جوجه اردک زشت (۱)

1401/11/11

جوجه اردک زشت ١

با سلام خدمت دوستان ، اول داستان رو نوشتم ولى خوب چون مجبور شدم یه سرى از شخصیت هارو بیشتر توضیح بدم داستان طولانى شد و تو دو قسمت تقدیم شما میشه ، و تمام قسمت هاى سکسى داستان تو قسمت دوم هست ،امیدوارم تحمل کنید و هر دو قسمت رو بخونید ، داستان واقعیه و براى همین سعى کردم تمام و کمال بنویسم ، اگر مشکل نگارش و املایى داشت داستان به بزرگى خودتون ببخشید ، و اگر واقعا تا انتهاى قسمت دوم خوندید و خوشتون نیومد فحشى که دادید هم حلالتون 😀

بالاخره بعد از کلى دردسر دایى من تونست یه دختر افتاب مهتاب ندیده پیدا کنه که باهاش ازدواج کنه ، اما اشتباه نکنید دایى حمید دست و پا جلفتى تر از این حرفا بود که بتونه خودش کارى بکنه بلکه گاد فادر یا بهتر بگم گاد مادر فامیل مادرى من که بعد از فوت پدربزرگم ( انصافا هر چقدر زنش انسان مزخرفیه خودش مرد خوبى بود )تاج سلطنت به مادربزرگم رسیده بود. مادر بزرگم که اسمش فاطمه بود یه کلانتر به تمام معنا بود ٣ تا پسر داشت که ٢ تاش ایران نبودن و ٤ تا دختر ، کوچکترین فرزندش که اختلاف سنى زیادى با بقیه داشت دایى حمید بود که از من ٥ سال بزرگتر بود .
کمى در مورد حمید بگم بهتون ، حمید یه پسر ٣١ ساله با افکار بچه هاى ١٦ ساله بود انصافا روز عروسیش هم نمیدونست که جریان چیه فقط منتظر بود شب به تخت برسه و پشت حریف رو به تشک بزنه 😂، از پدر بزرگم یه حقوق بازنشستگى یا حق بیمه که به زنش میرسید و یک باغ سیب و دوتا خونه به ارث رسیده بود . مادربزرگم عملا دختراشو بچه حساب نمیکرد و به هیچ کدوم یه پاپاسى نداد و گفت تمام ارث میرسه به ٣ تا پسرش ، تو پسراش که ته تغاریشون حمید بود یه جورى همه کاره و هیچکارش بود هم اعصاى دستش بود هم سوخان روحش ،اما خوب حمید زیادى قابل اتکا نبود ، نه درس خونده بود نه شغل مناسبى داشت نه درامدى ، به زور مادربزرگم شده بود شاگرد مکانیک زیر دست یکى از دوماداشون ، تمام خرج و مخارج حمید تحت کنترل مادربزرگ بود .
مادربزرگم همونجور که گفتم دختر رو مال مردم میدونست و زیاد براش اهمیتى نداشتن برعکس پسراش ، این وسط رابطه با دومادا شبیه رابطه ایران و عربستان بود در ظاهر اوکى بود اما در اصل از دونه به دونشون متنفر بود ، حالا فکرشو بکنید با پدر من که اذرى هم نبود(تمام اقوام قابل احترام هستن اما خوب مادربزرگم براش فرق داشت ،خانواده مادریم و تمام داماداش اذرى هستن غیر پدرم که شیش سیلندر تهرانیه ) از طرفى هم اوضاع مالى ما نسبت به بقیه بهتر بود و پدرم هم چون میدید این اخلاق مزخرف رو داره کلا رو نمیداد بهش و رابطه با پدرم دقیقا عین رابطه ایران و اسراییل بود عملا هر بارى که جفتشون یه جا بودن تنش لفظى قطعى بود و هر لحظه احتمال درگیرى میرفت ، این وسط من تک فرزند ، شدیدا تحت تحریم مادربزرگ بودم ، با من عمدا و تابلو بد رفتار میکرد که حرص پدرمو سر من در بیاره ، البته من هم بعد از اینکه تو یه دانشگاه خوب قبول شدم برگ برنده دهن پر کنى داشتم و سعى میکردم بیشتر رو مخش برم .
من آرش هستم همونجور که گفتم از دایى ٥ سال کوچیکتر بودم و تو سن ٢٥ سالگى داشتم دست و پا میزدم که مستقل بشم و تنها زندگى کنم البته با کمک پدرم ، من نه قیافه شاخى دارم ، نه قد ٢ مترى نه کیر دست بیل ، یه پسر معمولى از هر لحاظ مثل همه شماها .
