جوجه اردک زشت (۲)

1401/11/12

...قسمت قبل

با سلام خدمت دوستان ، همونطور که تو قسمت اول نوشتم کل داستان رو يجا نوشتم و قرار بود يک قسمت بشه ، اما بخاطر يه سرى دلايل که اول قسمت قبلى نوشتم شد ٢ قسمت ، البته کل داستان رو هم زمان نوشتم و بلافاصله جفتشونو فرستادم .

شدت اين تغيير اينقدر زياد بود که همه تعجب کرده بودن ، حتى مادرم بعضى وقتا که ما سه نفر تنها بوديم ، ميگفت اين دختره نکنه يواشکى عملى چيزى کرده باشه !! مگه ميشه اينقدر عوض بشه ؟
بابام شديدا حواسش به من بود بخصوص الان که لاله از اين رو به رو شده بيشتر مى ترسيد .ولى جلوى مادرم حرفى نميزد اما تا من ميخواستم در موردش حرف بزنم قشنگ دقت ميکرد که نکنه من نظرى بهش داشته باشم .
راستشو بخواييد با اينکه قيافه معمولى داشتم اما اعتماد به نفس بالاى داشتم و هر دخترى رو در حد خودم نميديدم ، بخصوص لاله که زن دايى بود و اصلا تو معيارهاى زيباى من جاى نداشت البته نه لاله فعلى ، اما خوب خودمو نميتونستم گول بزنم جديدا هر بار که ميديدمش يه حس عجيبى داشتم .من تو اين مدتى که بچه هاش شدن ٢/٣ ساله بيشتر ميديدمشون چون مادرم زياد کمکش ميکرد تو بچه دارى ، من هم مامان رو بيشتر وقتا ميرسوندم خونشون يا اونا ميومدن خونه ما ، بعد از زايمان ، دايى حميد و لاله رفته بودن خونه خودشون و مادربزرگم تنها زندگى ميکرد. چون قند بالاى داشت و انسولين ميزد ( پير زن پر حاشيه با اين اوضاع هميشه چاى رو با شکلات و کيک ميزد ) بيشتر وقتا خونه بود و اگر هم جاى ميخواست بره بايد دايم با ماشين ميبردش .هر موقع پدرم بود من سعى ميکردم اصلا محل نزارم به لاله ( اين بى محلى من از سر اجبار حريص ترش کرده بود ) و هر موقع مادر بزرگم بود اون بشدت رعايت ميکرد . عيد نوروز شد و رسم هميشگى تمام فاميل اولين شام بعد سال تحويل خونه مادر بزرگ جمع بوديم ، طورى شلوغ ميشد که خر صاحبشو نميشناخت ، اخر شب قرار شد يه عکس دسته جمعى بگيريم و بر حسب اتفاق من و لاله و دايم هر سه تاى همراه دوتا پسر خاله انتها ايستاديم و پشتمون ديوار بود و لاله بين و منو دايى ايستاد و چون فقط سرمون ديده ميشد، کسى نمى تونست دستمون رو از پشت ببينه براى همين با خيال راحت با يک دستش دايى رو بغل کرد و اون يکى دستشو انداخت رو پشت من ، تو اين تقريبا يک دقيقه که مزه ريختنا و تکون خوردنا تموم شد و عکس گرفته شد ، دستش که رو کمرم بود اولش دو سه بار بالا پايين کرد و من چون نخواستم دايى مشکوک بشه اصلا تابلو نکردم اما کم کم حرکت دستش رو متوقف کرد و با پنچتا انگشت دستش داشت کمرمو ميماليد ، يهو حرف بابام اومد تو ذهنم و بيشتر دقت کردم ، حرکت انگشتاش عجيب بود و يه زن متاهل چرا بايد همچين کارى بکنه !! خلاصه اون شب تموم شد اما من ذهنم پيش حرکت لاله بود تصميم گرفتم تو اين مدت که رفت امد عيد هست امتحانش کنم و کارشو بادقت دنبال کنم . اخر هفته همه شام خونه ما بودن من تو اتاق داشتم تلفن حرف ميزدم که دايى و لاله همراه بچه ها و مادربزرگم اومدن ، من هم تو اتاقى بودم که هم داشتن مانتو هاشونو اويزون ميکردن ، مادربزرگم مانتوشو داده بود لاله و کسى هم حواسش نبود من تو اتاقم يهو در اتاق باز کرد لاله بود و ديد که دارم تلفن حرف ميزنم با سر سلامى کرد ، همونجا بود گفتم الان بهترين وقته که امتحانش کنم زود با دوستم خداحافظى کردم و گفتم .
