نورا دستش رو به کُسم رسوند و گفت: عذاب وجدان دارم تو ارضا نشدی.
لبخند زدم و گفتم: من امروز دو بار شدم. امیدوارم این ارضای تو هم کمک کنه و از این همه استرس و عصبانیت، کمی خلاص بشی.
نورا دستش رو به سمت سینههام برد و گفت: از تو خوشم اومده.
خندهام گرفت و گفتم: به خاطر اینکه یه موجود روانی هستم؟
نورا گفت: مهره مار داری. یه جوری هستی. آدم رو جذب میکنی. به نظرم بقیه هم همین نظر رو دربارهات دارن.
کسرا که همچنان روی کاناپه پشتی ما نشسته بود، دوباره به حرف اومد و گفت: چون چهرهاش زیباتر و کاریزماتیک تر از همه ماست. چهره و نگاهش، غرور خاصی داره. یک جور نگاه مغرورانه که فقط مخصوص خودشه و هیچ کدوممون شبیهش رو ندیدیم. شبیه یک امضای عجیب و غریبِ یک مدیر عجیب و غریب. شقایق از اون مدل زنهاست که اگه تو دنیای بیرون از اینجا ببینیم، پیش خودمون میگیم که این زن، دست نیافتنی ترینه. مطمئنم که عالم و آدم تو کفش هستن و خودش هم قطعا این رو میدونه.
من و نورا هر دو از تحلیل کسرا متعجب شدیم. سرمون رو به سمت عقب چرخوندیم و نورا گفت: الان یعنی باور کنم که تو هم بلدی حرف بزنی؟
کسرا بالاخره لبخند کمرنگی زد و گفت: تا الان تو به اندازه همهمون حرف زدی.
برام جالب بود که بالاخره لبخند کسرا رو میدیدم. حس خوبی به چهره زیباش داشتم. به چشمهاش زل زدم و گفتم: امیدوارم فکر نکنی که اگه جلوی ما بهت تجاوز کردن، غرورت شکسته. اونا به همهمون تجاوز کردن.
کسرا گفت: غرور؟! کدوم غرور؟ من بیرون از اینجا هم غروری نداشتم. فقط دوست نداشتم جلوی ریحانه این اتفاق بیفته.
نورا گفت: ریحانه هم همین رو میگه.
رو به کسرا گفتم: قبول دارم سخته که حرمت آدم رو جلوی خواهر یا برادر بشکونن. اونم خواهر دوقلو که قطعا رابطه خاصی با هم دارین.
کسرا گفت: چند ساله که من و ریحانه هیچ رابطهای نداریم و با هم قهر بودیم.
نورا با لحن متعجبی گفت: واقعا؟!
کسرا گفت: آره. ریحانه چند ساله که از خونه زده بیرون و تنهایی زندگی میکنه. آخرین بار هم خیلی واضح از من خواست که دیگه جلوی چشمش نباشم.
کمی فکر کردم و گفتم: میخواست آزاد باشه یا اتفاق خاصی بینتون افتاد؟
کسرا گفت: میخواست آزاد باشه. منم مثلا خواستم نقش برادر با غیرت رو بازی کنم.
نورا لبخند زد و گفت: که ریحانه جون هم رید تو هر چی غیرت برادریه.
کسرا گفت: دقیقا، آخرین بار بهم گفت که ناموس کَسی نیست و متنفره اگه کَسی روش غیرت داشته باشه.
نورا گفت: یه لحظه فکر کردم نکنه به خواهرت نظر داشتی که از خونه فراری شده.
کسرا یک نفس عمیق آه مانند کشید و گفت: یک بار و البته برای اولین و آخرین بار، ریحانه باعث شد که تحریک بشم. وقتی که داشت با دوست پسرش سکس میکرد و من صداشون رو خیلی واضح میشنیدم. از همون موقع عصبی شدم و تصمیم گرفتم بهش سخت بگیرم.
نورا گفت: مگه خونه شما صاحب نداشته که این دوست پسر میآورده؟
کسرا گفت: نه، پدرمون وقتی بچه بودیم، تصادف کرد و مُرد. با مادرمون زندگی میکردیم که اونم پرستار بود. یا خونه نبود یا زورش به ریحانه نمیرسید. البته ریحانه فقط مواقعی دوستپسرهاش رو میآورد خونه که مادرم نباشه.
رو به کسرا گفتم: تحریک شدن به خاطر دیدن بدن سکسی خواهرت یا شنیدن صدای سکسش، طبیعیه. مهم اینه که معرفت داشتی و با این موضوع جنگیدی. با این توصیفات تو از افسارگسیختگی ریحانه، حدس میزنم که حتی پوشش درستی هم نداشته.
کسرا گفت: دقیقا همینطوره.
لبخند زدم و گفتم: انگار وجه مشترک هر چهارده نفرمون اینه که گذشته داغونی داشتیم.
بعد رو به نورا گفتم: نگو که اون دختر بچه که پدرش به زور شوهرش داد یا فروختش، تو نبودی.
نورا گفت: زیاد دلت نسوزه. منم از یک جا به بعد کون یارو رو پاره کردم. کاری باهاش کردم که مجبور شد طلاقم بده.
رو به نورا گفتم: چیزی هم بهت داد؟
نورا گفت: نه، فقط طلاقم داد. منم اومدم تهران و از اول شروع کردم.
نورا بعد رو به کسرا گفت: پس این ریحانه خانم که من فکر میکردم چقدر دختر مظلومیه، یه گوله آتیشه واس خودش.
کسرا دوباره لبخند کمرنگی زد و گفت: حسابی.
رو به کسرا گفتم: تو چی؟ یعنی میخوای بگی نجیب و پاک بودی و اهل شیطونی نبودی؟
کسرا گفت: من همجنسگرام. یعنی دو جنسگرام، اما بیشتر ترجیح میدم با همجنسهام باشم.
دهن نورا از تعجب باز شد و گفت: ای وای بگو پس چرا این همه خوشگلی.
کسرا گفت: ربطی به خوشگلی نداره.
نورا گفت: آخه پسر باید خوشگل باشه تا همجنسش بهش میل جنسی داشته باشه.
کسرا گفت: نه اینجوریا هم نیست. دنیای همجنسگراها پیچیده تر از این حرفاست.
نورا گفت: منو بگو میخواستم بهت بگم الان شقایق رو بکنی و ارضاش کنی. هم ارضا بشه و هم امتیازش بره بالا تا کون اونا بیشتر بسوزه.
خندهام گرفت و گفتم: دیوونه شدی.
نورا جدی شد و گفت: تو مَردا گزینه بهتر از کسرا سراغ داری؟ هم خوشگل تره، هم آدم تره.
رو به کسرا گفتم: چرا همجنسهات رو بیشتر ترجیح میدی؟
کسرا گفت: خودمم جواب این سوال رو دقیق نمیدونم.
نورا گفت: به خاطر ریحانه. یک عمر جلوی برادر دوقلوش سکسی پوشیده و حتی دوست پسرهاش رو تو خونه میآورده و باهاشون سکس میکرده. آجر هم اگه بود، بالاخره تحریک میشد. این طفلک، هم درگیر عذاب وجدان به خاطر تحریک شدن به واسطه خواهرش بوده و از طرف دیگه دوست نداشته خواهرش این مدلی باشه و روش غیرت داشته. تهش هم فیوز سوزونده و شاید هر زن و دختری رو که میبینه، یاد ریحانه میفته.
از تحلیل نورا هم متعجب شدم و گفتم: شما دو تا این همه تحلیلگر بودین و رو نمیکردین؟
نورا رو به کسرا گفت: فعلا ریحانه رو بیخیال شو و فقط به کردن شقایق فکر کن. این زنیکه شقایق هم تو کف توئه. چشماش رو نگاه کن.
رو به نورا گفتم: خفه شو نورا.
نورا گفت: نسبت به کسرا تابلویی. نیاز به تحلیل هم نداری.
کمی از کسرا خجالت کشیدم و گفتم: چرت میگه، جدی نگیر.
کسرا گفت: اگه ازم بخوای، حاضرم به میل خودم باهات باشم.
نورا رو به من گفت: خب بیا دیگه چی میخوای؟
بعد رو به کسرا گفت: راستی امروز پس حسابی حال کردی. همه اون زنیکه روانی مدیسا رو کردی هم جواد تو رو کرد.
کسرا این بار کامل خندهاش گرفت و گفت: از دست زبون تو.
رو به کسرا گفتم: جلوی ریحانه هم که نبوده. یعنی هیچی حال نکردی؟
کسرا گفت: خیلی کم.
نورا گفت: اون زنیکه یه عالمه براش ساک زد تا کیرش بلند شد. تو هم فکر کنم کلی باس براش بخوری.
با مشت زدم به بازوی نورا و گفتم: بس میکنی یا نه؟
نورا رو به کسرا گفت: چرا نشستی و داری ما رو نگاه میکنی؟ بیا بکنش دیگه. ارضاش کن 150 امتیاز دیگه بگیره.
کسرا رو به نورا گفت: یعنی میخوای بگی با این امتیازی که الان گرفتی، اصلا وسوسه نشدی که خودت برنده بشی؟
نورا گفت: فعلا هنوز بهش فکر نکردم و بیشتر دوست دارم که کون اون عوضیا پاره بشه. مخصوصا متین.
رو به نورا گفتم: برای ساشا انگار دیگه مهم نیست. وگرنه دوباره با ترنم سکس نمیکرد. اما فرشاد و جواد رو مطمئنم که به دستور متین بوده که باز تست کنن و ببینن نتیجه چی میشه. یعنی در به در دنبال یه راه جدید برای گرفتن امتیاز درشت هستن.
نورا ایستاد و به سمت کسرا رفت. از دستش گرفت و وادارش کرد که بِایسته. بعد آوردش رو به روی من. بعد شلوارک و شورت کسرا رو با هم کشید پایین و کامل از پاش درآورد. بعد ایستاد و تیشرتش رو هم درآورد. بعد سوتین من رو هم درآورد و رو به کسرا گفت: بگیر بکنش خواهشا.
احساس کردم که کسرا، هم معذبه و هم بدش نمیاد که باهام سکس کنه! شاید انگیزه اونم این بود که امتیاز من بالا بره. انگار توی ذهن نورا و کسرا این بود که با بالا رفتن امتیاز من، حاشیه امن بهتری داریم. بدن سفید و تمام لُخت کسرا، بعلاوه چهره زیباش، هر زن و حتی مَردی رو جذب میکرد. دیدنش از فاصله نزدیک و تو این وضعیت، شهوتم رو دوباره بیدار کرد. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: مطمئنی خودت هم میخوای؟ نمیخوام بهت…
کسرا حرفم رو قطع کرد و گفت: اصلا خودم میخوام.
نورا رو به من گفت: ناز میکنی؟ تا همین یک ساعت پیش جنده ترین زنی بودی که تا حالا دیدم.
انگار زبون تند نورا دست خودش نبود. چند لحظه مکث کردم و از دست کسرا گرفتم و کشیدمش به سمت خودم. همونطور که روی کاناپه نشسته بودم، سرم رو بردم جلو و کیرش رو گذاشتم توی دهنم. خوردن کیر پسر خوشگلی مثل کسرا، دلم رو بدجور لرزوند. مطمئن بودم که این لذتبخش ترین ساک زدن عمرم محسوب میشه! دستهام رو گذاشتم روی دو طرف کون لطیف و خوشفُرمش و یک “اومممم” کشدار گفتم و با لذت تمام، کیرش رو مکیدم. بزرگ شدن کیرش تو دهنم هم مزید بر علت شد که با ولع و شهوت بیشتری کیرش رو بخورم. نورا نشست روی کاناپه و گفت: حالا شد.
چند دقیقه کیر کسرا رو خوردم و بعد خوابیدم روی کاناپه. سرم رو گذاشتم روی پاهای نورا و پاهام رو از هم باز کردم و به کسرا فهموندم که تو همون وضعیت میشنری باهام سکس کنه. کسرا اومد روی کاناپه و بین پاهام و کیرش رو فرو کرد توی کُس خیسم. دستهام رو دور گردنش حلقه کردم و وادارش کردم که کامل روم بخوابه تا بتونم لبهای قرمز و ظریفش رو ببوسم. نورا هم موهام رو نوازش کرد و رو به کسرا گفت: ارضاش کنیا.
کسرا با ریتم ملایمی تو کُسم تلمبه میزد و معلوم بود که تو سکس با دخترها، بیتجربه نیست. همچنان نمیتونستم از لبهای خوشطعمش بگذرم. لبهاش رو میخوردم و پاهام رو دور کمرش حلقه کردم و با تکون کمر و کونم، سعی کردم که کیرش، بیشتر تو کُسم فرو بره. کسرا ریتم تلمبهاش رو کمی سریع تر کرد و همین باعث شد که پرنده شهوتم همچنان با سرعت و به سمت آسمون پرواز کنه و حجم لذت توی سرم اینقدر زیاد شد که دوباره احساس کردم داره منفجر میشه! دقیقا همون حسی که توی سونا داشتم! نورا سرم رو از روی پاش برداشت و ایستاد و گفت: کسرا انگار نیرو کمکی میخواد که محکم تر بکنه.
ایستاد و با دستش شروع کرد به مالش کون کسرا. حتی فهمیدم که انگشتش رو به سوراخ کون کسرا رسوند. ترفند نورا جواب داد و انگار شهوت کسرا چند برابر شد و با شدت بیشتری تو کُسم تلمبه میزد و بعد از چند دقیقه، گرمی آبش رو توی کُسم حس کردم و موفق شدم با حس گرمی آبش، من هم ارضا بشم. به عمیقی دو ارضای قبلیم نبود، اما ارضای نسبتا کاملی داشتم و دوباره کمی ضعف کردم و دچار سرگیجه شدم. نورا وقتی فهمید که جفتمون ارضا شدیم، شروع کرد به لباس پوشیدن و گفت: برم ببینم چه کردین.
بعد از رفتن نورا، صورت کسرا رو نوازش کردم و گفتم: مرسی عزیزم.
از روم بلند شد و چیزی نگفت. لباسش رو پوشید و گفت: میرم دوش بگیرم.
دستم رو گذاشتم روی صورت و چشمهام و به خودم گفتم: فقط یکیشون مونده که آبش رو بریزه تو کُسم.
چند دقیقه گذشت و با صدای پُر از هیجان نورا به خودم اومدم. نشستم و گفتم: چی شد؟
چشمهاش برق زد و گفت: ترکوندیم. حتی به من هم امتیاز دادن!
تعجب کردم و گفتم: واقعا؟
نورا گفت: آره جنده خانم. کسری که کلی امتیاز منفی داشت، الان 90 امتیاز مثبت داره. بالا تر از همه مَردا. تو هم برای سکس با کسرا، 30 امتیاز گرفتی و من 15 امتیاز گرفتم. الان همه دارن درباره همین صحبت میکنن. نظر متین هم اینه که ملاک اصلی امتیازدهی، میزان ارضای روانیه.
