حس خوب هم حس

1402/07/04

سلام
من اسمم بهنازه و از ۱۲ سالگیم حس زنونه داشتم
اون اوایل نمیدونستم جق چیه اما کونم همش توش میخارید و وقتی به پسر همسایمون میدادم آروم میگرفتم
سال ۹۱ بود که دانشجو شدم تو رودهن
خیلی به خودم میرسیدم و همش دنبال تور کردن پسر بودم
چندتایی به پستم خوردن اما در حد ساک بودن که تا تهران باهاشون برم و واسشون ساک بزنم
وقتیم که ساک میزنم کونم خیلی میخاره هنوزم همینجوریم
روز ۴ شنبه بود و نا امید داشتم برمیگشتم که پویا اومد جلوم وایساد گفت میره تهران اگه میخوام منم برم باهاش
گفتم اوکی و نشستم
پویا از بچهای معماری بود و بدن لاغری داشت و نسبتا سطحی در حد سلام میشناختیم همو
اوایل راه بودیم من هم مثل همیشه اصلا انگاری فتیشم باشه که کیر تو دهنم باشه تو جاده به پویا نگاه میکردم
یکم حرف زدیم و گفتیم خندیدم که یهو گفت دوست دختر داری ؟ اون موقع انقدر دلم میخواست بگم من خودم دوست دخترم
گفتم نه و اونم گفت منم کسیو پیدا نکردم و اینا
نزدیکای پردیس بودیم گفت موافقی بریم خونه ما باهم یکم مشروب بخوریم
با ذوق گفتم اره اره بریم خیلی هوس کردم
تو مسیر همش نگاهم به بین پاهای پویا بود
رسیدیم خونشون و نمیدونم چرا دوست داشتم تمیز کنم کونم و رفتم توالت واییییی خدارو شکر فرنگی بود و راحت میشد عملیات تخلیه رو انجام بدم(معمولا عملیات تخلیه من نیم ساعتی زمان میبره و چند مرحله هست ) بین همشون هی میرفتم توالت پویا هم داشت میز رو میچید مرحله آخر دیگه نه بویی میداد کونم نه کثیف بود کاملا تمیز شده بود
دلم میخواست وقتی مشروب میخورم یه چیزیم تو کونم باشه بدون اینکه کسی بدونه
پویا با تعجب پرسید خوبی ؟ اسهال گرفتی گفتم نه من خیلی میرم توالت و مونده بودم چی بگم بهش 😁😁
چندتا پیک خوردیم و من کاملا مست شده بودم اونم مست بود و میخندیدیم
یهو گفتم واسه خانومت یه سیگار روشن کن که یهو دیدم ساکت شد و منو نگاه کرد در یک لحظه ترسیدم و اومدم حرف بزنم یهو گفت جون و انداختیم به خنده، انگاری کارم آسونتر شده بود
سیگار رو روشن کردیم و کشیدیم
پیشنهاد سنگ کاغذ قیچی دادم بهش که هر کی باخت یه تیکه باید لباسش رو در بیاره یا یه اعتراف کنه
من چند باری باختم و پویا هم چند باری باخته بود و تیشرتش رو درآورده بود واییییییییییییییی😍😍😍😍😍 چیزی که میدیدم باورم نمیشد بدنش یه دونه مو هم نداشت و من اصلا نمیدونستم و همونجا احساس کردم که پویا هم مثل من هم حس و زنونه پوشه اما اینکه چجوری بفهممش واسم سخت بود
نه مستقیم میتونستم بگم نه راهی به نظرم میرسید
پویا گفت بریم بیرون و اوکی دادم
داشتیم لباس میپوشیدیم که پویا گفت این تیشرت خوبه به نظرت بپوشم رفتم باهاش تو اتاقش و تا کشو دراورش رو باز کرد شورت و سوتین و یه سری لباس زنونه دیدم انگار واسه پویا مهم نبود یا حواسش نبود یا از قصد بود انقدر ریلکسیش
یه تیشرت انتخاب کرد و گفتم نه بزار من برات پیدا کنم
دلمو زدم به دریا و اون لباسارو درآوردم گفتم اینا خوبه با خنده پویا هم میخندیدو میگفت نه نمیشه به خدا واسه دوست دخترمه و اینا درجا گفتم تو که دوست دختر نداشتی
خلاصه هی شوخی کردیم و بالاخره تنش کردم و دیدم بعله کاملا اندازشم هست
نگاش کردم به خنده گفتم توام خوب چیزی شدیا ولی
میخندیدیم که میخواست درشون بیاره گفتم نه اصلا با همینا بریم بیرون گفت نه
گفتم به خدا میخندیم کسی که نمیاد جلومون و بگیره که تو ماشینیم دیگه
بعدشم ملت رو اسکل میکنیم میخندیم
گفت اوکی اما توام باید بپوشی
حالا من از خدامه که بپوشمشون و گفتم لباس دیگه نداری میگفت نه و گفتم بریم بخریم رفتیم تیراژه و چندتا لباس گرفتم سریع چون خیلی استرس داشتم
اومدم تو ماشین گفتم خریدم لباسارو نشونش میدادم گفتم برو یه جا خلوت بپوشم بریم بخندیم
رفت ته یه کوچه بن بست و من شروع کردم با ملع پوشیدنشون واییییییی چه حس خوبی داشت دلم نمیخواست تموم بشه و قلبم همش تند تند میزد
داشتم ساپرتو رو میپوشیدم که پویا دست زد به کونم گفت توام خوب چیزی هستیا بهش خندیدم و گفتم خوبم میخورم دیگه الان ما جنده‌ایم و میخندیدیم