من : به به زن دايى عزيز خيلى خوش امديد و رفتم سمتش و دستم رو دراز کردم
لاله يه نگاه به پشت سرش کرد ديد فقط بچه هاى فاميل تو راه رو هستن و اتاق هم از پذيراى ديد نداشت ، دست داد و منو کشيد سمت خودش و قشنگ بالا تنش چسبيد به من !! چون تقريبا هم قد بوديم قشنگ سينه به سينه بوديم دم گوشم يواش گفت اميدوارم امسال بيشتر ببينيمت ، صدا و نحوه حرف زدن و باد دهنش منو قشنگ از خود بيخود کرد .
اين اولين بار بود که از قبل حواسم به کارش بود با يکبار نميشد از کارش سر دراورد بخصوص اينکه دو سه روز بعد تو خونه خالم اينا خيلى سرد مثل بقيه با من دست داد و رفت . اين دختره يا ديونه بود يا داشت منو ديونه ميکرد ، راستش رو بخواييد من خودم کم کم دچار دوگانگى شده بودم هم دوست داشتم اين بغل کردناشو و هر موقع ميديدمش حال دلم خوب بود از طرفى هم ميگفتم من عمرا چشم به ناموس دايى داشته باشم اونم کى لاله با اين قيافش اما لاله ديگه دختر لاغر زشت قبلى نبود و يه زن سکسى با چشماى پر عمق و جذاب بود . يکى دوماه بعد از عيد نزديک ساعت ٥ اومدم خونه کمى استراحت کنم و شب با دوستان برم بيرون ، پدرم سر کار بود و مادرم همراه زن دايى و بچه هاش تو پذيراى بودن ، تا لاله رو ديدم تو دلم گفتم جونم به اين زن دايى ، اما تا سلام کردم خيلى معمولى يه دستى داد و نشست سر جاش ، تلوزيون هم طبق معمول داشت سريال تخمى ترکى پخش ميکرد .
به مادرم گفتم مامان يه ليوان اب تگرى پر يخ ميارى ؟؟ خيلى خسته شدم ، مامان که رفت اشپز خونه من هم که با رفتار لاله خورده بود تو ذوقم سرمو انداختم رو پشتى مبل و سقف رو ميديدم ، تو اين حين که مادرم رفت اشپزخونه لاله به بهونه بچه هاش پاشد که مثلا مراقبشونه ، تو همون حالت که بودم يهو يه چيزى رو حس کردم داره ميخوره به سرم تا چشمامو باز کردم ديدم لاله بالا سرمه و شکمشو چسبونده به سرم ،و با دوتا دستش دوتا طرف صورتمو گفت و يه نگاه به چشمام کرد و رفت نشست سر جاش قبل از اينکه مادرم بياد .
اين دختر با اين رفتاراى سينوسيش داشت ديونم ميکرد، من عملا جذب لاله شده بودم اما ميترسيدم از عاقبت کار .
تابستون همون سال به کمک پدرم من مستقل شدم و درست ٣/٤ ماه بعدش کرونا اومد و تر زد به زندگى همه ،من هم بر حسب شغلم خيلى زود کروناى بدى گرفتم و تو خونه خودم قرنظيه بودم و روزى ٢/٣ بار پدرم ميومد از دم در منو ميديد و وسايل و غذا و دارو ميذاشت اونجا ميرفت ، اين مدت کرونا گرفتن لاله تقريبا هر روز بهم پيام ميداد ، و هر روز تعداد پيام هاى رد بدل شده بيشتر ميشد ، البته بعد دو سه روز که گپ زدنمون طولانى شد ، تو يه پيام نوشت که لطفا بين خودمون بمونه که بهت پيام ميدم اگر فاطمه جون بفهمه قشقرق به پا ميکنه !