یک نفس راحت کشیدم و گفتم: اگه اینطور باشه و امید داشته باشن که برنده بشن، دیگه عمرا به هیچ کدوممون تجاوز کنن. اینجوری اونا هم سعی میکنن ارضای آدمیزادی داشته باشن.
نورا گفت: آره از حالا همه میرن دنبال ارضا کردن درست و حسابی همدیگه و اینجا قشنگ میشه جنده خونهی حیوونای حشری.
شورت و سوتینم رو از روی زمین برداشتم و گفتم: بهتر از بلاییه که دیروز سرمون آوردن.
شورت و سوتینم رو تنم کردم و همراه با نورا به مرکز سالن برگشتم. متین اومد به طرفم و خواست حرف بزنه که گفتم: میدونم، نورا بهم گفت.
زهرا خندهاش گرفت و گفت: امان از چرخ گردون روزگار. فقط اینجا خیلی سریع تر میچرخه. صبح همهتون مثل سگ از متین میترسیدین و حالا به تخمتونم نیست.
جواد رو به من گفت: همه تو رو کردن، به غیر از من.
خودم هم حواسم به این موضوع بود و گفتم: امکانش هست بذاریم برای فردا؟ میخوام برم دوش بگیرم. دیگه چیزی به ساعت استراحت، نمونده.
جواد گفت: تو همون حموم میکنمت. زیاد معطل نمیکنم.
کمی مکث کردم و گفتم: اوکی.
فرشاد رو به جواد گفت: میخواین یه کاری کنین که تا فردا برنده بشه؟
جواد رو به فرشاد گفت: فعلا فقط به این فکر میکنم که کیر من هم باید تو کُسش فرو بره. یا شایدم سوراخ کونش.
زهرا گفت: اوهوی، من هنوز سر حرفم هستم. سوراخ کون این پتیارهی هزار رنگ، باس خودمه. حداقل افتتاحش باس منه. به اندازه کافی ریده شده تو اعصابم. بیشتر نرینین توش که کونتونو پاره میکنم.
به سمت سرویس بهداشتیم رفتم و رو به جواد گفتم: بیا زودتر تمومش کنیم.
توی سرویس بهداشتی، شورت و سوتینم رو درآوردم و لُخت شدم. آب رو ولرم کردم و زیر دوش رفتم. جواد هم لُخت شد و اومد زیر دوش. خیلی سریع شروع کرد به بوسیدن گردن و سینههام و ور رفتن با بدنم. وسوسهاش برای کردن من، برام جالب بود. جواد چند دقیقه باهام ور رفت و گفت: دیروز که زهرا تو حموم خفتت کرد و چسبوندت به دیوار حموم، همه میدیدیمت. دیدن تصویر مات و غیر واضحت، موقعی که زهرا چسبونده بودت به دیوار حموم، خیلی شق کننده بود. منم میخوام همونطور بچسبونمت به دیوار حموم و از پشت جرت بدم. دوست دارم بقیه، هم ببیننت و هم صدای نالههات رو بشنون.
دوش آب رو بست و همونطور که برنامهریزی کرده بود، من رو چسبوند به دیوار و از پشت، کیرش رو توی کُسم فرو کرد. صدای تو ذهنم بهم گفت: اینم از هفتمین کیر متفاوت که تو چهل و هشت ساعت گذشته، وارد کُست میشه!
سعی کردم به صدای درون ذهنم توجه نکنم. شاید تنها راهش این بود که روی کیر جواد توی کُسم تمرکز کنم. کیرش به کلفتی ساشا نبود، اما بعد از ساشا، کلفتترین کیر رو بین آقایون داشت. از دو طرف کپلهای کونم گرفته بود و با یک ریتم نسبتا تند، تو کُسم تلمبه میزد. سینههام کامل به دیوار شیشهای چسبیده بود و میتونستم حدس بزنم که همگی دارن تصویر مات من رو میبینن. تصویر مات زنی که داشت تو کمتر از چهل و هشت ساعت، به هفتمین مَرد، تن میداد! ترجیح دادم به حرف جواد گوش بدم و عمدا صدای آه و ناله سکسی از خودم درآوردم. میدونستم اینم یه انتقام دیگه از متین میتونه باشه و بیشتر حرص میخوره. چون تک تک اونایی که تا صبح به حرفش گوش میدادن، حالا تو کف سکس با من بودن و حتی براشون مهم نبود که از همه جلو تر هستم! انگار بهشت شیشهای تنها جایی تو دنیا بود که هر چی جنده تر میبودی، اعتماد به نفس و اعتبار و قدرت بیشتری داشتی!
جواد حدود ده دقیقه تو کُسم تلمبه زد. احساس کردم که میخواد ارضا بشه و با صدای حشری و بلند گفتم: بریز تو کُسم جواد. بریز که کُسم دوست داره هفتمین آب منی رو هم تجربه کنه.
انگار حرفهای من برای جواد، حکم تیر خلاص رو داشت و به حرفم گوش داد و توی کُسم ارضا شد. چند لحظه بعد کیرش رو از توی کُسم درآورد و فرشاد با صدای بلند گفت: داش جواد ریدی، بدم ریدی. این زنیکه پستفطرت، 50 امتیاز گرفت و خودت فقط 1 امتیاز گرفتی.
جواد یک اسپنک خیلی محکم به کونم زد و با حرص گفت: الحق که تو یه جنده کثافتی. تُف به ذات کثیف و هرزهات کنن.
عصبانیت جواد رو میتونستم درک کنم، چون بیشتر از دست خودش عصبی بود. خودم رو شستم و از حموم بیرون اومدم. سنگینی نگاه اکثرشون، روی من بود. همونطور لُخت خودم رو به کمد لباسم رسوندم. یک تیشرت زرد و یک دامن کوتاهِ (بالا زانو) قرمز انتخاب کردم و بدون شورت و سوتین، پوشیدمشون.
بعد هم نشستم روی تختم و گفتم: Love to see you cry از Enrique.
نورا خیلی سریع گفت: دو بار پشت هم پخش کن. بار دوم به درخواست من. با صدای این بچه خوشگل خیلی جق زدم.
بعد هم به من نگاه کرد و چشمک زد. لبخند زدم و حس بینهایت خوبی داشتم که دیگه قدرت دست متین نبود. تو همین حین، متوجه سنگینی نگاه زهرا شدم. از نگاهش، خشم و ناامیدی، میبارید. چند لحظه باهام چشم تو چشم شد و گفت: همیشه فکر میکردم خودم ترسناک ترین و عوضی ترین زنی هستم که تا حالا دیدم.
نورا رو به زهرا گفت: بهتر نیست به جای این همه حرص خوردن، دنبال راهی باشی که تو هم امتیاز درشت بگیری. خیلی عقب افتادی.
زهرا توجهی به حرف نورا نکرد و همچنان به من زل زده بود. برام عجیب بود که ته دلم و به خاطر نگاههای جدی زهرا، میترسیدم و فکر میکردم شاید بلایی سرم بیاره که اصلا نتونم پیشبینی کنم! به تختش اشاره کرد و گفت: سر قولت نباشی، فردا کونتو پاره میکنم. در ضمن خودت سوراخ کونت رو چرب کن، چون حتی لیاقتش رو نداری که انگشت من به سوراخ کونت بخوره تا چربش کنم. فقط میخوام پارهات کنم، فهمیدی؟
من حتی با فرشاد هم آنال نداشتم و به بقیه پارتنرهام هم اصلا اجازه نمیدادم که به سوراخ کونم حتی فکر کنن. برای همین دچار استرس شدم. اما سعی کردم ترسم رو مخفی کنم و گفتم: آره فهمیدم.
نورا رو به من گفت: مجبور نیستی بری.
عرشیا رو به نورا گفت: که فردا وحشی تر بکنش؟ مگه اینکه تنش بخاره.
هوتن رو به من گفت: زهرا که کونتو افتتاح کنه، منم میتونم از کون بکنمت. اصلا میتونیم دو یا سه نفری بکنیمت. چون معلومه خیلی سکس دوست داری.
جواد گفت: این و اون دوست جنده تر از خودش ترنم، هفت تا کیر هم کمشونه. مشخصه ننهشون موقعی که داشته اینا رو از کُسش در میآورده، از کون میداده و برای یکی دیگه هم ساک میزده.
ترنم رو به جواد گفت: خیلی مریض و بیشعوری.
جواد رو به ترنم گفت: مریض منم یا شما جندههای عشق کیر. من بودم امروز زیر سه تا کیر اون طور له له میزدم و میگفتم بازم کیر میخوام.
ترنم خواست جواب جواد رو بده که زهرا نذاشت و گفت: این یارو از زن جماعت عقده زیاد داره. یحتمل بدجور کونش گذاشتن. بذارین برای خودش کُسشعر بگه، بلکه کمی تخلیه بشه.
جواد رو به زهرا گفت: تو یکی خفه. سرآمد این جندهها خودتی. یادم نرفته دیروز چطور حرص خوردن کیر این و اون رو میزدی و صبرت نبود که زودتر رو کیر عرشیا بشینی تا اون کُس نجس و کثیفت از کیرش پُر بشه.
ساشا گفت: جواد راست میگه. شماها همهتون یه مشت مادهسگ تشنه کیر هستین.
خندهام گرفت و گفتم: و چقدرم که شماها هول ما مادهسگا نیستین. حتی با اینکه میدونین شاید ما برنده بشیم، نمیتونین از کُس و کونمون بگذرین.
نورا هم با لحن تمسخر گفت: این همه حرص و عصبانیتشون هم اصلا برای این همه اختلاف امتیاز نیست.
سوگند گفت: فقط هم از راه سکس میتونن تلافی کنن. وگرنه جور دیگه بخوان بهمون صدمه بزنن، حسابی تنبیه میشن.
هوتن رو به مَردها گفت: با این کارتون فقط دارین درهای پشت سرتون رو میبندین. بهتره باهاشون خوب رفتار کنین. شاید ما هم تونستیم اونطور که رئیس جیسون میخواد ارضا بشیم.
رو به هوتن گفتم: اینا فردا دوباره حشری میشن و نمیتونن از کردن ما بگذرن. نگران نباش، ما هم بهشون میدیدم، چون ضرر نمیکنیم. هم عشق و حاله و هم امتیاز. به هر حال تنها چیز به درد بخوری که دارن، همون کیرشونه.
ساشا اومد به سمت من. کیر نیمه راست شدهاش رو از توی شلوارکش درآورد. به حالت کشیده، کیرش رو کوبید به صورتم و گفت: دوسش داری، آره؟ انگار بدجور معتادش شدی.
همینطور کیرش رو به حالت کشیده به دو طرف صورتم میزد و سعی داشت که عصبیم کنه. تا حدودی هم موفق شد، اما سعی کردم به روی خودم نیارم. بعد از چند لحظه، سر کیرش رو به لبهام کشید و گفت: اما شرمنده، امشب اجازه نداری بخوریش. فردا میتونی التماس کنی که بذارم بخوریش.
ترنم رو به ساشا گفت: چه رویی داری تو. امروز توی سونا، کی بود که التماس میکرد تا اجازه بدیم تا باهامون سکس کنه؟
متین گفت: میشه اینقدر مثل بچهها، شهوتتون رو توی سر همدیگه نزنین؟
ترنم رو به متین گفت: اینا شروع کردن.
مدیسا گفت: بحثتون خیلی مسخره است. فرقی نمیکنه از سمت کی باشه.
نورا رو به مدیسا و با طعنه گفت: به هر حال شما و شوهرت تجربه بالایی دارین. حرفتون حسابه.
متین رو به ساشا گفت: خواهش میکنم بس کن.
ساشا با کیرش یک کشیده دیگه به صورتم زد و کیرش رو کرد توی شلوارکش و به قسمت خودش رفت. هوتن رو به ترنم گفت: امشب میایی پیش هم بخوابیم. لُختی همدیگه رو بغل کنیم. اگه حسش بود سکس میکنیم، نبود فقط خواب خالی، قول میدم.
ترنم گفت: مگه میشه کیرت راست بشه و نکنی؟
هوتن گفت: یعنی نمیایی؟
ترنم کمی مکث کرد و گفت: اینطوری نگاه نکن، باشه میام.
بعد از ساعت غذا، رفتم توالت. همونطور رو سنگ توالت نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که چطوری شب رو با زهرا بگذرونم. سعی کردم با آب گرم، سوراخ کونم رو خوب بشورم. بعدش هم که به ساعت شانزده رسیدیم و چراغها خاموش شد، از توی کشوی میز آرایشم، تیوب لوبریکانت رو برداشتم و تا میتونستم ابتدای سوراخ کونم و داخلش رو چرب کردم. یک انگشتم رو فرو کردم توش تا کمی جا باز کنه. خواستم دو تا انگشتم فرو کنم که دیدم دردش برام قابل تحمل نیست. همین ترس و استرسم رو بیشتر کرد. اما نهایتا ترجیح دادم که زهرا رو بیشتر از این عصبانی نکنم. انگار زده بود به سیم آخر و دیگه چیزی نداشت که از دست بده.
لُخت شدم و باز هم سوراخ کونم رو کمی با لوبریکانت چرب کردم و رفتم پیش زهرا. متوجه شدم که روی تختش نشسته و انگار حواسش کامل به من بود. ایستاد و گفت: دمر بخواب.
کمی مکث کردم و به حرفش گوش دادم. از زیر تختش، دیلدوکمری که سفارش داده بود رو برداشت. اینقدر چشمهام میدید که ببینم قطر نسبتا زیادی داره. چیزی شبیه به کیر ساشا! لُخت شد و دیلدو کمری رو بست. با صدای بلند گفت: قمبل کن و با دستای خودت، کونت رو از هم باز کن.
عمدا با صدای بلند گفت که همه بشنون. یک نفس عمیق از سر ترس کشیدم و به حرفش گوش دادم. هنوز هیچی نشده، بدنم و دستهام میلرزید. روی رونهام نشست و وقتی که سر کیر مصنوعی رو روی سوراخ کونم حس کردم، ناخواسته خودم رو جمع کردم. زهرا با حرص گفت: قمبل کن میگم.
چشمهام رو بستم و دوباره کمی کونم رو بالا گرفتم. زهرا یکهو کیر مصنوعی رو فرو کرد توی سوراخ کونم و گفت: جون که کون به این میگن. فقط حیف که صاحبش حرومزاده و هزاررنگه.
از شدت درد، اشکهام اومد و یک “آییییییی” جیغ مانندِ بلند گفتم. صدای ساشا رو شنیدم که گفت: شقایق مادرکُسه داره جر میخوره. گفتم که لیاقت این مادهسگا همینه که فقط زیرش باشن و ضجه بزنن.
