تنها (۱)

1402/04/16

تک پسر خانواده ای که پدرش سال ها پیش از مادرش جدا شده بود و با عموش که غرق در اعتیاد بود زندگی میکرد و مادرش 10 سال پیش بعد از جدا شدن از پدرش ازدواج کرده بود و اون رو رها کرده بود و رفته بود … پسری با جثه ای ریزه میزه و باسنی بزرگ که همه محل از 15 سالگی تا الان که 27 سالش شده بود ترتیبش رو داده بودن و به عنوان عروس محله شناخته میشد … بقیه اش رو خودتون تجسم کنید …
ماجرا برمیگرده به عید امسال .یعنی عید 1402.
من هیکل ریزه میزه ای دارم . چشام رنگیه و موهام مشکی . زن پوشی هم میکنم . عموم برای مصرف زیاد مواد بدهی بالا آورده بود و تحت فشار بود. با اینکه اصلا از رفتار های عموم خوشم نمیومد ولی میدیدم که ناراحته و به شدت داره خودش رو میخوره . ضمنا اون تنها کسی بود که گردن گرفته بود منو تو این سال ها . مصرفش هم بالا بود و نمیتونست کنار بزنه .
تلفنم زنگ خورد …
-الو
-سلام بابک جان چطوری
-خوبم … شما ؟
-من محمودم .
محمود مکانیک سر کوچه مون بود . مرد خوب و محترمی بود که هیچوقت بهم دست درازی نکرده بود . نگاه بدی هم ندیده بودم ازش .
-بله … سلام … ببخشید نشناختم آقا محمود . بفرمایید .
-میتونی عصر یه سر بیای سمت من ؟
-بیام مغازه ؟
-بله لطفا اگه تونستی
من دیگه بعد این همه سال معنی این دعوت ها رو میدونستم ولی تو ذهنم نمیتونستم تصور کنم که رو من نظری داشته باشه .
-چشم … چه ساعتی ؟
-آخر وقت دیگه … طرفای 8 که من میبندم کم کم .
شکم داشت به یقین تبدیل میشد .
-چشم میام خدمتتون .
-چشمت بی بلا
ساعت 2 بود و من سرکار بودم . تو یه بوتیک مردونه کار میکردم با یه حقوق بخور و نمیر و یه پورسانت ناچیز . طرفای 5 رسیدم خونه . با در نظر گرفتن احتمال نیتی که محمود میتونست داشته باشه یه کم به خودم رسیدم و طرفای یه ربع به 8 از خونه زدم . طبق معمول کسی چیزی نپرسید که کجا میری .
در مغازه نیمه بسته بود . رفتم داخل . آقا محمود تنها بود . با همون دستای سیاه و درشتش . امیدوار بودم باهام کاری نداشته باشه نمیدونستم اگه زیر این بخوابم اصلا هیچوقت تمیز میشم یا نه .
داشت برام چایی میریخت . منم سیگارمو روشن کرده بودم و با اضطراب داشتم پک میزدم . کرکره رو کامل پایین کشیده بود .
-تو از وضعیت عموت خبر داری ؟
-کدوم وضعیت ؟
-بدهیش به عالم و آدم
-اقاااااااا محموووود … مگه بار اولشه ؟
-نه ولی این دفعه رقم بالاست .
-خوب چی میشه ؟
-نمیدونم والله …شاید بتونی یه کاری بکنی براش
-من ؟ چی کار ؟
-عموت یه چک داره مهلت میخواد . برای اردیبهشت . اینا گفتن اگه تو بری کارشون رو راه بندازی یه ماه فرصت میدن . چک عموت هم پاس میشه .
خجالت کشیده بودم . داشتم آب میشدم . هیچوقت اقا محمود به روم نیاورده بود این چیزا رو . زبونم بند اومده بود .
-ولی 2 تا شرط دارن .یعنی 3 تا
-چی ؟ (دیگه ترسیده بودم )
-اول اینکه باید خونه خونتون باشه و عموت هم باید خونه باشه البته لازم نیست جلوی اون باشه . دوم اینکه فول زنونه باشی و سوم اینکه …
مکث کرد … انگار خودش هم روش نمیشد .
-چی آقا محمود ؟
-3 نفر هستن …
-خوب ؟
-همزمان میخوان …
سکوت حاکم شد … چیزی نداشتم بگم .
در اصل ترسیده بودم … سکوت حاکم بود بینمون … من خجالت کشیده بودم . ترسیده بودم . یه سیگار روشن کرد . پیرمرد هیچوقت با من از این حرفا نزده بود … هیچوقت هم حس نکرده بودم بهم حس یا نیتی داره .
-الان هم پاشو … پاشو بیا به عمو یه حالی بده …
-چی میگید آقا محمود ؟؟؟؟؟؟
-بیای بخوریش حله … من کون دوست ندارم ولی ناخودآگاه راست کردم …