بریم سر اصل مطلب ، بعد از کلى دنگ و فنگ ، رفت و امد به شهرستان و برنامه عروسى اخر سر عروس خانم تشریف اوردن تهران ، من تو هیچ کدوم از مراسما نبودم بخاطر درس و دانشگاه البته بهونه بود عمدا نرفتم ، قرار بود یک سال با مادربزرگم یک جا زندگى کنن تا مستاجر خونه دیگه خالى کنه و عروس داماد برن اونجا مستقل زندگى کنن .اولین بارى که لاله رو دیدم شب مهمونى پا گشا خونه ما بود ، لاله یه دختر هم سن و سال من بود و دقیقا هم قد من ١٧٥/٦ سانتى که با یه بدن لاغر خیلى قد بلند دیده میشد ، رنگ پوست تیره صورت لاغر نسبتا زشتى داشت البته چشماى عجیبى داشت ، چشماش یه جذبه و گیراى خاصى داشت ادمو مجذوب خودش میکرد .من چون کمتر قاطى فامیل میشدم عملا پسر خاله ها با من جور نبودن بر عکس اونا ٣ تا دختر خاله هام که هم سن و سال من بودن خیلى با من جور بودن و همیشه با من در ارتباط بودن ، البته جلوى مادربزرگم رعایت میکردن چون اگه میدید با من گرم گرفتن بعدا دهنشون سرویس بود یه جورى ارتباط با من براشون خط قرمز بود حال فکر کنید عروس سوگولیش که لاله میشد چقدر براش حیثتى بود .( تو خانواده مادریم که زیاد مذهبى نبودن و تو مهمونیا حجاب نداشتن اما مادربزرگم از سر تنفرش نسبت به من و پدرم دوست نداشت دخترا نزدیک من بشن ولى لاله براش بیشتر از این حرفا بود تمام غرور خودشو و پسرش بود)
تو اولین برخوردم با لاله وقتى باهاش دست دادم و یه لحظه چشم تو چشم شدیم ، متوجه چشماى عجیبش شدم ، بعد از رفتن مهمونا من مشغول حرف زدن با مادرم بودم .
من : مامان این جوجه اردک زشت رو از کجا پیدا کردید واسه این بنده خدا ؟؟
مادرم : تو زن گرفتى یکى بهترشو پیدا کن .
من : بخدا دایى حقش این نبود ، درسته عقل درست حسابى نداره ولى خوب این خیلى داغونه !!
مادرم : صدبار گفتم پشت برادرم درست حرف بزن دفع بعد میزنم دهنت
مامانم شروع کرد خطاب به پدرم : همش تقصیر تو هست این طوله سگم از تو یاد میگیره
پدرم : طوله سگ داره دانشگاه تموم میکنه عقلش میرسه چى میگه !
من : راسته میگه بابا ، به نظر این طوله دایى مغزى تو کلش نداره این دختره هم خیلى داغونه .
مادرم مشغول غر زدن به پدرم و همزمان فحاشى به من بود که سر خر و کج کردم رفتم سمت اتاق بگیرم بخوابم .
رفتار مادر بزرگم با بقیه دختراى فامیل باعث شده بود دخترا با لاله لج کنن و زیاد رو نمیدادن بهش البته جز جلوى خانم کلانتر !!
لاله یه جورى خیلى تنها بود اما خوب مادربزرگم انصافا چیزى براش کم نمیداشت عملا اون شوهر لاله بود نه دایى حمید ، تو این مدت سالى یکى دوبارى که تو مهمونیا از سر اینکه من با پسرا جور نبودم و اون با دخترا گاها پیش میومد چند دقیقه کنار هم بشینیم گپ بزنیم البته تا چش غره مادربزرگمو میدید بیچاره نمیدونست چطور فلنگ رو ببنده. یک بار با پدرم بیرون بودم که یهو بابام گفت ،
بابا : یه چیزى میگم مردونه بین خودمون باشه !
من : تا حال مگه زیر ابتو زدم پیش مامان ؟
بابا : جاى اینکه اینقدر وراج باشى گوش کن ببین چى میگم .
من : بگو سرتا پا گوشم فقط قبلش ٢ تومن بزن به کارتم که مثل خر به کمک شما نیازمندم ، ارادتمند شما سازمان حمایت از متکدیان 😂😂
بابا:تو که دهنتو نمى ببیندى حداقل گوش کنن به حرفم این یبارو ، یک بار میگم بهت دیگه هم تکرار نمیکنم ، مراقب این زن دایت باش یه چیزش میشه !!