زهرا کامل خوابید رو من و کیر مصنوعیش هنوز تو کونم بود. حس سوزش و درد بینهایت زیادی داشتم. سوزش و دردی که هرگز تجربه نکرده بودم. هم زمان حس کردم که کل بدنم عرق سرد کرده. زهرا یک فشار محکم دیگه به دیلدو داد و گفت: خب حالا چطوری جنده خانم؟
دیلدو رو کمی آورد بیرون و دوباره فرو کرد و گفت: با تواَم. میگم چطوری؟
دوباره با یک “آییییییی” بلند گفتم: درد دارم.
زهرا انگار با تمام زورش کیر مصنوعی رو فشار داد و گفت: بگو دارم جر میخورم. دِ بگو لعنتی.
به خاطر درد و سوزش زیاد، بغض کردم و گفتم: دارم جر میخورم.
زهرا بدون ملاحظه شروع کرد به تلمبه و گفت: بلند بگو عوضی، بلند بگو آشغال.
تا مغز سرم تیر کشید و با صدای بلند گفتم: دارم جر میخورم.
نمیتونستم درک کنم که کردن یک دختر دیگه، اونم با کیر مصنوعی، چه لذتی برای زهرا داره، اما مطمئن بودم که داره با تمام وجودش لذت میبره و اصلا هم براش مهم نبود که من دارم زیرش از درد و سوزش زیاد، تقلا میکنم و زجر میکشم. یا شاید از همین بیشتر لذت میبرد!
بعد از چند دقیقه ازم خواست که سجده کنم. تو این حالت، درد و سوزش بیشتری داشتم. باورم نمیشد که دارم این همه درد میکشم. زهرا هم زمان که تو سوراخ کونم تلمبه میزد، شروع کرد به زدن اسپنکهای محکم روی کونم. باید سوزش جای انگشتهاش روی کونم رو هم تحمل میکردم. متوجه نورا شدم که کنار ما ایستاده بود و رو به زهرا گفت: بسشه، داری میکشیش.
زهرا اما به نورا توجهی نکرد و همچنان تلمبه و اسپنک میزد. طاقتم تموم شد و بالاخره کامل گریهام گرفت و گفتم: تو رو خدا بسه. دیگه طاقت ندارم، بسه.
زهرا انگار بدتر شد. چنان اسپنک محکمی زد که شدت گریهام بیشتر شد و گفتم: ازت خواهش میکنم زهرا. خواهش میکنم بس کن.
صدای نگران ترنم هم اومد و گفت: گناه داره، تو رو خدا ولش کن.
زهرا از موهام چنگ زد و کشید به سمت عقب و گفت: گفتم پارهات میکنم، خودت جدی نگرفتی.
گریهکنان گفتم: غلط کردم. خواهش میکنم بس کن.
زهرا گفت: واق واق کن تا بس کنم.
ترنم گفت: شقایق تو رو خدا هر کاری میگه بکن.
حتی تصورش رو هم نمیکردم که زهرا بتونه این همه تحقیرم کنه، اما بیشتر از این نمیتونستم این همه درد و سوزش رو تحمل کنم. زهرا با حرص و شدت بیشتری تلمبه زد و گفت: واق واق میکنی یا نه؟
ساشا گفت: واق واق کنی، حرف منم به همه ثابت میشه که مادهسگی.
گریه کنان گفتم: واق واق.
زهرا اسپنک محکم دیگهای زد و گفت: بلند، این قبول نیست.
بلند تر گفتم: واق واق.
بالاخره متوقف شد و کیر مصنوعی رو از توی کونم درآورد. حسی شبیه به موقعی داشتم که ساشا اولین بار من رو کَرد و کیرش رو از توی کُسم درآورد. این بار حس کردم که یک حفره عمیق توی کونم ایجاد شده. با این تفاوت که درد و سوزشش صد برابر بود و تا رودههام درد میکرد و حتی عصبهای سرم هم تیر میکشید. صدای هلن اومد و گفت: تا چند لحظه دیگه یک بسته زیر تخت شقایق دریافت میکنید. خودش یا یکی دیگه پماد مخصوصی که فرستادیم رو بماله روی التهاب شدید مقعدش. فقط کمی با پارگی مقعد و جراحت جدی و خطرناک فاصله داشت که در اون صورت مجبور به تنبیه فاعل بودیم.
نورا دست من رو گرفت و گفت: بیا بریم رو تخت خودت.
وقتی ایستادم، سوزش سوراخ کونم بیشتر شد. به سختی راه رفتم و روی تختم، دمر خوابیدم. نورا پماد ارسالی هلن رو برداشت و گفت: تحمل کن این رو کامل بمالم.
وقتی پماد رو روی سوراخ کونم مالید، سوزش و دردش بیشتر شد و یک “آیییی” بلند دیگه گفتم. نورا اما با حوصله ابتدا و توی سوراخ کونم رو کامل چرب کرد. بعد هم کمی کونم رو مالش داد و گفت: تجربه وضعیت تو رو زیاد دارم. میدونم چه دردی رو تحمل میکنی.
صدای زهرا اومد که با خوشحالی گفت: خودشه، وقتی این عجوزه هزاررنگ رو وادار به واق واق کنی، دیگه امتیاز نمیگیره.
همگی به سمت میز رفتن و هوتن گفت: زهرا 9 امتیاز گرفته.
نورا همینطور که داشت کونم رو مالش میداد، رو به هوتن گفت: شقایق چند امتیاز گرفته؟
هوتن گفت: 1 امتیاز.
توی دلم خالی شد و حس بد و ترسناکی بهم دست داد. نورا با صدای خیلی آهسته گفت: یعنی چی آخه؟ چرا اینقدر مسخره امتیاز میدن؟
سعی کردم دیگه اشک نریزم و گفتم: دارن باهامون بازی میکنن. اجازه نمیدن جَو ثابت بمونه.
نورا چند دقیقه دیگه کونم رو مالش داد و گفت: بگیر بخواب. فردا در موردش حرف میزنیم.
بعد از رفتن نورا، هر کاری کردم، خوابم نبرد. احساس کردم تو پمادی که بهم دادن، یک سِر کننده خیلی قوی هست. چون هر چی میگذشت، دیگه هیچ دردی از سمت کونم حس نمیکردم! تمام دو روز گذشته بعلاوه حرفهای فرشاد، تو ذهنم تکرار میشد و نمیذاشت که بخوابم. آخرین بار ساعت هفت بود که همچنان بیدار بودم.
هم زمان که بدنم تکون میخورد و احساس میکردم که دارم به سختی نفس میکشم، از خواب بیدار شدم. چند ثانیه طول کشید تا بفهمم یکی روم خوابیده و داره باهام سکس میکنه. خواستم حرکت کنم که جواد نذاشت و گفت: جُم نخور جنده که دارم جرت میدم.
به خاطر درد خفیف تو سوراخ کونم فهمیدم که داره باهام آنال میکنه. برام عجیب بود که چرا اینقدر دردش باید خفیف باشه! این قطعا معجزه اون پماد مخصوص بود! کمی که هوشیار تر شدم، فرشاد رو هم دیدم که کنار ما ایستاده. وقتی فهمید که متوجه حضورش شدم، نشست و بهم نگاه کرد و گفت: چطوری کونی خانم. برا ما خار داشت که نمیذاشتی بکنیم تو سوراخ کونت؟
جواد رو به فرشاد گفت: جونِ داداش وقتی زن پتیارهات رو دیدم که لُخت و دمر خوابیده و آمادگی جندگی داره، طاقت نیاوردم.
هنوز گیج خواب بودم، اما میتونستم تو اون شرایط هم از فرشاد متنفر باشم. سرم رو چرخوندم طرف دیگهام که نبینمش. انگار ایستاد و بعد رو به جواد گفت: نوش جونت داداش. فقط جوری جرش بده که خودش ارضا نشه. بعدش هم خودم جرش میدم.
جواد که با حرص تو کونم تلمبه میزد، نفس زنان گفت: حواسم هست داداش. دیگه نمیذاریم این جنده دوزاری ارضا بشه. فقط شرمنده که شما تو صفی. درستش این بود شما اول زنت رو جر بدی. به هر حال حق آبِ کُسِ این پتیاره رو داری.
فرشاد گفت: قابلی نداره داداش، گفتم که، نوش جونت. بکنش که خوب داری میکنیش.
جواد چند دقیقه تلمبه زد و ارضا شد. یک اسپنک به کونم زد و گفت: زهرا جون چه کونی از این جنده سرخ کرده.
فرشاد امون نداد و همینکه جواد بلند شد، خوابید روی من و کیرش رو فرو کرد تو سوراخ کونم. انگار اثرات پماد مخصوص کم کم داشت میرفت و دردم هم بیشتر میشد. نورا با صدای جیغ مانند و بلند گفت: اینطوری قول دادین که آدم باشین؟
فهمیدم که ساشا به سمت نورا رفت و گفت: وقتشه یه بار دیگه کون تو رو پاره کنم. تو آدم بشو نیستی.
چشمهام رو بستم و فهمیدم اونی که ازش میترسیدیم، خیلی زود پیش اومد. انگار تصمیم گرفته بودن قید امتیاز درشت رو بزنن و به همون سبک روز اول باهامون رفتار کنن. باورم نمیشد که دوباره وارد کابوس روز اول شدیم. بغض کردم و امیدی نداشتم که حتی با خواهش و التماس، بیخیال وحشیگریهاشون بشن.
فرشاد نزدیک به ده دقیقه تلمبه زد و ارضا شد. اصلا نمیتونستم از طریق سوراخ کونم، گرمی آبشون رو حس کنم. فقط یک صدایی تو ذهنم گفت: اینم دومین مَردی که آبش رو تو سوراخ کونت ریخت.
وقتی فرشاد از روم بلند شد، با کلافگی نشستم. کونم تیر کشید و به خاطر درد زیاد، مجبور شدم بِایستم. ساشا هم روی نورا خوابیده بود و میشد حدس زد که کیرش توی سوراخ کون نوراست، اما انگار نورا تصمیم گرفته بود که جیغ و داد نکنه. بغضم رو به سختی قورت دادم و رو به فرشاد گفتم: با هم قرار گذاشتیم. ما گفتیم که مشکلی با سکس نداریم.
فرشاد با یک لحن بیتفاوت گفت: پس اگه مشکلی نداری، خفه خون بگیر و اعتراض نکن.
متین نگاهش به صفحه امتیازها بود و گفت: جواد و فرشاد هر کدوم 7 امتیاز و شقایق، 1 امتیاز.
دستهام رو گذاشتم روی صورتم و گفتم: دوباره شروع شد.
وقتی دیدم متین میخواد بیاد به طرفم، به سمت هوتن دویدم و مُچ دستش رو گرفتم و گفتم: میخوام با هوتن باشم.
هوتن کمی جا خورد و گفت: آره منم میخوام با تو باشم.
درِ گوشش و به آرومی گفتم: خواهش میکنم طولانی با هم باشیم. ازت خواهش میکنم.
هوتن گفت: نگران نباش. مخصوص تو سفارش روغن ماساژ دادم. میخوام اول ماساژت بدم.
متین که از کارم عصبی شده بود، پوزخند زد و گفت: درستت میکنم.
بعد به جواد نگاه کرد و با اشاره سرش یک چیزی رو بهش فهموند. هر دو تاشون با سرعت خودشون رو به ریحانه و کسرا رسوندن. توی دلم خالی شد. هوتن رو رها کردم و گفتم: باشه من برای شما. اونا رو ول کنین.
متین گفت: دیگه دیره، مجبورشون میکنم با هم سکس کنن.
رو به متین گفتم: تو یه بیمار روانی هستی.
متین گفت: امروز تو یکی رو درست میکنم، حالا ببین. اصلا همهتون رو درست میکنم.
توی دلم بیشتر خالی شد و فکر اینجاش رو نمیکردم. حدس زدم تصمیمش اینه که شرایط روانی و عصبی برای همه درست کنه که دیگه کَسی نتونه با لذت سکس کنه و ارضا بشه. اینطوری میتونست جلوی امتیاز گرفتن ما رو بگیره. ساشا ایدهی تو ذهنم رو تکمیل کرد. توی سوراخ کون نورا ارضا شد و ایستاد و گفت: باید جوری با این مادهسگا سکس کنیم که جرات تحریک و ارضا شدن، نداشته باشن.
از چهره درهم نورا مشخص بود که حتی نزدیک به تحریک هم نشده و اون هم توی شوک رفتار تهاجمی و غیر منتظره متین و جواد و ساشا و فرشاد رفته. زهرا رفت به سمت ساشا و گفت: امروز رو پایهتونم. مخصوصا که قراره این جندهی هزاررنگ رو ادب کنیم.
متین ریحانه رو به سمت میز برد و به سرعت لُختش کرد. جواد هم کسرا رو لُخت کرد و بردش کنار ریحانه. توی چهره کسرا، موجی از بیتفاوتی و بیانگیزگی میدیدیم. انگار دیگه تسلیم شده بود و مثل روز اول تقلا نمیکرد که بلایی سر خودش و خواهرش نیارن.
متین رو به مدیسا گفت: همون قرصی که سفارش داده بودیم رو بیار. به زور به خورد کسرا میدیم. بعدش کیرش جوری بزرگ بشه که نتونه کوچیکش کنه. بعدش میدونم چیکار کنم.
اشکهام جاری شد. رفتم جلوی متین و گفتم: ازت خواهش میکنم. بهت التماس میکنم این کارو باهاشون نکن. هر کاری بگی برات میکنم.
متین لبخند پیروزمندانهای زد و گفت: هر کاری؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: هر کاری.
متین رو به دوربینها گفت: اگه الان با هوتن سکس نکنه، امتیاز منفی میگیره.
صدای هلن اومد و گفت: اگه با تهدید شما باشه، خیر. هر موقع به ما ثابت بشه که هر شخص، خودش و عمدا وقتکُشی کرده و یا حق بقیه رو از سکس گرفته، اون موقع امتیاز منفی میدیم یا تنبیه میکنیم.
متین از جواب هلن خوشش نیومد و گفت: لعنت به قوانینتون.
بعد رو به من گفت: از حالا به بعد، تو و نورا و ترنم و سوگند و ریحانه دیگه حق ندارین ارضا بشین، وگرنه کیر کسرا رو فرو میکنم تو کُس و کون خواهرش.
اشکهام رو پاک کردم و گفتم: از طرف خودم مطمئن باش. اما نمیتونم بقیه رو تضمین کنم.
سوگند اومد جلو و گفت: این کارتون نامردیه.
متین گفت: اوکی پس بهتره شروع کنم.
سوگند گفت: باشه قبول اما بدون خیلی کثافتی.
ترنم با تردید من رو نگاه کرد و گفت: منم قبول میکنم، یعنی مجبورم.
نورا نشست و با تاسف سرش رو تکون داد و گفت: فعلا امروز، روز شماست.
