امروز روز تو بوده شاید

1402/02/01

سوار شد
بعد از سلام‌: ببخش ماشینتون کثیف شد!
نگاه به کفشاش کردم؛ به چشاش خیره شدم : خوبی دختر؟
_خوبم، شما خوبین؟
_ خوبم.
حرکت کردیم و صحبت خاصی انجام نمیشد، هر از گاهی به واسطه عبور عابر پیاده یا ماشینای توی ترافیک کلماتی درباره اون لحظه بیان میشد.
لبخند های واقعی اما کوتاه.
فضا آروم و بدون هیجان.
هوا ابری و گاهی چند قطره ریز بارون.
و هیچ لمسی بجز دست دادن بعد از لحظه اول نبود.

همدیگه رو دوست داشتیم و توی خیابونا ازنظر دیگران خیلی بهم میاومدیم اما…
اما شخصیت هایی کاملا متفاوت از هم رو برای خودمون داشتیم. جوری که من رو از با اون بودن منع میکرد، جوری که عقلم اجازه نمیداد استارت رابطه ای رو بزنم که آرامش و حس خوب بینمون رو از هر دو ما بگیره. و البته به قول ساقی: این نظر شماست و من نظر خودم رو دارم.
بله، ساقی از علاقه من به خودش کاملا اگاه بود و من هم میدونستم که اون چقدر به من علاقه داره، علاقه ای که به پشتوانه معاشرتی شش/هفت ساله بوجود اومده بود.

چهار راه و چراغ قرمزی که من رو به ترمز کردن امر می کرد.

سال گذشته بود: از بغلم که جدا میشد و کمک میکردم سوتینش رو بپوشه گفت شاید دوسدارید بجای ۷۵ های من ۸۵ های یه کس دیگه ای رو داشته باشین ها؟
بهش نگفتم اما خودش میدونست جوابم رو،
نه؛ من آرزوی رابطه ای رو باهاش داشتم که همسایه هامون هر شب با ناله های ساقی توی تخت من خود ارضایی کنن، اما من نمیخواستم وارد رابطه ای بشم که ناله های نارضایتی عدم تفاهم ما از فریاد های رضایت سکسمون بیشتر باشه،

هر دو ما شاکی از این بودیم که حتی تخت مشترک و بدن های لخت ما باعث سکس و رابطه ای کامل نمیشه و این شرایط باعث فاصله چند ماهه میشد.

با صدای بوق ماشین پشت سر از مرور خاطرات سال گذشته بیرون پریدم،
کم کم شروع به حرف زدن کردم و‌ ساقی هم مثل همیشه همراهی میکرد.
کلمات، لحن، صدا و آهنگ صداش کافی بود برای ساختن جوی پر از آرامش.
کاملا از شهر خارج شده بودیم و کم کم توقف کردیم. پیاده روی های بدون مقصد توی صحرایی که مارو از هم دور و نزدیک میکرد.
سنگ هایی رو پرتاپ کردیم،
روی زمین نقاشی کشیدیم،
عکس گرفتیم،
اواز خوندیم و دوباره به ماشین برگشتیم.

روش خم شدم و ضامن بغل رو کشیدم و یهو صندلی به عقب خوابید
صندلی خودم رو هم خوابوندم، توی چشای سبز رنگش غرق شدم….
دستش رو گرفتم و به سمت خودم کشوندم.
توی بغل گرفتمش و مدتی همونجا موندم، آروم با انگشتام توی موهای فرش گشت میزدم، از موهای به پشت گردن رسیدم و کم کم رفتم توی لباسش
کمرش رو اروم اروم لمس میکردم و بدون گفتن کلمه ای لبام رو به گردنش رسوندم، لبای خشک شدم رو روی پوستش نگهداشتم و روی گردنش نفس میکشیدم، با تمام بی تجربه بودنش بعد از هر چند لحظه دست به موهام میزد و رها میکرد ، از بغل گردنش اومدم زیر گلوش و خیلی خیلی خیلی اروم نوک زبونم رو بهش زدم.
شیب هیجانی که از لحظات اروم من رو به یه ادم حریص برسونه خیلی کم بود، کم کم از لبام برای خوردن پوست سفیدش استفاده کردم، از سر کنجکاوی چشامو باز کردم و بعد از هر بار برخورد لبام با گردنش که رد صورتی بوجود میاورد رو نگاه می کردم، مسیری که از بالا تا پایین طی شده بود رو برگشتم و ایندفعه زبونم رو با گوش خوشمزش آشنا کردم. سکوت ساقی با نفس های عمیق تری همراه شد، نفسی که شیب ملایم هیجان من رو تندتر و تندتر میکرد. دستم رو از بالای لباسش به سینش رسوندم و توی دستم میمالیدم، هیجان اون لحظه اجازه این رو از من گرفته بود تا ریتم لبام روی گوش و دستام رو با سینه ساقی هماهنگ کنم.
سعی کردم به ارامش قبل برگردم و با تمرکز، بالاتنه ساقی رو لخت کردم و نگاهم رو از سینه ها به چشاش انتقال دادم و گفتم :
بزرگ تر شدی ها؟
با لبخند شیطونی گفت:
_گفتم شما ۸۵ دوسدارید شاید ها؟
_من خودتو دوسدارم دختر

