رابطه با مرد جذاب فوت فتیشیست (۳)

1400/09/19

...قسمت قبل

سلام بچه ها … نمیدونم چرا بعضیاتون تو ک****امنت خودتون رو جر میدین ک اره تو متاهلیو خیانت می‌کنیو و جنده اییو فلان همین تو جقی که میای داستان میخونی و جقتو میزنی میای در مورد درصد جنده بودن ادمایی ک لااقل مثل من جرات میکنن داستانشون رو میگن شعر تلاوت میکنی در صورتی ک از کل ماجرا خبر نداری خود مغز جندت دقیقا چه غلطی اینجا میکنی میای جقتو بزنی دیگه درسته؟ اونم رو داستانهای مردم ادعاتون هم میشه آدمین و خائن نیسین ؟ یعنی کسی تو زندگیاتون نیست ؟ چرا هست فرق ما و شما اینه شما نقاب میزنین روزا و شبا جقتون رو اونم به شکل آنرمال با خوندن داستان … اما ما همیشه بی نقابیم
در کل انقدر خودتو تو کامنت جر نده عرضه داری ادم باش تا بهت خیانت نشه از همین تریبون اعلام میکنم کم بذارین براش از هر نظر لق بزنین از هر نظر گه اضافه تر از دهنتون بخورین کارایی کنین ک برگشت پذیر نباشه تو زندگی مشترکتون خیانتشو میکنه بهت پس ب جای اینکه جبهه بگیرین برای زندگی منی ک به شما ربطی نداره سعی کنین بر اساس زندگی و تجربیات مردم زندگی خودتون رو درست کنید گه خوری زندگی مردم به شما نیومده من برای اونایی مینویسم که طالبشن نه مخالف و هول ب قول عزیزی ک نوشته بود کمتر تو کامنتا گه بخورین طرف در مورد کس و کون دادناش مینویسه چون ماهیت این سایت همینه داستانه اهل بیتی میخواین برین سراغ پیج خامنه ایی …آی.آر …اینجا قرار نیست از سکس با عقد کردم بنویسم و حلالم … اینجا از سکسای ممنوعه ایی مینویسم ک همه ی شما لاشخور های مخالفم براتون بیفته از من بدتر و بدترو بدترین
پس شات د فاک آپ بچ …
کیهان بهم پیام داده بود کار مهمی داره و باید هرچه زودتر منو ببینه
گفت ساعت پنج میام دنبالت تا قبلش نمیتونه چون یه جایی کار داره
منم ساده و مختصر گفتم باشه…
کارامو انجام دادم و منتظرش موندم
ساعت ۴:۴۷ دیقه برام پیام اومد …کیهان نوشته بود عزیزم ۶ میام دنبالت یه کاری برام پیش اومده
امید(شوهرم) اومد تو اتاق من رو تخت بودم گفت میخوای بری بیرون ؟
گفتم الان نه ساعت ۵:۳۰ اینا نمیخواستم تایم رفتنمو بگم دقیق چون معلوم نبود انگار کیهان بخواد بیاد یا نه
گفتش که با کی میری …گفتم خودم چطور ؟ گفت همینجوری
گفتم تو هیچوقت از من سوال نمیپرسی افتاب از کدوم طرف دراومده
گفت شوهرتم میپرسم مشکلی هست؟
بچه ها من تا قبلش از شوهرم نگفته بودم فقط از دوست پسرم گفتم
اما خیلی ساده و مختصر در مورد خودمون میخوام بگم ک متوجه شین ما چهار ساله ازدواج کردیم یه بچه سقط کردم من بعد یک سال که خیلی از نظر روحی بهم اسیب رسوند مقصرش هم امید بود چون این حرومزاده ی ب ظاهر بابای بچم …بچه ی خودش رو کشت
وقتی با امید ازدواج کردم ازم قول گرفت زود بچه دار شیم چون اختلاف سنیمون زیاده و میگفت نمیخوام زیادم با بچه م فاصله سنی بیفته ( هرچند احمقانه بود چون به هر صورت فاصله سنیش با بچمون افتضاح میشد)در اصل وقتی ازدواج کردیم امید ۴۶ ساله بود و من ۲۷ اولش متوجه شدم آلت امید خیلی کوچیکه و ارضا شدنش عادی نیست مثلا اینکه اصلا شق نمیکرد فقط میمالید بعد ابشم میومد میگفتم ب درک همه چی ک سکس نیست در هر صورت اون ک ارضام میکنه حالا هرجوری ک باشه
برای بچه دار شدن هم از لقاح مصنوعی استفاده کردیم بخاطر این مشکل اقا من خیلی مشاورا و دکترا براش وقت گرفتم تا راه چاره ایی پیدا کنم اما زیر بار نرفت میگفت میخوای ابروم رو همه جا ببری همش تو توهم بود همش با این ذهنیت ک فاصله سنیمون زیاده و از من کمتره و خودش رو هیچی نمیدید تو فازهای خطرناکی بود دچار یک نوع بیماری شده بود گفتم پس چجوری میخوای بچه دار شیم میگفت از راه با کیفیتش …اینم تز خودش بود
چون تعداد اسپرهای همسرم بسیار کم بود مستقیم از بیضه هاش اسپرم گرفتن یه پروسه ی طولانی ک هم پدر منو در اورد کلی امدو رفت و تحت نظر بودن و کاشت کردن و تزریق کردنو هم کلی بابتش هزینه کردیم هوف یادم میفته عصبی میشم …به هر حال
