دفترچه اسرار (۱)

1400/12/01

1361/02/9
الان که دارم این خاطره رو می نویسم ساعت 2 صبحه. امشب بی خوابی به سرم زده سردرد عجیبی گرفتم دلیلشم بمباران سنگین مواضعمون توسط نیرو های عراقیه که حوالی ساعت 7 غروب اتفاق افتاد. داشتیم برای نماز وضو می گرفتیم که میگ های عراقی از بالا سرمون رد شدن و هرچی آتیش داشتن رو سرمون خالی کردن. هرکی یه طرف سنگر می گرفت. جلوی چشمم دو نفر از هم پاچیدن و خونشون ریخت روی کل هیکلم. حال عجیبی داشتم نمیدونستم چیکار کنم
داد بزنم…فرار کنم…یا با یه گلوله اسلحه ژ-3 خودمو از زجر و مصیبت راحت کنم. ولی هیچکاری نمیشد کرد. هه … اگه وایمیستادم و داد میزدم شاید آخرین فریاد زندگیم تبدیل می شد. اگرم فرار می کردم توسط نیروهای خودی اعدام می شدم… اگرم خودمو با گلوله می کشتم برای ابد جام توی جهنم بود. ولی جالبیش اینجاس که همین الان وسط جهنمم. فقط الان آرامش قبل طوفانه و یکم شعله های این مکان پر از تلخی و نابودی فرو کشیده. آبادانی که یه روز قرار بود توسط شاه فقید تبدیل به کالیفرنیای ایران بشه… جایی که بغل کارون شبا مردم جمع می شدن بزن و برقص و پیک های ویسکی و لیوان های آبجوشونو میزدن به هم و با هم بگو بخند میکردن…
ولی الان چی؟ تبدیل شده به تلی از خاک و به جای صدای نی انبون و آواز های عصرونه و شبونش صدای خمپاره و فشنگ میاد و فضا رو پر میکنه. یادمه که عصر هایی که دورهمی بود دور کارون با خانومم می رفتیم و عشق و حال می کردیم و وقتی سرمون داغ میشد شروع می کردیم قدم زدن کنار رودخونه باد خوبی همین موقع های سال میومد و صدای موسیقی محلی و باد تلفیق می شدن، باد اونارو نوازش می کرد و صدای موسیقی به اونا جون میداد انگار که اونا هم مست بودن و با دست نوازش باد سر خوش می شدن و میرقصیدن. داشتیم با زنم شهرزاد قدم میزدیم و میخندیدیم…
-هی شهرزاد
+جان دلم…
هر وقت اینطوری صدام میکرد و نگام میکرد دیوونه چشمای خمارش می شدم دوس داشتم همون جا انقد ببوسمش و کون نازشو فشار بدم تا چشمه شهوت وجودش شروع به جوشیدن بکنه و توی رودخونه وجود من جاری بشه… تو همین فکرا بودم که یهو دوباره صدام زد…
+سینا؟؟؟ کجایی؟ چقد گفتم کم بخور همسر کس دوزم
-گمشو بابا عوضیو نگا کنا… تو فکر بودم عزیزم
+فکر چی؟
-به این فکر می کردم که امشب چجوری خدمتت برسم خخخخ
+ینی میخوای منو تنبیهم کنی؟؟؟ من که دختر خوبی بودمممم
وقتی خودشو مظلوم می کرد بیشتر حس شهوتم می زد بالا و بیشتر تشنه وجودش می شدم. چشماش درشت و خیس می شد و دلم غش میرفت واسه اون نگاهش. شهرزاد بدن سبزه ای داره و هیکل بسیار رو فرم. از وقتی که از آمریکا اومده بود باهاش آشنا شدم. من اون موقع تازه استخدام ارتش شده بودم. وقتی که شهرزادو دیدم اومده بود توی ستاد برای رفتن به خدمت و قرار بود سپاهی دانش بشه و خدمتشو بگذرونه. توی راهروی اصلی ستاد داشتم با یکی از همکارام حرف میزدم که چشمم به شهرزاد افتاد. کلا حواسم رفت به شهرزاد… دختری با قد متوسط، پوست صاف مثل شیشه و سبزه و البته چشمای خرمایی که نور وقتی بهشون می خورد تا اعماق رنگ چشماش معلوم بود و میتونستی وچود پاک و پر از عشقشو حس کنی و البته بدنش… یه داف به تمام معنا، ورزشکار بود و سر سینه ها جلو و… خلاصه همه چی تمام. اون موقع من مسئول مصاحبه سپاهی دانش ها بودم و باید برای مصاحبه بعد از تشکیل پرونده پیش من میومدن.
از اونجا بود که همه آمارشو در اوردم و فهمیدم که تازه درسش توی کالج برکلی آمریکا تموم شده و رشته ی حقوق خونده و اومده برای خدمت تا بعدش بتونه استخدام بشه. شهرزاد شناگر بود و به واسطه ورزشش هیکل درشت و تو پر و البته فوق سکسی داشت. وقتی اومده بود ستاد از سرباز دم در تا فرمانده کفشون بریده بود. یه لحظه برگشتم تو زمان حال و دوباره ادامه صحبتامون شد…
-وقتی چشماتو مظلوم میکنی فکر تنبیه کردنت از سرم میفته
+خودم میدونم. خخخ
-کوفت… بچه پررو
+باشه غلط کردممم…
-وایسا بگیرمت دهنت سرویسه
+نههههه سینا غلط کردم
-گرفتمت … آخ نفسم… سرم داره گیج میره… مشروبه زد بالا
+وووووییییی غلط کردم سیناااااا…آخخخخخخخخ…اوووم…نکننن دلم غش رفت…
-فایده نداره دخترای پررو رو باید نشون گذاشت روشون تا ادب شن
+ارومتر حیوون… آخخخ… آییییی باشه غلط کردممممم…آیییییی