لاله چون هميشه يا خونه مادر بزرگ بود يا مادربزرگم غذاى يکى دو روز رو ميپخت براشون ميفرستاد تقريبا اشپزى نميکرد و همه غذاهارو خوب نمى تونست بپزه اما قبلا يکبار دلمه پخت بود که واقعا عالى بود ، تو اين گپ زدنا هميشه ميپرسيد چيزى لازم داشتى بگو يا چيزى دلت خواست بگو بپزم و بيارم برات ، منم گفت وقتى که حالم بهتر شد و خطر انتقال بيمارى نبود اگر شد براى من دلمه بيارى ، البته بعد از تعريف و تمجيد کلى خوشحال هم شد که ازش خواستم ، لاله طبق انتظارم نوشت حتما برات ميارم اما ميدونى که نبايد کسى بدونه !يک ماهى گذشت و من به زندگى عادى برگشتم و حرف زدناى من و لاله کماکان ادامه داشت تقريبا ديگه در مورد هر ٣ دوست دختر قبليم همه چيز رو ميدونست اونم کلى درد و دل کرده بود از رفتاراى مادر بزرگ و حسادت دختر خاله هام و خريت دايى حميد بگير تا پوشک بچه هاش 😂.
يه روز صبح از خواب بيدار شدم ديدم لاله نوشته امروز دلمه پزون داريم ، قرار شد واسه نهار بچه هارو بزاره پيش مادربزرگم به بهونه دکتر زنان غذارو برام بياره ، لاله قبل از اومدن همه مسائل امنيتى رو رعايت کرده بود از ريختن غذا تو ظرف يکبار مصرف بگير تا پارک کردن ماشين تو پارکينگ من ،(قرار شد من ماشين رو بزارم بيرون و اون بياد داخل )
بعد چند ساعت بالاخره لاله خودشو رسوند و وقتى درو باز کردم چشم به جماله زن دايى روشن شد . لاله يه مانتوى جلو باز مشکى همراه يه شلوار پارچه ى و پيراهن مشکى تنش بود ، يه ماسک که جذابيت صورتشو محو کرده بود ، و دستش يک پلاستيک که توش ظرف يبار مصرف غذا بود . تا درو باز کردم لاله طورى اومد داخل انگار بانک زده 😂 ، من منتظر يه بغل باحالى بودم که تا کفششو در اورد رفت سمت اشپزخونه و ظرف غذارو گذاشت رو ميز و برگشت بيرون گفت ،
لاله : ميبخشى ظرف دستم بود نتونستم دست بدم .
تو همين حال روسرى و مانتوشو در اورد و انداخت رو مبل و اومد سمتم ، خداى من اين دختر روز به روز جذابتر ميشه انگار اکسير زيباى مصرف ميکنه ، رون هاى پاش تو اون شلوار داشتن دلبرى ميکردن ، همينطور که نزديک ميشد دست هاش رو باز ميکرد و اين حرکت خبر از يه بغل جذاب ميداد .لاله وقتى رسيد بهم طورى منو بغل کرد انگار شوهرش از جبهه برگشته ، من هم براى اولين از ته دل محکم دستامو دور کموش قفل کردم ، نيم تنه ما طورى به هم فشرده شده بود که تمام بدن لاله رو حس ميکردم ، لاله بيشتر از چيزى که فکر ميکردم بدن جذابى داشت .همينجورى که همو بغل کرده بوديم کمى از همه جدا شديم و صورت لاله تو چند سانتى صورتم بود و دستاش رو شونه من ، دستاى من هم رو پهلوهاى لاله .
لاله : عزيز دلم خوشحالم که بهتر شدى .
من : ممنونم لاله جان که تو اين روزا هم صحبت من شدى و کلى روحيم بهتر شد .
شهوت تو چشماى لاله موج ميزد و حالم بدتر از لاله بود ، هم شهوت وحشتناکى داشتم نسبت به لاله هم حس تصاحب لاله ، دروغ چرا يه حس عشق عميقى هم نسبت بهش داشتم که روز به روز بيشتر ميشد.
لاله: خودت ميدونى از روز اول که ديدمت براى من از همه عزيزتر بودى .
ديگه داشتم ديونه ميشدم و بايد زودتر ميرفتم سر اصل مطلب احتمال پس زدن من بالا بود چون لاله شديدا از دايى و مادربزرگم و ابروش ميترسيد .دستم که روى پهلوى لاله بود رو کمى چفت کردم و کشيدمش سمت خودم و دهنمو بردم سمت گوشه لاله
من : لاله ميخوام به چيزى رو اعتراف کنم !
لاله خيلى اروم : بگو آرش جان .
من : خيلى وقته که دوست دارم .
