حق به حقدار رسید

1400/08/25

بهار

  • گل پسر من چقد تنبله هنوز خوابه
  • مامان توروخدا فقط پنج دقیقه دیگه
    _ خدا مرگم بده پسر خوشگلم چقد تنبل شده ببین گنجشکها تو حیاط صدات میزنن
  • میشه بهشون بگی برن بعدا بیان
    _ مژدگونی بهم بده دختر عموت با مامانش اومدن خونمون

گیج و مبهوت از تخت پایین اومدم و پرده رو کنار زدم. حیاط بزرگ خونه قدیمی غرق شکوفه های بهاری بود. لابلای درختها در هرگوشه زنهای فامیل و همسایه هرکدام به کاری مشغول  بودند. فصل خانه تکانی بود و طبق معمول حیاط خونه ما جا برای سوزن انداختن نبود.
مامان راست میگفت. هم گنجشکها اومده بودن هم دختر عمو زهرا. سرمو چرخوندم مامان رفته بود. لباسهای نو که واسه  عیدی برام خریده بودند رو پوشیدم و زدم بیرون. دم پله ها باز مامانو دیدم:

  • عزیزم بیا بریم صبحونتو بدم
    _ نمیخام مامان جان گشنم نیست
    _ باشه قربونت برم یکم بازی کنید بعد باهم بیاید صبحونه بخورید
    توی حیاط من و دختر عمو دنبال هم  میکردیم و سربه سر زنهای فامیل میگذاشتیم. صدای خنده و هیاهوی شادمانه ما حیاط رو پرکرده بود. دو تا پرستوی کوچولو هم همبازی ما شده بودند. ازون بالا خودشون رو رها میکردن و وقتی کاملا نزدیکمون میشدند دوباره اوج میگرفتند. هربار که پرستوها نزدیک میشدند زهرا خودشو بهم میچسپوند منم با دستهای کوچولوم پرستوها رو دور میکردم.
    وقتی از چرت بعدظهری بیدار شدم و بیرون رفتم کسی داخل حیاط نبود. دلم میخواست آن حس شیرین با پرستوها و زهرا را دوباره تجربه کنم ولی هیچکدام نبودند.
    حتی مامان داخل اتاقش خواب بود. آسمان گرفته و تیره بود و بارش باران تازه شروع شده بود. شکوفه های بهاری بیخ درختان خزان کرده و ریخته بودند.

تابستان

با بچه های محل زیر سایه نارون بزرگ جمع شده بودیم و هرکس دوچرخه خودشو سرویس میکرد. گرمای وسط روز همه را خانه نشین کرده بود. تو کوچه غیر از گربه سیاه کسی نبود. حتی جواد آقا بقالی هم سرشو گذاشته بود روی ویترین و چرت میزد. صدای باز شدن درب منزل عمو نگاه پسرا را سمت خودش کشید. چند لحظه بعد زهرا با یه بقچه تو دستش تو کوچه پیداش شد. چادری که تازه براش خریده بودن رو سرش کرده بود‌. روسری سرش نبود و موهای بلند و مشکیش از چادر زده بود بیرون. با چشمای سیاه و کشیده اش نگاهی به ما پسرها کرد و از کنارمون رد شد. اندام تازه بالغ و برجسته اش از روی چادر هم معلوم بود.نگاهی به پسرها کردم همه خشکشون زده بود و با نگاهشون زهرا رو دنبال میکردند. بطرفش دویدم:
_ خیره دختر عمو

  • مامانم گفته نون بگیرم پسرعمو
    _ لازم نکرده شما برید خونه خودم میگیرم
  • راستی پسر عمو فردا چند نفر میان خونمون منو خواستگاری میکنن برای پسرشون
    پول و بقچه رو داد دستم و بسمت خونه دوید.

پاییز

داخل سوپری رفتم و یه نخ  سیگار گرفتم‌. چند نفر زیر سایبون سوپری پناه گرفته بودند تا از اولین بارش پاییزی در امان باشند. سوپری روبروی اداره بود ولی جرات داخل شدن را نداشتم چون میدونستم زهرا اونجاست . روبرو شدن با زهرا روبرو شدن با یک نفر نبود بلکه یادآوری گذشته تلخ و دردناکی بود که امروز را هم جهنم کرده بود‌. دوتا خانم از اداره بیرون آمدند . چترهایشان را باز کردند و منتظر تاکسی شدند. یه ماشین پژو که دوتا سرنشین جوان داشت گل و لای باران را بسمت خانمها پرتاب کرد. خانمها نفرین و لعنت کردند و جوانها قهقهه پیروزی سردادند. سیگارم را داخل جوی پرت کردم و علیرغم احساسات متناقص بسمت اداره حرکت کردم.
_ سلام خسته نباشید

