بد،خوش موضوع بخت است (۳)

1401/11/11

...قسمت قبل

ظاهرا خواب دیشب قرار بود اخرین خواب راحت من باشه صبحش با‌ صدای گوشیم از خواب بلند شدم پیام هایی میدیدم که عجیب بود اما دور‌ از ذهن نبود از یک شماره خیلی رُند بدون اینکه به خودم فشار بیارم معلوم بود فرستنده‌ش کیه
«:جوجو خانوم پیام دادم ببینم امروز وقت داری ؟
:نکنه از منشیتون باید وقت بگیرم؟
:خدمات کامل شامل ساکم میشه؟
:قیمت همون یک تومنه یا نرخ جدید اعلام شده؟»
همش به کنار اما پیام اخری که داده بود خیلی منو ترسوند
«این پیام هارو اردوان ببینه رسوات میکنم سکوت کن و باهام راه بیا دلمو که زدی تو بمون و اردوان و پول ،اصلا هم فکر نکن خوشگلی یا هیکل خوبی داری تو فقط ابزاری برای من نه بیشتر نه کمتر»
چیکار باید میکردم سکوت و خیانت یا گفتن و احتمال رسوا شدم .برای من معامله ی دو سر ضرر بود اگه اردوان میفهمید بهش نگفتم این موضوع رو فکر میکرد به امین چراغ سبز دادم و باهم کاری کردیم اگه به اردوان میگفتم ممکن بود امین به بابای اردوان همه چیزو بگه و قطعا بازم عشقمو از دست میدادم .
درحال کلنجار با خودم بودم اردوان از حموم در اومد قیافه م داد میزد یک چیزی شده خیلی آروم صورتش رو خشک کرد با حوله
+خوبی؟چیزی شده؟ چقد پریشونی
خدای من باید الان ‌چیکار کنم بگم بهش یا مخفیش کنم ؟ فعلا مخفی کنم تا کامل فکر کنم و تصمیم درست بگیرم ،حالا قیافمو چیکار کنم؟بهترین دفاع حمله
-دیشب گفتم من تا بیدار نشدم از تخت بیرون نیا گفتم یا نه؟
+بیدار شدی دیگه عشقم صبح بخیر گفتم بهت یادت نیست؟
-از تخت که بیرون نیومدم،اومدم؟
+این‌ قیافه و این‌ کام تلخ فقط واسه همینه؟ غصه نداره که ببخشید عزیزدلم دارم یاد میگیرم هنوز معذرت میخوام .
بغلم کرد و بوسم کرد منم سعی کردم قیافمو درست کنم تا طبیعی جلوه کنه
-میری سر کار؟
+میتونم هم نرم،لیست کارا رو میدم به بیتا میمونم در خدمت خانوم بداخلاقم
-نه عشق من برو سر کارت منم کتاب های مُدم رو میخونم کسی چیزی پرسید سوتی ندم
اردوان لباس پوشید و رفت
من موندم و کلی فکر که قراره چی بشه و تهش کجاست اخرش تنها راه حل رو تو مشورت کردن با بیتا دیدم اون بیشتر از من تو این خانواده بوده و همه رو میشناسه
« بیتا بیا خونه ی ما بدون این که اردوان بفهمه خیلی مهمه»
نیم ساعت بعد‌ پیامم بیتا‌ اومد خونه هراسان که چی شده
پیامای امین رو نشونش دادم بیتا خیلی نا‌خوداگاه و آروم گفت «حرومزاده ی شتر کینه»
-بیتا‌ چیکار‌ کنم؟چرا شتر کینه مگه‌ چی شده که کینه داره؟
+قضیه خیلی قدیمیه دقیقا زمانی که اردوان دییرستانی بوده با امین یکجا درس میخوندن امین از سر کنجکاوی پول داده بوده به یک سکس ورکر
-به یک چی؟
+سکس ورکر همون روسپی خودمون
_فارسی حرف بزن خب
+خلاصه اردوانم به باباش میگه باباشم به عموش و امین رو مدت ها‌ از هستی ساقط کردن تا اینکه بعد سال قهر این دوتا پسر عمو امین‌ اومد‌ دیدن اردوان‌ و باهم دوباره گل و بلبل شدن ولی انگار هدفی داشته از این آشتی کنان الانم که ظاهرا به هدفش رسیده
-بیتا‌ به خدا‌ من تو زندگیم دست‌ از پا‌ خطا نکردم الان که زندگی‌ روی خوش بهم نشون داده حقمه به‌ نظرت تو این دوراهی بمونم؟اخه‌ گناه‌ من چیه؟
+گناه‌ تو اینه که به اردوان اعتماد نداری،بهش بگو اون میتونه امینو سرجاش بشونه
-چطوری؟این چطوری سوال خیلی مهمیه قراره تهش چی بشه؟
+ته این داستان خوب نیست‌ اصلا‌ خوب‌ نیست و تو فقط یک راه داری اونم اعتماد‌ به اردوانه‌ اون آدم زرنگیه‌ از قمار هم خوشش نمیاد همه چیز براش یا صده یا صفر .
-من صدم براش یا صفر؟
+تو براش هزاری‌ باور کن‌ میفهمم چی میگم ، طرز نگاه کردنش به دخترای دیگه رو زیاد دیدم تو نگاهش به تو عشق موج میزنه.
از حرفای بیتا قانع شدم تلفن رو برداشتم زنگ زدم به اردوان اومد خونه ماجرا رو براش توضیح دادم پیام هارو نگاه کرد بدون توضیح اضافه رو کرد به بیتا و گفت
+عبدی رو خبر کنید کارش دارم
