زندگی پس از طلاق (۳)

1401/12/16

...قسمت قبل

چقدر آغوشش گرم وخواستنی بود .بدون اینکه از لحاظ سکسی کاری کنه یا دست به جاییم بزنه ،شهوتم رو زیاد میکرد .دستش روی شونه ام بود و لبهاش داشت لبهام رو میکند .زبونش که به لبم خورد ،بیشتر به سمتش رفتم .چشماش رو بسته بود وعمیق لبم رو مک میزد وهر از گاهی زبون میزد .صدای نفسم بلند شده بود واز بوس وبغلش لذت میبردم که یه لحظه بخودم اومدم وازش جدا شدم .ماشین رو روشن کردم که با خوشحالی دستم رو گرف وگذاشت روی کیرش وگف ببین بلند شده ،خیسم شد .مثل یه آدم تازه بالغ که بار اوله شق شدن رو حس میکنه ،هم خندم گرفته وهم دلم براش میسوخت .دستم رو برداشتم ودنده رو یک کردم . دستم رو گرفت وبوسید .بدنش گرمای خوبی داشت که آدم رو وسوسه سکس میکرد .شایدم من خیلی تشنه بودم .
-رویا کیر شوهرت از من بزرگتره
-نمیدونم
-رویا اذیت نکن دیگه راستشو بگو
-حسام خیلی زحمت کشیدی امروز .واقعا نمیدونم تو نبودیبایدچکارمیکردم .ممنونم
-کاش زودتر کارات رو بخودم گفته بودی .من برده خوبی
پریدم وسط حرفش وگفتم امروز هم اصلا حوصلش نیس یه روز بگو با هم میریم هر جا تو گفتی برای ناهار
-هر جا من گفتم دیگه ؟
-هر رستورانی
صدای ضبط رو زیاد کردم که کمش کرد وگف این یعنی چی ؟ یعنی حرف نزنم؟
-نه میخام حواسم پرت شه انگار هنوز تو اون خونه ام
-بزار ببرمت یه باشگاه اسب سواری میرم حال وهوات عوض شه بری خونه بدتر میشی .انقدر این مرتیکه رو زدم دستم درد میکنه نمیتونم با سیستم کار کنم
-پس سوار اسب هم نمیتونی بشی
-میخام تو رو سوار کنم خره ( باخنده)
-نه حسام از اسب میترسم از بوشم بدم میاد
سرعت گرفتم تا زودتر برسم .دستم رو گرفت وگذاشت روی کیرش
-میخای ما رو تنها بزاری ؟
چقدر ساده بودم که فکر میکردم چون پسر عمومه بعد توقع سکسی از من نداره .چرا من خیلی چیزها رو نمیفهمیدم یا دیر میفهمیدم .کی قرار بود من بزرگ شم وبفهمم
-حسام من سعی میکنم امروز رو فراموش کنم تو هم همینطور اصلا فکر کن منو ندیدی .
-من نمیتونم من خیلی وقتا بت فکر کردم .خیلی وقتا خواستم کنارت باشم ونشد حالا که امروز
-بهتر که نشد .
-کمکم کن رویا بزار
-من باید یکی بخودم کمک کنه
باز صدای ضبط رو زیاد کردم دیگه نزدیک ادارش بودیم .دست راستم رو روی فرمون گذاشتم تا دیگه نگیره .رسیدیم
-بازم ممنونم بابت امروز راستی فیلمها رو نمیتونم تو گوشیم نگه دارم بفرستم برای خودت؟
-رویا من دوستت دارم فکر نکن قصدم یه هوس زود گذره یا بقول تو تجربه یه فانتزی نه اصلا .میخام کنارم باشی مال من باشی
داشت میگف که لبخند زدم وگفتم واقعا از دیدنت خوشحال شدم خداحافظ
خیره بهم نگاه کرد و گف هر طور تو خاسی باهم باشیم هر چی تو بگی هر شرطی تو
-بای حسام وبا گاز دادن ماشین نشون دادم که پیاده بشه گف لااقل یه بوس که سرم رو به شیشه چرخوندم .