محکم و محکم سینه هارو میخوردم، با نوک زبونم نوک سینش رو به داخل فشار دادم نگهداشتم، اروم اروم زبونم رو با دایره ای از نوک تا دور سینه خوشگلش چرخوندم، دایره ای که هی بزرگتر شد.
دستش گرفتم و بین پاهام گذاشتم و بهش گفتم خجالت میکشی الان اره؟ گفت نه، شاید یکم اروم اروم گشت و پیداش کرد، ازش جدا شدم و توی صندلی خوابیدم کمربندمو باز کردم به کمک خودش کیرمو اوردیم بیرون، صداش کردم و گفتم واقعا نیاز نیست تا اخر فرو کنی که اذیت شی همون سرش رو با تسلط بخوری بهتر از تا ته بردن و اذیت شدنه، همزمان موهاش رو بالا جمع کردم و اروم شروع به خوردن کرد، همون اول تا ته رو تست کرد و جلوی اوق زدنش رو گرفت، اومد بالا و دوباره رفت و باز نتونست.
ایندفعه از سرش شروع کرد به ساک زدن و کم کم کمتر از نصفش رو به راحتی میخورد و توی ده دقیقه ای که کیر من توی بین لبای جذابش بود چندبار برای تا حلق بردنش تست کرد و نشد اما حس خوبی که باید رو باهم تجربه میکردیم.

رفتیم صندلی های پشت بدون معطلی شلوارش رو در اوردم و شورتش هم کشیدم پایین، کنترل اوضاع دست من بود و پاهاشو باز کردم و روی کمر خوابوندمش، صداشو شنیدم که گفت الان دیگه دارم خجالت میکشم، گفتم بکش و با سر رفتم تو کسش.
ساقی اروم قصه ما بلند بلند جیغ کشید و نفسش گیر میکرد و من با تمام وجود کسش رو میخوردم و زبونم رو از بالا تا پایین میکشیدم، برگشتم بالا و روی کسش رو تند تند تند زبون کشیدم، ناخنای بلندش من رو چنگ میزدن و رها میکردن، صداش گیر میکرد و با یه نفس عمیییییییق برمیگشت، من از سرعتم کم نمیکردم تمام کسش رو که حالا با ابش و اب دهن من خیس خیس بود رو لیس میزدم، به یک دقیقه نرسید که لرزش بدنش من رو از لذت نهایی با خبر کرد، همزمان دستم رو هم لای پاهاش رسوندم و پنج ثانیه با با لرزش و ناله ای جذاب توی گوشه ماشین اروم گرفت، سخت بود اما همونجا روش خوابیدم و محکم بغلش کردم و در گوشش گفتم خوب باش. ……سکوت……
بعد از ده دقیقه رفتیم سرجامون و حرکت کردیم
لحظه استارت ساقی گفت پایان شما چی پس؟
گفتم امروز روز تو بوده شاید ها؟
_خب با ش شه.
_آره

نوشته: استاد


👍 2
👎 5
13701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924302
2023-04-21 00:40:53 +0330 +0330

درود
بسیار زیبا و قابل لمس

0 ❤️

924306
2023-04-21 00:55:35 +0330 +0330

توی ماشین خیلی رومانتیکه 😍

0 ❤️

924364
2023-04-21 09:20:51 +0330 +0330

خیلی عالی بود، کاملا لمس کردم داستان رو

0 ❤️

924402
2023-04-21 15:36:59 +0330 +0330

چرا دختره اینجوری حرف میزد ؟؟وسط کردن مثلا بگه شما منو محکم تر بکنید!

0 ❤️