بیتا انگار‌ روش آب جوش ریختن سرخ و سفید شد و با حالت ملتمسانه گفت‌
نه ، خواهش میکنم عبدی نه ، خون به پا میشه اخرین بار یادت نیست چیکار کرد عبدی؟ چقد بدبختی کشیدیم امکان نداره بذارم به عبدی بگی.
+بیتا‌ این‌آشغالو‌ من میشناسم سرشو نکنم زیر آب دودمانمو به باد میده یا در کمترین حالت زندگی آرومو ازم میگیره من تازه کنار ستاره آرامش پیدا کردم نمیذارم ازم بگیرتش ،حتی شده به زور.
کتش رو برداشت و گفت اگه دوباره پیام داد هیچ جوابی نمیدی تا من بگم بعد رفت بیرون حدود دو ساعت بعد به همراه یک آقا برگشت بیتا‌ با دیدنش گفت
-عبدی‌ به حرف این گوش نکن الان خون جلوی چشماشو گرفته ، بعدم امین‌ خودش عضو این خانواده س فکر میکنی عمو و بابات بیخیالش میشن؟ نمیپرسن کجا‌ست؟دنبالش نمیگردن؟ یکم فکر کنید حداقل‌
ظاهرا عبدی لال‌‌بود‌ نه‌ جوابی میداد نه حتی به بیتا نگاه میکرد انگار اصلا‌‌ بیتا وجود نداشت اونجا
اردوان خیلی جدی ازش پرسید
-«همینجا میشه تمومش کرد؟»
+«هرجا‌ به هر شکل که‌ شما‌ بخواید»
دیگه تحمل‌ نکردم داد و فریاد کردم قضیه داشت خیلی جدی میشد دیگه تهدید و دعوا نبود ظاهرا دارن نقشه ی قتل یک آدمو میریزن
-اردوان این اتفاق بیوفته تا آخر عمرم ازت میترسم فقط و فقط همین رو در نظر بگیر بعدش هرکاری دوست ‌داری بکن.
+چیکار کنم تو بگو بشینم دست روی دست بذارم زندگیمو نابود کنه؟ یا نکنه توقع داری تورو هر چندوقت یکبار بهش باج بدم تا لال‌ بشه؟
بیتا با عصبانیت داد زد «اردوان خفه شو ،اصلا میفهمی چی داری‌ میگی؟ چه‌ حرفیه داری میزنی احمق» بعدم بدو بدو اومد بغلم کرد کبود شده بودم از بغضم دیگه تحملش نکردم و گریه کردم .
اومد طرفم ازم عذرخواهی کنه با دست هلش دادم کنار برگشتم تو چشماش نگاه کردم گفتم
-قرار بود هیچوقت اون شبو یادآوری نکنی،قرار بود بهم اعتماد داشته باشی و بهم احترام بذاری اما ظاهرا زود یادت میره همه چیزو اقای اردوان خانِ نور ،الانم میرم تا‌ دیگه نه مجبور بشی خون‌ بریزی، نه به کسی باج بدی
+زانو زد جلوی پام محکم‌ دستاشو پشت رانم گره زد
غلط کردم حرف بدی زدم دیگه تکرار نمیشه ببخشید ذهنم خیلی اشفته س لطفا اذیتم نکن.
-نگو هیچوقت دیگه حتی تو ذهنتم مرورش نکن ،حتی تصورشم نکن که من جز تو با کس دیگه ایی باشم
+چشم عشق من تو خودتو ناراحت نکن بذار من به شیوه ی خودم حلش کنم قول میدم تهش بد نشه برای کسی.
تصورات و نگرش من از عبدی این بود که قراره بزنه،شکنجه کنه یا حتی آدم بکشه و این داشت چهار ستون بدنمو میلرز‌وند ،تصور این که یک آدم یک بدن یک شخص زیر دست آدمی مثل عبدی با دو متر قد و حداقل شصت هفتاد سانت عرض قراره چطوری مچاله‌ بشه یا کشته بشه خیلی داشت آزارم میداد .
همه رو به نشستن دعوت کردم
-ببینید بیایید یک بار دیگه با زبون خوش ازش بخوایم که مزاحم من نشه یا بهش یک چمیدونم باج مالی بدیم برای فراموش کردن اون شب حداقل بیایید اگه قراره کار به این فجیعی انجام بدیم قبلش هشدار اخرو داده باشیم.ازت خواهش میکنم اردوان نمیخوام خوشبختیم به قیمت کشتن یک آدم باشه بذار یک بار تنها باهاش حرف بزنم اگه نشد اون وقت بقیه ش با تو هر تصمیمی بگیری بهش احترام میذارم قول میدم.
اردوان حرفی نزد بلند شد راه رفت تو خونه ، سیگار کشید ،رفت تو تراس هوا خورد و کلی فکر کرد
+اگه ازت خواسته ی نامعقول داشت چیکار میکنی؟
-خودت چی فکر میکنی؟
+طرفمون امینه هیچ فکری راجبش ندارم جز اینکنه یک حرومزاده سکس ادکته
-میشه فارسی حرف بزنید سکس ادکت چیه؟
بیتا:معتاد جنسی این‌ آدم برای سکس‌ میمیره آب و غذا بهش‌ نده اما هرشب یکی رو براش جور کن باور کن زنده میمونه
-من باهاش‌حرف میزنم اگه جواب داد که عالی اگه جواب نداد راه شما ،قبول؟
+باشه فقط یک بار به خاطر دل تو اما تکرار کرد بهش‌ رحم نمیکنم.
گوشیمو برداشتم بهش زنگ زدم گفتم باید همو ببینیم ،کثافت حتی پشت تلفن هم داشت حرومزاده بازی درمیاورد.
+تو ماشین که عالی بودی بیا خونه ی من ببینم تو فضای راحت چطوری انجامش میدی
-نه خونه ی تو نه ماشین تو خونه ی من یک ساعت دیگه ،ادرس میفرستم.
قطع کردم بیتا و عبدی و اردوان رفتن بیرون نشستن تو ماشین چهل دقیقه نشده بود زنگ زد
+من پایینم درو باز کن
باز کردم اومد بالا تا منو دید اومد لبشو بچسبونه بهم با تمام قدرتم هلش دادم عقب
-گفتم بیایی حرف بزنیم نه کاری کنیم پس بشین ‌و گوش کن.
ببین من از بچگی خیلی درد کشیدم ، بی پدری، بی پولی همه بهم به چشم یک حرومزاده نگاه کردن همه بچه هاشون رو از ارتباط‌ داشتن با من منع کرده بودن هرکسی سر راهم قرار گرفت ازم توقع داشت براش یک ارضاء کننده باشم اون شب من از کار اخراج شده بودم اوج بی پولی و درموندگیم بود برای همین به اون کار تن دادم ،لطفا التماست میکنم حالا که یک نفر پیدا شده منو دوست داره زندگیم رو خراب نکن لطفا.
+ببین میدونی من از اردوان بزرگترم ؟
-نه
+ولی‌ بزرگترم، میدونی چرا اون شد وارث این خانواده شد اقای درستکار ، شد مرد نیک خانواده و من شدم انگل چون خودشو بابای پفیوزش راه افتادن تو فایل همه جا رو پر کردن که امین آدم هیزیه امین آدمیه که سرمایه مون رو پای دختربازی به باد میده ،همه منو به خاطر اونا کنار‌ گذاشتن حتی پدر خودمم طرف منو نگرفت منم وقتی دیدم محکومم به گناه نکرده گفتم بذار‌ نا‌کام از دنیا نرم از هرکس زورم برسه کامم رو میگیرم الان با تو که قطعا کار زیاد دارم ، اینارو گفتم تا ببینی منو تو عین همیم تا بفهمی دلم برای حالت نمی سوزه چون کسی دلش به حال من نسوخت.
حرفش تموم نشده بود بود دستش رو کیرش کشید و داشت کمربندش رو باز میکرد.دوهزاریم افتاد که میخواد چیکار کنه اومدم از خونه فرار کنم از پشت چسبید بهم سینه هامو گرفت و شروع کرد به چنگ زدن هرچی تقلا کردم جواب نمیداد دستش رو گاز گرفتم منو چرخوند و انچان زد تو صورتم که تقریبا از حال رفتم چقد دست سنگینی داشت حرومی . لباسام یکی‌ یکی داشت تو بدنم جر میخورد یک حس حماقتی بهم دست داده بود نای گریه کردن هم نداشتم فقط داشتم التماس میکردم توروخدا نکن
دوباره زد تو دهنم انگار اینکار ارضاش میکرد لبم پاره شده بود و خون میومد انگشتش رو کشید رو لبم و خونش رو نشون داد
خیلی وحشیانه گفت با همین خون کیرمو خیس میکنم میکنم تو کست آبمم تو کست میریزم تو میخوایی عروس خاندان نور باشی فرقی برات نداره بچت از کیه یک تخم نور که تو وجودت باشه تا ابد بیمه ایی‌ جنده زاده.
لحن حرفاش معلوم بود از رو انتقامه نه از سر شهوت
تمام وزنش روم بود دنده هام داشت میشکست خواهش کردم ازش از روم بلند شه بازم کتک خوردم ازش چنان زد تو صورتم حس کردم کور شدم اما وقتی‌کیرشو به زور جا داد داخل کس خشکم فهمیدم نه جفت چشام سالمه و الان داره از سرم پرت میشه بیرون
حرفاش‌ چندش آور و کثیف بود داشت با حرفاش شکنجه م میکرد دائم منو جنده زاده ، دختره ی خیابونی یا حرومزاده صدا میکرد‌ نوک سینه هامو با دستای بزرگش مثل انبردست فشار میداد و ناخوناش رو داخل گوشتم فرو میکرد بعد چند دقیقه از روم بلند شد هفت‌هشت باز محکم به صورتم سیلی زد بعدم پاشو گذاشت بین سینه هام با یک لحن خسته و نفس نفس زنان گفت بذار یکم کیرم بخوابه وسط خونه‌ میشاشم رو هیکل عشقه عامل بدبختیام و شروع کرد به خندیدن
انقد حالم بد بود که نفهمیدم چی شد یک لحظه سنگینی پاش‌رو روی بدنم حس نکردم سرمو که بلند کردم دیدم عین یک بچه در حال تقلا کردنه و یک کمربند دور گردنشه که داره خفش میکنه عبدی بود بیتا و اردوانم بدو بدو اومدن بالا سرم بیتا مانتوش دراورد و انداخت روم اردوانم بغلم کرد یک لحظه فقط شنیدم صدای افتادن اومد دقیق که نگاه کردم دیدم عبدی امینو خفه کرده با صدای‌ بریده از اردوان خواستم منو بذاره پایین سخت رو پاهام بند‌ بودم با نهایت توانی که داشتم با پا‌ کوبیدم‌ تو صورت‌ کبود‌ شده ش و رو‌ زانوم هام افتادم
کشون کشون خودمو با‌ کمک اردوان و بیتا کشیدم تو حموم و از بیتا خواستم برام قرص ضدبارداری بگیره .
پایان قسمت سوم

ادامه...

نوشته: جو لاند‌و


👍 11
👎 0
8301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912953
2023-01-31 01:38:52 +0330 +0330

چه مافیا بازی شد این قسمت

0 ❤️

913027
2023-01-31 11:09:19 +0330 +0330

یکم شبیه این رمانایی هست که نقش اولش اسمش ارشام تهرانیه
دختر ۱۴ ساله‌ها میخوندن
ولی درکل داستان خوبیه

1 ❤️

913077
2023-01-31 21:29:27 +0330 +0330

این داستان فوق العادس
تابحال داستانی به این قشنگی توی شهوانی نخونده بودم …

0 ❤️

913226
2023-02-01 18:43:43 +0330 +0330

ولی انگار چون اینجا سایت سکسی هست خواستین قسمت سکسی هم داشته باشه.وگرنه ادمی که ازقبل خواسته اش معلوم بودچیه نباید تنهامیشدباهاش.شوهرش واون دونفردیگه میتونستن بجای بیرون رفتن داخل خونه توی یک اتاق پنهان بشن تااگر خواست حرکتی بزنه بیان و واردعمل بشن نزارن اینکاروبکنه.پس این وسط یه مشکلی هست یاشوهر یاخودخانم خارش داشتن این طوری حال میکردن یا احمق ویاهم همون که اول حرفم گفتم.
قسمتای قبلی رونخوندم اما برخلاف بقیه نظرات که البته محترم هستن.من منتقداین نوشته وقسمت هستم وضعف اشکاری درروند طبیعی داره ومعلومه که به عمد اینچنین زاویه دادن ونوشتن.هضم داستان غیرممکنه

0 ❤️