، یا دست منو می‌گرفت می‌ذاشت لای پای خودش. ساق نازک پاش بود و موقع لمس کردن لای پاش، قشنگ می‌شد کصش رو تصور کرد. منتهی نمی‌دونم چه مرگم شده بود که ذهنم یه جای دیگه بود و هر چی می‌گذشت، کیرم کوچک‌تر میشد. پریسا متوجه شد و با حالت شاکی پرسید: «اگه باهام حال نمی‌کنی، مونا هستا.» ولی داستان این نبود؛ واقعیتش پریسا و مونا فرق نداشتن؛ هیکل و خوشگلی‌شون تقریبا یکی بود؛ فقط مونا سفیدتر بود و یکم هم قدبلندتر. مشکل من بودم که برای اولین بار با مشکل درون خودم مواجه شده بودم. دست انداختم گردن پریسا و گفتم: «این حرفا چیه؟ استرسی شدم.» بعد واسه اینکه تابلو نکنم که تا حال کص نکردم، ادامه دادم: «محله آشناس؛ اینام که نمیان…» این حرفا اثر کرد و پریسا لبخند زد. بچه‌ها هم که از در آپارتمان اومدن بیرون، دست من رو گرفت و گفت بزن بریم. شایان در حالی که حسابی کیفش کوک بود، اومد پیشم، کلید واحد رو داد و در گوشم گفت: «واحد 7، حالشو ببر. کاندوم یادت نره، رو اوپنه. نگران پول مول هم نباش، امروز مهمون خودمی، برو حال کن.»
مطمئن بودم وقتی شایان لاشخور اینطوری میگه، یعنی بعدا دوبله می‌خواد باهام حساب کنه؛ ولی مهم نبود. دمت گرمی بهش گفتم و با پریسا دوییدیم تو خونه. من سریع رفتم دستشویی، وقتی برگشتم پریسا با یه تاپ بلند و گشاد سفید وایساده بود و سوتین تیره‌ش از زیرش قشنگ سایه انداخته بود. شلوارش رو هم درآورده بود و با یه شورت بود. تو ذهنم همیشه این بود که اولین بار که تو همچین موقعیتی قرار بگیرم، چنان بکنم که مانوئل فرارا و بقیه جلوم لنگ بندازن، ولی همه چیز قاطی پاتی بود. فکرم چنان درگیر شده بود که کیرم از دودول پسربچه‌ی 6 ساله هم کوچیک‌تر بود. من پیرهنم رو درآوردم و پریسا هم شلوارم رو درآورد، ولی اوضاع کیرم تعریفی نداشت. یه اخمی کرد و رفت دستشویی. مخم درست کار نمی‌کرد، واسه همین به سرم زد که با گوشیم پورن ببینم و اینطوری بیدارش کنم. یه سوپر پلی کردم و با دست هم شروع کردم ور رفتن با خودم که تا پریسا میاد، سیخ شده باشه.
پریسا از دستشویی اومد بیرون ولی تا اومدم خودمو جمع و جور کنم، فهمید. پرید گوشی رو از دستم بگیره که مقاومت کردم. بی‌خیال شد و با یه لحن بدی بهم گفت: «اسکل، تو دیگه چی هستی؟ بریم بابا، تو هم برو واسه خودت جق بزن» و 2 دقیقه نشد که لباس پوشیده، دم در بود. منم که کلا هنگ کرده بودم، در سکوت مرگ جمع کردم و رفتیم. شایان منو رسوند دم پاساژ و خودش دوباره با 2 تا دخترا رفت. فرداش که دیدمش، تنها حرفی که زد این بود که: «80 تومن بده واسه گندی که زدی». خلاصه پول کصِ نکرده رو دادیم و تمام.
هر چی مشکلم رو تو اینترنت می‌گشتم چیز به درد بخوری پیدا نمی‌کردم. چند هفته‌ای کلنجار رفتم تا بالاخره رفتم سراغ داوود؛ یکی از فروشنده‌های پاساژ که می‌دونستم خیلی این‌کاره‌س. یه چایی قلیون دعوتش کردم و با کلی سختی، بهش فهموندم که مشکلم چیه.

