سلام به همه دوستای گلم من حامدم نویسنده
“کونی اعظم” و “۹ کیر و ۲ سوراخ”
نکته ای که قبلش باید بگم اینکه من افغان نیستم ایرانی هم نیستم اصلا آدم نیستم من فقط یه کونیام همین و بس از اون روز به بعد من دیگه خودمو انسان نمیدونم فقط یه کونی و عطش کیر دارم همین خصوصا گروپ همین پس لطفا چیز دیگه ای بهم نسبت ندید خواهش میکنم یکم به عقاید هم احترام بذاریم من فقط یه کونیام و باعث افتخارمه
خب این خاطره اولین دادنمه، که چجوری کیر پرست شدم، حقیقتا بعد اولین باری که مزه کیر رو چشیدم و دروازه سوراخم رو به روی اولین کیر زندگیم باز کردم، رسما من دیگه همه مردا رو فارغ از سن و سال رنگ پوست و…
نه به چشم آدمیزاد بلکه فقط یک کیر با دوتا پا میدیدم و الان هم همینطوره. کون دادن و ساک زدن برای من عبادته و کیر خدای منه.
دوسال پیش بود اون زمان تجربه چندانی نداشتم فقط با فیلمای پورن گی جق میزدم و گاهی وقتی از بادمجون و خیار استفاده میکردم، اواخر پاییز داشتم میرفتم چهارراه ولیعصر تا لپ تاپم رو از تعمیرکار بگیرم،
ساعت حدودا ۹ شب بود سوار قطار شدم ، تو اونجا به قدری شلوغ بود که همه تا ناموس تو کون همدیگه بودن خلاصه که سوار شدم پشت سرم یه پسر خوش قد و بالا و چشم و ابرو مشکی با یه کوله پشتی که یحتمل دانشجو بود پشتمو کردم بهش و چون قطار شلوغ بود فکر میکرد من سهوا پشتمو بهش چسبوندم ولی یکم لپای کونم رو که به کیرش مالوندم دیگه کم کم کیرش شروع کرد ورم کردن و هی پشت گردنم تند تند نفس میکشید آخ نفس هاش خیلی شراره بار بود داغ داغ، برگشتم پشت سرمو نگاه کردم انگار که یه هندونه تو شورتش بود اونو که دیدم اصلا پشیمون شدم برم لپ تاپمو بگیرم
قطار ایستگاه تئاتر شهر که نگه داشت تقریبا خالی شد
پسره رفت تکیه داد به در و منم رو صندلی نشستم و هی پسره رو یه نگاه زیر چشمی مینداختم و از نگاه خودشم مشخصا خیلی کفری شده بود.
هرچی قطار به سمت قائم نزدیکتر می شد خالی تر میشد به صندلی بغل دستم چندتا ضربه زدم که بش بفهمونم بیا پیشم بشین.
اومد و نشست و با نگاهی به شدت عصبی بهم ذل زد و منم زیر لبی میخندیدم.
بهش گفتم تو برای چی سه تا پا داری؟
گفت چی داداش؟
با چشمم به کیرش اشاره کردم، گفت خجالت بکش و میخواست پاشه که مچشو گرفتم و گفتم:
-کجا با این عجله؟
-آقا خجالت بکش زشته تو مترو
نوشته: حامد کونی اعظم
داستانت بیشتر اهانت آمیزه به رنگین کمونی ها، یجوری میگی که انگار ماها ماشین سکسیم و همش دنبال کیر این و اونیم ، متاسفم برات
حامد کی دوباره میایی سمت محلاتی خبر بده بیام یه سیخ هم من بزنم
پشت تک تک گلمات تخیلاتت به درستی میشه عقده حقارت و خود کم بینی که چه عرض کنم مازوخیست هستی
از اون “یحتمل” گفتنت فهمیدم چه انتر بی سوادی هستی. اون موقع چرا رفتی به یک دانشجو کون دادی، تگ دانشجو را گذاشتی روی داستانت؟ ریدم توی اون خلقتت بی دلیلت!!! ادمین، خواهش میکنم تگ گی و دانشجویی را از این داستان اسهالی حذف و بجاش تگ ریدن را اضافه کنه!!!