-اینجا ؟ یهو یکی بیاد چی ؟
-کسی نمیاد … پاشو بریم اون اتاق کناری .
برای خودش کنار مکانیکی یه اتاق کار درست کرده بود . پا شدیم رفتیم اونجا . نشست روی کاناپه رنگ پریده و شلوارش رو کشید پایین . بهش نزدیک شدم . انگار دیگه اون آقا محمود با شخصیت قبلی نبود . فرق کرده بود . رفتم سمتش که کیرش رو که سرش زده بود بیرون رو از زیر شرت در بیارم و بکنم دهن که یهو نهیب زد بهم .
-کجا؟؟؟؟؟ نمیخوای لخت شی که این بدنی که نصف محل دیده و تعریفش رو کرده رو منم ببینم ؟
هم خجالت می کشیدم هم یه حسی تو دلم هیجان ایجاد میکرد که در مورد من تعریف کرده بودن . شروع کردم به لخت شدن . من معمولا شورت زنونه پامه . شلوارم رو که کشیدم پایین کیرش دیگه شق شق شده بود با دیدن بدن بی مو و کون گنده من .
-جووووووووووووووون چه چیزی هستی تو لعنتی …بیا که کیرم تشنه لباته .
جلوش روی زمین نشسته بودم و داشتم کیرش رو که سایز متوسطی داشت میمکیدم . گاهی هم با زبود با تخماش بازی میکردم که زودتر خلاص شم .
-جووووووووون … چه خوب میخوری کونی ! از صد تا دخترم بهتر میخوری
انقدر کیر خورده بودم تو این مدت حرفه ای شده بودم . گاهی بهش نگاه میکردم که صدای ناله هاش هی بلند تر می شد و کیرش سفت تر . دستش رو که روی سرم گرفت و فشار داد فهمیدم آبش داره میاد . خیلی زیاد بود آبش . تا ته خالی کرد تو دهنم . داشتم خفه میشدم . چند بار موقع اومدن آبش کیرش رو تو دهنم بالا پایین میکرد و با دستش سرم رو سفت گرفته بود . پا شدم توی دستمال آبشو خالی کردم . دیگه فقط سکوت بود . داشتم لباس میپوشیدم که برم . اولین باری نبود که باهام اینجوری رفتار می شد .
-بهشون چی بگم ؟
-چیو ؟
-کی بیان ؟ یادت رفت ؟
-اهااااااااا. اجازه میدید فردا خبر بدم ؟
-باشه ولی زیاد نمی توانی انتخاب کنی … اینا عموت رو شب عید میبرن زندان بعد میان سراغت میکننت . اینجوری چوب دو سر طلا میشی
صدای قهقهه و خنده اش عصبی ام میکرد . تمام شب تا صبح ذهنم درگیر بود . به هر حال چاره ای نداشتم . عموم تنها کسی بود که تو این سال ها منو گردن گرفته بود .

