بهزاد

1402/02/23

گوشیش زنگ خورد، مادرش بود انگار، گفت که زود میره، قطع کرد و توی صورتم نگاه کرد، گفت که باید بره و کمکم کرد که روی کاناپه رو تمیز کنم. بلیزمو پوشیدم، موهامو بالای سرم بستم و رفتم توی آشپزخونه یه لیوان آب براش اوردم، لباساشو پوشیده بود و آماده رفتن بود، سرمو روی سینش گذاشتم و بهش گفتم که چقدر برام غیر منتظره و عالی بود، گفتم که دوباره میبینمش، یه لب طولانی گرفتیم و رفت.
برگشتم سمت اتاق، نشستم روی تخت و یه حس غم عمیقی توی وجودم نشست، همه ی خاطراتم با بهزاد فست فروارد از جلوی چشمم رد شد. اشکم دیگه جاری شده بود، سال دوم دانشگاه دیدمش، ترم بالایی بود ولی چون چن تا واحد افتاده بود تو کلاس ما اومد و دیدمش، خنده رو بود، صورت سبزه و چشمای سیاه نافذی داشت، هم ردیف هم مینشستیم و همش سر کلاس چش تو چش میشدیم، من کلا تیپ و قیافه معمولی داشتم، البته دو تا چیز برجسته بود تو ظاهرم، یکی لبام و یکی سینه هام، منم همیشه مقنعه ی کوتاه سر میکردم… بهزاد زود جذبم شد و رابطمون از همون ماهای اول جدی شد، دیگه میومد خونمون و خونوادمم میشناختنش. یه حشریه تمام عیار بود، به بهونه های مختلف منو میکشوند جاهای خلوت تو دانشگاه و دسمالیم میکرد، خودشو بهم میمالوند، ازم لب میگرفت… بار اولی که رفتم خونش میدونستم که قراره به حسابم برسه، دعوامون شده بود، سر اینکه دیده بودم با یه دختر دیگه لاس میزنه، میدونستم به خاطر سکسم شده بهم خیانت مبکنه و چون دوسش داشتم و نمیخواستم از دستش بدم دلو زدم به دریا و رفتم، یه خونه نقلی وسط شهر بود، به هم ریخته، وارد که شدم روی میز بطری مشروب بود، نمیدونستم که چقدر و کی خورده، چشماش قرمز بود، باهام حرف نمیزد، بغلش کردم، گفتم که حاضرم هرکاری کنم که فقط با من باشه، میدونستم عاقبت این حرف چیه، بوی الکل نمیداد، گفت میدونم بار اولته و میدونم که استرس داری، من نمیخوام اذیتت کنم، منم اینطوری آفریده شدم، من واقعا استرس داشتم ولی دلمو زده بودم به دریا، واقعا میخواستمش، بوسیدمش و گفتم که دوستش دارم، لباساشو از روی مبل انداخت پایین، بهم گفت که همزمان باهاش لباسامو دربیارم، خودشم شروع کرد به لخت شدن، روم نمیشد نگاهش کنم و داشتم از استرس یخ میکردم، سوتینمو که باز کردم دستشو حلقه کرد دور بدنم، گردنمو بوسید، منو نشوند روی مبل و گفت که از من خیلی خوشش اومده، نوازشم کرد، بوسید تا سمت نافم سرشو برد و بعد نوک سینه هامو کرد توی دهنش و خوردشون، محکم چنگ میزد به پهلوهام، کیرش کاملا سفت شده بود، پاشد رفت از توی کشو یه کاندوم برداشت، سریع پوشیدش و اومد به سمتم، کیرشو گذاشت لای کسم ولی فرو نکرده بود، داشتم میلرزیدم از ترس و اصلا خیس نشده بودم، نمیدونم چه مرگم بود، همیشه تا یه ذره دسمالیم میکرد خیس خالی میشدم ولی الان نه، نمیدونستم چقدر قراره درد بکشم، منو به پهلو چرخوند، کیرشو