متین گفت: حالا شدین دخترای خوب. حالا وارد مرحله بعد میشیم. همهتون بیایین کنار استخر که قراره ادبتون کنم.
همگیمون به همدیگه نگاه کردیم. انگار ترنم و نورا و سوگند هم مثل من دوست نداشتن که همچین بلایی سر کسرا و ریحانه بیاد. رو به متین گفتم: باشه هر چی تو بگی.
متین رو به عرشیا گفت: تکلیفت رو روشن کن، با مایی یا با اینا؟
عرشیا کمی مکث کرد و با تردید گفت: با شما.
موقع قدم زدن به سمت استخر، فهمیدم که کونم همچنان میسوزه و درد میکنه. مجبور شدم کمی گشاد گشاد راه برم. رسیدم به استخر و روی یکی از صندلیها نشستم. باورم نمیشد دوباره و با این سرعت، ورق برگرده. چند دقیقه بعد، همگی به سمت استخر اومدن. حتی ریحانه رو هم مجبورش کرده بودن که دوباره جلوی برادرش لُخت بشه و کسرا رو هم همراه خودشون آوردن. زهرا هم دیلدو کمریش رو بسته بود. پیش خودم گفتم: شاید اگه شب قبل سر قولم با زهرا نبودم، این ایده کثیف به سر متین نمیزد.
متین جلوی من ایستاد و با یک لحن دستوری گفت: چرا نشستی؟ مثل سگ جلوی من سجده کن و روی پام رو لیس بزن. دوست دارم بازم صدای واق واقت رو بشنوم.
برام خیلی سخت بود که توی روز روشن، سگ بشم و واق واق کنم. اما اگه به حرفش گوش نمیدادم، نقشهی تو سرش رو عملی میکرد و این من بودم که باعث سکس یک خواهر و برادر میشدم. به سختی سجده کردم و انگشتهای پای متین رو با کمترین اصطحکاک ممکن، لیس زدم. متین پاش رو کمی بالا آورد و گفت: خوب لیس بزن. واق واق هم یادت رفت.
بغضم رو قورت دادم و دوباره اشکهام اومد. متین میخواست کاری باهام بکنه که حتی اگه بخوام هم، نتونم تحریک و ارضا بشم. اشک ریزون و به آرومی گفتم: واق واق.
متین سعی کرد انگشتهای پاش رو توی دهنم فرو کنه و گفت: بلند تر.
با صدای بلند تر گفتم: واق واق.
ساشا گفت: داش متین خوب داره این مادهسگ وحشی رو رام میکنه.
متین رو به زهرا گفت: کونش در اختیار تو عزیزم. دوست دارم همینطور که داره پای منو میلیسه و واق واق میکنه، یه حال حسابی دیگه به کونش بدی.
زهرا گفت: به چشم. پاره کردن این پتیارهی هزاررنگ، تخصص خودمه.
زهرا رفت پشت سرم. اول سوراخ کونم رو چرب کرد و دیلدوش رو فرو کرد توش. دوباره درد و سوزش سوراخ کونم اینقدر زیاد شد که تا مغز سرم تیر کشید. حتی مثل شب قبل، عرق سرد کردم. متین با حرص گفت: انگشتای پامو ساک بزن. زود باش ببینم.
همینطور که اشک میریختم، انگشتهای پای متین رو میک میزدم و تنها خواستهام تو اون لحظه این بود که از این درد و زجر و تحقیر، خلاص بشم. متین هر چند لحظه یک بار، انگشتهای پاش رو از توی دهنم در میآورد و ازم میخواست که واق واق کنم. به خاطر کفپوش سفت سالن، زانوهام خسته شد و درد گرفته بود. زهرا همچنان و بدون مکث توی کونم تلمبه میزد و با هر اسپنکش، احساس میکردم که یکی داره بهم شلاق میزنه! دوست نداشتم مثل شب قبل کامل به گریه بیفتم و از زهرا خواهش کنم که بس کنه، اما نمیدونستم تا کِی میتونم مقاومت کنم. صدای سوگند رو شنیدم که گفت: بسشه دیگه، ما که به حرفتون گوش دادیم.
مدیسا هم رو به متین گفت: یکهو دیدی کونش جر خورد و تو و زهرا، جفتتون تنبیه شدین. حواستون باشه.
متین رو به زهرا گفت: فعلا کافیه. انرژیمون رو نگه داریم که همهشون باید امروز سگمون بشن.
با پاش یک سیلی کنترل شده به صورتم زد و گفت: تو هم فعلا از جلوی چشمم گورت رو گم کن اونور.
موقعی که ایستادم، سوزش و درد سوراخ کونم، دوباره اوج گرفت. اشکهام رو پاک کردم. به متین نگاه کردم و گفتم: میتونم برم تو جکوزی؟
متین که دوباره قدرت گرفته بود، نگاه پیروزمندانهای کرد و گفت: آره برو یکمی سوراخ کونت رو ماساژ بده. حالاحالاها باهاش کار داریم.
وقتی به سمت جکوزی قدم زدم، ساشا رو به فرشاد گفت: زنت بدجور داره گشاد گشاد راه میره.
فرشاد گفت: آره طفلک حسابی پاره شده. فقط پشیمونم چرا خودم اینطور جرش ندادم.
جواد گفت: برم ببینم امتیازا تغییری کرد یا نه.
فرشاد رو به متین گفت: بعدی نوبت کیه؟
متین گفت: نوبت ترنم، اول صبر کنیم جواد برگرده و ببینیم چی میگه.
نمیتونستم به راحتی توی جکوزی بشینم. روی یکی از کفلهای کونم نشستم که فشار زیادی به سوراخ کونم نیاد. دستم رو گذاشتم روی سوراخ کونم و امید داشتم که به خاطر آب گرم، سوزش و دردش کمتر بشه. جواد برگشت و با خوشحالی گفت: خود جندهاش فقط 1 امتیاز گرفته. داش متین و زهرا هم هر کدوم 7 امتیاز.
متین گفت: شده با همین 7 امتیازها خودمون رو به 9999 میرسونیم و نمیذاریم این جندهها برنده بشن.
جواد گفت: خوشحالم که دوباره متحد شدیم.
متین رو به ترنم گفت: حالا نوبت توئه خائنه. با تو حسابی کار دارم.
ریحانه که عقب تر از همه و روی یکی از صندلیهای مخصوص استخر نشسته بود، ایستاد و با چند قدم سریع خودش رو به کسرا رسوند. دست کسرا رو گرفت و گفت: همین الان منو بکن. حاضرم با تو سکس کنم، اما این همه تحقیر رو تحمل نکنم. قول داده بودن که دیگه من و تو رو جلوی هم لُخت نکنن. زیر قولشون زدن و حالا هم میخوان وادارمون کنن که سگشون بشیم. چند روز دیگه هم شک نکن مجبورمون میکنن که من و تو با هم سکس کنیم. همین الان منو بکن کسرا.
جواد به سمت ریحانه رفت و گفت: گُه خوری زیادی ممنوع.
دست ریحانه رو گرفت تا از کسرا جداش کنه، اما شوک الکتریکیش فعال شد و به زمین افتاد. ریحانه دوباره دست کسرا رو گرفت و گفت: اینطوری منو نگاه نکن. اگه سکس نکنیم، معلوم نیست که دیگه چه بلاهایی سرمون بیارن.
نورا هم ایستاد و به سمتشون رفت و رو به کسرا گفت: اگه ریحانه رو نکنی و تنها اهرم فشار روی ما رو بر نداری، همهمون تا آخرش مجبوریم زجر بکشیم.
سوگند رو به نورا گفت: داری چیکار میکنی نورا؟
نورا اما به سوگند توجه نکرد و رو به کسرا گفت: خودم برات ساک میزنم تا بزرگ بشه.
ریحانه گفت: نه خودم براش ساک میزنم. میخوام این عوضیا دیگه هیچی نداشته باشن.
ریحانه جلوی کسرا نشست و کیر کسرا رو گذاشت توی دهنش. کسرا خواست عقب بره که نورا نذاشت. رفت پشت سر کسرا و گفت: خواهش میکنم کسرا. دیگه هیچ حرمتی بین تو و خواهرت نمونده که بخوای نگران شکسته شدنش باشی.
متوجه دست نورا شدم که هم زمان شروع به مالش کون کسرا کرد. ریحانه هم با مهارت خاصی، براش ساک میزد. همه با بُهت به کسرا و ریحانه و نورا نگاه میکردن. انگار متین برای همچین اتفاقی، اصلا خودش رو آماده نکرده بود یا شاید فکر نمیکرد که به این زودی اتفاق بیفته. ریحانه موفق شد کیر کسرا رو بزرگ کنه. یا شاید دستهای نورا کارساز بود. ریحانه به حالت میشنری خوابید و گفت: دِ بکن لعنتی. کیرت این همه تو دهنم بود. دیگه از چی خجالت میکشی؟
نورا هم گفت: تمومش کن کسرا.
بعد کسرا رو وادار کرد که روی ریحانه بخوابه. نمیدونستم که کسرا واقعا وسوسه شده که خواهرش رو بکنه، یا داشت به خاطر از بین بردن نقطه ضعفمون، این کار رو میکرد. ریحانه کیر کسرا رو با دستش و روی کُسش تنظیم کرد و گفت: بکن توش و تمومش کن.
نورا دستش رو گذاشت روی کون کسرا و به سمت ریحانه هولش داد. اینقدر که بالاخره کیر کسرا رفت توی کُس ریحانه. کسرا چشمهاش رو بست و انگار روش نمیشد که موقع کردن خواهرش، باهاش چشم تو چشم بشه. نورا انگشتهاش رو کشید توی شیار کون کسرا و گفت: بکنش کسرا. به یاد روزایی که جلوی تو با لباس سکسی میگشت و لرزش کونش رو تو اون لباسا میدیدی و براش له له میزدی. به یاد اون روزی که صدای دادنش به دوست پسرش رو شنیدی و دوست داشتی که جای دوست پسرش بودی. به همون روزایی فکر کن که با چشمهای خودت جنده بازیهای ریحانه رو میدیدی.
حرکات انگشت و حرفهای نورا تاثیر داشت و کسرا شروع کرد به تلمبه زدن توی کُس ریحانه. نمیدونستم که چه حسی باید به دیدن این صحنه داشته باشم. باورم نمیشد که یک خواهر و برادر، جلوی چشم من، با هم سکس کنن! حس بینهایت بدی داشت و دچار عذاب وجدان شدم. اما از طرفی این یه شکست دیگه برای متین بود. چون این آخرین حربه برای کنترل من و بقیه دخترا بود. دیگه همهمون میتونستیم بدون ترس و عذاب وجدان، تحریک و ارضا بشیم و امتیاز جمع کنیم.
چند دقیقه طول کشید و کسرا ارضا شد. بعدش هم ایستاد و با قدمهای سریع، از همهمون جدا شد. دوباره شجاعت پیدا کردم و رو به ترنم گفتم: تو حشری ترین دختری هستی که تو عمرم دیدم. میتونی هر مدل که تو رو کردن، ارضا بشی. به آنال هم که عادت داری و هیچ دردی نمیتونن بهت تحمیل کنن.
نورا رو به متین گفت: خب من که همچنان با طرح تو موافقم. امروز شماها میتونین زحمت ارضا شدن ما رو بکشین.
ترنم گفت: من هر مدل که باهام سکس کنن، میتونم ارضا بشم. حتی اگه سگشون بشم.
چشمهای متین قرمز شد. خواست یک چیزی بگه اما پشیمون شد. یک لگد به یکی از صندلیهای کنار استخر زد و رفت. نورا رو به زهرا گفت: دیشب و الان امتیاز گرفتی، چون شقایق رو وادار کردی واق واق کنه و حس سادیسمیت، ارضا شد. چون شقایق یا مدتهاست که مثل من آنال نداشته یا کلا آنال رو تجربه نکرده بوده. اما شک نکن که همیشه اینطور نمیمونه و دو روز دیگه، سوراخ کونش حسابی گشاد میشه. حتی بهت التماس میکنه که بیشتر کونش بذاری تا بیشتر حال کنه و امتیاز بیشتری بگیره. به غیر از آنال، درد و شکنجه دیگهای رو نمیتونی بهش تحمیل کنی.
بعد رو به ساشا گفت: تو هم هر چقدر که دوست داری میتونی منو از کون بکنی. بالاخره منم عادت میکنم و حتی ارضا هم میشم.
سوگند گفت: دوست نداشتم همچین اتفاقی بیفته، اما ریحانه و کسرا آخرین اهرم فشار شما بودن. دیگه نمیتونین جلوی تحریک و ارضا شدنمون رو بگیرین.
ترنم رو به سوگند گفت: قول دادی امروز بذاری ارضات کنم.
سوگند لبخند زد و گفت: خب حالا. چقدر تو سگ حشری.
ترنم رو به جواد و ساشا و فرشاد و زهرا گفت: منو نمیکنین؟ من حاضرم.
هوتن گفت: من میکنمت. میخوای قبلش ماساژت بدم؟
زهرا با عصبانیت هوتن رو نگاه کرد و هوتن گفت: خب من ماساژش ندم، یکی دیگه از خودشون ماساژش میده.
زهرا هم یک لگد به صندلی زد و به سمت مرکز سالن رفت. یک نفس راحت کشیدم و مطمئن شدم که فعلا خطر وحشیگری و زورگوییشون رفع شده. چون ساشا و جواد و فرشاد و مدیسا هم رفتن. نورا رو به هوتن و عرشیا گفت: حال خودتون از خودتون به هم نمیخوره که هر روز طرف یکی هستین؟
ترنم رو به نورا گفت: مهم نیست. اگه قراره امتیاز جمع کنیم، به جفتشون نیاز داریم. نمیتونیم فقط از کسرا بخوایم که همهمون رو بکنه.
هوتن گفت: موافقم.
ریحانه رو به نورا گفت: جریان اون حرفایی که به کسرا زدی، چی بود؟
نورا اومد توی جکوزی نشست و گفت: از خودم درآوردم.
ریحانه هم اومد توی جکوزی و گفت: چرت نگو. حتما کسرا دیروز یه چیزی بهتون گفته.
رو به ریحانه گفتم: یکمی با هم درد دل کردیم. برامون تعریف کرد که یاغی خونه بودی.
ریحانه گفت: و اینکه رو کون من نظر داشته؟
خیلی سریع گفتم: نه همچین حرفی نزد. فقط گفت یه بار صدای سکس تو و دوست پسرت رو شنیده. منم حدس زدم که حتما توی پوشش هم دختر به تخممی بودی. چون یکی شبیه تو رو تو اقوام پدریم، دیده بودم. یعنی طبق اون چیزایی که کسرا برامون از شخصیت تو تعریف کرد.