  • سلام بفرمایید
    _ سلام زهرا خانم وقتتون بخیر
    بالاخره سرشو بلند کرد. چشمان مبهوت و دهن نیمه بازش غافلگیریش را نشون میداد. رنگش پریده بود. آب دهنشو قورت داد:
  • سلام پسر عمو ببخشید حواسم نبود بفرمایید بنشینید
    اطرافو نگاه کردم جایی برای نشستن نبود:
    _ مزاحم نمیشم شما بفرمایید
    پرونده را روی میزش گذاشتم:
    _ تازگی یه خونه خریدم که حیاط کوچکی داره ولی حیاط جزو سند نیست قصد دارم حیاط را هم بطور قانونی داخل سند ثبت کنم. گفتند باید کارشناس اداره شما برای بازدید بیاد.
    هنوز گیج و منگ بود. گفت باید پرونده رو طبقه بالا ببره تا امضای رئیس را بگیرد.
    بهانه خوبی بود برای قطع یک دیدار پیش بینی نشده.
    زهرا زن کامل و زیبایی شده بود.  چقدر من این دختر را تحسین میکردم. دختری که در سن پایین به یک بچه پولدار فروخته بودند و بعد طلاق و بیوه شدن در یک محیط سنتی نتوانست اراده اش را سست کند. با تلاش و ادامه تحصیل اکنون زندگی مستقلی برای خودش درست کرده بود و حتی طبق شنیده ها  با خانواده پدریش قطع ارتباط کرده بود.
    _ پسر عمو حواستون هست؟
  • معذرت حواسم پرت شد
    _ ظاهرا پروندتون مشکل خاصی نداره فقط مونده کارشناس بیاد ارزیابی نهایی رو انجام بده
  • کی تشریف میارن؟
  • کارشناس این موارد خودم هستم اگر موردی نداره آخر تایم اداری بیام
  • لطف میکنید. من امروز را مرخصی گرفتم هروقت تشریف بیارید در خدمتم
    یادم نمیاد خداحافظی کرده باشم. وقتی شتاب زده بیرون زدم علیرغم سردی هوا غرق عرق بودم.
    همیشه میدونستم زهرا کجا کار میکند حتی یکی دو بار   بازار دیده بودمش ولی همیشه از هر برخوردی احتراز میکردم. حالا که تجدید دیدار صورت گرفته بود حس میکردم همه چیز بخوبی پیش رفته. حتی حس میکردم زهرا ازین دیدار غیرمترقبه خوشحال شده است.
    _ خب دیگه کار من اینجا تمومه. فردا خودم پرونده رو کامل میکنم و پیگیری میکنم. اگر امری ندارید مرخص میشم
  • کجا؟ این وقت روز که نمیشه دختر عمو رو گرسنه فرستاد خونه. نهارتو بخور بعد  خودم میرسونمت
    _ نه دیگه زحمت نمیدم دیرم شده
  • کلی غذا گرفتم اسراف میشه
    با اینکه یه هفته بود به خونه جدید نقل مکان کرده بودم ولی هنوز غالب وسایل دست نخورده داخل کارتن ها بود. حتی خرید خونه جدید انگیزه ای برای سرزندگی ایجاد نکرده بود.
    _ واو چقدر غذا گرفتی . میخای به مامور دولت رشوه بدی؟
    خنده بلند و شیرینش خونه ام را روشن کرد.
  • نمیدونستم چی دوست داری. برای همین از هر کدام یه مقدار گرفتم.
    سرمیز منتظرش بودم ولی این پا و اون پا میکرد.
  • راستی سرویس بهداشتی ته راهرو قرار دارد.
    اگر دخالت های اطرافیان و حرف های خاله زنکی نبود من و این دختر چه مشکلی باهم داشتیم که نگذاشتند بهم برسیم. ، کنارم نشسته بود و راحت و بااشتها غذاشو میخورد. صدای خورد شدن تربچه زیر دندون هاش هارمونی زیبایی بود که دوست نداشتم قطع شود.
    بعد از غذا نگران رفتنش بودم که خوشبختانه گفت تا غروب برای کمک به چیدن وسایل و مرتب کردن خونه میماند.
    بدلیل روابط عمیق گذشته فاصله ای که در طی این سالیان ایجاد شده بود بسرعت رنگ باخت و دوباره همون عشاق پرشور نوجوانی شدیم.
    _ حمیدجان اون کارتنو میاری؟
  • بفرمایید جانم
    _ عزیزم اون نردبونو میاری؟
  • نه دیگه زهرا جان خودتو خسته نکن
    _ راستی چرا به زن عمو زنگ نزدی بیاد خونتو مرتب کنه؟
  • رابطمو خیلی وقته باهاشون قطع کردم. خیلی دیر فهمیدم نزدیک ترین کسانم بدترین دشمنانم هستند
    صحبت ها اینجا قطع شد. هیچکدام نمیخواستیم گذشته تلخ و تاریک را واکاوی کنیم. مهم این بود امروز دوباره زیر یک سقف بودیم ولی هیچکدام هنوز شهامت گفتن حرف دلمان را نداشتیم.
    کسی باید کاری میکرد وگرنه اتفاقی نمی افتاد.
  • زهرا جان کافیه دیگه فدات بشم. نمیخام خودتو خسته کنی. یخورده استراحت کن
    _ بتو چه ربطی داره؟ خونه شوهر خودمه میخام مرتبش کنم.
    کلامی برای بیان عمق خوشحالیم پیدا نکردم. خوشبختانه بشر قبلا بوسه را اختراع کرده است. لبامو روی پیشونیش گذاشتم و از عمق وجودم بوسیدمش.
    سرشو پایین انداخت و چشاشو به کف آشپزخونه دوخت.
    نرم و آروم بغلش کردم اعتراضی نکرد.
    لبمو روی لبش گذاشتم و عمیق بوسیدمش. خودشو ول کرد توی بغلم. دستاشو دور کمرم حلقه کرد بود و سرشو روی سینه ام گذاشت. در خلوتم هزاران حرف برای چنین دقایقی آماده کرده بودم ولی ترجیح دادم همه را با بوسه منتقل کنم.
    مهم ترین فرد جهان را  پس از سالها دوباره پیدا کرده بودم . از ترس گم شدن دوباره بدون هیچ کلامی همدیگر را سفت بغل کرده بودیم.
    دلم برای موهای مشکی و بلندش تنگ شده بود. مقعنشو درآوردم و کش موهاش رو باز کردم. انبوه موهاش ریخت روی شونه هایش. سرشو تکون داد موهاشو از روی صورتش کنار زد. چشمان سیاه و بادامیش همان گمشده ای بود که بارها در رویاهای تنهایی تصور کرده بودم . حالا دوباره زهرای خودم شده بود. دو تا از دکمه های مانتوشو باز کردم. تسلیم و رام فقط نگاهم میکرد. از پشت چسبیدم بهش و بغلش کردم‌ سرمو تو خرمن موهاش کردم. دستمو از بین مانتو و تاپ به سینه بندش رسوندم وسینه نرم و داغش را تو دستم گرفتم. بوسیدنش  را از سر گرفتم. برایم فرقی نداشت کجا را ببوسم. همه جاشو غرق بوسه کردم. لحظه به لحظه بیشتر تو آغوشم رها میشد‌.
    با اینکه از پشت بهش چسبیده بودم ولی خبری از تحریک شهوانی نبود. دلم میخاست ساعتها باهاش عشقبازی کنم و بخورمش. آنقدر نرمه گوشش را لیسیده بودم که گوشش کاملا سرخ شده بود. دستشو بین پاهام حس کردم . داشت کیرمو جستجو میکرد. فهمیدم تحریک شده و نیاز به ارضا شدن داشت. داشتن شوهر و بعد مدت زیادی محرومیت جنسی سبب تحریکش شده بود. کیرم نیمه خواب بود و حتی گرمای دستش مشکل گشا نبود. انگار داستان را فهمیده بود که بین پاهام نشست. تصمیم گرفتم خودمو دست تجربه اش بسپارم. دستش میلرزید و توان پایین کشیدن شلوارم رو نداشت. زیپمو باز کردم و کیرم را بیرون انداختم.
    سرشو و بالا کرد و تو چشمام زل زد. بی اختیار برای بار هزارم گفتم: دوستت دارم. سرشو پایین انداخت. به کیرم زل زد. کلاهک کیرمو بوسید. اول بافاصله و بعد غرق بوسه اش کرد. اینهم یکی از راه های ابراز عشق بود.
    کلاهک کیرمو داخل دهنش کرد. گرما و خیسی دهنش وجودمو پر از لذت کرد. هربار مقدار بیشتری از کیرمو داخل دهنش میکرد. حالا کیرم کامل تو دهنش بود و با اشتها میخورد . همه چیز در مسیر درست پیش میرفت. داشتم تحریک میشدم و کیرم بزرگ و بزرگتر میشد.
    تنم گر گرفته بود. مفهوم زمان و مکان را از دست داده بودم. هیچوقت اینگونه تحریک نشده بودم و کیرم را در چنین سایزی ندیده بودم. از دهنش در آوردم و شلوارمو تا نیمه پایین کشیدم. روی شکم کف آشپزخونه دراز کشید. پس پوزیشن مورد علاقش این بود.
    مانتوی کوتاهش را بالا زدم. رانهای گوشتی و کون بزرگش نمایان شد. دستمو روی رانهاش کشیدم و بسمت باسنش حرکت دادم. داغی کسش از روی شلوار هم سوزان بود. دستمو تو چاک کونش فرو کردم و شروع به مالیدن کسش کردم. صدای آه و ناله اش بلند شده بود و کاملا شهوتی شده بود. اولین و دومین تلاشم برای کندن شلوارش جواب نداد. دفعه سوم با زور بیشتری سعی کردم و شلوار سیاه و شورت قرمزش باهم  پایین کشیدم. شلوارش جر خورد.
    کون سفید و بزرگش عین ژله میلرزید و کسش کاملا خیس و لزج شده بود. یه خورده تف روی کیرم مالیدم و بین پاهاش گذاشتم. کس داغش عین جاروبرقی کیرمو کشید داخل. کلاهک کیرم بزرگ بود و دخولش سبب جیغ زدن زهرا شد. یه تکون به خودش داد کیرم بیرون افتاد. یه خورده خودشو بالا کشید. انگشتمو داخل کسش کردم و یخورده بازیش دادم. اینبار کیرمو کامل خیس کردم و آروم فقط سر کیرم را داخل کسش هل دادم‌.
    دوباره جیغش دراومد و خواست دربره که مانعش شدم. با دستام نگهش داشته بودم .
    _ وایسا قربونت برم الان بهش عادت میکنی
  • نمیتونم درش بیار کیرت خیلی بزرگه
    نمیخاستم اذیت بشه. کیرمو درآوردم و وقتی نفسش تازه شد دوباره کلاهکشو داخل کسش کردم. اینقدر اینکارو تکرار کردم تا کسش جا باز کرد.
    اینبار تا نیمه کیرمو فرو کردم تو کسش و وقتی دیدم اعترض نکرد همشو تو کسش کردم و خوابیدم روش.
    همینجوری تو کسش نگه داشته بودم و بغلش کرده بودم .
    آه و ناله حشری زهرا خونه رو برداشته بود.
    هر دو خیس عرق شده بودیم. حالا کامل تو کسش تلمبه میزدم. با هر تلمبه آه و دادش بلندش میشد ولی چون میدونستم از لذت ناله میکنه شدیدتر کسشو تلمبه میزدم.
    خوشبختانه کاملا به کمرم مسلط بودم و میتونستم ارضا شدنم رو مدتی عقب بیاندازم. کیرمو بیرون کشیدم و سرمو گذاشتم بین پاهاش. با زبون چاک کون و کس خوشگلش رو خوب لیسیدم. یه تف گنده انداختم بین پاهاش. کیرمو چند بار بین پاهاش کشیدم و نرم و آروم کلاهکشو فرستادم تو کسش.
    دستمو گرفت و محکم  فشار داد. اشاره میکرد که همشو فرو کنم. ازشدت شهوت زبونش بند اومده بود. چند تلمبه اروم تو کسش زدم و کم کم شدت کار رو زیاد کردم.
    پاهاش شروع به لرزیدن کرد و کسش تنگ شد. میدونستم داره ارضا میشه. با تمام وجود چند تلمبه شدید توش زدم .
    داغی کسش به اوج رسیده بود و نتونستم تحمل کنم. تا ته فشار دادم داخل و خوابیدم روش و آبمو خالی کردم تو کسش.
    محکم بغلش کردم و موهاشو غرق بوسه کردم.
    ازش تشکر کردم و یکی از ممه هاشو تو دستم گرفتم .
  • برای اولین سکس بد نبود
    _ خیلی هم خوب بود. دیگه هروقت بخوای بهت میدم
  • بریم یخورده باهم بخوابیم؟
  • آره عزیزم خیلی خسته ام
    بارش باران شدت گرفته بود. عشقمو بغل کردم و بردمش توی اتاق خواب. شعله بخاری رو زیاد کردم. لباسهاشو در آورد و با شورت و سینه بند اومد توی تخت.

رفتم زیر پتو. سرشو روی بازوم گذاشت. از پشت بغلش کردم و دستمو کردم تو موهاش.

  • حمید جان شلوارمو چرا جر دادی فردا چجوری برم سرکار؟
  • فردا هیچکدوم سرکار نمیرم. میخام ببرمت بازار کلی لباس خوشگل برات بخرم. بعد بریم کوچه قدیمی باهم قدم بزنیم. آخر هفته عقد میکنیم و یه مراسم کوچیک میگیریم.
    _ حمیدجان میشه یکی از اتاق ها رو گلخونه کنم کلی گل و گیاه بخریم؟
  • خونه خودته عشقم هرکاری دوست داری بکن. راستی این کلید چیه تو مشتت
    _ کلید اتاقه. در رو قفل کردم
  • چرا آخه عشقم
  • میترسم باز بری تنهام بزاری
  • تنهات نمیذارم عزیزم. حالا دختر خوبی باش چشاتو ببند میخام برات قصه بگم:
    بهار بود. حیاط خونه غرق شکوفه شده بود. پرستوها برگشته بودند…

نوشته: حمید 28


👍 50
👎 1
39701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

842799
2021-11-16 08:10:17 +0330 +0330

خیلی مسخره بود …به نظرم اول عقدش میکردی بعد میکردیش قشنگ تر میشد ن

3 ❤️

842807
2021-11-16 09:21:48 +0330 +0330

خیلی خوب بود ولی من با مدل شاعرانه و اینجور چیزا زیاد میونه خوبی ندارم ولی خوب بود

1 ❤️

842860
2021-11-16 12:18:32 +0330 +0330

عالی…
منتظر تراوش بعدی قلمت هستم.

1 ❤️

842885
2021-11-16 14:18:38 +0330 +0330

عالی بود بعد مدتها یه داستان خوب خوندم کاشکی اینا واقعی بود کاشکی هرکسی میتونست به عشقش برسه حتی تو آخرین روزای زندگیش لعنت به این زندگی

1 ❤️

842892
2021-11-16 14:56:55 +0330 +0330

آخر داستان… نگارشت خوبت رو خراب کرد.داستان تا ورود زهرا به منزلت تقریبا خوب پیش رفت اما بنظرم خیلی زود بود در اولین ملاقات پای سکس رو وسط بکشی بهتر بود در ملاقات دوم یا قسمت دوم داستان ازش مینوشتی …بخصوص ساک زدنش که بنظرم فضای دراماتیک داستان رو خراب کرد. زهرایی که بعد از طلاق تا به اون روز سکسی نداشته حقش نبود این چنین حشرمآب تعریف بشه که هیچی نشده با نگاهش و حرکت و دستاش هلاک قاپیدن کیر باشه…

2 ❤️

842964
2021-11-16 20:54:16 +0330 +0330

با تشکر از دوستانی که وقت گذاشتند و مطالعه کردند و بزرگورانی که اظهار لطف کردند. در واقع این یک رمان کوتاه است که به تازگی نوشتن آن را تمام کرده ام و چون امکان چاپ مهیا نیست روی دستم مانده است. با تشکر از سایت شهوانی که این خلاصه را منتشر کرد.

2 ❤️

842973
2021-11-16 21:48:29 +0330 +0330

نمیدونم چجوری بگم خیلی خوب بود عالی بود هر کلمه ب دقت و با نزم انگار خودم تو داستان بودم عالییی بود

1 ❤️

843008
2021-11-17 00:37:06 +0330 +0330

کاش این داستانا تهش مینوشتن بر اثر داستان واقعی
ولی همه این عشق عاشقیا تو قصه هاس

1 ❤️

843061
2021-11-17 09:13:02 +0330 +0330

حاجی داغ دلمو تازه کردی دقیقا مثل زندگی من با فرقی فقط واسه من برنگشت 😓 😭 😓 😭

1 ❤️

843315
2021-11-18 21:28:48 +0330 +0330

کاش …
داغ دلم رو تازه کردی😭😭😭

1 ❤️

843376
2021-11-19 07:14:50 +0330 +0330

خوش بحالت به عشق رسیدی
ماکه نه عشقی داریم نه کسی که واقعا دوستمون داشته باشه
خوشبخت شی

1 ❤️

844274
2021-11-24 00:40:37 +0330 +0330

دوستان برای دیدن بقیه داستانهای من در سایت شهوانی لطفا به پروفایلم سربزنید

0 ❤️

845031
2021-11-28 21:57:42 +0330 +0330

لحن دوگانه اذیت کننده بود. برای همچین داستانی لحن ساده و محاوره‌ای خوبه

0 ❤️

849475
2021-12-23 22:36:26 +0330 +0330

زیبا🤩🤩🤩🤩🤩

0 ❤️

889819
2022-08-12 21:12:34 +0430 +0430

❤️

0 ❤️