«این نوشته دارای مضمون BDSM است؛اگر به آن علاقه ای ندارید مطالعه نفرمایید»
قلاده ش رو دور گردنش محکم کردم
صدای قفلش مثل همیشه گوش نواز بود
زنجیر نقره ای رنگی که معمولا توی خونه به قلاده ش آویز بود رو با زنجیر طلایی براقی که انتهاش گیره داشت عوض کردم
تلفیق طلایی زنجیر با چرم ضخیم قهوه ای دور گردنش چشامو نوازش داد
با دیدن زنجیر طلایی آروم خزید روی زمین
شکمشو به کف زمین چسبوند و پاهاشو از هم فاصله داد
آلتش تکون تکون خورد
با بندای زبر کتونی م محکم روی تخماش کشیدم
میدونست که حوصله زر زر و ناله ندارم پس به جای ایجاد هر صدایی دستشو گاز گرفت
پلاگ پر حجمشو از توی یخچال دراوردم
باید موقع فرو رفتن توی معقدش تمام سرمای قطب رو توی وجودش میریختن
بی هیچ مکثی گذاشتمش روی سوراخش
طبق معمول یه بار بر داشتمش
با همین یه بار سوراخش به ضربان افتاده بود
لبخند رضایت بخشی زدم
این بار همزمان با گذاشتن روی سوراخش تا نیمه توی مقعدش فشار دادم
به خودش لرزید
از سرما،از لذت،از ترس
کف کتونی م رو روش گذاشتمو با ضربه های آروم توی سوراخش لرزوندمش
و با یه ضربه محکم اما نه چندان سریع تا انتها واردش کردم
آروم و بی جون افتاد روی زمین
لبخند پهنی زدم
روی زانو هام کنارش خم شدم
همزمان با نوازش ضربه محکمی روی گونه ش نواختم
گیره ی انتهایی زنجیرشو به انتهای پلاگی که حالا با نبض مقعدش حرکت میکرد وصل کردم
صدامو صاف کردم
+یالا،لباساتو بپوش،میریم خرید
قبل از این که بخوام ازش جوابی بشنوم در اتاقو بستم
با خودم فکر کردم که واقعا خرید کردن بدون این توله زجر آور میشد
موهامو جمع کردم پشت سرم
چند تا از لباسامو کاندید کردم و جلوی آینه نگاهشون کردم
یکیشونو تنم کردم و بقیه رو روی تخت ولو کردم
نگران شلوغ شدن خونه م نموندم
وقتی برمیگشتیم مرتبشون میکرد
کیفمو توی دستم گرفتم
عطرمو از فاصله خیلی دورتری نسبت به همیشه اسپری کردم
تو آینه برای آخرین بار خودمو نگاه کردم
فقط یه رژ کمرنگ روی لبام کشیدم
در اتاقو که باز کردم طبق معمول همیشه پشت در رو دو زانو منتظرم بود
با دیدنش خنده م گرفت
برای دیده نشدن قلاده ش مجبور بود یقه اسکی بپوشه
اونم وسط مرداد
بی توجه به این که قراره چی کار کنه تا رسیدن به ماشین لبخند زدم
رفت صندلی عقب و پایین صندلی ها خودشو جا داد
قطعا با کشیده شدن گردنش پلاگش جا به جا میشد و علت نفسای عمیقش بود
سعی میکردم ترمز های شدید تری داشته باشم
اینجوری گردنش بیشتر حرکت میکرد
تو پارکینگ دور و برش و نگاه کرد و وقتی مطمین شد که کسی نیست از ماشین پرید بیرون
دقیقا مث یه سگ حرف گوش کن
وقتش بود روی پاهاش بلند شه
با چشمام بهش اجازه دادم و خودم جلو تر راه افتادم
البته که فقط یه خانوم و برده اون خانوم میتونه لذت شنیدن صدای تق تق پاشنه ی بلند رو حس کنه
پشت سرم راه افتاد
اون همیشه جاش اونجا بود
پشت سرم
سبد بزرگی رو تو دستاش گرفت
با وجود این که نمیتونست گام های بلندی برداره -دقیقا به خاطر پلاگ داخل مقعدش- سعی میکرد از من عقب نمونه
چهره ش در هم رفته بود
در هم رفته بود ولی از لذت
و اینو فقط من میفهمیدم
اینو توی همون یه باری که در کل تایم خرید به عقب برگشتم تا ببینمش فهمیدم
پشت سرم میومد و سعی میکرد بسته هایی که از تو قفسه ها با بی حوصلگی تمام توی سبد میندازمو مرتب کنه
راستش اونقدرا هم خرید بدی نبود
زود تر از چیزی که فکر میکردم تموم شد
البته نمیدونم واسه اونم زودتر تموم شد یا نه
یا چندین ساعت با پلاگ راه رفتن و ایستادن چه حسی بهش داد
از همونجا مستقیم و بی هیچ حرفی رفتم سمت رستوران و بهش گفتم که سریع و تا قبل از این که بخوام سفارش بدم خریدارو حساب کنه و بیاد
کارت اعتباریمو گذاشتم تو یقه اسکی ش و با لبخند کش داری چرخیدم سمت در اصلی رستوران
زیاد منتظر نموندم
سرمو که از گوشیم بالا اوردم چشمام روش خیره موند
دیدنش وقتی یه عالمه کیسه خرید سنگین دستش بود و قدمای کوچولو برمیداشت انرژی بخش بود
کیسه هارو کنار میز گذاشت و سعی کرد روی صندلی بشینه
هر چند که میدونست چقدر ممکنه به واسطه کشیده شدن زنجیر و فرو رفتن پلاگ براش دردآور باشه
گذاشتم کامل بشینه
آروم با ناخونام روی میز ضربه زدم
+یه چیزی رو یادت نرفت کوچولو؟
بعد منو رو به سمتش هل دادم و با چشمام اشاره کردم:«سفارش»
انگار که یادش بیوفته که وقتی دوباره برگرده باید به سختی بشینه نفس عمیقی کشید و من لبخند عمیق تری زدم
_چی میل میکنید؟
.
.
.
ادامه دارد…
نوشته: هستی
قبول دارم مازوخيسم يك حسه اما ميدونم درمان هم داره سعي كن درمان كني وگرنه…ميشي
کسی که برده بودن را انتخاب می کنه همه شرایظش را از قبل پذیرا است …و این طوری تحمل شرایط سخت لذت پذیرمیشه
سلام داستانت واقعا عالی بود.
اگه داستانت واقعیه یه پیام بهم بده.چندتا سوال داشتم
بردگی یه حسه ، ولی اگه میسترس بخواد ب کسی بجز همسزش ک برده شده براش پا بده ، اون جندگیه نه حس سادیسم
بفهم ، برده و بیغیرت یه دنیا فاصله دارن
از حس برده بودن کسی برای جنده بودن خودتون سوء استفاده نکنین
ادمه عقده اي هستي معلومه بچه بودی زیاد تحقیر شدی
قشنگ بود ولی ارباب بردگی رو با جندگی و بی غیرتی قاطی نکنید. یه زن بدون کمک یه مرد هم میتونه برده اش و تحقیر کنه نیازی ب هرزگی نیست. بهرحال لایک کردم. ادامه بده
یخده همچین با عجله نوشتی.
با این دو تا هدیه ی آسمانی آشنا شو: نقطه و ویرگول.