نورا گفت: مجبور بودم برای اینکه بتونه تا تهش بره، نسبت به تو تحریکش کنم. میدونم زیاده روی کردم، اما چاره دیگهای نبود.
سوگند هم وارد جکوزی شد و رو به نورا گفت: کارت خیلی خودخواهانه بود.
نورا گفت: توقع داشتی میذاشتم همینطوری بذارم که این همه تحقیرمون کنن و حتی جرات نکنیم تحریک بشیم؟
سوگند خواست جواب نورا رو بده که صدای آه شهوتی ترنم اومد. روی تخت کنار استخر خوابیده بود. هوتن هم با روغن مخصوص مشغول ماساژ سینهها و شکمش بود. ترنم رو به عرشیا گفت: تو هم بیا.
سوگند گفت: این دختره فقط برای این پروژه لعنتی ساخته شده.
نورا رو به ریحانه گفت: به هر حال ممنون که به خاطر ما همچین تصمیمی گرفتی.
سوگند گفت: چقدر مسخره. باید از یک خواهر و برادر تشکر کنیم که به خاطر ما، با همدیگه سکس کردن!
ریحانه گفت: به خاطر خودم بود. دیگه اعصابم نمیکشید که ازم سوء استفاده کنن.
سوگند که انگار و همچنان از سکس ریحانه و کسرا راضی نبود، رو به ریحانه گفت: وقتی از اینجا رفتیم، دیگه نباید باهاش رو به رو بشی. حرمت خواهر و برادری شما دیگه شکسته شده و رابطه شما دیگه مثل قبل نمیشه.
صدای آه شهوتی بلند ترنم باعث شد که سرم رو به سمتش بچرخونم. هوتن روی شکمش نشسته بود و داشت کیرش رو بین سینههاش حرکت میداد و خود ترنم، سینههاش رو به هم چسبونده بود که هوتن لذت بیشتری ببره. سر عرشیا هم بین پاهای ترنم بود و داشت کُسش رو میخورد. لبخند ناخواستهای زدم و گفتم: بهش حسودیم میشه.
سوگند گفت: منم.
ریحانه رو به سوگند گفت: به هر حال ما قبلش هم رابطهای نداشتیم. مشکلی ندارم که بعدش هم رابطهای نداشته باشیم. کسرا همیشه فکر میکرد که من جندهام و منم همیشه سعی میکردم که این فکر رو درباره من نکنه. حداقلش اینه که دیگه برام مهم نیست که فکر کنه من چه کثافتی هستم.
نورا رو به من گفت: دیگه چه نقشهای میتونن بکشن؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: فعلا تنها نقطه ضعف ما این بود که دوست نداشتیم ریحانه و کسرا رو اذیت کنن. بعیده چیز دیگهای داشته باشن. حداقل امروز رو بهتره فقط با خودمون سکس کنیم.
ریحانه گفت: کسرا و هوتن و عرشیا رو هم داریم.
سوگند با یک لحن تهاجمی و رو به ریحانه گفت: بازم میخوای به کسرا بدی؟
ریحانه گفت: ندم، اینا باز دور بر میدارن. میدم، جلوی همهشون هم میدم.
یکهو گفتم: راستی به نظرتون به سکس ریحانه و کسرا چند امتیاز دادن؟
سوگند گفت: الان کَسی جرات داره بره سمت میز؟ همهشون اونجان.
نورا ایستاد و گفت: من میرم. تهش میخوان خفتم کنن. برام مهم نیست. میخوام تمرین میکنم تو هر شرایطی بتونم تحریک بشم.
رو به نورا گفتم: خوشحالم که تو رو داریم. تو تنها جنگجوی واقعی بین ما هستی.
نورا گفت: چون از روزی که یادم میاد، فقط جنگیدم.
دوباره سرم رو به سمت ترنم چرخوندم. تو همون وضعیت که هوتن روی شکم و سینههاش بود، داشت براش ساک میزد و عرشیا هم پاهاش رو از هم باز کرده بود و داشت تو کُسش تلمبه میزد. خیلی امیدوار بودم که ترنم بتونه ارضای عمیقی داشته باشه و دوباره امتیاز درشت بگیره. دیگه بهم ثابت شده بود که شهوت و ارضا شدن، تنها اسلحه ما در برابر اون وحشیهاست.
سرم رو به سمت ریحانه برگردوندم. دیدم که داره اشک میریزه. نزدیکش رفتم. دستم رو گذاشتم روی شونهاش و گفتم: گریه نکن ریحانه. غصه نخور، اینجا برای همهمون داره اتفاقهایی میفته که دوست نداریم بیفته.
ریحانه گریهکنان گفت: دلم میخواد جیغ بزنم. اینقدر جیغ بزنم تا گلوم پاره بشه.
با سوگند چشم تو چشم شدم و نمیدونستم که باید به ریحانه چی بگم. سوگند رو به ریحانه گفت: نه زیاد، اما یکمی درکت میکنم. صد سال سیاه فکر نمیکردم که پسر عموی خودم اینطور راحت و جلوی چشم من، یکی دیگه رو بکنه. تازه مطمئنم که بدجور دلش میخواد تا من رو هم بکنه.
ریحانه سعی کرد گریه نکنه و رو به سوگند گفت: نگو که همیشه تو کفت بوده.
سوگند لبخند زد و گفت: مگه میشه نباشه. مخصوصا بعد از اینکه مطلقه شدم، اما همیشه به در بسته خورده.
لحنم رو شیطون کردم و رو به سوگند گفتم: مگه میشه تو کف همچین خوشگل خانمی نبود؟ طلاق گرفتنت هم بی تاثیر نبوده البته.
سوگند گفت: آره مطلقه که باشی، از نظر همه یه تیکه گوشت مفت و مجانی هستی که راحت میتونن بهت برسن.
ریحانه اشکهاش رو پاک کرد و رو به سوگند گفت: هیچ وقت سعی کرد که بهت نزدیک بشه؟
سوگند به ترنم و عرشیا و هوتن نگاه کرد و گفت: بیشتر از اونی که فکرش رو بکنی.
پوزیشنشون رو تغییر داده بودن. ترنم نشسته بود روی هوتن و کیر هوتن تو کُسش بود و عرشیا هم داشت توی همون حالت، توی کونش تلمبه میزد. سوگند آهی کشید و گفت: کی فکرش رو میکرد که قهرمان امروزمون یک جنده حشری و یک جنده وحشی باشن؟
خندهام گرفت و گفتم: آره وقتی رو به ترنم گفتم که تو میتونی ارضا بشی، چهره متین خیلی دیدنی بود. چون میدونست ترنم در هر شرایطی سگ حشره.
نورا نزدیک شد و سوگند گفت: ببینیم این جنده وحشی چه خبری داره.
نورا نشست توی جکوزی و گفت: نمیدونم خبرم بده یا خوب.
رو به نورا گفتم: استرس نده، بگو چی شده.
نورا گفت: کسرا و ریحانه هر کدوم 75 امتیاز گرفتن. من هم 15 امتیاز.
سوگند رو به نورا گفت: منم بودم به تو امتیاز میدادم.
نورا رو به سوگند گفت: داری طعنه میزنی؟
رو به جفتشون گفتم: بس کنین.
نورا گفت: یه چیز دیگه هم دیدم که شما هم باید بینین.
ریحانه گفت: چی؟ با کسرا که کاری ندارن؟
نورا گفت: نه، اما ساشا و جواد داشتن زهرا رو میکردن. متین و فرشاد هم داشتن مدیسا رو میکردن.
رو به نورا گفتم: بالاخره قبول کردن که فقط با شهوتی شدن و ارضای درست و حسابی میتونن امتیاز جمع کنن. دارن تلاش خودشون رو میکنن.
نورا گفت: نمیخوام اونا برنده بشن. هر کاری حاضرم بکنم تا اونا برنده نشن.
ریحانه رو به نورا گفت: پس چرا معطلی؟ تو و سوگند برین سر وقت کسرا.
میخواستم به ریحانه بگم که ما هم داریم همون کاری رو میکنیم که اونا داشتن با کسرا میکردن، اما پشیمون شدم و گفتم: قبل از هر چیزی آرومش کنین.
نورا گفت: مطمئنم کسرا پایه است که حال اینا رو بگیریم.
بعد ایستاد و رو به سوگند گفت: تو هم باید امروز مثل آدم سکس کنی. مگه نمیخوای زودتر بری پیش بچهات؟
سوگند کمی تردید داشت اما ایستاد و گفت: اوکی بریم. کسرا یحتمل باز رفته ضلع شرقی.
بعد از رفتن نورا و سوگند، ریحانه با یک لحن ملایم گفت: اوضاع تو چطوره؟
فهمیدم که منظورش کونمه و گفتم: خیلی بهترم.
ایستاد و به سمت عرشیا و ترنم و هوتن رفت. دست عرشیا رو گرفت و گفت: به اندازه کافی این جنده رو کردی.
عرشیا رو با خودش به سمت محوطه بازِ ضلع غربی برد. انگار هر چی بیشتر میگذشت، تمام آقایون دیر ارضا تر میشدن و کنترل بیشتری روی بزرگ نگه داشتن کیرشون داشتن. مخصوصا عرشیا که روز اول حتی استرس بلند کردن کیرش رو داشت. ترنم و هوتن هم وارد جکوزی شدن. ترنم به سمت من داگی شد و هوتن از پشت شروع کرد به کردنش. ترنم لبهام رو بوسید و گفت: اوضاع چطوره عشقم؟
لمس لبهای ترنم، ذرهای شهوتم رو بیدار کرد و گفتم: خوبه، از این بهتر نمیشه. فقط دوباره کنجکاوم توی کدوم سوراخت داره تلمبه میزنه؟
ترنم گفت: الان کیرش تو کُسمه اما تو بگو که دوست داری کیرش تو کدوم سوراخم باشه؟
حس خوبی بهم دست داد که موفق شدم دوباره شهوتی بشم. سینههای ترنم رو لمس کردم و گفتم: دوست دارم همینطور تو سوراخ کُست باشه.
ترنم گفت: اوممم باشه عزیزم. هوتن جون شقایق جون میگه همینطور تو کُسم تلمبه بزن.
هوتن یک اسپنک به کون ترنم زد و گفت: آره خودم شنیدم.
ترنم یک بوسه از لبم گرفت و گفت: بالای جکوزی بشین که بتونم کُست رو برات بخورم خوشگلم.
با اینکه همچنان کونم میسوخت و درد داشتم، به حرف ترنم گوش دادم و بالاتر نشستم و پاهام رو از هم باز کردم. ترنم هم اومد بین پاهام و زانوهاش رو گذاشت روی سکوی داخل جکوزی و شروع کرد به خوردن کُسم.
بیست و یک روز بعد:
نورا با دقت نگاهش به مجله توی دستش بود و رو به من و سوگند گفت: پایتخت استونی، پنج حرفی، حرف آخرش هم “ن” هستش.
سوگند رو به نورا گفت: دقت کردی نصف بیشتر جدول رو از من و شقایق پرسیدی؟ اصلا نذاشتی بفهمیم این فیلم مسخره چی به چی شد.
نورا گفت: خودتم داری میگی مسخره.
نگاهم به تصویر الایدی بود و گفتم: آخه پوسترش خیلی خفن بود.
نورا گفت: آخه آدم از روی پوستر میفهمه فیلم خوبه یا بد؟
با یک لحن بیتفاوت گفتم: حالا که تا اینجاش رو دیدیم، بقیهاش رو هم ببینیم. میخوام بدونم این پسر خنگ آخرش میفهمه که دختره داره درش میماله یا نه.
سوگند گفت: معلومه که میفهمه، اما موقعی که دیگه خیلی دیره.
نورا گفت: حرف وسطش هم “ل” میباشد.
یک آه کشیدم و رو به سوگند گفتم: راست میگی. موقعی میفهمه که دیگه خیلی دیره.
فرشاد به سمت ما اومد. یک نگاه به تصویر الایدی کرد و گفت: شما دخترا امروز اصلا برنامه ندارین؟
رو به فرشاد گفتم: بیست روزه که به هیچ کَس بیشتر از 6 امتیاز ندادن. چقدر سکس کنیم؟ جونمون در اومد.
سوگند گفت: تو چهار روز گذشته که بالای 3 امتیاز ندادن. این عوضیا نیت کردن حالا حالاها نگهمون دارن.
نورا رو به فرشاد گفت: البته تو این مدت، جون شما آقایون بیشتر در اومده. امروز همه شبیه تاپاله گُه رو تختشون پهن شده بودن و قیافهشون جوری بود که اگه اسم سکس رو جلوشون میآوردی، بالا میآوردن.
فرشاد رو به من گفت: من جونش رو دارم، میخوام بکنمت.
یک پوف طولانی کردم و گفتم: بکن، فقط الان حس تحریک و ارضا رو ندارم. در ضمن میخوام فیلم هم ببینم.
رفتم پشت کاناپه ایستادم. آرنج دستهام رو به پشتی کاناپه تکیه دادم و به صفحه الایدی نگاه کردم. فرشاد پشت سرم ایستاد. شلوارک و شورتم رو تا مُچ پام، پایین کشید. شورت خودش رو هم درآورد. کمی کونم رو عقب کشید و با تف، کُسم رو خیس کرد و کیرش رو فرو کرد توی کُسم. نورا رو به من گفت: موقعی که زن و شوهر بودین هم، همینقدر مشتاق کردنت بود؟
سرم رو به علامت تایید تکون دادم و گفتم: آره، این حشرش تمومی نداره.
سوگند رو به نورا گفت: تو رو به خدا شر به پا نکن. خسته شدم بس که جلسه گذاشتیم که مثل حیوون به هم نپریم. چند روزه دعوا نکردیم و جَو آرومه، خرابش نکن خواهشا.
پسرِ توی فیلم بالاخره به یک موردِ مشکوک درباره دوست دخترش شک کرد. رو به سوگند گفتم: پسره خنگ بالاخره شک کرد.
سوگند هم به فیلم نگاه کرد و گفت: یعنی میشه قبل از بگا رفتن، متوجه بشه؟
نورا گفت: همه موجودات جهان؟
رو به نورا گفتم: کائنات.
نورا انگشت شصتش رو نشونم داد و گفت: آفرین.
سوگند رو به من گفت: امشب یه وسیله بازی سفارش بدیم. تخته نرد، پاسور، همچین چیزی.
کمی فکر کردم و گفتم: فکر خوبیه.
نورا رو به سوگند گفت: بیش از حد داری برای دوری بچهات بیتابی میکنی، خیلی نگرانتم.
سوگند گفت: چیه توقع داری هر روز زار زار گریه کنم و گند بزنم تو اعصاب همهتون.
بعد رو به فرشاد گفت: آروم تر بکنش لطفا، داره فیلم میبینه.