  • عرض کنم خدمتت که … جقی! شما جقی شدی! سوپر رو باید کنسل کنی وگرنه خفتت می‌کنه همینطوری.
  • یعنی چی داوود؟ خب کلی دیدم که آماده شم دیگه، ربطی نداره. مشکل از جای دیگه‌س به نظرم.
  • جای دیگه نیست نوکرتم. ببین عرفان جون، میل خودته. ولی من جات باشم ترکش می‌کنم.
    حرفای داوود رو مخم رفته بود و نمی‌دونستم باید چی کار کنم. گفتم بیام یه مدت امتحانی کمش کنم و بعد یه فرصت دیگه که پیش اومد، امتحان کنم ببینم چی میشه. چند ماهی درگیر بودم و عملاً اتفاق خاصی نیفتاده بود. خیلی هنر می‌کردم میشد 2 هفته؛ اونم وقتی دیگه تسلیم می‌شدم، به تلافی اون مدت انقدر می‌دیدم که می‌شد مروری بر پورن معاصر!
    یه شب داییم اینا اومدن خونه‌مون. پسرداییم – میلاد – از من 2 سال بزرگ‌تره و برعکس بچگی‌هامون که متنفر بودیم از هم، الان هم‌تیپ شدیم و رفیق. میلاد داشت تعریف می‌کرد با یه دختره دوست شده تازگیا سر کلاس زبان. همینطوری که حرف می‌زد، گفت: «پس‌فردا کلاس داریم، تو هم بیا. چند تا دوستای صدف هستن، خوشگلم هستن. شاید بختت باز شد.» میلاد عکساشون رو توی فیسبوک فرستاد و منم تا قبل کلاس، حسابی آنالیزشون کردم. دو تاشون از بقیه باحال‌تر بودن. خلاصه انقدر عکسای اینا رو مرور کردم که باز قبل رفتن مجبور شدم یه سر برم تو کتگوری «اسکول-گرل» و خالی کنم خودمو! این شد که حول و حوش ساعت 6 عصر با کمر خالی و چشم باز، رفتم سر کلاس.
    از اون دو تا کیس مورد نظر، یکی نیومد. این شد که میلاد و صدف نشستن کنار هم و منم رفتم کنار شقایق نشستم که دختر خوشگل و خوش‌تیپی بود. چند دقیقه‌ای حرف زدیم که معلم وارد شد… آی خدا… یه دختر جوون با قیافه‌ی خیلی معصوم که دیدمش دلم رفت. شاید از نظر بیشتر پسرا، شقایق خوشگل‌تر بود؛ ولی دل من واقعا خود خانوم معلم رو خواست؛ سارا کاویان رو.
    3 جلسه بیشتر نمونده بود تا آخر ترم که همه رو به عنوان مهمان رفتم. ترم بعد میلاد اینا استاد دیگه‌ای داشتن، ولی من گشتم ببینم سارا کدوم کلاس رو داره، بعد رفتم ثبت‌نام برای همون کلاس. سطح زبانم به اون کلاس نمی‌رسید ولی انقدر بهونه جور کردم سر وقت خالی و اعتماد به استاد و … که مشروط قبول کردن. مغازه رو رسما سپرده بودم به شاگردم و یخورده هم بیشتر بهش پول می‌دادم که همه چی اوکی باشه؛ کل تمرکزم شده بود زبان. اون ترم همینطوری تموم شد، ترم بعد باز ثبت نام کردم. خوشبختانه سارا یه ترم پایین‌تر گرفته بود، منم سریع رفتم به آموزشگاه گفتم من واقعا اذیت شدم می‌خوام یه سطح برم پایین‌تر :))) ترم دوم تا وسطا پیش رفته بود که بالاخره فرصتی که دنبالش بودم پیدا شد.

ادامه...

نوشته: هو لی هات وت


👍 9
👎 4
22501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909963
2023-01-09 02:07:21 +0330 +0330

خوبه کسی به تو نمیتونه گیر یده چون خودت قبول داری جقی هستی😂😂😂

1 ❤️

909972
2023-01-09 03:51:42 +0330 +0330

تو هنوزم جقی

2 ❤️

910074
2023-01-10 02:16:32 +0330 +0330

نه، خوشم اومد. یکم کمتر جق بزنی یه چیزی میشی 😂

1 ❤️

910378
2023-01-12 16:26:15 +0330 +0330

ریدم تو مغز جغیت بچه هیئتی ها نگرای کونت گذاشتن چرت میگی ها بی شعور کص شعر تو بنویس چیکار داری به قشری خاص

1 ❤️

910397
2023-01-12 20:36:53 +0330 +0330

این مشکل منم بود الان با یه کیر 18 سانتی خوب میکنم همه راضین هم ع خودم هم ممد کوچولو
ولی هنوز مخ بزن خوبی نیستم

1 ❤️

910482
2023-01-13 09:54:53 +0330 +0330

آفرین خوب نوشتی طنز خوبی داشت
حالم این روزها بد هست
یه مقدار بهتر شدم
ادامه بده

0 ❤️

910483
2023-01-13 09:59:45 +0330 +0330

دوستان رنج نامه‌ی منو بخونید و برای در آرامش مُردن بهم راهنمایی بدین(به خصوص اونایی که داروسازی یا رشته های شیمی و علوم تجربی دانشگاه رفتن، حالم از دانشگاه بهم میخوره، جلوتر بریم میگم چرا اینقدر از دانشگاه و استادهاش متنفرم)