-ای جاننننن… الان شد… هی ههیییییی… خوشگل شدی
+خیلی بیشعوریییی بخدا سینا… آبروم جلو همه میره فردا تو دادگاه
-دختر خوبی باش ازین به بعد
+دختر خوب بودن چه لذتی داره آخه؟ خخخخ
-ببین پس تنت میخاره ها
+تازه کجاشو دیدی؟؟ بیا نزدیک تر در گوشت یه چیزی بگم…
نفسش که به گوشم خورد داشت فهمیدم که موقعشه… چشمه شروع به جوشیدن کرده اونم چجور
اون آهنگ مهستی که خیلی دوسش داشت شهرزاد یهو شروع کرد تو گوشم خوندن
-خب منتظرم بگو…
+تو مقصود منی آه تو معبود منی تو نور دیده ای آه تو کمبود منی
همینطور که داشت آروم میخوند یه بوس از لاله گوشم کرد و آروم اومد سمت لبم
نور مهتاب توی چشماش خورده بود و تا اعماق چشمای ناز و خمارش معلوم بود
منم همراهی کردم و شروع کردم لب گرفتن ازش یکم که همو بوسیدیم بهش گفتم…
-اینجا زشته خانواده اینجاس بیا بریم خونه
+پوووف…باشه بریم خونه پس
تو راه خونه بودیم از بغل سینما نفت که رد شدیم شهرزاد گفت
-اینجارو یادته؟
+مگه میشه یادم بره😊 ها ها ها
-بخدا که خیلی وضت خرابه سینا همش یاد چیزای خراب و سکس میفتی
+آخه کاری که تو اون شب با من کردی باعث شد صد برابر بیشتر دیوونت بشم عزیزم
-اونو که خودم میدونم😉
+عههههه بچه پررو رو نگاه کنا (یهو رونشو محکم فشار دادم)
-آییییییییییی سینا ولم کنننننننننن عوضیییییییییی دردم گرفت ☹
همینطوری داشتم باهاش ور میرفتم که…
بوووووووووووووووووووووووووق… یه کامیون داشت باهامون شاخ تو شاخ میکرد هرجوری بود خودمونو نجات دادم
+یا خداااااا چه شانسی اوردیم عزیزم خوبی طوریت نشد؟؟
-(با صدای گریه) مگه کوری؟ نمی بینی چه حالیم مرتیکه عوضی هی اذیتم میکنی داشتیم می مردیم
+عزیزم ببخشید واقعا عذر میخوام
-نمی خوام اصن من پیاده میرم( هق هق)
+شهرزاد وایسا کجا داری میری
-ولم کن سینا هزار بار بهت گفتم وقت شناس باش بیا دیدی؟ داشتی به کشتنمون می دادی
+عزیزم حالا که نمردیم (ها ها ها با استرس داشتم می خندیدم و عرق سردی رو پیشونیم بود)
شهرزاد چنان نگاهی بهم کرد و چشم غره رفت که واقعا ترسیدم
-همه چیزو به مسخره می گیری واقعا که. تا حالا شده یک بار تو زندگیت منو جدی بگیری و بفهمی که واقعا از دستت ناراحت میشم؟
+آره شده…
-نشده سیناا بخدا که نشده
+تو مسیر داشتیم میومدیم سینما نفتو نشونم دادی یادته؟
-آره چطور
+همون شبی که رفتیم اونجا تا فیلم ببینیم یه لحظه حواست به فیلم بود و غرق فیلم بودی چشات یه برق خاصی میزد که یه لحظه نگام کردی
-خب؟
+اونجا بیشتر از همیشه مطمئن شدم که کسی که دوست دارم باقی عمرم کنارم باشه تویی.
-چطور؟
+چون هر وقت که ذوق میکنی چشات برق میزنه و منم عاشق برق چشاتم.
-الان چه ربطی داشت؟😐
+خب منم جدی گرفتمت دیگه منظورم از گرفتن ازدواج کردنه دیگه(ها ها ها)
-خیلی بیشعوری سیناااااا الان وقت شوخی نیست
شروع کرد منو زدن که یهو یه چک زد زیر گوشم و همینطوری داشت میزد که یهو دستاشو گرفتم. دوباره چشماش برق میزد ولی نه از خوشحالی بلکه از عصبانیت. ده برابر زیبا تر شده بود برام. وقتی حرصش می گرفت اونقد سکسی می شد که حاضر بودم همونجا انقد باهم عشق بازی کنیم که اصلا مهم نباشه کسی داره نگامون میکنه یا نه. همینطور که دستاشو گرفته بودم یهو ساکت شد آروم لبمو گذاشتم رو لبش. عین فلز داغی که اول چکش میزنن روش و حسابی به دلخواه شکلش میدن منم اینکارو کردم باهاش و یه شمشیر تیز و برنده با کارم ازش ساختم اون لحظه. خوب بلد بودم ازش یه هیولای زیبا بسازم.
(زیبای وحشی) که یهو با لب گرفتن اون شمشیر سرخ و آتشینو کردم تو آب و عین صخره سخت و سفت شد و آروم گرفت. حالا فقط لازم بود تا صیغلش بدم که شروع کنه پاره کردن.
همینطور که لباشو میخوردم آروم آروم شروع کرد همراهی
+عزیزم دیگه نمیزارم ناراحت بشی
-میدونم. چون به نفعته اینکارو نکنی
یهو موهامو کشید و یه کشیده زد زیر گوشم.
-کسی که به زنش میگه عاشقتم امنیت جون زنش در همه حال در اولویته. مگه نه عزیزم؟
+اووووف…آره عزیزم هرچی تو بگی
رفت سمت گردنم و شروع کرد به خوردن و لیس زدن. آروم آروم داشت از لاله گوشم تا گردنمو می خورد. به طوری که کلا در اختیارش بودم. احساس میکردم تو ابرام. نسیم ملایمی می وزید و من بیشتر و بیشتر دیوونه میشدم و مثل بمب ساعتی شده بودم که یهو گاز محکم از گردنم گرفت.