فرشاد پاهام رو بیشتر از هم باز و ریتم تلمبههاش رو آروم تر کرد و تکونهای بدنم، کمتر شد. یک چیزی به ذهنم رسید و گفتم: انگار نقاشی و طراحی این زنیکه مدیسا خیلی خوبه. بهش بگیم وسایل طراحی سفارش بده و چهره همهمون رو بکشه.
نورا گفت: اونم میگه چشم، تازه به غیر از چهره، عکس کُس و کونتون رو هم میکشم. مدیسا تشنه خون ما سه تاست.
فرشاد یک اسپنک نسبتا محکم روی کونم زد و گفت: از تشنه خون، یه چیز اونور تر.
سوگند گفت: فقط چون امتیاز ما ازش بیشتره، از دستمون شاکیه.
همچنان به خاطر تلمبههای فرشاد توی کُسم، تکون میخوردم و رو به سوگند گفتم: مدیسا و زهرا سرویس کردن خودشون رو که هر طور شده مثل ماها امتیاز درشت بگیرن، اما نتونستن. برای همین از دستمون عصبی هستن.
نورا گفت: دریچه قلب؟
رو به نورا گفتم: میترال.
نورا برای چندمین بار انگشت شصتش رو به نشانه تایید نشونم داد. دوباره رو به سوگند گفتم: تو و عرشیا هنوز سکس نکردین؟
سوگند گفت: نه.
کمی فکر کردم و گفتم: چرا خب؟ این یکی هم امتحان کنیم. مگه نگفتی همیشه تو کفت بوده؟
سوگند گفت: برای خودمم جالبه که تو همچین شرایطی، اصلا سراغم نمیاد! فقط هر بار سکس میکنم، با دقت نگاهم میکنه.
نورا رو به سوگند گفت: خیلی خوب سکس میکنی. مهارتت از همه ما بهتره. همون روز که با هم رفتیم سر وقت کسرا، شوکه شدم که اینقدر خوب بلدی. من اگه بودم به جای 100 امتیاز بهت 500 امتیاز میدادم.
سوگند رو به نورا گفت: واقعا داری میگی؟
فرشاد کیرش رو کامل از توی کُسم درآورد و دوباره و محکم فرو کرد داخل. جوری که نزدیک بود تعادلم به هم بخوره. کمی عصبی شدم و گفتم: آروم تر فرشاد.
بعد رو به سوگند گفتم: آره ریتم و حرکات بدنت توی سکس، خیلی خفنه.
نورا گفت: باید بری تو کار فیلم پورن. هنرپیشه درجه یک میشی.
سوگند خندهاش گرفت و گفت: دیوونهها.
نورا رو به فرشاد گفت: آبت قرار نیست بیاد؟ خیر سرمون دو دقیقه خلوت زنونه کردیم.
فرشاد کیرش رو از توی کُس من درآورد. به سمت نورا رفت و گفت: نه قرار نیست حالا حالاها بیاد.
کنار نورا نشست و نورا رو مجبور کرد که به پهلو بخوابه. دامن نورا رو بالا زد و یک پاش رو بالا گرفت. نورا شورت پاش نبود و فرشاد بدون مزاحمت، کیرش رو فرو کرد توی کُس نورا. شورت و شلوارکم رو پوشیدم و برگشتم و سر جام و نشستم. نورا هم مثل من، نسبت به کردن فرشاد بیتفاوت بود و تمایلی نداشت که تحریک و ارضا بشه. همچنان مجله و مدادش دستش بود و گفت: جنبش و قیام، چهار حرفی، آخرش “ت”.
رو به نورا گفتم: نهضت.
نورا رو به فرشاد گفت: حیف این زن نبود با این همه اطلاعات عمومی بالا، طلاقش دادی؟
فرشاد با شدت بیشتری تو کُس نورا تلمبه میزد و گفت: من با طلاق مخالف بودم. خودش اصرار کرد.
سوگند رو به فرشاد گفت: توقع داشتی بعد از اون خیانت زشتی که کردی، بازم باهات زندگی کنه؟
رو به سوگند گفتم: دو دقیقه پیش به نورا گفتی دنبال شر نگرده.
سوگند یک نفس عمیق کشید و گفت: اوکی معذرت.
فرشاد گفت: اگه من با خواهرش بودم، اونم با بهترین دوستم بود.
نورا گفت: حاملهمون کردی بسکه گفتی شقایق با بهترین دوستم بوده.
فرشاد با حرص بیشتری تو کُس نورا تلمبه زد و گفت: کُس تو خیلی گشاده، زیاد حال نمیکنم باهاش.
نورا گفت: آره معلومه.
فرشاد کیرش رو از توی کُس نورا درآورد و فرو کرد توی سوراخ کونش. نورا هم مثل من دیگه با آنال مشکلی نداشت و هیچ واکنشی نشون نداد و همچنان سرش تو جدول بود. تو همین حین، جواد بهمون نزدیک شد و گفت: متین میگه لازمه با هم حرف بزنیم.
کلافه شدم و گفتم: دیگه حالم از این جلسه گذاشتنهای مسخره متین به هم میخوره.
بعد رو فرشاد گفتم: ارضا شو تو رو خدا.
فرشاد گفت: بیا کُس نورا رو بخور و منم کیرم رو در میارم و هم زمان تو دهن تو و روی کُس نورا آبم رو میریزم. همونطوری که عرشیا شما دو تا رو کرد.
سوگند گفت: ماشالا فانتزیهاشون تمومی هم نداره. جزئیات سکسهاشون رو هم برای هم تعریف میکنن.
نورا گفت: اینم عمدا داره با همون پوزیشنی منو میکنه که عرشیا رو همین کاناپه من رو کرد. الانم که تابلو توقع داره شقایق همون کاری بکنه که برای منو عرشیا کرد. میخواد از قافله عقب نمونه.
سوگند گفت: به هر حال شقایق زن سابقشه، دوست نداره بقیه باهاش کاری بکنن که خودش نکرده باشه و یا نکنه.
رو به سوگند اخم کردم و ایستادم. جلوی نورا و فرشاد نشستم. لبهام رو بردم نزدیک کُس نورا و یک بوسه از شیار کُسش زدم. چند بار زبونم رو تو شیار کُس نورا کشیدم که فرشاد کیرش رو از توی سوراخ کون نورا درآورد و آبش رو روی لبهای من و کُس نورا ریخت. با دستم، آب منی فرشاد رو از روی کُس نورا و روی لبهای خودم پاک کردم و ایستادم و رو به جواد گفتم: اوکی بریم ببینیم متین باز چی میخواد بگه. فقط امیدوارم دوباره وحشی نشده باشه و نقشه جدیدی در کار نباشه.
نورا هم ایستاد و دامنش رو مرتب کرد، اما همچنان نگاهش به جدول بود. همگیمون به طرف مرکز سالن رفتیم. بقیه منتظر ما بودن و از چهره همه مشخص بود که ذهنشون حسابی درگیره. هوتن به طرف من اومد. لبهام رو بوسید و گفت: امروز بوست نکرده بودم.
نورا لبخند زد و رو به هوتن گفت: چه به موقع هم بوسش کردی. نوش جونت.
من هم لبخند زدم و رو به متین گفتم: چیه باز نقشه کشیدی که اذیتمون کنی و مثلا نذاری برنده بشیم؟
متین گفت: نه بهتره همچنان سر قرار آخر باشیم و به قول خودتون مثل آدم با هم رفتار کنیم.
نورا گفت: پس چی؟ برا چی گفتی بیاییم؟ داشتیم فیلم میدیدیم.
سوگند رو به نورا گفت: چقدر هم که تو فیلم میدیدی.
متین گفت: شماها از این وضعیت خسته نشدین؟ با این اوضاع امتیازدهی این روانیا، معلوم نیست کِی از اینجا خلاص میشیم.
نورا گفت: کی به کی میگه روانی.
رو به نورا اخم کردم و گفتم: دو دقیقه نمیتونی زبون نریزی؟
بعد رو به متین گفتم: بیست و یک روز پیش یا یک روز قبل از آخرین قرارمون برای آدم بودن، تصمیم گرفتی که با شیوه نامردی و کثیف خودت بازی رو ببری، اما باز ما حاضر شدیم باهاتون راه بیاییم. هر روز صبح آرایش میکنیم و شما هر مدل که دلتون میخواد، دارین باهامون سکس میکنین. حالا نسبت به وضعیت الانمون قیافه و تیریپ طلبکارانه گرفتی که چی بشه؟
زهرا رو به من گفت: آخی عزیزم، چقدر هم که داره بهتون بد میگذره. جنده کونده پُر رو مثل تو ندیدم. همین دیروز، کیر جواد تو کونت و کیر فرشاد تو کُست و کیر عرشیا تو دهنت بود و از شدت عشق و حال و شهوت زیاد، دوباره پس افتادی. حالا داری منت سرشون میذاری که در اختیارشون هستی؟ در ضمن هِی به خاطر جریان بیست و یک روز پیش، ننه من غریبم بازی در نیار. اون روز بعد از اینکه کسرا جون کیرش رو کرد توی کُس خواهرش و بعدش شما جندهها دوباره شاخ شدین و مثل سگ شروع به دادن کردین، تا آخر شبش، هر کدومتون 150 امتیاز به جیب زدین. پس ته دلت بدت نمیاد که دوباره برام واق واق کنی و بعدش امتیاز جمع کنی.
ترنم رو به زهرا گفت: اون روز ریحانه 250 امتیاز جمع کرد.
زهرا با حرص گفت: دختری که بتونه اینقدر هرزه باشه که بعد از دادن به برادرش، اون همه سکس کنه و ارضا بشه، حقش بیشتر از 250 امتیازه.
سوگند رو به زهرا گفت: همون روز خود تو هم بکوب سکس کردی و امید داشتی که امتیاز درشت بگیری. عصبانیت الانت هم بیشتر از همینه که نتونستی. البته به هر حال از روز بعدش، دیگه هیچ کَسی نتونست امتیاز درشت بگیره.
ترنم رو به من لبخند شیطونی زد و گفت: دیروز رکورد همه جندهها رو شکستی شقایق. زهرا این یکی رو راست میگه.
رو به زهرا گفتم: اوکی به ما هم داره خوش میگذره. اما همین دیروز فکر میکردم اگه با این سه نفر، هم زمان سکس کنم و ارضای خوبی داشته باشم، امتیاز بالایی میگیرم، اما فقط 3 امتیاز گرفتم! حرف من اینه که ما همه جوره داریم همکاری میکنیم. کَسی حق نداره کَسی رو متهم کنه.
بعد رو به ترنم گفتم: اولین نفری که هم زمان با سه نفر بود، خود جندهات بودی.
هوتن گفت: خب بیایین هفت به یک رو تست کنیم.
نورا رو به هوتن گفت: خوشم میاد تو فانتزی سازی، یکی از یکی سر ترین.
متین رو به نورا گفت: راست میگه. بالاخره باید این روال تکراری رو از بین ببریم. هر کاری که به ذهنمون میرسه رو باید انجام بدیم. من و مدیسا وقتی تو اون پارتیها بودیم، هر بار یه بازی و هیجان جدید داشتن. شاید این کار اینجا هم جواب بده.
هوتن با هیجان بیشتری گفت: دو مدل هفت به یک میتونیم داشته باشیم. یکی از ما آقایون هم زمان شما هفت تا خانم رو بکنه و بعدش یکی از شما خانما هم زمان به ما هفت تا آقا بده.
ترنم خندهاش گرفت و گفت: نوع آقا گفتنت منو کشته.
لبخند ناخواستهای زدم و رو به متین گفتم: واقعا همین کارو میخواین بکنین؟
متین بدون مکث گفت: هر کاری که هر کَسی پیشنهاد میده رو باید انجام بدیم.
به میز تکیه دادم و گفتم: اوکی کدوم آقا هنوز اینقدر کمر داره که ما هفت تا خانم رو هم زمان بکنه؟
متین گفت: قرعهکشی میکنیم. یک اسم مَرد و یک اسم زن. بعد همونی که هوتن گفت رو انجامش میدیم.
مدیسا یک برگ از دفترچه یادداشت خودش کند و به چهارده قسمت تقسیمش کرد. بعد اسم همه رو روش نوشت. نورا هم رفت بالا سرش تا مطمئن بشه تقلب نمیکنه. مدیسا تکه کاغذهایی که اسم مَردها رو روش نوشته بود، مُچاله کرد و توی مشتش هَم زد و به سمت نورا گرفت. نورا چند لحظه من رو نگاه کرد و یکی از تکه کاغذهای مُچاله شده رو برداشت. ناخواسته هیجان خاصی تو وجودم شکل گرفت. انگار این بازی برام جالب بود و دوست داشتم ببینم چی میشه! متین رو به نورا گفت: خب بازش کن و اسم رو بخون.
نورا تکه کاغذ مُچاله شده رو باز و نگاهش کرد. بعد رو به ساشا گفت: متاسفم برات، قراره کونت حسابی پاره بشه.
ساشا لبخند غرورآمیزی زد و گفت: جوری شما هفت تا مادهسگ رو جر بدم که تا عمر دارین یادتون نره.
مدیسا هفت تا تکه کاغذ مربوط به اسم خانمها رو هم مچاله کرد و تو مشتش هَم زد و دستش رو دوباره به سمت نورا گرفت. از برق چشمهای نورا حدس زدم که اونم از هیجان این قرعهکشی خوشش اومده. یک تکه کاغذ مُچاله شده رو از توی دست مدیسا برداشت و گفت: به نظرتون کدوممون قراره پاره بشیم؟
ته دلم دوست داشتم که اسم من در بیاد! نمیدونستم به خاطر شیطنت و شهوتم بود یا اینکه امید داشتم تا دوباره امتیاز درشت بگیرم. نورا تکه کاغذ مُچاله شده رو باز کرد. یک نفس عمیق کشید و گفت: ریحانه.
مدیسا پوزخندزنان گفت: این یعنی کسرا جون یه بار دیگه هم باید خواهرش رو بکنه. تازه با همکاری شش نفر دیگه.
سوگند رو به مدیسا گفت: تو واقعا مریضی.
متین گفت: به هر حال قرار گذاشتیم و باید انجام بشه. بهتره مطابق بیست روز گذشته، صلح و جَو آروممون رو حفظ کنیم و همه به زبون خوش…
ریحانه حرف متین رو قطع کرد و گفت: متین خواهشا خفه شو. نیازی نیست این همه برای توجیه هر کثافتِ توی ذهنت، زر بزنی. باشه من با این قرعهکشی مشکلی ندارم. کسرا هم مشکلی نداره. یعنی نباید داشته باشه، چون نمیخوام باز بهونه دست شما عوضیا بدم تا احساس قدرت و ریاست کنین.
نورا رو به ریحانه گفت: جوری بهشون بده که درشت ترین امتیاز رو بگیری.
ریحانه گفت: همین تصمیم رو دارم.