لقاح کاملا موفقیت امیز انجام شده بود و جنینم تشکیل شد و اونو به رحمم انتقال دادن و دو ماه بود ک از این قضیه میگذشت و باردار بودم تا اینکه امید ی شب ازم تقاضای سکس کرد منم میدونستم در هر صورت امید نمیتونه منو بکنه پس خطری برای بچه‌م نداره
اون شب مثل وحشیا شده بود و ترسیدم چون داشت بهم حمله میکرد و ترسیدم یکی بزنه تو شیکمم بچم چیزیش شه
گفتم حالا خوبه چیزبم نداری …اگه داشتی میخواستی چه بلایی سرمون بیاری ولم کن بابا پا شدم رفتم ی جا دیگه دراز کشیدم
اینو ک گفتم یهو دیدم قیافش شبیه جن شد خیلی ترسناک شد یهو دوید سمتم خوابوندم منم افتادم ب جیغو داد ک ولم کن داری اذیتم میکنی و جیغ میزدم اونم همش داد میزد من نمیتونم بکنم ها من نمیتونم هی داد میزد این سوالو تکرار میکرد گفتم گه خوردم ولم کن …هی داد میزد تو صورتم
منم ی تف انداختم تو صورتش چون دستامو محکم گرفته بود حرص گرفتم و تف انداختم تو صورتش از روی ناچاری
ک شروع کرد کتک زدنم
چون تو سرو صورتم میزد خیالم راحت بود ک بچم چیزیش نمیشه … 😪
بچه ها اینا رو همین الانم ک مینویسم اشکام امونم نمیده … اون حرومزاده… خلاصه خیالم راحت بود ک لااقل حالیشه نمیزنه تو شکم اینام بعد یهو از روم پا شد منم پا شدم گفتم بیخیالم شده دیگه دیدم داره دنبال ی چیزی میگرده تو کمدارو مثه دیوونه ها میگشت منم هاج و واج نگا کردم دیدم نانچیکوش رو دراورد یه نانچیکوی باتومی داشت ‌یه لحظه گفتم چقدر این مرد حرومزاده س مثلا میخواد با نانچیکو منو بزنه ؟ یعنی از این مسخره تر نبود چیزی
انقدر روانیه یعنی تو همین فکرا بودم یهو اومد سمتم منم دست گرفتم جلو سرم و چشامو بستم منتظر بودم بزنه فقط اما یهو دستمو کشید و خوابوندم رو زمین و داشت شرتمو در میاورد تازه فهمیدم میخواد چ غلطی کنه از ضعف و بدبختی خودش میخواست با نانچیکو زن حامله خودشو بکنه گفتم نکن روانی بدبخت نکن بچمون رو میکشی …اونم مثل روانیا همش میگفت ب من میگی کیر نداری ها کیر کلفت میخوای کل زورمو زدم از دستش فرار کردم رفتم تو دستشویی از اون درا ک آینه داشت …شکستشو درو باز کرد اومد تو …دوباره میخواست همون کارو انجام بده که فرار کردم تو اتاق خواب یهو گرفت من کوبیدم زمین
یه جوری منو کوبید زمین ک بچه م… سقط شد به همین سادگی بچم رو بچه ی خودش رو کشت😪
اولش گرم بودم رفتم ازش شکایت کردم راه ب جایی نبرد اون جریان نانچیکو رو ک میخواست باهاش منو بکنه رو قایم کردم بخاطر حفظ ابروی خودم لااقل از همه پنهان کردم و نگفتم چنین قصدی داشته اما بقیش رو ک چجوری بچم رو کشت رو گفتم اما در اخر نتونستم هیچ غلطی کنم و خون بچه م پامال شد …
بعد اون افسرده شدم و چند ماه خونه ی مامان اینا موندم تو اون چند ماه هی میومد و التماسم میکرد تصمیم گرفتم برگردم پیشش چون خونه ایی که پدر و مادر معلولم توش زندگی میکنن مال اونه معلوم نبود بعدا چی ب سرشون میاد بی خونه اشیونه شن باید غصه ی اونارو هم میخوردم چون کاری ازم برنمی‌اومد خودم… یکی این بود …یکیشم اینکه عذابش بدم اما انتقام خودمو بچمو ازش بگیرم هرجور ک شده … امیدوارم بمیره … حتی حاضر نیستم دستم ب خون کثیفش الوده شه وگرنه خودم این کارو میکردم
بگذریم …
بهم گفته بود اگه برگردم ب خاطر گهی ک خورده تا اخر عمر میتونم هرجور خواستم باهاش رفتار کنم چون قاتل بچمون بود از چشم خودشم و عذاب وجدان داشت بابتش هم برای من هم بچه اینجوری فکر میکرد خودشو مجازات میکنه منم قبول کردم
اونروز داشت سوالو جوابم میکرد بعد گفت مسکلیه شدهرتم دارم میپرسم ازت ببینم میخوای کجا بری؟
گفتم با یکی قرار دارم از دوستامه
گفت پسره یا دختر گفتم امید مثل اینکه یادت رفته حق نداری سوال جوابم کنی … گفت سه ساله داری خود ارضایی میکنی ؟ گفتم ببخشید ؟ گفت چیکار میکنی نیاز جنسیتو …گفتم توقع داشتی واقعا نادیدش بگیرم ؟ گفت نه همچین چیزی نخواستم اما میخوام بدونم چجوری رفع میکنی گفتم با دیلدو … گفت تو ک دیلدو نداری … منم پا شدم برم اشپزخونه سرمو برگردوندم به حالت تیکه گفتم نانچیکو ک داریم …
ادامه دارد …

نوشته: hana


👍 5
👎 3
21001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

847300
2021-12-10 09:01:55 +0330 +0330

چقدر وقتی این قسمت از داستانت رو خوندم دوست دارم بگی اینها همشون داستانه و واقعیت نداره…😔😔😔
اشک من در اومد. اون لحظه چی بهت گذشت رو هیچکس و هیچکس نمیتونه تصور کنه و همدردی…
کسی جای هیچ کسی نیست…برات بهترینها رو ارزو میکنم🌺🌺🌺😔😔

0 ❤️

847347
2021-12-10 15:38:57 +0330 +0330

خیلی روان و واقعی نوشته بودی .
متاسفم برای اتفاقاتی که برای تو افتاد امیدوارم در هر حال همیشه عاقلانه تصمیم بگیری و عمل کنی . چون وقتی ادم درگبر این ناملایمات میشه تصمیمهای انی و گاها جنون امیزی میگیره که اصلا درست نیستند .

0 ❤️

847370
2021-12-10 21:17:31 +0330 +0330

هووووف
چقد دردناک ☹☹

چرا جدا نمیشی راحت شی

0 ❤️

847508
2021-12-11 12:55:08 +0330 +0330

مردم همیشه صحبت میکنن جدی نگیر فقط دایورت کن
خوبم ک باشی همیشه حرف میزنن
لذت ببر از زندگیت

0 ❤️

847646
2021-12-12 12:29:51 +0330 +0330

کاری به خالف و موافق ندارم
شیوه ی صحبت و دیدت اصلا درست نیست
1 چیزی که بدت میادو نگاه نکن و بهش فکر نکن
2 بد صحبت نکن
اینجوری اگه کسی واقعا باهات مشکل داشته باشه بیشتر میسوزه
اما وقتی اینجوری عکس العمل نشون میدی یعنی طرف موفق شده و روت تاثیر گذاشته!

فکر کن
اگه اشتباه میگم بگو اشتباه میگی

0 ❤️

849816
2021-12-26 01:13:39 +0330 +0330

حاجی پشمام چقد ملت تخمی هستن

0 ❤️

859169
2022-02-14 17:43:48 +0330 +0330

سلام خداوکیلی حرف حساب زدید و حرف حسابم جواب نداره وگرنه هرکسی ک میاد در این جور فضاها دیگه خواهشن پاستوریزه بازی در نیاره و اینجا جای موعظه نیست ک بعضی ها ادای یوسف صدیق و مریم مقدس در میارن البته هرفردی باید تعصب و غیرت داشته باشه و اینروزا هرکس باید کلاه خودشو بگیره و بز رو با پای خودش دار میکشن و میش رو هم بالای خودش هرکس با عمل خودش بهرحال اینجا اومدیم ک سرگذشت افراد را با طرز فکرهای جورواجور رو بخونیم و این وسط دیگه سنگ اندازی نکنید البته اوناکه میان خیالبافی ودروغ و چرت وپرت میزارن بجاخاطرات من گاییدمشون اما سرگذشت واقعی افراد خیلی فرق داره پس بجای موعظه و سرکوفت خواهشن استفاده بکنید بعدم افراد میان اینجا تا درد دل هم بکنن و سبک بشن ماکه بجای دیگری نیستیم شایدخیلی ها با گفتن خاطره خود در این سایت واینجا سبک شده و ازخودش خودش ک روی دلش غمباد شده و یاذوق مرگ شده سبک شده و راحت تر زندگی بکنه متوجه ایید در آخر هرکه هم راضی نیست میتونه انصراف بده بهرحال من از سراینده عزیز این داستان یا سرگذشت تشکر میکنم ک با ماها ب اشتراک گذاشت ممنون مرسی

0 ❤️