يه لحظه جفتمون فريز شديم ، نفساى لاله حتى لرزش بدنمون .
لاله بعد از يک مکس نسبتا طولانى اروم گفت : منم
اين کلمه شيرين ترين کلمه ممنوعه ى بود که شنيدم رمز عبور صادر شده بود .
تو همون حالت دهنمو گذاشتم رو گوشش دوتا بوس کردم و شروع کردم اروم خوردن گوشش و محکتر بغلش کرده بودم اونم دستاشو دور گردنم حلقه کرده بود و خودشو محکم چسبونده به من ، ديگه هيچى اهميت نداشت برام نه دايى ، نه مادربزرگ خرفتم نه حرفاى بابا نه ابرو ، تنها چيزى که مهم بود برام لاله بود.
سرمو اوردم عقبت تر پيشونيشو گذاشت رو پيشونيم و تو چشماى هم نگاه کرديم و شروع کردم به خوردنش عجب لباى جذابى داشت باورم نميشد اين همون دختر زشت لاغر مردنى چند سال پيشه ، يخ لاله هم باز شده بود و داشت لباى منو ميک ميزد و زبونشو تو دهنم ميچرخوند ، هر دو دستمو بردم پايين و باسنشو محکم فشار دادم سمت خودم همزمان لب به لب بوديم ، کيرم از رو شلوارک چسبيده بود به کس لاله و اون خودشو بيشتر فشار ميداد ، سعى کردم دکمه پشت گردن پيراهنشو باز کنم که پيراهنو در بيارم از شانس تخمى من دکمه گير کرده بود . لاله رو چرخوندم که دکمه رو باز کنم با بدستش موهاى زيباشو جمع کرده بود، منم دکمه رو باز کردم و زيپ پيراهن رو اروم کشيدم پايين و شروع کردم از بالاى گردنش بوسيدن تا کمرش ، همزمان سوتينش رو هم از پشت باز کردم ، پيرهنش تا وسطاى کمرش زيپ داشت و بايد از بالا ميکشيد بيرون ، از پشت چسبيدم بهش و کيرمو ميماليدم به کونش ، و از پشت گردنشو ميخوردم ، اروم پيرهنشو دادم بالا و کشيدم بيرون ، دستمو از جلو کردم زير سوتين و سينه هاشو گرفتم ، سينه هاى بزرگى نداشت اما خوش فرم و سفت بودن قشنگ تو دست جا ميشدن .چرخوندمش و دوسه بارى لبشو بوسيدم و قربون صدقش رفتم اروم خوابوندمش رو مبل ، رفتم روش شروع کردم خوردن سينه هاش ، لاله از شدت شهوت چشماشو بسته بود و داشت کمرشو بالا و پايين ميکرد ، کم کم از سينه ها اومد سمت شکمش و با دستام سينه هاشو فشار ميدادم صداى حشرى لاله داشت بيشتر و بيشتر ميشد ، اه آرش اه عزيزم . الان وقتش بود برم سراغ کس لاله ، از رو شلوار چند بارى زبون کشيدم و اروم دکمه و زيپ شلوارشو باز کردم وقتى دست انداختم کنار شلوار که بکشمش ،لاله کمرشو اورد بالا که راحت شلوارشو در بيارم ، من هم هر دوتارو سريع باهم کشيدم بيرون ، خداى من عجب چيزيه اين دختر ، اصولا کس رنگش تيره تر از رنگ پوست بدن ميشه اما کس لاله مو نميزد با بقيه جاى بدنش ، بدن لاله پر مو نبود از مو هاى کسش مشخص بود که چون موهاى ريزى داشت که هر کدوم با فاصله از هم بودن ، کس لاله وحشتناک اب انداخته بود ، اول داخل رون هاى پاشو بوسيدم و اروم رفتم سمت کسش يه زبون کشيدم از پايين تا بالا ، اب کس لاله با اب دهنم قاطى شده بود اما مزه بدى نداشت و شروع کردم به خوردن کس لاله و بعد از چند بار ليس زدن و ميک زدن کس زن دايى ، صداى لاله کل خونه رو گرفته بود اگر کسى از پشت در رد ميشد قطعا صداى لاله رو ميشنيد ، لاله دستشو گذاشته بود رو سرم محکم فشار مياد به کسش و ميگفت بخور قربونت برم که خيلى وقته منتظر اين لحظم .
اين که دستشو گذاشته بود رو سرم و از من ميخواست کسش بخورم بيشتر حشريم ميکرد يکى دو دقيقه با سرعت بيشتر کس لاله رو خوردم که يهو بدن لاله لرزيد و يه اه بلندى کشيد و تو دهنم ارضا شد ، رفتم بالا خيلى اروم گفتم عاشقتم لاله و لباشو اروم شروع کردم به خوردن اولش تو حال بعد از ارضا بود اما کم کم شروع به همراهى کرد ، وقتى ديدم حالش جا اومد بلند شدم تى شرتمو در اوردم که يهو لاله زانو زد جلوم ، و شروع کرد به بوسيدن شکمم و با دستش کيرمو از رو شلوارک ميماليد ، لاله دست انداخت شلوارک و شورتمو کشيد پايين و کيرم که مثل سنگ شده بود افتاد بيرون ، يه بوسى سر کيرم زد و و زبونشو گذاشت از روى تخمام و کشيد زير کيرم و اروم سر کيرمو گذاشت دهنش ، شروع به ساک زدن کرد انصافا خوب ساک ميزد با ريتم خوب و بدون اينکه دندونه بزنه ، اون صحنه که لاله داشت برام ساک ميزد و به چشمام نگاه ميکرد رو هيچ وقت فراموش نميکنم ، لاله با يه دست کيرمو گرفته بود و ساک ميزد و دست ديگشو ميکشيد بين پاهام تا سوراخ کونم ، اگر چند ثانيه ديگه ادامه ميداد همونجا ابم ميومد ، زود کشيديم بيرون گفتم لاله ديگه وقتشه مال من بشى ، خوابوندمش رو مبل و پاهاشو اورد بالا من جفت پاهاشو گرفتم و کيرمو گذاشتم دم کسش و خيلى اروم شروع کردم حل دادن به داخل وقتى تا ته رفت ، از صداى لاله متوجه شدم باز تو اوج شهوته .
سرعت تقه زدن هارو اروم اروم بيشتر ميکردم صداى شهوتناک لاله منو تا مرز جنون رسونده بود ( قبلا با هر ٣ تا دوست دخترام و دوتا فاب و چندتا جنده که سکس داشتم يک صدم سکس لاله لذت نبرده بودن ) هم لاله هم من نزديک ارضا بوديم که لاله باز بدنش لرزيد و تا خواست اروم بشه من هم ارضا شدم و با اخرين فشار همه ى ابو ريختم داخلش ، خم شدم روى لاله و کيرم تا ته تو کس لاله داشت نبض ميزد و قطرهاى اخر ابشو ميريخت ، لاله هم محکم منو بغل کرده بود . از شدت خستگى و لذت به زور تونستم کيرمو بکشم بيرون و خودمو بندازم رو زمين کنار مبل همونجورى که دراز مشيده بودم دست لاله که از مبل اويزون بود رو ميبوسيدم ، چند دقيقه تو همين حالت قربون صدقه هم رفتيم ، لاله پاشد رفت حمام خودشو شست تا بياد من هم شرت و شلوارک پوشيده بودم و رو مبل تک نفر نشسته بودم لاله اومد لباسشو پوشيد و نشست تو بغلم کمى لباى همو خورديم و چند دقيقه تو همين حال صحبت کرديم ، اما جفتمون طورى ارضا شده بوديم حداقل ٣/٤ ساعتى وقت ميخواست که بتونيم باز سکس کنيم . اولين و اخرين سکس من و لاله بود بعد از اون لاله ارتباطشو با من کم کرد فقط وقتى که گوش شنوا ميخواست واسه درد دل کردن به من پيام ميداد ، هيچ وقت اون سکس رو فراموش نميکنم ، شيرين ترين گناه زندگيم بود .

نوشته: گيلبرت


👍 32
👎 2
32001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913098
2023-02-01 01:43:42 +0330 +0330

ايموجى هارو نذار واقعا حيفه و اينكه قسمت سكسش واقعا واقعى تر بيان شده بود تا بعضى از دستانا كه كير گرز رستم يك ساعت تلنمبه ميزنن از عقب و جلو
دمت گرم

2 ❤️

913132
2023-02-01 03:03:47 +0330 +0330

جالب و متفاوت بود

0 ❤️

915242
2023-02-14 15:31:58 +0330 +0330

باحال بود بالاخره کردیا😂

0 ❤️