رو به متین گفتم: اول کدوم؟ ساشا یا ریحانه؟
متین گفت: ساشا امروز سکس نداشته. فکر کنم همین الان آماده باشه.
نورا گفت: ما مشخص کنیم که چطوری به ساشا بدیم یا اون تعیین کنه که چطوری ما رو بکنه؟
سوال نورا جالب بود و متین گفت: ساشا تعیین میکنه که چطوری شما رو بکنه.
نورا گفت: پس ریحانه هم مشخص میکنه که چطوری بهتون بده.
متین لبخند کمرنگی زد و گفت: به هر حال باید یه دور همراه با شما به ساشا سرویس بده و دور بعد هم باید تنهایی و به هفت نفر ما مَردها سرویس بده. قول میدم خودم مراعاتش رو بکنم، به هر حال در جریانم که تازه امروز از پریودی پاک شده و کُسش حسابی تنگه.
نورا رو به متین گفت: نه اینکه هفته پیش وقتی من و شقایق پریود بودیم، خیلی مراعاتمون رو کردین؟ یا دو هفته قبل که همین مدیسای مریض و روانی پریود بود.
نورا منتظر جواب متین نموند و رو به ساشا گفت: هر غلطی میخوای بکنی، سریع باش.
ساشا گفت: خب همه مادهسگا گورتون رو گم کنین ضلع شرقی که یه نقشه توپ براتون دارم. البته قبلش همهتون لُخت مادرزاد بشین. دوست دارم هفت تا مادهسگ لُخت، جلوم راه برن و از پشت، کونتون رو نظاره کنم.
جواد گفت: آره دیدن هفت تا جندهی لُخت کنار هم خیلی حال میده. چرا تا الان به فکرمون نرسید.
هوتن گفت: اوف که هفت تا کون خوشگل کنار هم، چه صحنهای بشه.
زهرا رو به جواد گفت: تو و ساشا رو گاییدم که اینقدر عقده از زن جماعت دارین. تقصیر منه که تا حالا کونتون رو پاره نکردم.
رو به زهرا گفتم: فعلا لُخت شو که قراره امروز رو جزئی از ما مادهسگای جنده باشی.
نورا گفت: نه اینکه قبلش نبود و برای گرفتن امتیاز، هر مدل که تونست، بهشون نداد؟
ترنم گفت: بس کنین تو رو خدا. بیایین هر چی ساشا میگه گوش بدیم تا دعوا نشده.
نمیدونستم که ساشا چرا باید از ما بخواد که به سمت ضلع شرقی بریم. به نورا نگاه کردم و گفتم: حق با ترنمه.
سوگند گفت: لوبریکانت هم ببریم. شک نکنین میره سر وقت کونمون.
ساشا رو به سوگند گفت: مادهسگ باهوش به تو میگن.
ترنم اولین نفر لُخت شد و یک تیوب لوبریکانت از داخل کشوی میز آرایشش برداشت و گفت: لُخت شین دیگه.
نورا هم لُخت شد و گفت: آره زودتر تمومش کنیم.
رو به نورا گفتم: اینطوری رفع تکلیفی اگه انجامش بدیم، فایده نداره. اگه قراره امید داشته باشیم که شاید این روند امتیازدهی مسخره تموم بشه، باید از ته دل و با لذت کامل انجامش بدیم.
زهرا پوزخند زد و رو به من گفت: الحق که هزاررنگ ترین جنده عالمی.
متین گفت: شقایق درست میگه. لطفا از ته دل انجامش بدین.
نورا رو به متین گفت: بهت نمیاد بگی لطفا، اما اوکی سعی خودمون رو میکنیم که از ته دل یک حیوون شهوتی باشیم.
به سمت قسمت خودم رفتم و هم زمان تیشرت و سوتینم رو درآوردم. انداختمشون روی تختم و بعد شلوارک و شورتم رو هم درآوردم. صورتم رو توی سرویس بهداشتی شستم و دوباره آرایش کردم. من هم یک تیوب ژل لوبریکانت برداشتم و منتظر موندم تا بقیه هم آماده بشن. نورا هم لُخت شده بود. اومد نزدیکم و گفت: ببخشید از کلمه حیوون استفاده کردم.
با یک لحن بیتفاوت گفتم: راست گفتی، مشکلی نیست.
همه دخترا لُخت شدن و آرایش خودشون رو چک کردن. ساشا اما لُخت نشده بود. یک نگاه به همهمون کرد و گفت: بیایین اینجا و کنار همدیگه و پشت به من وایستین.
همگیمون با کمی مکث به حرفش گوش دادیم. از پشت کون همهمون رو خیلی سریع لمس کرد و گفت: حالا شدین مادهسگای حرف گوش کون خودم. خیلی آروم و شبیه این جندههای مدل لباس، به سمت کاناپهها قدم بزنین.
نورا گفت: خنگول منظورش اینه که با عشوه و ناز راه بریم.
بدون مکث گفتم: به حرفش گوش میدیم.
هر هفت تامون و همونطور که ساشا گفته بود، به سمت ضلع غربی، قدم زدیم. همه مَردها پشت سرمون بودن و میتونستم احساس کنم که چقدر از دیدن همچین منظرهای دارن لذت میبرن. وقتی به کاناپهها رسیدیم، ساشا هم بالاخره لُخت شد. نیازی نبود که براش ساک بزنیم تا کیرش بزرگ بشه، اما روی یکی از کاناپهها نشست و گفت: جلوم صف بکشین و نوبتی کیرم رو بخورین. هر مادهسگی حداقل سه دقیقه باید کیرمو بخوره.
مدیسا نفر اول جلوی ساشا نشست و شروع کرد به ساک زدن. بقیهمون هم پشت سر مدیسا به صف شدیم! من و نورا نفر آخر بودیم و نورا گفت: باورم نمیشه که برای خوردن کیر این روانی باید تو صف وایستیم.
در جواب نورا گفتم: منم همینطور.
زهرا جلوی من بود و گفت: منم همینطور.
وقتی نوبتم شد، مثل بقیه نشستم و کیر ساشا رو فرو کردم توی دهنم. نورا هم از پشت، موهام رو نوازش کرد. همین باعث شد که بالاخره شهوتی بشم و با اشتیاق و ولع بیشتری، کیر ساشا رو بخورم. تا حدی که آهش بلند شد.
بعد از نورا که آخرین نفر بود، ساشا یک دور دیگه هم ازمون خواست که تو صف وایستیم و نوبتی کیرش رو بخوریم. بقیه مَردها هم با دقت مشغول نگاه کردن با ما بودن و این تنوع سکسی، باعث شده بود که چشمهای همهشون خمار شهوت بشه. وقتی برای بار دوم نوبتم شد، برای چند لحظه با فرشاد چشم تو چشم شدم. بدون اراده پرت شدم به روزهایی که عاشقش بودم و فکر میکردم با بهترین مَرد دنیا ازدواج کردم. حالا لُخت مادرزاد، همراه با شش تا زن دیگه، تو صف خوردن کیر کلفت ساشا بودم. اونم جلوی چشمهای فرشاد! وقتی نورا دوباره موهام رو نوازش کرد، موفق شدم گذشته رو از ذهنم بیرون بندازم و فقط روی شهوتم تمرکز کنم. ساشا بعد از اینکه نورا هم برای بار دوم براش ساک زد، ایستاد و گفت: خب همگی برید به سمت دیوار سالن. ایستاده و کنار همدیگه، دستهاتون رو بچسبونین به دیوار و کونتون رو برام قمبل کنین.
نورا شروع کرد به چرب کردن سوراخ کونش و گفت: چربش کنین که به قول سوگند این فقط میکنه تو کونمون.
همهمون به حرف نورا گوش دادیم و سوراخ کونمون رو چرب کردیم. بعد رفتیم به سمت دیوار عرضی ضلع شرقی بهشت شیشهای. کفت دستهام رو چسبوندم به دیوار و کونم رو کمی عقب دادم. بقیه هم ردیفی و دقیقا شبیه من ایستادن. ساشا یک دور پشت سر همهمون قدم و روی کون همهمون یک اسپنک محکم زد و گفت: تو عمرم هفت تا مادهسگ یکجا ندیدم که به این خوبی رام شده باشن.
بعد اومد و پشت من ایستاد. کیرش رو روی سوراخ کونم تنظیم کرد و گفت: بگیر که اومد.
یکهو همه کیرش رو فرو کرد توی کونم. با اینکه به آنال عادت کرده بودم، اما کمی دردم اومد. ساشا انگار متوجه دردم شد و گفت: آره وقتی درد بکشین، حالش بیشتره. مگه نه؟
از دو طرف کونم گرفت و با سرعت تلمبه زد و رو به بقیه خانمها گفت: میدونم دل تو دلتون نیست که نوبتتون بشه، اما باس صبر کنین. کیرم به همهتون میرسه، اصلا نگران نباشین.
خودم رو جای ساشا تصور کردم! مشغول کردن من بود و شش تا دختر دیگه به حالت ایستاده، کونشون رو عقب داده بودن تا نوبتشون بشه تا کیرش رو فرو کنه توی سوراخ کونشون. حتی تصورش هم از زاویه ساشا، تحریک کننده بود! همین همذاتپنداری با ساشا باعث شد که از ورود و خروج کیرش توی سوراخ کونم، لذت ببرم.
ساشا موفق شد سه دور همهمون رو بکنه. من و ترنم و مدیسا، بیشتر از همه شهوتی شده بودیم و هر بار که ساشا ما رو میکرد، آه و ناله سکسی میکردیم. ساشا بعد از کردن زهرا که آخرین نفر تو دور سوم بود، جلوی همهمون ایستاد و گفت: مادهسگای من، سریع باشین بیایین جلوم زانو بزنین. زود باشین که داره میاد.
هر هفتتامون جلوش زانو زدیم و ساشا با چند بار جق زدن، آبش رو سعی کرد روی صورت همهمون بپاشه. کیرش داشت دل میزد و آخرین قطرات آب ازش خارج میشد. از انتهای کیرش گرفتم و سرش رو فرو کردم توی دهنم و ته مونده آبش رو میک زدم. تو اوج شهوت بودم، اما ارضا نشده بودم و دوست داشتم هر طور که شده ارضا بشم. هم زمان که داشتم کیر در حال خوابیده ساشا رو میخوردم، دست دیگهام رو بردم بین پاهام و با کُسم ور رفتم. چهار تا انگشتم رو فرو کردم تو کُسم و با چند بار جلو و عقب کردن، موفق شدم که ارضا بشم. بعد همونطور نشسته از همه فاصله گرفتم و روی زمین دراز کشیدم. چشمهام رو بستم و حس خوبی داشتم! برام مهم نبود که بقیه چه نگاه و قضاوتی به خاطر رفتار فوق شهوتیم، داشتن! فقط فهمیدم که جواد به مرکز سالن رفت تا امتیازها رو بررسی کنه. چند لحظه بعد برگشت و با هیجان زیاد گفت: موفق شدیم. بالاخره یه تکونی به امتیازا دادن.
همه ایستاده بودن و مدیسا رو به جواد گفت: چند امتیاز بهمون دادن؟
جواد رو به ساشا گفت: مبارک باشه داداش، 150 امتیاز گرفتی.
ساشا دستهاش رو به نشانه پیروزی بالا برد و گفت: همینه، از اولش گفتم که این هفت تا مادهسگ رو خودم تنهایی باید بکنم.
رو به جواد گفتم: ماها چی؟
لبخند روی لبهای جواد خشک شد و گفت: توئه جنده هم 150 امتیاز گرفتی. مدیسا و ترنم هر کدوم 100 امتیاز. بقیه دخترا به غیر از زهرا، 15 امتیاز.
زهرا گفت: من چی؟
جواد رو به زهرا گفت: تو 1 امتیاز گرفتی.
زهرا با عصبانیت فریاد زد: کثافتای عوضی. دیگه باید چیکار کنم؟
اولین بار بود که میدیدم چشمها و صورت زهرا تا این حد به خاطر عصبانیت، قرمز شده. حتی حس کردم بغض هم کرد! بقیه اما انگار براشون مهم نبود و داشتن درباره علت امتیازهای خودشون با هم حرف میزدن. متین گفت: یک ساعت استراحت میکنیم و بعدش مرحله بعدی رو انجامش میدیم.
همه هیجان داشتن و دوباره امیدوار که امتیاز بالایی بگیرن. حتی نورا هم مشخص بود که از شنیدن امتیازها، خیلی خوشحال شده. دستش رو به سمت من دراز کرد و گفت: با هم بریم حموم؟
یک نگاه به زهرا انداختم و رو به نورا گفتم: باشه تو برو تا من بیام.
زهرا روی یکی از کاناپهها نشست. بعد از رفتن همه، کنارش نشستم و گفتم: تو قلب منو همون روز اول شکستی، اما دلم نمیاد اینطوری ببینمت.
باورم نمیشد که زهرا داره اشک میریزه. با بغض گفت: روزی که دانشگاه آزاد رودهن قبول شدم، بابام پولش رو نداشت و بهم گفت که نمیتونم برم. اما برای منِ بیاستعداد تو درس، این آخرین و تنهاترین فرصت بود. اصرار کردم که خودم خرج دانشگاه رو در میارم. بابام میگفت که تو دختر دست و پا چلفتی هستی و عرضه کار نداری. درست هم میگفت. اون روزا من خیلی شاسکول و احمق و بیعرضه بودم. با مادرم کلی دنبال کار گشتیم. اکثر جاها حقوقش پایین بود. آخرش یک پیتزا فروشی که نیاز به یک کارگر ساده داشت، قبولم کرد. یعنی حاضر بود حقوق خوبی بهم بده. نه من و نه مادرم عقلمون نرسید که چرا باید به یک کارگر پیتزا فروشی، همچین حقوق بالایی بدن. صبح تا ظهر میرفتم دانشگاه و بعد از ظهر تا آخر شب، کار میکردم. از آمادهسازی مواد گرفته تا نظافت و کارتنپیچی پیتزا. خوشحال بودم که همه چی داره خوب پیش میره. اما کم کم شروع شد. نگاهها و متلکهای جنسی صاحب اونجا شروع شد. یه مَرد حدود سن بالای خیکی و زشت. اولین بار که کونم رو لمس کرد، از ترس نزدیک بود به خودم بشاشم. حتی روم نمیشد و جرات نداشتم که بهش اعتراض کنم. فرداش نباید میرفتم سر کار، اما این یعنی باید قید درس و دانشگاه رو میزدم. مثل یک موجود احمق و خاک بر سر، رفتم سر کار! آخر شبش که تنها شدیم، خفتم کرد و شلوار و شورتم رو کشید پایین و کیرش رو کرد لای پام و ارضا شد. یه مقدار پول هم برای مزد جندگیم بهم داد. مثل شب قبلش، حتی جرات نداشتم توی صورتش نگاه کنم. اما فرداش باز رفتم سر کار! ایندفعه کیرش رو توی سوراخ کونم فرو کرد. دردم اومد، گریه کردم، التماس کردم، اما انگار شهوتش بیشتر شد. از کونم تعریف میکرد و تو سوراخم تلمبه میزد. برای کردن کونم، پول بیشتری بهم داد. وقتی شلوار و شورتم رو پوشیدم تا برم، یک ساپورت مشکی گذاشت توی دستم و گفت که “از فردا اینو بپوش. کونت تو این بهتر دیده میشه.” فرداش ساپورتی که بهم داده بود رو پوشیدم و رفتم سر کار! هر لحظه که تنها میشدیم، از کونم تعریف میکرد و آخر شبها هم که کیرش رو میکرد توش. پدرسگ تریاک میخورد و خیلی دیر ارضا میشد. بعد از سه ماه، دیگه برای کردنم پول نمیداد. منِ احمق روم نمیشد بهش بگم که چرا مزد جندگیم رو نمیدی. سه ماه بعد تر، حتی حقوقم رو هم نصف کرد. یک اعتراض نصف و نیمه کردم و جوابش یک کتک سیر بود. آخرش هم از پیتزا فروشی انداختم بیرون و همه جا شایعه کرد که من میخواستم خودم رو بهش بندازم!
داستان زندگی زهرا حسابی سوپرایزم کرد. تصور اینکه زهرا در گذشته، چنین دختر بیعرضه و احمقی بوده، خیلی سخت بود. نوزده سالگی زهرا رو تصور کردم که داره توسط یک مَرد چاق و زشت کرده میشه. حس شهوت خفیفی بهم دست داد و گفتم: دوباره رفتی سر یه کار دیگه؟
زهرا گفت: نه کلا بیخیال کار شدم. درس رو هم ول کردم. یک کلاس دفاع شخصی پیدا کردم و از مربیش خواستم که بهم دفاع شخصی یاد بده و منم در عوض بهش کون بدم.
با تعجب گفتم: واقعا؟
زهرا اشکهاش رو پاک کرد. لبخند تلخی زد و گفت: روم نمیشد علنی بهش بگم. براش نوشته بودم.
+قبول کرد؟
-مگه میشه قبول نکنه؟
+حالا یادت داد؟
-آره یواشکی و خصوصی بهم آموزش میداد. بعد از هر آموزش هم، طبق قرارمون، باهام سکس داشت. البته خیلی خوب یادم داد. به مرور عضلههام قوی شد و مهارتم بالا رفت. مسابقات هم میرفتم. چند تا مدرک هم گرفتم. حتی بهم پیشنهاد داد که کلاس مخصوص بانوان رو راه بندازیم و من مربیشون بشم.
+پس این دفعه مفتی ندادی. ارزشش رو داشت.
-کلاس مخصوص بانوان رو راه انداختیم و حسابی گرفت. اما بعد از چند ماه، دو تا مربی جدید خانم آورد و عذر من رو خواست. خلاصه حرفش این بود که من تهش جندهام و شاید یک روز آبروش رو ببرم. بهم گفت که “از کجا معلوم که به هر کَسی و در ازای هر چیزی، کون ندی؟”
گذشته زهرا ناراحت کننده بود. سکوت کرد و انگار دیگه دوست نداشت ادامه بده. نمیدونستم چی باید بهش بگم. یکهو یاد یکی از حرفهای خودش افتادم و گفتم: یادته بهم گفتی که تجربه سکسپارتی داری؟ با همین یارو مربیه بود؟
زهرا سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: نه. یکی دو سال بعدش وارد یک اکیپ کوهنوردی شدم. به همون بهونه کوهنوردی با هم دوست شده بودیم. همگی مجرد بودیم. آخر هفتهها برنامه کوهنوردی داشتیم. یک شب که چادر زده بودیم و قرار بود بقیه مسیر رو صبح ادامه بدیم، یکی از بچهها مشروب رو کرد. ما هم از خدا خواسته. اینقدر خوردیم که سگ مست شدیم. بعدش هم شروع کردیم به کُسشعر گفتن. نفهمیدم چی شد که حرفهامون به سمت سکس و کردن و دادن رفت. من به خاطر مستی زیاد، سرم رو روی پای یکی از پسرای اکیپ گذاشته بودم. یکی از دخترای سگ حشر مثل خودم که البته حسابی مست شده بود، رو به من گفت که “چند میگیری جلوی همهمون کیر احسان رو بخوری؟” منظورش همون پسری بود که سر من روی پاهاش بود. منم جوگیر شدم و گفتم یک میلیون بزن به حساب تا بخورم. نمیدونم اون خراب شدهای که بودیم، چطوری آنتن میداد و اینترنت وصل میشد؟! شماره کارتم رو گرفت و یک میلیون زد به حسابم!
+واو چه سکسی و باحال. بعدش چی؟
-بعدش چی نداره. شلوار و شورت یارو رو کشیدم پایین و جلوی همه براش ساک زدم. یک ربع بعدش دیدم همه رفتن تو هم و دارن همدیگه رو میخورن. به خودمون که اومدیم هر هفت نفرمون لُخت بودیم و یا داشتیم میکردیم یا داشتیم میدادیم.
+چه جالب هفت نفر بودین.
-آره چهار تا پسر و سه تا دختر.
+و این شد شروع شیطونیهای دسته جمعی.
-دقیقا. اما اون لحظه یک میلیون تومن برام مهم تر از شهوت و سکس و این چیزا بود.
+مثل الان که همه فکر و ذکرت بردن سه میلیون دلاره.
-یعنی میخوای بگی برای تو نیست؟
+نه اینقدر که اگه برنده نشم، مثل تو این همه به هم بریزم و عصبی بشم. اولویتم اینه که از اینجا خلاص بشم. چون هر روز که بیشتر اینجا هستیم، شرایط ترسناک تر به نظر میاد.
-تو خیلی موجود پیچیده و عجیبی هستی. من آدم ندیده نیستم. با جماعت عجیب و غریب و روانی زیاد رابطه داشتم. اما شبیه تو هیچ وقت ندیدم. راستش هم ازت متنفرم، هم ازت خوشم میاد.
+من حاضرم از ته دلم هر کاری کنم که امتیاز تو هم بالا بره تا بتونی باهامون رقابت کنی.
-بهت نیماد جوگیر بشی.
+حالا که شدم.
زهرا ایستاد و گفت: اگه قرار بود با ترحم خریدن کارم رو پیش ببرم، محال بود خام پیشنهاد اون زنیکه کُسکش بشم و اینجا گیر بیفتم.
منتظر جوابم نموند و به سمت مرکز سالن رفت. یکهو یادم افتاد که الان نوبت ریحانه است که با مَردها سکس کنه. هنوز ته دلم دوست داشتم که من جاش میبودم! به سمت مرکز سالن رفتم. نورا تو حموم منتظر من بود. رفتم پیشش و گفتم: تو ارضا نشدی. میخوای ارضات کنم؟
نورا گفت: پس فکر کردی برای چی گفتم با هم بریم حموم؟
موفق شدم نورا رو ارضا کنم. هر کدوممون 7 امتیاز گرفتیم. حولهام رو پیچیدم دورم و رو تختم نشستم. نورا هم مشغول خشک کردن خودش بود و رو به من و به آرومی گفت: به نظرت ریحانه از پسش بر میاد؟
لبخند زدم و گفتم: بیرون از اینجا، ریحانه از همهمون جنده تر بوده، نگرانش نباش.
نورا گفت: الان فرق داره، برادرش هم هست.
یک نگاه به کسرا انداختم و گفتم: به ظاهر هیچ کدومشون نمیخوره که سر این جریان تحت فشار باشن.
یکهو ریحانه همونطور که همچنان لُخت بود، با صدای بلند گفت: جمع کنین که قراره بریم پیکنیک. میریم محوطه باز ضلع غربی. آقایون همینجا لُخت بشن. ایندفعه ما خانما قراره از دیدن کونتون فیض ببریم.
نورا گفت: نه خوشم اومد. برای شروع که خوب بود.
نوشته: شیوا
عالیه شیوا، واقعا نمیشه در مورد اینداستانت خرفی زد بدون عیب و نقض
، لمیدوارم این کشور لعتنتی طمع آزادی رو بچشه و هرکی میخواد بتونه یه همچین محفلی داشته باشه
راسی به خاطر غلط املای کامنت ببخشید لمس گوشیم مشکل داره تند مینویسم قاطی میشه، تو این شرایط نت وکشور هم عوض کردن ویا تعمیرش حال نمیده،
بازم عذر میخوام🙏
درود شیوا جان سپاس از زحماتی که برای هم بستگی و وحدت عزیزان راه آزادی میکشی و در کنار آن با داستان عالی که به اشتراک میگذاری و زحمت نوشتنش را میکشی هر چند کوتاه و گذرا باعت فراموش کردن غمهایمان در این دوران میشوی
امید ازادی
#زن
#زندگی
#ازادی
بين اين همه اعصاب خوردي ديدن داستانت حال آدمو عوض ميكنه شيوا بانو🫶🏻🫶🏻
شیوا تو دقیقا شبیه جمهوری اسلامی عمل میکنی و کسی ازت کوچکترین انتقادی کنه سریعا بلاکش میکنی من زیر یکی از تاپینک هات ازت انتقادی کرده بودم و بجای ج دادن بلاکم کردی واقعا متاسفم برات بخاطر نعریف کردن چند نفر ازت خودتو گم کردی
داستان واقعا عالیه. اینکه همچین مسابقه ای وجود داشته باشه اولش ترسناکه اما کم کم آدم وسوسه می شه تجربه اش کنه
تقریبا همه داستانایی که تو این سایت نوشتی رو خوندم
همشونم دوست داشتم
اما این داستان یه مقدار اتمسفرش فرق می کنه
و صحنه های سکسی شم همسو با موضوع داستان بیشتر متنوع و مهمه… چون بعدش ذهن خواننده سریع میگه میخوان چنتا امتیاز بدن
واقعا عالی بود لامصب وقتی ک داستانو میخونم انگار خودم اونجام دارم مبینم چه اتفاقی میوفته
ممنون بابت داستانت عالی نوشتی زود قسمت بعدیو بزار ممنون
شيوا بانوى عزيز يه نقد ريز داشتم
برعكس داستان هاى فوق العادتون برعكس قلم شگفت انگيزت اما اسامى كه براى داستان ها انتخاب ميكنى به اندازه خود متن جذاب نيستن
درود بی پایان بر شیوا بانو
قلمت ماندگار و تنت سلامت❤️
تصویرسازی ها عالی و خود داستان هم مثل همیشه فوق العاده👌🏻
درود چند تا نقد داشتم بهتون شیوا بانو
درست مثل مردهای داستان ک بعد از ۲۱ روز ،حس سکس نداشتن؛کیر ماهم بعد از جهش زمانی داستان به دلیل یکنواختی زیاد به سختی شق شد.
حس میکنم ک داستانتون داره به سمت روتین سکس به شیوه های مختلف میره و انتظار داشتم ک برای گریز از این یکنواختی فکری بکنین.
توی این قسمت وقتی صحبت از تنوع شد انتظار چیزی فراتر از سکس یک به هفت رو داشتم،مثلا یه فتیش جذاب یا یه فعالیت دیگه ای(با توجه به سفارش پاسور و تخته نرد) اما به شدت توی ایجاد تنوع ناکام بودید.
همینطور انتظار داشتم با پرداختن به اون اعداد سه رقمی مرموز کمی داستان رو از یکنواختی دربیارید ک بازم ناامید شدم.
مسعله بعدی اینکه در قسمت اول جیسون چند مرتبه از علم سکسولوژی وام گرفت،اما بعد از بیستو یک روز این علم روی رفتار هیچکس تاثیر نگذاشته بود(البته حس میکنم بهبود سادیسم زهرا قراره تو قسمتهای بعد بیشتر بهش پرداخته بشه)
اینکه بعد ۲۱ روز همچنان تابوی سکس خواهروبرادر نشکسته هم برام عجیب بود.
با اینهمه اما قلم روان شما و شخصیت پردازی بینظیرتون(من عاشق شخصیت هوتن شدم و با دیالوگاش چندید بار قهقهه زدم :) ) به خوبی تونست بار عدم تنوع رو به دوش بکشه.
و درآخر این رو بگم ک اگر هرکس دیگه ای غیر از شما این داستان رو نوشته بود من بهش انتقاد نمیکردم ولی چه کنم ک استعداد شگرف شما انتظاراتم را بسیار بالا برده
واقعا ایول ❤️ 👌 دمت گرم
تازه از خواب بیدار شدم و تو سایت کار داشتم که داستانت رو دیدم
با اینکه شب فوق العاده ای رو داشتم و هیچ حس شهوتی نداشتم قبل خوندن داستان ولی با خوندن داستان از این رو به اون رو شدم
از شق درد دارم میمیرم 😁 😀
یه سوال ذهنم رو مشغول کرده به گفته خودت بازی با سکس 5 قسمته و قسمت پنجمش هنوز منتشر نشده
چطوری تو یک قسمت یکی از کارکتر های داستان به امتیاز 9999 میرسه و بازی تموم میشه؟؟؟
راستی یه دونه غلط املایی هم ازت پیدا کردم 😀 😛
در آخر اینکه خیلی دوست داریم
واقعاعالیه بهترازاین نمیشه توبدون اختلاف بهترین نویسنده داستان سکسی دنیایی شیواجون مرسی که هستی 🌹🌹🌹
دست مریزاد الحق که نویسنده خوب و روانی هست در ژانر سکس ولی وجدانن کدوم از این بخش داستان رو خودت تجربه کردی یا کسی تجربشو بازگو کرده برات
این قسمت از قبلی بهتر بود ولی سکسهاش با حوصله و مثل همیشه نبود انگار حسش نبوده کات کرده بودیش. خخ خخ خ
زحمت کشیدی یدونه ایی فقط واسه نمونه ایی ممنون
ممنون از قلم خوبت
خیلی خیلی ممنون میشم اگر آرشیو تقدیر یک فرشته و کابوس سکس خانوادگی رو هم زودتر اضافه کنی چون این دو داستانت رو نخوندم
بعد از مدتهای طولانی اومدم، و چهار قسمت رو تقریبا پشت هم خوندم، و حسابی کلی حسهای مختلف رو باهم تجربه کردم.
ممنونم شیوایی برای تمام کلماتت
خیلی جذابه
شیوا جان عزیزم…من منتظر اینم که زهرا با دیلدو کسرا رو بکنه…البته به زور…!
شیوا اگه میشه مثل بدون مرز عکس شخصیت ها رو هم بذار
عالی عالی بود
ولی روند داستان داره سرد میشه
امیدوارم توی قسمت بعدی سورپرایزمون کنی
داستانی بینظیر که فقط باید فیلم نامه نویس باشی در کل نظرم رو اخر داستانت میدم
اول