-اینم از نشون من. همه باید بفهمن که مالک داری همونطور که تو مالک منی
با حرفاش دیوونم می کرد. دقیقا الان صیغل داده شده بود و آماده بود تا شروع به بریدن کنه. دستمو گرفت و گفت
-بیا بریم تو ماشین
+بریم…
-شلوارتو در بیار ببینم اون تو چه خبره ؟ امشب بد وحشیم کردی الان من نقش قاضیم و تو نقش متهم. اگه نتونی از خودت دفاع کنی مجازات سنگینی در انتظارته. دفاعیاتتو حاضر کن برام😉
+باشه چشم خانم قاضی (شلوارمو کشیدم پایین)
-هوووووم. واسه شروع بد نیست… دفاعت واضحه (کیرت آمادس) ظاهرا میتونه کمکت کنه
شروع کرد آروم سرشو گذاشت تو دهنش و کلاهکشو لیس میزد… زبونشو می چرخوند و از پایین کیرم تا بالاشو زبون میکشید. من یه آه کشیدم و یهو گفت
-بهم التماس کن تا بخورمش بجنب
+خواهش میکنم ادامه بده خواهش
-بگو دیگه مسخره بازی در نمیارم و وقت شناس میشم
+دیگه مسخره بازی در نمیارم و وقت شناس میشم خانم قاضی
یه چک زد زیر گوشم و گفت آفرین پسر خوب. مالکت کیه؟
+شمایید خانم قاضی
-اسم بگو بدو
+شهرزاد مالک منه
-آفرین
شروع کرد به خوردن… انقد حرفه ای میخورد که نگووو. بعضی موقع ها تو این وضیت یادش میفتم دلم میخواد فرار کنم برم پیشش و همیشه کنارش باشم. ولی حیف که میون این همه ویرونی گیر افتادم…
کیرمو یه چند دقیقه خورد و حسابی خیس خیس شده بود و آب دهنش از کیرم سرازیر بود
نشست رو کیرم و یه آه بلند کشید. کسش انقد داغ بود که کیرم سوخت. به خاطر مشروبم بود که دمای بدنشو برده بود بالا آروم شروع کرد بالا پایین کردن…کنترل همه چیزو دست گرفته بود
هم حشری بود و هم عصبی. آروم زد زیر گوشم و موهامو گرفت تو دستش
-(با صدای ریز و آروم)میخوای تبرئه بشی آرهههههه؟
+آههههههه آره میخوام خانم قاضی
-پس دفاعیات آخرتو رو کن و حسابی قانعم کن خب؟ آههههههه
+چشم خانم قاضی
شروع کردم و جامو عوض کردم حالت داگی نشوندمش رو صندلی عقب ماشین تلمبه میزدم. همزمان داشتم سینه هاشو میمالیدم و میکردمش. چند دقیقه که گذشت خیس عرق بودیم جفتمون گردنشو گرفتم و همونطور که میکردمش شروع کردم به لب گرفتن انقد حالش خراب بود که چشاش به زور باز میشد… زیر لب و با صدای خمار گفت
-آفرین پسر خوب داری قانعم میکنی(آهههههههه)
یه جیغ ریز زد و ارضا شد… برگشت گفت
-متهم سینا رضایی با توجه به دفاعیات شما در خصوص اتهام همسر آزاری شما تبرئه شدید
+متشکرم خانم قاضی
-حالا بیا اینجا تا به طور کامل حکم آزادیتو بدم
شروع کرد دوباره خوردن کیرم… آب کس خودشو از رو کیرم میخورد و حسابی ساک پر تفی میزد
از زیر تخمام تا بالا سر کیرمو زبون میکشید. هم زمان با ساک زدن کیرمو میمالوند و دوباره میخورد همینطور که داشت میخورد یهو آبم با فشار پاچید و ریخت تو دهنش اونم همرو نوش جون کرد و کارش که تموم شد افتاد تو بغلم. جفتمون عین جنازه بودیم و خیس عرق دستشو گذاشت رو صورتم و نوازشم میکرد و منم موهای خرمایی نازشو نوازش می کردم که آروم گفت
-دوست دارم بیشعور من
+منم دوست دارم عزیز دلم
دوباره یه لب آبدار ازش گرفتم و حاضر شدیم که بریم خونه
(صدای آژیر و ضد هوایی)
سینااااااااااااااااااااا سینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بیا بیرون بیا بیرونننننننننننننننن. جنگنده هاشون دارن میان
لعنتی. حتی تو خاطراتمم مجبورم شهرزاد عزیزمو تنها بزارم. تو این خراب شده نمیتونم تو خاطراتمم آسایش داشته باشم. انگاری که دشمن میخواد همه چیزتو ازت بگیره و حتی خاطراتتم بدزده. تو اون هول و ولا بودم که یهو یادم افتاد دفترچه خاطراتو جا گذاشتم. دوییدم تو چادر و دفترچه رو خواستم بردارم که یهو حسین داد زد
+سینا چه غلطی می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا تو سنگر
-میام الان چادر نزدیکه یه چیزی جا گذاشتم
+سینااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووم. خمپاره خورد بغل چادر و چادر رفت رو هوا
صدای ضربان قلبم شنیده میشد تو گوش خودم هیچی دیگه نمیشنیدم به جز صدای قلبم
+ییییی…سیییییییی…سییییییییناااااااااااا
حسین میدویید سمت من و تو سر خودش میزد… بمبارون تموم شده بود
دفترچه تو دستم بود ولی اون یکی دستمو حس نمی کردم حسین میزد تو سر خودش و گریه میکرد
+سینااااا (هق هق)
منم که داشتم بیهوش میشدم یهو تصویر زنم اومد جلو چشمم که برگشت گفت