من : جوجه اردک رو میگى 😂؟
بابا : اره همون
من : چطور بابا ؟ چیزى شده ؟ چیزى شنیدى ؟
بابا : نه چیزى نشده ولى اگه حواست نباشه یه جنگ جهانى را میندازى !!
من : من ؟ من چه غلطى کردم مگه ؟
بابا : ندیدى دختره چطور تو احوال پرسى تورو بغل میکنه !!
یه لحظه مکث کردم ولى سعى کردم فقط بحث تموم بشه اصلا مهم نبود حرف بابا تو اون لحظه حتى بغل کردن هاى لاله هم اهمیتى نداشت برام .
من : بابا بیخیال اون بیچاره از شدت کنترل مادربزرگ منزوى شده فقط میخواد با برخورد خوب به بقیه نزدیک بشه ، اگر هم اون طورى که میگى هم باشه من این کاره نیستم اگر هم بودم خداى غیر این برادر زن تخمیت کى به این بیچاره نگاه میکنه ؟؟
بحث ما تموم شد اما بابا انگار مغزم رو خط خطى کرد و رفت تا شب تموم فکرم به تمام برخوردا و حرف زدناى لاله بود ، بابا راست میگفت این جور بغل کردن کمى عادى نبود بخصوص اینکه جلوى مادربزرگم فقط دست میداد اما هر بارى که مادر بزرگم تو دیدیش نبود منو حتى جلوى بقیه خیلى سفت بغل میکرد یا وقتى دست میداد ، دستمو محکم میگرفت و بیشتر از حد معمول نگه میداشت !!! اما خوب شاید من و بابام اشتباه میکردیم باید امتحانش میکردم چندبارى رفتارشو با بقیه پسر خاله هام رو مقایسه کردم با رفتارى که با من داشت ،حتى یکبار پسر خاله هام بهم یه تیکه انداخت که زن دایى خوب اب لمبو ازت درست کرده .
دایى حمید بعد دوسال البته به دستور کلانتر زده بود تو کار جوجه کشى ، بله لاله حامله شد و پشت سر هم دوتا بچه اورد یه دختر و پسر ، تو این مدت که حامله بود یکى دوبار دیدمش اون هم همیشه کنار مادربزرگم بود و محموله طلاى بانک مرکزى محسوب میشد حسابى مراقبش بود . لاله بعد از دوبار زاییدن کمى وزن گرفته بوده و اون دختر که قد نسبتا بلندى داشت و شبیه اسکلت بود الان تبدیل شده بود به یه خانم با رون هاى پر و کشیده یه شکم صاف ( شکمش خیلى لاغر بود قبلا بعد زاییدن تازه شبیه شکم یه دختر معمولى شد ) سینه هاش زیاد تغییر بزرگى نداشتن البته قبلا سینه نبود دوتا جوش بود احتمالا هیچ وقت سوتین نیاز نداشته و با این نوک سینه پنهان کن 😂کارش را میفتاد اما الان دوتا سینه پرتغالى درست درمونى داشت . صورت سیاه و لاغرش تو پر شده بود و رنگ روش باز شده بود و اون چشماى جذابش صورتشو عجیب شهوتى کرده بوده !! لاله عملا مثل جوجه اردک زشت تبدیل یه قوى زیبا شده بود !!

ادامه...

نوشته: گیلبرت


👍 29
👎 4
40201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

912949
2023-01-31 01:20:13 +0330 +0330

سكش كم بود ولى منتظر قسمت دويوم هستيم كاكو
خوب بود

0 ❤️

912969
2023-01-31 02:39:50 +0330 +0330

اقای کیربرتکجا کون میدادی تا اون موقع زن دایی تو ندیده بودی.بعدشم اینکه نشد داستان بنویس عقده از مادربزرگ چون نمی زاره زن دایی تو دید بزنی بجقی جق جقوی من

0 ❤️

913001
2023-01-31 08:22:26 +0330 +0330

کی امثال شما کسخلا میخواد یاد بگیره که داخل داستان از ایموجی استفاده نمیکنن همچین کسشعری چیه که میخواد دو تا پارت بشه

0 ❤️

913366
2023-02-02 18:58:08 +0330 +0330

تو میتونی😐

0 ❤️

915238
2023-02-14 14:57:16 +0330 +0330

تیکه های طنز باحالی داشتی

0 ❤️