تقریبا تا صبح نخوابیدم . هم ترس داشتم هم هیجان . برای عموم میدونستم که مهم نیست اصلا . هم در مورد من میدونست و هم چند باری شده بود که تو خونه داشتم سکس میکردم و رسیده بود ولی به روی خودش نیاورده بود . آخرش هم پسره از جلوش رد شده بود و رفته بود . عموم 55 سالش بود و سال ها پیش از همسرش جدا شده بود .
ساعت ها داشت به سرعت می گذشت و من باید به محمود جواب میدادم زودتر . اصلا نمی فهمیدم روز چطور داره میگذره . تنها بخش ترسناک ماجرا همزمانی سه نفر بود . این تجربه رو داشتم که به سه نفر تو یه نوبت بدم ولی همزمان نبود . از طرفی این یه پیشنهاد عاشقانه یا پولی نبود . یه پیشنهاد انتقام جویانه بود .
چاره ای نبود … طرفای عصر به آقا محمود مسیج دادم و قرار شد برای پس فردا عصر برنامه ریزی کنن و بیان . با ترس و لرز از محمود پرسیدم چه سنی هستن ؟ گفت هم سن و سالهای خودمون . محمود حدودا 50 ساله بود .
روز موعود رسیده بود . میدونستم که عمو هم ماجرا رو میدونه . به روی هم نمی آوردیم . 2-3 باری در مورد اینکه عصر مهمون دارم لفظ اومدم و هر بار چهره اش رو در هم میکشید .
چند تا مشکل اساسی داشتم … اول اینکه باید برای باز کردن در حیاط از جلوش رد میشدم . اونم در شرایطی که خودم رو حاضر کرده بودم و آرایش داشتم با یه ظاهر زنونه اصصصصصصلا روم نمیشد . خودش هم که اگر در رو باز میکرد و با طلبکاراش روبرو می شد نمیدونم چی ممکن بود پیش بیاد .
راه حل فقط محمود بود . میتونست بیاد و با عمو بشینن تریاک بکشن . از یه طرف هم خودش تو ماجرا در جریان بود .
-جانم
-سلام آقا محمود خوبید ؟
-ممنون
-وای که چه شبی بشه امشب …
-آقای محمود میشه یه خواهش کنم ازتون ؟
-جونم ؟
-میشه شما هم باشید وقتی اونا میان ؟
-چرا ؟
-نمیدونم واکنش عمو وقتی اینا بیان چی میشه … فقط از این میترسم .
قبول کرد و قرار شد 5:30 بیاد خونه با عمو بشینن پای بساط . یه بادی توری فاق باز پوشیدم با یه کفش پاشنه بلند قرمز . شورت و سوتین ست قرمز و یه آرایش غلیظ با کلاه گیس . خودم رو تو آیینه دیدم کف کردم . من خیلی حرفه ای آرایش میکنم . عکس اون روز رو میزارم آخر این داستان . بسته کاندوم رو گذاشتم کنار تخت و با هیجان داشتم سیگار میکشیدم . دستام میلرزید . صدای زنگ در و سلام و احوالپرسی محمود با یه آقای دیگه . محمود بردش تو حال کنار عموم نشستن و سلام و احوالپرسی کردن . بر خلاف انتظار من برخودشون با هم صمیمانه بود .
-خوب تنها اومدی ؟
-اره دیگه (با خنده ) بقیه تو ماشینن … من تیم ارزیابی ام
-ارزیابی چی ؟
-ارزیابی جنس (بازم زد زیر خنده )
-بابک ! (آقا محمود داشت صدام میکرد )
-بله اقا محمود
-بیا یه دقیقه
-نمیشه … میشه شما بیاید ؟
در رو که باز کرد و نگاهش به من افتاد زرد کرد .
-این واقعا تویی ؟
-بله آقا محمود
-اوففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف
-خوب من با این سر و وضع چطوری بیام جلوی عموم ؟
-تو بیا من میگم نگات نکنه .
-میشه بگی اون اقا بیاد همینجا منو ببینه ؟
با صدای بلند صداش زد :
-صادق خان ؟! میشه یه لحظه تشریف بیارید ؟
صادق خان مثل جن بو داده رسید . برق از چشماش پرید .
محمود : ظاهر و باطن عروستون همینه … کلی هم برای شما به خودش رسیده …
صادق : جون باباااااااااااا … می ارزه به یه ماه صبر کردن .
اومد تو اتاق و با موبایلش یکی رو گرفت . پیام کوتاه بود : بیاید که زدیم به هدف !
صدای زنگ در خورد و صدای سلام و علیک چند نفر که تو اون ازدحام فقط صدای عمو و محمود مشخص بود .
-بفرمایید بفرمایید این طرف …
محمود بود که داشت راهنمایییشون میکرد به طرف اتاق .
در باز شد . دو تا مرد قلچماق که ظاهرشون واقعا ترسناک بود اومدن تو . با هم دست دادیم . من با ترس روی صندلی نشسته بودم .
از اینجا به بعد دیگه فقط حرفای اوناست :
-اوووووففففففففف این کونیه یا جنده ؟ به کس ها بیشتر میخوره ظاهرش.
-اره بابا من دیدم برق از سرم پرید .
داشتن با هم در مورد من صحبت میکردن و لباساشون رو میکندن . یکیشون منو نشوند رو زمین و کیرش رو انداخت جلو صورتم .
-شروع کن ببینم چی بلدی کونی
کیرش رو کردم دهنم دو تا کیر دیگه هم تو دو تا دستم بود و داشتم میمالیدم . عیل فیلم سوپر ها به نوبت داشتم براشون میخوردم . راست راست بودن
-این کونی رو باید نگه داریم … به دردمون میخوره
-جووووووون … چه خوب میخوری کونی خار کصده
-یه کاری میکنیم راضی بمونی
کیرشون دیگه راست راست شده بود . منو بلندم کردن و یکیشون که دهنش بوی گه میداد شروع کرد به خوردن لبام . چاره ای جز همراهی نداشتم … یکی دیگه از پشت شروع کرد به جر دادن بادی تو تنم و با حرص خوردن گردن . یکی هم مشغول پایین کشیدن شرت و کرستم و بیرون انداختن پروتز سینه ام بود . اونی که داشت لب میگرفت وحشیانه حمله کرد به سینه هام و با ولع داشت میخورد و گازای ریز میگرفت . من صدام در نمیومد از درد و ترس . هلم دادن رو تخت . یه چند لحظه ای ای صدایی در نمیومد و کسی کاری نمی کرد . من بودم و یه بادی پاره پوره و آرایشی که رو صورتم ماسیده بود منو کشیدن بالا روی تخت و وقتی روی شکم خوابیده بودم دستامو بستن به بالای تخت .
-داگی شو .
یکیشون که گنده تر بود تخت رو جهتش رو عوض کرد که دیگه رو به دیوار نباشه .
داگی شدم … پاهامو از هم باز کرد و هر کردوم رو با طناب بست به یه سمت تخت .
دیگه ترسیده بودم .
-نه تو رو خدا … من که هر کاری بگید پایه ام …
-خفه شو جنده اینجا قانون قانون ماست … بیرونم هماهنگه … هرچی جیغ و داد کنی کسی سمتت نمیاد
اون قلچماقه کیرشو از جلو فرو کرد تو دهنم . از پشت بدون هییییییییییییییچ چیزی یهو فرو کرد توم یکیشون . چشمام از درد سیاهی رفت . داشت با دست محکم میزد در کونم … اینم بینیم رو گرفته بود که نتونم نفس بکشم . اون یکی هم داشت با دستش با سینه هام بازی میکرد . کشید بیرون کیرشو اومد سمتم و شروع کرد به بازی با سینه هام . اون یکی کرد توم . انقدر محکم داشتن تلمبه میزدن که ناخود آگاه اشکم در اومده بود . همه هم اهل مواد و کمر سفت …
این اومد کنار و جاشو با اونی که تو دهنم کرده بود عوض کرد . به این وضع عادت کرده بودم یه ربعی بود که داشتن چرخشی کونمو میگاییدن که طناب دست و پامو باز کردن . یه کیر تو کونم بود و یکی تو دهنم … اونی که تو کونم کرده بود داد زد :

-آآآآآآآآآآه … دارم میام مادر جنده !
منو برگردوندن و سه تایی شروع به مالیدن کیرشون جلوی صورتم کردن … دو تاشون همزمان آبشون اومد روی صورتم و خالی کردن یه کمیش رفت تو چشمم . و چشمام میسوخت . سومی هر کاری کرد نمیومد …
بلندم کرد و تکیه ام داد به دیوار و دوباره فرو کرد .
-اونا اومدن ولی میخوام از من حامله شی …دیگه جنده مایی … فرصت هم مفتی نیست … هر وقت نیای چک میره اجرا … تا پولو پس بده کونی ما میمونی
-قرار ما این نبود
-قرار رو ما تعیین میکنیم کونیییییییییییییییییییییییییییییییی
این کلمه آخرش لحظه ای بود که آبش اومد و با شدت خالی کرد توم …

من تا اردیبهشت کونی اینا بودم تا چک پاس شد و بدهیشون رو دادیم . اگه لایک کردید و دوست داشتید ادامه ماجرا و 2-3 تا سکس بعدی رو که یکی تو باغ بود و یکی هم تو شمال براتون میگم .

نوشته: هستی زنپوش

ادامه...


👍 20
👎 4
12301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936618
2023-07-08 02:03:03 +0330 +0330

همچین مالیم نیستی والا


936623
2023-07-08 02:34:38 +0330 +0330

هر چی که هستی باش. فقط بدون کاندوم اون هم با این همه آدم خیلی خطرناکه. حتی با کاندوم هم احتمال سرایت بیماری هست. بخصوص اینکه سکس دهانی هم داری… تازه اونم آدمایی که اهل موادند و احتمال اینگه هپاتیت و ایدز داشته باشند خیلی زیاده!!! اگه ایدز بگیری دنیا را هم بهت بدند چه فایده؟ باید تا وقتی داروی اصلی کشف بشه، هر روز حتی شاید تا آخر عمرت دارو مصرف کنی که کلی عوارض داره. تازه اگه دارو گیرت بیاد… خدا بهت رحم کنه. برو حتما یک آزمایش بده.

1 ❤️

936627
2023-07-08 02:43:26 +0330 +0330

گفتی محمود یاد احمدی نژاد افتادم … خخخ

2 ❤️

936640
2023-07-08 03:15:21 +0330 +0330

تو رو جدت دیگه ننویس (خیلی دارم سعی میکنم فحشت ندم و مودب باشم)
همین الانم برو خودکشی کن از این نکبتی که توشی راحت شی

1 ❤️

936659
2023-07-08 05:42:15 +0330 +0330

چون هم حسیم نوشته هات به دلم نشست،قلمت قشنگ و روون بود خیلی هم محرک نوشته بودی، بهت تبریک میگم ادامه بده، داستان‌های من رو هم اگه دوست داشتی بخون و نظر بده.

0 ❤️

936843
2023-07-09 11:24:23 +0330 +0330

جقی انقدر فیلم نبین تااین‌کسشرا ب ذهنت‌نرسه بیایی تبدیل ب داستانش کنی در ضمن وقتی میای از رو تخیلاتت کسشر مینویسی باید یچیزی مینوشتی با عکسی ک کپی کردی گذاشتی جور درمیود میگی هیکلت ریزه میزس و بیستوهفت سالته ولی این عکس ریزه میزه و بیست و هفت سال نمیخوره
این یعکس درپیتی رو یکی دیگم‌تو داستانش گذاشته بود از وقتی جقی ها وارد سایت شدن کل داستانای شهوانی تخیلی شدن و واقعی نیستن

1 ❤️

936958
2023-07-10 05:49:53 +0330 +0330

❤️

0 ❤️

937548
2023-07-14 00:48:33 +0330 +0330

وقتی اسم داستان تنها بود انتظار یه چیز خوب و غمگین رو داشتم که شبم رو بسازه
ولی از چیزی که خوندم واقعا حالم بد شد
تورو خدا دیگه ننویس
و دوم این که اصلا دیگه عکستو اپلود نکن واقعا کسی دوست نداره ببینه

0 ❤️

938808
2023-07-21 19:59:09 +0330 +0330

فقط گردنت میگه حداقل ۳۰ رو داری.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها