پسرخاله تیزهوشانی و خواهرش

1403/01/19

سلام
سریع میرم سراغ اصل داستان
این داستان ماله سال ۹۵ ۹۶ هست
ما یه خانواده سه نفره هستیم منو مامان و بابام
اون سالی که من کلاس ششم بودم پسر خالم کلاس نهم بود مدرسه تیزهوشان درس میخوند و من قبول نشدم
پسرخاله ام منو مسخره می کرد که تو درس خون نیستیو یعنی مثلا خنگی هیچی نمیشی و اینا و منم ناراحت بودم
چون این خالم از مامانم بزرگتر بود مامانم دوست داشتنی خیلی می رفتیم خونشون این پسر خاله م ازم بزرگتر بود ولی اون موقع ها هم هیکل بودیم تقریبا ۱۶۶ قدمون بود من یکم لاغر تر بودم
کونم تو شلوار معلوم نبود یه جورایی اصلا انگار نداشتم ولی پسرخاله خوب چیزی بود البته الانم هست کمرشم قوس داشت که اصلا اوف
اون وقتا یه دوستی داشتم که با هم با این چیزا آشنا شدیم
یه چند باری توی دستشویی مدرسه مالیده بودمش و برام ساک میزد چون پسر خوشگلی بود زورشم بهم نمیرسید البته نمیتونست کاری کنه
خودش لو داد که خواهرشو دید میزنه
منم به همین بهونه دستمالی می کردم که اگه نزاری میرم به خواهرت میگم آخه یه جورایی همسایه هم بودیم
من اون وقتا به پسر خالم حسی نداشتم ولی بعدش که حالمو بد میکرد گفتم یه کارایی باهاش بکنم
یه روز توی تابستون که رفتیم خونشون بحث و بردم سمت زیست و تولید مثل که مثلا تو می دونی بچه چطوری به دنیا میان اینا گفت آره یه چیزایی میدونم بعدش گفتم چیزیم دیدی که گفت نه ولی خیلی دوس دارم ببینم
سایت xvideos بهش معرفی کردم ک اون روز گذشت
تا یه روز که دوبار رفته بودیم خونشون بهم گفت تو می دونست مردا هم با هم از این کارا می کنن آره چطور گفت توی این سایته دیدم
منم دیدم نقشم گرفته ولی تند پیش بریم ممکنه ظریفیتشو نداشته باشه به همه بگه ابرو خودشو و منو ببره
توی شهریور بود
رفتیم خونشون و بزرگترا برای مراسم ترحیم یکی رفته بودن مزار
ما تنها بودیم
رفتیم توی اتاقش
من گفتم خب الان چه کار کنیم گفت اول تو برای من کیرمو بکن تو دهنت بعد من برای تو منم دیدم داره نقشمو خراب میکنه گفتم خرابش نکن دیگه
اول شلوارتو در بیار ماله هرکی بزرگتر بود اول همون هرکی گفت اون یکی باید انجام بده
اونم قبول کرد ولی گفت با هم
شلوارمو که در آوردم از رو شرت معلوم بود از من بزرگتر
شرتمو کشیدم پایین با تعجب نگاه می کرد ولی شرت خودشو تا نصفه آورده بود که دیگه درنیاورد منم توی یه حرکت شستشو در آوردم دستشو گرفت جلوی کیرش که نبینم
گفتم خب حالا ریس کی باشه خوشگله
همونجا در دم گفتم کیو مسخره می کردی ها
بخواب رو تخت سریع باش به زور اگه بخوام دردت میادا یکم ترسیده بود ولی بهش گفتم اگه پسر خوبی باشی اذیتت نمی کنم
قبلا یه تجربه ریزی داشتم با پسر همسایه مون
گفتم اول بیا برام یکم بخور ببینم
اولش اینجوری بود که نه و اینا من بدم میاد ولی کم کم دیگه دید چاره ایی نداره یکم کرد تو دهنش بلد نبود زیاد حال نمی داد ولی از هیچی بهتر بود اول
دوباره ناخودآگاه دراز کشید رو تخت منم گفتم بدت نمیادا
گف خفه شو سریع تموم کن نوبته منم میشه
چه خوش خیالی خوشگلم
گفتم باشه باشه حالا بخواب بازش کن ببینم
اذیت شم میگم به همه گفتم باشه چقد ناز میکنی سریع باش دیگه
سریع خوابید و بازش کرد یکم تف زدم یه سر کیرم و یه تف انداختم تو کونش افتادم روش اولش یکم دردش اومد ولی بعدش دید نمیتونه در بره دیگه فقط صدای درد کشیدنش میومد
میگفت بسته حالا نوبته منه
توی همون حالت آبم اومد و رفتم رو کونش و تا اومد بچرخم که شلوارمو پیدا کنم پسرخاله که اصلا تو حال خودش نبود
دیدم خواهرش همین طور زد زده بود بهمون بعدشم هیچی نگفت و رفت
آنقدر ترسیده بودم که خندم گرفته بود
ولی بروی پسرخاله نیاورد
بهش گفتم لباساتو بپوش بیا بیرون در همین حین دیدم دوباره دخترخالم برگشت منی که هنوز تو شوک بودم دوباره ترسیدم
پسرخاله تا خواهرشو دید سریع سرپا وایساد ولی هیچ کس هیچی نمی گفت
اصلا یاد خواهرش نبودم کنکوری بود و تو ی میموند
همش تو فکر این بودم که چی میشه چهارم می کنن چی میگن چی بگم آبرومون میره فلان اینا
دختر خاله ام به داداش گفت برو گمشو بیرون کثافت مریض
بهم با عصبانیت نگاه می کرد
با چیزایی که تو اینترنت دیده بودم گفتم این الان میخواد اسباب بازی در بیار اون وقتا اصلا نگاهم به زنای فامیل جنسی نبود
اول یه نگاه به اطراف کرد میخواست یه چیزی بگه پسرخاله دم در وایساده بود دیگه نگفت یه نفس عمیق کشید و گفت
با جفتتونم اگه به یار دیگه ببینم از کارا میکنن بعد اشاره کرد سمت داداش مخصوصا تو به هم میگم بعدشم رفت
از اون جریان چند هفته ایی گذشت و به بهانه های مختلف میپیچوندم و خونه ی خاله نمی رفتم
بعد از چند وقت که رفته بودیم روستامون با پسرخاله رفتیم توی دشت یه چرخی بزنیم
همون جا برام تعریف کرد که با پسر همسایشون رابطه داره
گفت یه روز داشته تو خیابون یه کوچه خلوت نزدیک خونشون فیلم سکسی نگاه میکرد و پسر همسایشون که از اونم بزرگتر تهدیدش کرده که اگه نزاری ببینم میرم به مامانت میگم با هم نگاه میکنن کم کم به جاهای باریک میکشه
من گفتم من دیگه از این کارا نمیکنم چون میترسم از خواهرت هیچی نگفت راه افتادیم بعدش درباره ی کارایی که تو این چند وقت کرده بود گفت
مثلا گف از اون روز به جای کیر من یه چیزایی مث شونه و خودکار و گوشت و … کرده تو کونش و خوششم اومده
یهویی با این چیزایی که برام تعریف کرد سیخ کردم گفتم اگه الان بخوام برام میخوری گف آره ولی اگه قول بده به کسی نگی کونم ماله تو میشه منم قبول کردم و گفتم باشه رفتین یه جایی که درخت زیاد بود و معلوم نمیشد
شلوارمو کشیدم پایین و گفت بخور ولی ایندفعه دیگه بهش یاد دادم که چجوری بخوره از زنای تو فیلم یاد گرفتم خورد و آبم اومد ریخت پشماش ریختن که انقد آبم زیاد اومده منم تو حس قدرت غرق
چن وقت رابطه داشتیم که وارد سال جدید شدیم
رابطمون بهتر شده بود و بزرگترا خوشحال بودن ولی دختر خالم همیشه یه جوری بهم نگاه میکرد ولی دیگه ندیده بود چیزی از ما
توی مهر سال ۹۷ ۹۸ رفته بود دبیرستان و درس افت کرده بود که خالم ناراحت بود
توی همین رابطه ها گف تو ی مدرسه همون پسر به دوستانم گفته و اونام گفتن اگه ندی ابروتو تو مدرسه می بریم اگه به ما هم ندی
پسرخاله ما هم یه بار رفته بود خونشون همشون ترتیبشو داده بودنو اینم ناراحت بود
منم یکم دلداریش دادم و گفتم منو با این دوستت آشنا کن
گف دارم باهات درد و دل میکنم میگی آشناش کنم با تو
گفتم میخوام حالشو بگیرم که حالتو گرفته
گفتم ولش اصلا بیا دوباره بکنمت چند دقیقه بهش فکر نکنی
اونم قبول کرد
اولاش یکم عذاب وجدان داشتم ولی بعدش دیگه خوب شدم
امروزم گذشت و چند وقت بعد با اون پطر آشنا شدم فهمیدم با اون پسر همسایمون یه نسبتی هم داره
چند ماه بعد داشتیم پی اس بازی میکردیم که گفتم بیا هرکی باخت اون یکی بکنتش یه نگاهی بهم کرد که یعنی آخرش تو که منو میکنی چه اصراریه برات ساک می زنم
بازی تموم شد در اتاق و بست برام ساک بزنه داشت برام ساک میزد
یهو ناگهان در به شدت باز شد دختر خالم اومد داخل دوتایی بلند شدیم وایستادیم و منم لخت بودم محکم زد تو گوش داداشش به من گفت حرومزاده من نگفتم دیگه باهاش کاری نداشته باش تو چشمام نگاه کرد و یه بلایی به سرت میارم که لباساتو بپوش فعلا حالتو می گیرم

ادامه دارد…

نوشته: پسری که زود مرد شد

ادامه...


👍 19
👎 28
38301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

978786
2024-04-07 23:32:19 +0330 +0330

مطمئنا داستان برعکس بوده و مفعوله تو بودی 😏


978808
2024-04-08 00:41:27 +0330 +0330

الدنگ تو که هنوز سواد خواندن و نوشتن نداری سنت هم کمه گوه زیادی میخوری میای سایت از کون دادنت تعریف میکن.


978816
2024-04-08 00:53:59 +0330 +0330

مشتاقم تهش بیبینم چی میشه

0 ❤️

978824
2024-04-08 01:11:54 +0330 +0330

اخرش خواهرشم میکنی خالت میاد میبینه اونم میکنی شوهر خالتم میبینه اونم میکنی دیگه ننویس جان مادرت 😂😂😂🙏🙏🙏🙏

5 ❤️

978830
2024-04-08 01:27:40 +0330 +0330

انقد کصشعر نوشته بودی که تا نصفشم به زور خوندم😂

5 ❤️

978831
2024-04-08 01:28:16 +0330 +0330

فقط عزیزم اون قسمتش که خواهرش باسنتو پاره کردددد یادت رفته بنویسی😂🤡

4 ❤️

978835
2024-04-08 01:36:42 +0330 +0330

تو گوش اون زد و به توهم داد😂😂😂

1 ❤️

978846
2024-04-08 01:52:16 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

2 ❤️

978853
2024-04-08 02:17:29 +0330 +0330

تابلو بود هر جا کونت گذاشتن رو گفتی یجور دیگه و خودتم رو جای بکن جا زدی 😳 😳

1 ❤️

978879
2024-04-08 07:50:38 +0330 +0330

سیکدیربابا،سایت پرشده ازاین بچه مچه ها بخدا…اه اه خداییش چه حسی وفازی میگیرید که میایی داستان مینویسیدآخه؟

1 ❤️

978892
2024-04-08 11:51:43 +0330 +0330

خیلی خر تو خر نوشتی
اصلن معلوم نیس کدوم دیالوگ مال کیه

0 ❤️

978897
2024-04-08 12:58:54 +0330 +0330

برو کونت بده ولی دروغ نگو

0 ❤️

979005
2024-04-09 02:53:01 +0330 +0330

کیر گربه محلتون تو.کونت توهمی کون ده

0 ❤️

979825
2024-04-15 14:50:21 +0330 +0330

فامیلتونو به ما ام معرفی کن تو سه سال کوچیک تری بعد پسر خالت به همین راحتی بهت داد بدون هیچ مقاومتی؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها