بهشت (۳)

1402/10/02

...قسمت قبل

‏سلام دوباره به دوستان دست به کیر و همیشه در صحنه. اول باید تشکر کنم از اون دسته دوستانی که ابراز محبت کرده بودند و ‏بعد هم خدمت اون دسته از دوستان بد دهنی که تا کیر از دهنشون در میاد شروع به فحش دادن می کنند هم همینو بگم که تنها ‏اونچه که باعث میشه عصبانی نشم اینه که چیزی رو که شما تصورش را می کنید، من تجربه اش کردم و فحش هاتون هم به کیرم ‏نیست و همتون فدای یک تار موی کس ژیلا…‏
در پاسخ به اون عزیز که به نظر خودش مچ منو گرفته بود و گفته بود بوینس آیرس یا روساریو؟ باید خدمت مخ زنگ زده اش ‏عرض کنم که چند دقیقه دستت را از تو خشتکت در بیار و داستان را یک بار دیگر قشنگ بخون تا بفهمی هواپیما بوینس آیرس نشست ‏و بعد من رفتم روساریو… ‏
در پاسخ به اون دوست عزیزی که گفته بود با این همه هنر چرا رفتم تو امارات حمالی هم باید عرض کنم آدم های بی کس (با فتح ‏کاف) مثل من باید از یک جایی شروع کنند تا یک خری بشند و صرف داشتن هنر آدم به هیچ جایی نمی رسه مگر اینکه شرایط ‏ابرازش بوجود بیاد. برای منم همینطوری بود. از کارگری اونجا شروع کردم چون عربی بلد نبودم. اما وقتی شیخ فهمید انگلیسی ‏بلدم از اسکله به دفترش رفتم و اونجا تونستم پیشرفت کنم. این نسل زِد همش میخواد از همون پله اول بپره رو پشت بوم غافل ‏از اینکه زندگی را باید پله به پله طی کرد.‏
به اون عزیزی هم که گفته بود با این همه موفقیت تو این سایت چیکار میکنم باید بگم تا آخر داستان همراه من شو تا ببینی اینجا ‏چکار می کنم. نوشتن اینجا برای من حکم مسکن دردی را داره که 2 ساله مثل آتش افتاده به جونم و ولم نمی کنه…‏