عاشق نامزدم بودم… نامزدم کوره ی آتیش بود اون روزی که عشقم زندگیم همه ی دنیام ، نامزدم برای اولین بار اومد روی کیرم نشست، داشت از حال میرفت کیرمو با آب دهنش یه مقدار نوازش کرد و بعد آروم نشست روی کیرم … کسش گرم ، لطیف، مرطوب و نرم بود، هیچ وقت دیگه اون آرامش رو تجربه نکردم … اون آرامش هزار بار از چشمم بیرون اومد و برام زهر شد.

نامزدم رفت با استاد دانشگاهش دوست شد
با همدیگه سکس میکنن
نامزدم خیلی زیبا بود، چشم های گربه ایی شهلا و خمار، رون پاش پر بود باشگاه میرفت …کُسِش خوشبو صورتی با لبه های قشنگ مثل گُل ارکیده‌ی صورتی بود… عاشق این بود که براش کُس لیسی کنم… منم عاشق خوردن کسش بودم…نرم گرم، پر آب…با پورن استارها مو نمیزد… مثل فرشته ها ، مثل مانکن های آمریکای لاتین… اندامش سینه، کمر باسن رون ، مچ پا و کشیدگی گردن با AJ Applegate مو نمیزنه و چهره و صورتش درست شبیه .Bridgette B
من فوق دیپلم هستم، اما استادش دکترای حقوق داره تازه استادش از منم چند سال بزرگ تره.

زن خوشگل دردوسره، بالاخره از چنگ آدم بیرون میارن
به خصوص که اگر مرد در چهره و ظاهره هم قد زن خوشگلش نباشه

استادش خوب درس خونده خوب صحبت میکنه مثل من کارگر نیست
اشتباه کردم موافقت کردم نامزدم بره دانشگاه، موقعی که دیپلم داشت عاشق من بود. الان داره فوق لیسانس میگیره… میخواد جامعه شناسی بخونه و همکار استادش بشه، البته استادش زن داره…استادش نامزد منو فقط برای سکس میخواد… نامزد منم میدونه اون زن و بچه داره، اما عاشقش شده و همینکه توی دفتر کاری یا یه جای دنج با استاد حرف بزنه، استاد بغلش کنه دستشو به نرمی بگیره، عاشق صحبت کردن های استادش هست، دیدم همینجوری محو چهره استادش میشه که حالا بدتر از من قیافه هم نداره، اما در عوض استاد دانشگاه هست، زن من کلن عقده ی مدرک داشت و من اینو خیلی دیر متوجه شدم!
از این غصه بالاخره یکی از همین روزا قرص میخورم و خودمو میکشم
قرص برنج میگن خیلی زجر آور هست
دوست دارم قرصی باشه که به خواب برم و در خواب بدون درد در آرامش بمیرم
نامزدم همه ی زندگیم بود براش مینوشتم قربون صدقش میرفتم، همینکه رفت دانشگاه یکی دو تا از کارمندای دانشگاه و استادها بهش گفتن چقدر زیبا و تحسین بر انگیز هست، از همون روزا منو کنار گذاشت.
دیگه من هرچی قربون صدقش میرفتم بیفایده بود
یک کلمه که استادش میگفت به به خانم زیبا رو معادل با هزاران هزار واژه‌ی عاشقانه من بود…روزای آخر که با هم بودیم وقتی پیش من بود کسل بود حوصله نداشت، اما وقتی که استادش زنگ میزد یا روزی بود که میخواست بره دانشگاه و اون استاد عوضیش کلاس داشت، میخواست بال در بیاره، خوشگل میخندید و خوشحال بود… من سالها به پاش نشسته بودم اما در کمتر از یک ماه عاشق استادش شد… رسما دنبال استادش راه افتاد و مخ استادشو زد… اراده کنه هر مردی رو میتونه به زانو در بیاره بسکه خوشگل سکسی هست و با عشوه و ناز میتونه صحبت کنه.

خیلی در سکس لوند و شهوتی بود
وقتی فکر میکنم الان پاهاشو دور کمر اون استاد پفیوزش حلقه کرده ، یا داره کیر استادشو تا خایه با ولع ساک میزنه، دیوونه میشم

تو رو خدا یکی راهنمایی بده من خودمو بکشم
نمیخوام زنده باشم
از رنج نداشتنش دارم نابود میشم زجر میکشم
من هنوز عاشقشم
اونو میپرستم 😭

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها