تنها (۲)

1402/05/02

...قسمت قبل

اولین تغییر بعد از اون روز تماس های محمود بود . یک بار هم اومد خونه مون و باهام سکس کرد . عموم هم خونه بود . وقتی کارش تموم شد یه پیغام داشت از اونا . شماره منو میخواستن . چاره ای نداشتم قبول کردم که شماره منو بده بهشون .
فرداش از یه شماره ناشناس بهم زنگ زدن .
-بفرمایید ؟
-چطوری کونی ؟
صداش رو شناختم . یکی از اون سه نفر بود که جز یک نفر اسم اونای دیگه رو هم نمیدونستم . نه میتونستم قطع کنم روش گوشی رو نه میتونستم جواب ندم .
-ممنون … بفرمایید
-برنامه داریم آخر هفته باغ آقا پیمان
-آقا پیمان ؟
-آره دیگه کونی … همونی که آخر حامله ات کرد .
-اهاااااااااا…
-میخوایم سه تایی تو باغ ترتیبت رو بدیم .
چاره ای نداشتم . 3 هفته مونده بود تا موعد چک . باید با نرمی باهاشون رفتار میکردم .
-خوب راستش …
-راستش ماستش نریم . میای مثل جنده مادر جنده میدی بهمون میری . همین !
-باشه ولی یه خواهش بکنم آقای … اسمتون رو هم نمیدونم .
-هادی
-بله آقای هادی میشه یه خواهش بکنم
-گه بخور
کاملا تحقیر آمیز داشت باهام صحبت میکرد .
-من میام . چشم و قول هم میدم که بهتون خوش بگذره اما میشه مثل دفعه قبل نباشه ؟
-یعنی چی ؟
-یعنی به نوبت باشه … همزمان نباشه… کاندوم هم استفاده کنید لطفا
-اون اولی که راه نداره اصلا … کل حالش اینه که با هم بکنیمت ولی در مورد کاندوم شرط داره
-چه شرطی ؟
-از دم در خونه خودت با لباس زنونه میای باغ
-واااااااااااااااای … نه تو رو خدا … لو میرم میگیره پلیس
-کص خل مگه میگم با تاکسی بیا … تو در رو باز میکنی میای سوار ماشین ما میشی … اصلا میگم محمود بیاد دنبالت بیاردت باغ .
داشتم از تصورش می لرزیدم به خودم . من لباس زنونه زیاد داشتم ولی تا حالا بیرون نپوشیده بودم . با تیپ زنونه هم بیرون نرفته بودم .
-میشه بیام همونجا براتون زنپوشی میکنم . قول میدم خوش بگذره .
-انتخاب با خودته … بین کاندوم و این شرطی که گذاشتم انتخاب کن … پنجشنبه عصر محمود میاد دنبالت . اگه با تیپ معمولی بیای سه تایی بی کاندوم میکنمیت . اگه تریپت زنونه بود کاندوم رو هم قبول میکنیم بزاریم .
قطع کرد .
گیر کرده بودم . نمیدونستم چیکار باید بکنم . مشخص بود که باید تو این دوراهی که گیر کردم سلامتی خودم رو انتخاب میکردم ولی جرات و اعتماد به نفس زنپوشی تو جای عمومی رو نداشتم . مانتو هم لازم داشتم که اونو هم نداشتم . فردا چهارشنبه بود و پس فردا روز موعود . فکرش لرزه به اندامم می انداخت . نمیدونم چرا ولی حس میکردم محمود تنها جای امنی هست که دارم . بهش زنگ زدم و ماجرا رو تعریف کردم .
-عجب … خوب حالا میخوای چیکار کنی ؟
-میدونستم که به شما زنگ نمیزدم …
-خوب من چیکار کنم؟
-میشه باهاشون صحبت کنی بی خیال شن ؟
-بی خیال که نمیشن ولی بیا ببرمت یه جای ارزون چیزایی که لازمه رو بخری . رفیقم بوتیک داره
-من مانتو میخوام فقط .
-خودم برات میگیرم عصری بیا بگیر
خنده ای که تو این جمله آخرش بود معلوم بود که منظورش چیه …
طرفای غروب رفتم پیش محمود . برام یه مانتوی مشکی عربی گرفته بود که حسابی گل و گشاد بود . ازم چیزی هم نخواست . نه پول نه چیز دیگه ای . باهاش تماس گرفته بودن و گفته بودن که پنجشنبه عصر باید بیاد دنبالم منو ببره باغ .
روز موعود رسیده بود . حسابی خودم رو سفید کاری کردم . یه شلوار جین تنگ و جذب و یه تی شرت با آرایش غلیظ . یه دست لباس سکسی هم گذاشته بودم تو کوله ام . خودم رو که تو آینه دیدم نشناختم . یه خانم کااااااااااامل شده بود . حدود 5 بود که محمود زنگ زد به موبایلم . باید به سرعت برق از جلوی عمو رد میشدم که منو نبینه . یه شال گذاشتم با عینک دودی . کفشم رو از ترس دستم گرفتم و پابرهنه خودم رو بیرون از در رسوندم . اصلا پشت سرمو نگاه نکردم و به سرت رفتم سوار ماشین شدم .
-جون بابااااااااااااا چه خانومی شدی .
روم نمیشد بهش چیزی بگم .
تمام مسیر رو با سکوت گذروندیم . حدودا از محله ما که سمت شرق بود تا باغ اونا 45 دقیقه راه بود .
-پیاده شو دیگه …
صدای محمود رشته افکارم رو پاره کرد .
-ااااااااا …رسیدیم ؟
-آره دیگه پیاده شو.
کسی تو کوچه نبود . پیاده شدم . محمود زنگ رو زد و چند ثانیه بعد در باز شد .
سه تایی تو بالکن روی تخت نشسته بودن .
-به به … میبینم که کونی خوشگل ما هم رسید
صدایی بود که پای تلفن شنیده بودم .
باهاشون سلام علیک کردم .
-بیا بشین بالا .
داشتن روی تخت مشروب میخوردن . کفشم رو در آوردم و رفتم روی تخت نشستم .
-صادق ! تا حالا شده در حال خوردن مشروب برات بخورن ؟
-نه والله …
با هم زدن زیر خنده …
-بیا دیگه مادرجنده شروع کن . اون مانتو رو بکن بیا شروع کن بخور . امروز باهات کار داریم .
بازم خندیدن چهارتایی .
هر سه تاشون شرت پاشون بود و رکابی .
-میشه بریم یه جای دیگه ؟ اینجا رو تخت سخته
-خفه شو کونی ! بیا بخور .
گردنمو گرفت و کشید منو سمت کیرش . شروع کردم به خوردن براش .برای اون دوتای دیگه هم با دست داشتم بازی میکردم . محمود هم داشت شلوارمو میکند . میدونستم نباید مقاومت کنم . زیرش یه شورت لامبادا پوشیده بود . داشتم به نوبت براشون میخوردم.
پاشو برو تو اتاق تا بیایم . سریع اومدم تو اتاق و لباس خواب قرمز رو پوشیدم که سر این لباسم بلایی نیارن .
تو اتاق چند تا صندلی بود یه میز ناهار خوری . سه تایی دست به کیر اومدن تو .
-بیا بخور کاندوم بزار خودت کونی
خوب حداقل خیالم راحت شد که سر قولشون هستن . رو زانو نشسته بودم و داشتم میخوردم براشون و اولی رو که گذاشتم بلندم کرد برد رو کاناپه . .
دو تا کیر جلوم بود و این بیرحمانه یهو فرو کرد توم . داشت خیلی آروم و نرم تلمبه میزد .
-دیدی باز این کون خوشگلت رو فتح کردیم .
-من میخواهم همین فرمون از دهن بگامت کونی
یکی دیگه کاندوم گذاشت سر کیرش و نشست رو کاناپه و منو کشوند سمت خودش تا بشینم روی کیرش . داشتم بالا پایین میرفتم روی کیرش و یه کیر دیگه تو دهنم بود . یهو احساس کردم اون پشت داره یه اتفاقایی میفته . اون یکی داشت سعی میکرد کیرش رو فرو کنه توم . چشمام سیاهی رفت یه لحظه . جیییییییییییییییییغم بلند شد .
-خفه شو کونی … میخوایم پاره ات کنیم
-نه تو رو خدا
بی اختیار اشکم در اومده بود از درد . میتونستم تجسم کنم که یکیش نصفه رفته توم یکیش کامل . کیری که تو دهنم بود داشت لحظه به لحظه گنده تر میشد . با یه آه بلند آبش رو تو دهنم خالی کرد و افتاد یه گوشه .
داشتم آبشو میریختم تو دستم …
-کوووونی … تا قطره آخرشو باید قورت بدی
اون تو کیرشون رو کشیدن بیرون و منو نشوندن رو زمین … کاندوم ها رو در آوردن و شروع کردن تو دهنم تلمبه زدن تو دهنم . اون یکی رو هم با دستم جق میزدم که اومد و رو صورت خالی کرد …
پوشیدم و اومدم بیرون … محمود منتظرم بود . …

نوشته: هستی زنپوش

ادامه..


👍 4
👎 3
8501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939282
2023-07-24 23:54:52 +0330 +0330

کون پیر و چروک هستی . پیر و فرتوت شدی ای هستی زن پوش

1 ❤️

939287
2023-07-25 01:01:01 +0330 +0330

من به شخصه علاقه ای به زنپوشی ندارم و دلیل خوبی هم دارم براش؛ ولی دیسلایک من بخاطر اون نبود.
قسمت اول داستان خیلی بهتر نوشته بودی؛ حداقل بهتر از این بود.
انگار فقط قصد داشتی تا داستان رو تموم کنی و اصلا وقتی برای توصیف کردن شرایط و اون صحنه ها نذاشتی؛
با این حال نظر کلی من به یه 👎🏻 ختم شد.
موفق باشی ❤️🌿

0 ❤️

939336
2023-07-25 09:13:49 +0330 +0330

یادمه این عکس و عکس اولی ک تو قسمت اول گذاشتی یکی دیگم چن وقت پیش تو داستانش گذاشته بود پس مشخصه داستان تخیلات ی جقی بود🚶🏿‍♂️

0 ❤️

939361
2023-07-25 15:05:20 +0330 +0330

حاجی چقد قیافت کیریه

0 ❤️