گذاشت بین باسنم، بالا و پایین میکرد، ولی فرو نکرد داخل، سینه هامو از پشت گرفته بود و میمالوند، بازم گفت به پشت بخوابم، یه کوسن داد که بذارم زیرم، پاهامو از هم باز کرد، با انگشتش کسم رو امتحان کردم، فهمید که اصلا خیس نشدم، گفت که دیگه بیشتر از این نمیتونه صبر بکنه، بطری مشروبو برداشت و یه قلپ خورد، رفت از آشپزخونه ظرف روغن مایع رو اورد، گفت که پاهامو از هم باز کنم و روغنو ریخت روی کسم، کمی روی دستشم ریخت، باز کمی کسم را مالوند، یخم داشت باز میشد کم کم، میبوسیدمش و بدنمو پیچ و تاب میدادم، پای راستمو داد بالا و خودش روی دو تا زانوش نشست، یواش یواش کیرش رو نزدیک کرد و بعد وارد شد، من یه جیغ آروم کشیدم، درد زیادی نداشت ولی خیلی حس عجیب و لذت بخشی داشت که کیرش درون من رو پر کرده بود، خیلی زود ارضا شدیم، دوییدم سمت دسشویی و بعد که برگشتم دیدم کاندومو دراورده و همونجوری نشسته، گفتم بار چندمت بود، گفت نپرس، احساس میکردم آدم دیگه ای شدم، کلی فکرای منفی توی سرم چرخ میزد، ولی این چیزی بود که خودم خواسته بودم، رفتم سمتش، گفت که بشینم کنارش، لباسمو برداشتم که بپوشم، از دستم گرفت و گفت واقعا فکر کردی من با یه بار راضی میشم؟ گرفت منو توی بغلش و یه لیوان آب بهم تعارف کرد، لیوانو سر کشیدم، گفت که بشینم روی زمین، نشستم، کیرشو به صورتم مالید، هنوز کامل شق نشده بود، دستشو حلقه کرده بود و با کیرش بازی میکرد و همزمان به صورت من میمالیدش، بعد مثل اینکه پشیمون شده باشه گفت نه حیفه باز از کس میکنمت، منو خوابوند روی زمین و دراز کشید روم، نوک سینمو داشت محکم میک میزد، بدون مقدمه کیرشو کرد داخل و با چند بار تلمبه زدن باز ارضا شد و اینبار آبشو ریخت روی تن من، بغلم کرد و گفت که خوبم یا نه و پرسید که باز ارضا شدم یا نه که من گفتم نه، دستشو برد سمت کسم و برام حسابی مالیدش و منم خودمو کش و قوس میدادم تا بالاخره ارضا شدم… بعد کنارش خوابم برد. چشممو که باز کردم یک ساعتی بود که خوابیده بودم و بیدار که شدم خیلی منگ بودم، لبمو بوسید و بهم گفت که ازم ممنونه و حس خوبی داشته…

نوشته: تینا


👍 1
👎 7
10101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927692
2023-05-13 01:05:31 +0330 +0330

ملت واحداشون رو میوفتن باباشون کونشون میزاره! این افتاده باهاش کس کرده! 😀

2 ❤️

927705
2023-05-13 01:45:55 +0330 +0330

مفت دادن رو تمرین کنید هم اینطوری زیر خواب کسی نمیشید ! حیف نون اون پدرت تو رو با زحمت بزرگ کرده تو عزت پدرت رو راحت تر از یه جنده به باد دادی . دو روز دیگه ولت کرد رفت سراغ بقیه میفهمی چقدر خودت رو حقیر کردی

0 ❤️

927911
2023-05-14 03:21:16 +0330 +0330

انقد بدم میاد این کونده نویسنده ها فاز کافکا برمیدارن اول داستانو شروع میکنن با یه صحنه از روزمرگیای طرف
گوهتو بخور جقتو بزن بابا

0 ❤️