خوب بریم سر وقت داستان: ‏
‏… بلند شدیم و نهار یک ماهی کبابی لذیذ خوردیم. ژیلا جلو آینه قدی اتاق خواب با شورت و سوتین ایستاده بود و داشت آرایش ‏می کرد و من دقیقا پشت سرش روی تخت دراز کشیده بودم و داشتم زیباترین تصویری که خدا کشیده بود را تماشا می کردم. ‏لامصب هیچ عیبی نمی شد روش بگذاری. اونقدر زیبا بود که دلم نمیومد بلند شم و برم بغلش کنم چون دیدن این همه زیبایی را از ‏دست می دادم. هر چه بود شهوت نبود و شاید شراره های عشقی بود که داشت مثل باتلاق منو به درون خودش می کشید. از آینه ‏هر از گاهی به من نگاه می کرد و لبخند فاتحانه ای میزد. گویی بلاد جدیدی را به تصرف درآورده و قلبی تازه را تسخیر کرده. ‏عقب عقب آمد و لب تخت نشست و تو کیفش آرایششو نگاه می کرد. بلند شدم و از پشت بغلش کردم و شانه چپش را بوسیدم. ‏سرش را عقب داد و چشماشو بست. بقیه راه را خودم بلد بودم برم. بدنشو شل کرد و کامل تو آغوشم فرو رفت. صحنه عاشقانه ‏ای بود. صدای پرندگانی که از بیرون میومد و بادی که لابلای درختان می پیچید همگی دست در دست هم داده بود که خاطره ‏انگیزترین معاشقه منو تو ذهنم حک کنه. دستامو بالاتر آوردم و سینه های بزرگ و سفتشو گرفتم و اون را بیشتر به خودم فشار ‏دادم. دستاشو روی دستام گذاشته بود. نرمی گوش چپش را بوسیدم و آروم گاز گرفتم. لب پایینیشو گاز گرفت. معلوم بود گرم ‏شده. دستمو به پشتش رسوندم و سوتینش را باز کردم. انگار که اونو برق گرفته باشه از جا پرید. یک آن فکر کردم چیزی یادش ‏افتاده و منصرف شده و می خواد معاشقه مونو قطع کنه. اما به سرعت سوتینشو از شانه هاش انداخت و شورتشو در آورد و به ‏سمت من برگشت. منو به عقب هل داد و مثل وحشی های آدم خوار جنگلهای آمازون به روی سینه م شیرجه رفت و شروع کرد به ‏لب گرفتن. هر چه در سکس چیره دست بود، در لب گرفتن کس دست بود. نمی دونم چرا اینطوری لب میگرفت، به قول قرائتی ‏انگار داشت دیوار کاهگلی رو بوس میکرد. شلوارکمو مزاحم دید، از روم بلند شد و شورت و شلوارکم را با هم در آورد. منکه میدونستم الان دوباره شیرجه میزنه خودم را تا بالای تخت عقب کشیدم و سرم را روی بالش گذاشتم تا قشنگ روی من بیفته و ‏تلافی همه سکس های نکرده اش را درآره. نمی دونم چه اصراری داشت که همان ابتدا کیرم را بکنه تو کسش! انگار گشنه کیر ‏بود. اما من دوست داشتم ساعت ها اون همونطور روی من بخوابه و من کمرش را نوازش کنم. از بس دوستش داشتم دلم نمی آمد ‏دست به باسنش بزنم که مبادا پوزیشنش را عوض کنه. رو به بغل شدیم و باز تلاش کرد کیرم را وارد واژنش کنه. نیم خیز شدم و ‏روش قرار گرفتم و به زور برش گردوندم و از کمر تا کونش را با زبان طی کردم و دوباره آمدم بالا و تا گردنش را لیس زدم. ‏دستاشو مشت کرده بود و با آرنجش کمی از تخت فاصله گرفته بود تا قوس کمرش کامل شه. کمی پائینتر از گردنش را گاز گرفتم ‏و اون جیغی از لذت کشید. به گاز گرفتنم ادامه دادم. اینبار که با زبان تا پائین کمرش رفتم باسنش را قمبل کرد و سوراخ قهوه ای ‏کونش مثل غنچه گل سرخ نمایان شد. روی شکم میان پاهاش دراز کشیدم و از واژن تا سوراخ کونش را لیس زدم. با ناله ای از ته ‏دل گفت: «سی آمور!» پرسیدم «له گوستا؟» با ناله ای همراه با فریاد گفت: «سییییی!» و سرش را تو بالش فرو برد. کمی کمرش ‏را بلند کرد که زبونم به چوچوله اش برسه. آب کسش مثل چشمه آب حیات جاری شده بود. مزه خاصی نداشت، اما برای من ‏گواراترین نوشیدنی بود. در همان وضعیت داگی که بود به روی کمر غلطیدم که به کسش مسلط باشم و با اشتیاق تمام چوچوله ‏اش را مکیدم تا تو دهنم جا بگیره و در حالی که میان دو لبم اونو گرفته بودم با زبونم نوازشش می کردم. نفساش را با ناله هایی ‏که از سر لذت بود خالی می کرد و منم جز همان لیسیدن کسش کاری نمی کردم. چون قبلاً یک بار ارضا شده بود این بار دیرتر ‏ارضا شد اما شدتش از صبح بیشتر بود. وقتی میخواست ارضا شه چهار دست و پا شد و کسش را به شدن تو دهنم تکون می داد ‏و وقتی به اوج رسید در حالی که لب پائینیشو گاز گرفته بود ناله ای کرد و روی بالش افتاد. کمرش شل شده و کاملا روی ‏صورت من افتاده بود و من همچنان به لیسیدن ادامه می دادم. از خوردن کسش لذت می بردم. باز بلند شد و روی پهلوی چپ ‏خوابید. کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم. هنوز نفس نفس می زد و چشماش بسته بود و لبخند ملیح همیشگی را به لب داشت. ‏پرسیدم خوبی؟ پاسخ داد «که هرموسو!» (چقدر زیبا). دستم را به سینش رسوندم. کیرم خودبخود لای پاهاش رفته بود و با آب ‏کسش لزج شده بود. پاهاش را کمی باز کرد و با دستش کیرمو به داخل کسش هدایت کرد و همزمان یک آه کشید. چقدر گرم بود. ‏کونش را عقب داد و کامل به شکمم چسبوند. نمی دونم از چسبیدن کون قشنگش به شکمم لذت می بردم یا از اینکه کیرم تو کس ‏گرمش بود. ترکیبی از لذت های بیرونی و ارضا شدن صبح باعث شده بود که بتونم خودمو کنترل کنم و از این همه زیبایی لذت ‏ببرم. کیرمو تو کسش عقب و جلو می بردم، بی اینکه کونش از شکمم جدا بشه. نمی دونم چرا این لحظات اینقدر زود تموم میشه. ‏فشار منی را از رگ به رگ کیرم حس می کردم که مثل رودخانه ی طغیان کرده در حال رسیدن به سر کیرم بود. با فریادهایی ‏خفه ژیلا را محکم بغل کردم و تا می تونستم خودم را به او چسبوندم و تمام آبم را تو کسش خالی کردم. دوست نداشتم این لحظه ‏تموم شه. هنوز محکم بغلش کرده بودم و شونه اشو می بوسیدم. کیرم بیحال از کسش بیرون لغزید و من همینطور اونو بغل کرده ‏بودم. گفت چه خوب بود. گفتم خوشحالم که لذت بردی عشقم. تو رختخواب استراحت کردیم و حرف زدیم. از زندگیش گفت. از ‏بچه هایش و مشکلاتش. گویی تازه یاد بدبختی هاش افتاده بود. من هم فقط گوش می کردم. صداش مثل آواز پر جبرئیل بود. لطیف ‏و دوست داشتنی. ‏
پرسیدم وقتی تنهایی با نیاز به سکس چه می کنی؟ ‏
‏-به خودم ور میرم! ‏
‏-با چه تصوری؟ ‏
‏-با خیال تو وقتی افتاده ای رو من! ‏
‏-شوخی می کنی؟ ‏
‏-نه جدی میگم. تو چه فانتزی داری؟
‏-دوست دارم وقتی با تو عشق بازی می کنم یک زن بنشینه و نگامون کنه! ‏
‏-نههههههه! این دیگه چه لذتیه؟
‏-خوب من دوست دارم. ‏
کلی به این تصور من خندید و گفت: بعدش هم بگائیش! درسته؟ گفتم نه! من فقط تو را دوست دارم. فقط دوست دارم که یکی شاهد ‏عشق بازی ما باشه! تو قیافش معلوم بود که میگه این دیگه چه فانتزی هست.‏
باز رفتیم حموم. اینبار با اجازش با هم حموم رفتیم. سرش را خودش شست اما تمام بدنش را خودم کفی کردم و شستم. اگر می ‏دونستم اینقدر دوست داره صبح هم باهاش حموم می رفتم. شب میتونستیم بمونیم اما به اصرار اون به شهر برگشتیم. تا خونه ‏مادر خولیو (شوهر مطرودش) رفتیم تا بره بچه ها را تحویل بگیره. به من گفت تو برو تا مبادا بچه ها مرا ببینند. اما ایستادم تا ‏تاکسی رفت و من به دفتر برگشتم. دیگر معتادش شده بودم و نمیتونستم بی اون بمونم. باید یه جایی رو پیدا می کردم که همیشه ‏پیشم باشه. از وقتی آمده بودم به این ساختمان واحد بالایی خالی بود. باید با مدیر ساختمان حرف می زدم تا اگه صاحب خانه راضی ‏شد، اون واحد را به عنوان منزل مسکونی خودم اجاره کنم. ‏
دوشنبه اول وقت با مدیر ساختمان حرف زدم و پس از توافق با صاحب واحد قرارداد اجاره را امضا کردیم. وسایل زیادی نیاز ‏نداشتم. وسایلم را به اون واحد منتقل کردم و اونجا شد میعادگاه من و ژیلا! بعد از ظهرها بعد از نهار چشمکی به ژیلا می زدم و ‏می رفتم بالا. او هم چند دقیقه بعد می آمد و یک ساعتی را با هم خوش میگذرونیم. سعی می کردم مراعاتش را بکنم که هر ‏وقت مایل نبود فشاری بهش نیارم. خودش میدونست چقدر دوسش دارم. هواشو داشتم و علاوه بر حقوقش، از جیب خودم هم ‏مبلغی به عنوان اضافه کارو انعام بهش می دادم. کمکش کردم که یک ماشین کوچیک هم خرید. خیلی خوشحال بود. انگار بنده اش ‏شده بودم. اما او هم حد نگه می داشت و احترام منو حفظ می کرد. نزدیک تعطیلات کریسمس بود. آرژانتینی جماعت باید این ‏چندرغاز پول عیدی را حتما نابود کند که خیالش راحت شه که دیگر هیچی ندارد. سفر جزء سنت های اوناست. تعطیلات که میشه ‏جمعیت شهر از یک سوم هم کمتر میشه همه حمله می برند به سواحل گرم. ‏
حالا یک کوسخولی پیدا میشه و بعد از فحش هایی که نثار من می کنه می پرسه تو کریسمس ساحل گرم کجا بوده وسط ‏زمستونی؟ و پاسخ این مادر به خطا این خواهد بود که در نیمکره جنوبی فصول برعکس است و ژانویه دقیقا وسط تابستونه. حالا ‏دستت را از خشتکت دربیار و بجای جق زدن برو بیشتر روی جغرافیات کار کن! ‏
تو یکی از همین بعد از ظهرهای رویایی از ژیلا پرسیدم تعطیلات چکاره ای؟ گفت: نادا (هیچی) قراره خولیو بچه ها را ببره مار ‏دل پلاتا و منم تو خونه تنهام. گفتم میای بریم مسافرت؟ بی مقدمه قبول کرد. برای خودم هم یک آزمون بود. می خواستم ببینم ‏وقتی تو سکس ازش سیر بشم تهش چی برامون می مونه؟ آیا این تمنای بی منتها همچنان هست یا با ارضای کامل تو چند روز ‏همه چیز تموم میشه و می فهمم همه اش برا سکسه. قرارهامون را گذاشتیم و باز من متوسل به حضرت بوکینگ شدم. تو این ‏تعطیلات همه جا را رزرو کرده بودند مادرجنده ها. اینقدر از روساریو دور شدیم که سر از باریلوچه در آوردیم. بلیط هواپیما را ‏هم اوکی کردم و برای شنبه هفته بعد قرار گذاشتیم. روزی که بچه هاش با خولیو می رفتند و او تنها می شد… ‏
دوستان جقی عزیزم باقی داستان باشه در قسمت بعدی که دیگه خسته شدم از بس تایپ کردم. ‏

نوشته: سینا

ادامه...


👍 20
👎 0
19901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

963536
2023-12-23 23:57:50 +0330 +0330

سلام
داستانت خیلی جذابه
ممنون از قلمت
و لازم میدونم یادآوری کنم که نوشتن داستان در این سایت، شجاعت و قدرت خاصی میخواد
وگرنه همه بلدن بدون دلیل تو نقد داستان، فحش و ناسزا بدن
اینکه کار سختی نیس
لطفا به نوشتن داستانت، ادامه بده

0 ❤️

963569
2023-12-24 02:47:47 +0330 +0330

تمام انرژیت گذاشتی رو جواب و سوال کردن ، وقتی تو شهوانی نویسنده میشی باید یکم پوست کلفت تر باشی و سعی کنی سوتی ندی ، انرژی خودت صرف داستان کن ، هرچی به جلو رفتی بهتر شدی ، خرابش نکن گلم تا دستت هم زود خسته نشه ، میدونم انتظار داری واسه نوشتن اگه تشکر نکردن لااقل به فاک ندن اونم معلوم از قسمت اولت که به زمین و زمان می‌پری و گیر میدی ، ادامه بده از بهشت که اینجا خود جهنم .

1 ❤️

963627
2023-12-24 17:37:50 +0330 +0330

y cada dia nace un hijo de puta

0 ❤️

963656
2023-12-24 23:00:35 +0330 +0330

بلا جدیدی؟
منظورش ایزابلا خیر حدید بود.

0 ❤️

963673
2023-12-25 00:04:31 +0330 +0330

اولندش من تا حالا راجع به راستو دروغ داستانها نگفتم ولی تو چه اصراری داری که راسته خب بگو داستانه داداش تمام
بعدشم عشقم زنها مثل مردها نیستن که ارضا بشن کمرشون سفت بشه بعدشم عامو معلومه داستان میگی حالا چه اصراری داری از ارژانتین برای ما بگی
نیمکره جنوبی

0 ❤️

963743
2023-12-25 09:09:24 +0330 +0330

داستانت قشنگه مخصوصا اون قسمتهایی که وسط داستان متلک می اندازی به ملت

0 ❤️