  • یه مرد خوب همیشه مراقب زنشه و تنهاش نمیزاره یادت نرفته که؟؟؟
    +(با صدای خسته و آروم) نهههههه یادم نمیره
    حسین گریه میکرد
    +سیناااااااا…یییییینااااا…ییییییییییییی…
    که بیهوش شدم…
    (ادامه دارد)

دوستان ممنون میشم نظراتتونو بنویسید و اشکالات و نقاط قوت داستانو بهم بگید

نوشته: سینا.رض


👍 5
👎 5
10501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

860148
2022-02-20 01:26:34 +0330 +0330

ننویس دیوث با همه چی داستان سکسی نمینویسن کیرم توی شعور و شخصیت نداشتت بره اولین باره انقد دارم فحش میدم

0 ❤️

860223
2022-02-20 13:33:29 +0330 +0330

در مجموع کمی تا قسمتی مزخرف نوشته بودی، هیچ احمقی جز تو، زیر بمبارون و آتیش خمپاره، یاد کُس زنش نمیوفته.
بعدشم توی اون قسمتهای مثلاً اورتیکش واسه خودت خیلی نوشابه باز کرده بودی، خوردن و لیسیدن نرمه گوش و گردن و … کار شما مرداست، خانوما لیسیده میشن، نمی لیسن.
فهمیدی جانم؟!!

1 ❤️