-باشه دفعه دیگه امروز هم بوی سیگار میدی برای خودت خاستم بوست کنم نه خودم .روز ناهار لطفا نکش بوش رو دوست ندارم دیگه سیگار نخر یه پیپ برات میارم
رفت ومن به رفتنش نگاه میکردم برگشت ولباش رو برام غنچه کرد ودست تکون داد .
خودم رو بخونه رسوندم ‌.بااینکه شال وکلاهم رو تو کیفم گذاشتم ویه شال انداختم ولی باز دلم نمیخاس کسی منو ببینه .کسی توی پذیرایی نبود.آروم رفتم توی اتاقم ولباسهام رو عوض کردم .دلم قهوه میخاست بااینکه گرسنه بودم .از سرقابلمه چند تا قاشق پلوعدس خوردمو قهوه رو ریختم واومدم تو اتاقم .در روقفل کردم ونشستم پای فیلمهای امروز وهمراه باش قهوه خوردم.کیر حسام بدجوری روی مخم رفته بود .بغلش ،لب گرفتنش ،وگرمی دستاش وآخری ومهمترینش ،اون کیر بزرگ وسفیدش ؛ خیلی من رو وسوسه سکس با حسام میکرد .دیلدو رو روی تخت گذاشتم وروش برگشتم .همیشه کاندوم میزدم ولی اونروز دست خودم نبود .بیاد کیر حسام انقدر تو حالتهای مختلف ،خودم رو گاییدم تا بدنم به لرز افتاد .کسم منقبض شد ونفسام آروم گرفتند .
حسام داشت مرتب اس میداد .چرت میگف .میگف از الان دل تنگم شده .حتی تا ناهارفردا نمیتونه صبر کنه .صبح زود باهم بریم کله پاچه بخوریم .
تصمیم گرفتم جوابش رو ندم .بااینکه دلم وکسم سکس ورابطه با حسام رو میخاست ولی عقلم میگف نه .اگه واقعا برای ازدواج منو میخاس که خوب نمیخاستمش .اگرم هوس بود لااقل با پسرعموم نمیخاستم یه هوس رو بگذرونم .شاید با یه غریبه برام راحت تر بود .
بااینکه هر موقع قهوه میخوردم خواب از سرم میپرید وهوشیار میشدم ولی اون روز خوابم برد .با اومدن مامانم تو اتاق ،بیدار شدم که میگف عمو جوادت داره میاد اینجا
باباتم که میدونی میخادبرای شام نگهشون داره پاشو من دستم بند برنجه تو سالاد درست کن .
نگاه به ساعت کردم ۷بود آخه نمیرسی که چی میخای درست کنی ؟
نه خودش رفته میوه وکباب واینا بخره میدونی که برافامیلاش چکار میکنه
این دعوای همیشگی بخاطر فرق گذاشتن رفتار بابا برای فامیل خودش ومامان ،بین اونا بود .بابای حسام بزرگ فامیل وتو فامیل گدا گدول بابا که همشون مواظب بودن آب از انگشتشون نچکه ،اون دست ودلباز وخیر فامیل بود .هر کی پول قرض میخاست ،هر کی وساطت داشت ،همه سراغ عمو جواد میومدند .نمیدونم چون خیرخواه همه بود انقدر پولدار شده بود یا چون پولدار بود ،خیر خواه شده بود .برای بابا حرف عمو جواد حجت بود .همیشه تعریفش رو میکرد چون چند بار تو جوونی بابام ،بش کمک کرده بود وبقول خودش دستش رو گرفته بود …
-پاشو مامان یه لباس درست وحسابی هم بپوش
-من دیگه برای چی ؟ بابا که از بودن من خجالت میکشه
-عمو گفته میاد تو روببینه گفته دلم برای رویا تنگ شده ، بابات گفته یه لباس سنگین بپوشی نه از این امروزیا
عمو همیشه خیلی ببچه های فامیل عزت میگذاشت .برخلاف بقیه عموها وداییهام که باما عموما سرد بودند ،عمو جواد بااینکه بزرگتر از همه بود ،ما رو بغل میکرد .ابزار محبت میکرد .هر یال عید که باعلی میرفتیم دیدنشون خونشون ،به علی میگف گل دخترای فامیل ما رو بردی .خیلی بخودت ببال که تونسی با …ها وصلت کنی …بعدها فهمیدم بهمه عروس ودومادای فامیل تو همین مضمون میگفته .۶ماهی میشد ندیده بودمش خودمم دلم براش تنگ بود .هیچ شکی نکردم که بخاطر کار دیگه بیاند .چون خیلی وقتا بفامیل سر میزد یاهمه رو دعوت میکرد باغش ومیگف از بودن بافامیل لذت میبره …
داشتم برای مامان سالاد درست میکردم که بابا اومد .خیلی خوشحال وخندون ،جواب سلام منو بلند وبا چطوری بابا داد وخریدها رو گذاشت روی میز وباز رفت از ماشین وسیله بیاره .از بعد طلاقم بابا بام سنگین بود ،تو چشمام نگاه نمیکرد ،احوالم رو نمیپرسید .خیلی برام گرون بود که محلم نمیزاره ،چون قبلش خیلی بام خوب بود ،بام شوخی میکرد ،اذیتم میکرد، مسخرم میکرد ،الان داشت بخاطر طلاقم اینجوری تنبیهم میکرد .برای اینکه حرص مامانو دربیارم گفتم ببین بخاطر داداشش ،حتی بامنم خوب شده ،اگه قرار بود دایی بیاد جواب سلام منو الان نمیداد .
-دیگه عادت کردم ،برامم مهم نیس .رویا تو زندگی همه چیز اونجوری که آدم میخاد پیش نمیره .تو باید اونقدر قوی باشی که بتونی یا عوضش کنی یا باش کنار بیای .یا خودت رو بزاری جای طرف وبش حق بدی .من سر تو حامله بودم بابات تازه مغازه خریده بود خیلی کم داشت رو زدم بداداشم گف ۱ریال نداره ،۶ماه بعد خونش رو بزرگ کرد ،همین عمو جوادت بقیه پول مغازه بابا رو داد .حالا بعد بابات کار کرد وبش پس داد. اونسال عیدش آه در بساط نداشتیم ،بابات بدروغ گفته بود میرم مشهد که کسی نیاد خونمون ،همین جواد با وانت اومد در خونه دوتا گونی برنج ،چند کیلو گوشت ،حبوبات وکلی چیز دیگه در خونه داد ورفت .گف بچه داداش ما باید تپل وسنگین باشه ،زنداداش بخودت برسیا .داداش خودم براش اصلا مهم نبود حالاشوهر آجیش بدهکاره ،دارن چجوری زندگی میکنند .میدونی الان که فکرامو میکنم ،میبینم اندازه داداشم ،دوسش دارم .ادم که از سنگ نیس اخرش محبت دل آدم رو نرم میکنه
زنگ خورد وعمو با یه جعبه بزرگ شیرینی اولین نفری بود که اومد توی پذیرایی .با دیدن من به سمتم اومد وشیرینی رو گذاشت روی میز .گف چطوری دختر تو نمیگی ما دلمون برای دختر داداشمون تنگ میشه ،نباید بیای یه سر به عموت بزنی ،من با این موی سفیدم باید بیام؟ محکم منو تو بغلش گرف و پیشونیم رو بوسید .
پشت سرش زن عمو بغلم کرد .همیشه با من سنگین بود ولی اون شب خیلی گرم وصمیمی من رو بوسید وحال واحوال کرد .دودستی دستم رو گرفته بود وبا لبخند احوالپرسی میکرد .بعد از اون حورا بود در حال بغل کردنش بودم که
حسام رو با دسته گل دیدم که وارد شد ،جا خوردم .یعنی با این سرعت اومده خواستگاری ؟ شاید همینجوری گل آورده ؟ پس چرا دست حسامه ؟ برام لبخند میزد وچشم از من برنمیداشت .
تو فامیل ما چه بابا چه مامان ،محرم ونامحرمی بود ودست دادن به پسرهای فامیل مد نبود ولی حسام دستش رو دراز کرد ومن هم دستش رو گرفتم وگفتم پسر عمو چقدر عوض شدی ماشالا چقدر
حسام زیر لب گف تابلو نکن گفتم صبح همدیگرو دیدیم اس دادم برات نخوندیش؟
-نه
بقیه مشغول تعارف واحوالپرسی بودند عمو وسط کاناپه نشسته بود وحسام کنارش جا گرف
-عمو جون بیا اینجا کنار من بشین
نشستم وباز دستم رو گرفت و گف خوب چکارا میکنی ؟ ما رو نمیبینی خوش میگذره؟
مامان که تازه روز صندلی نشسته بود گفت : خان داداش حرص میده فقط .من موهام از غصه رویا سفید شد .دیشب شوهرش گل وبستنی خریده اومده دم در .تعارفش کردم خوب اومده تو .شما بگو میتونم راهش ندم ؟ خانم از راه اومده جلوی اون بمن توپیده چرا راهش میدید تو خونه ؟ نه بزرگتری کوچیکتری میفهمه نه حرمت میدونه چیه
عمو درحالیکه بمامانم زل زده بود گف خوب درست میگه .شما بااون دیگه حسابی ندارید با پسر غریبه فرقی نداره چرا باید راهش بدید وبعد در حالیکه بمن نکاه میکرد گف مگه کارهای طلاقتون تموم نشده ؟ مگه اسمش از تو شناسنامت نیمده بیرون
-بله عمو جون .الان ۳ماهه .من جواب تلفتش رو نمیدم ،مامان راهش میده تو خونه .میگه مهمونه زشته .خانوادش مثل همون اول ازدواجمون من رو نمیخاند ،خودش تنها پا میشه میاد .مامانش داره براش میره خواستگاری ،بعد مامان من راهش میده تو خونه
-زن داداش آدم چیزی رو که قی کرده که دیگه نمیخوره .خدا روشکر تا هنوز
بچه نداشتند جدا شدند .انشالا برای اون یه دختر خوب وبرای دختر شما هم یه پسر بهتر
-آنجا برو که بخانندت نه آنجا که برانندت. عمو از اول هم مادرش مخالف من بود آخرش هم کار خودش رو کرد .من اشتباه کردم قبول کردم .آخرشم انقدر از من بدگویی کرد انقدر بین ما رو بهم زد .هر چقدر به علی گفتم بریم خونه خودمون تو ملک شهر من مشکلی ندارم ، گف نه اونجا دوره ،سختمون میشه اونجا را دادیم اجاره. اول زندگیمونه بزار جلو بیفتیم .گفتم بش آخرش مادرت ما رو از هم جدا میکنه ،گوش نکرد .حالا دیشب اومده میگه تو درست میگفتی میریم اجاره .عمو یه روز نرفتم سرکار صبح بیدار شدم برم سر یخچال دیدم مادرش تو آشپزخونس ،فکر کرده بود من رفتم .بعد بش میگفتم چرامیاند سر خونه زندگی من ؟ میگف خونه خودشونه اومدن که اومدن .عمو سر هر چیز کوچیکی تو زندگی ما دخالت میکردندومادرش اصرار داشت به علی ثابت کنه که اشتباه میکرده ونباید با من ازدواج میکرده .۳سال جنگیدم ،کوتاه اومدم ،سعی کردم نظر علی ومادرش رو عوض کنم ولی یه وقتی هس آدم دیگه شمشیر و سپر میندازه .یه وقتی بخودش میاد که تلاشش بیهودس .باید رها بشه وکنار بکشه.روزیکه خیانتش رو فهمیدم من ساده پاشدم رفتم پایین فکر کردم الان بام همدردی میکنند ،پسرشون رو بازخواست میکنند ؛خارسوم با خنده گف خوب تونسته رفته .ببین کجا کمش گذاشتی ؟ بعد از اون مساله گفتم پاشیم از خونه پدرت من نمیتونم ۳سال نشستیم دیگه کافیه .بازم عمو اگه قبول کرده بود میموندم سر خونه زندگیم .ولی راحت گف مفت مفت نشستی اینجا جای تشکرت هی هم میگی بریم بریم .حالا دیشب اومده میگه میدونم مامانم بین ما رو بهم زد
-گذشته ها گذشته عمو جون .دیگه بش فکر نکن بزارش کنار.به آینده فکر کن هنوز جوونی ماشالا بر ورو داری .
-فکر نمیکنم عمو ولی وقتی تو زندگی ادم نبودند بعد میشینند پشت سر آدم حرف درمیارند و میگند به این دلیل واون دلیل جدا شده وتقصیر از خودش بوده آدم بش بر میخوره وبه زن عمو نگاه کردم .
ژاکلین گف : رویا جون حرف زیاده .از قدیم هم گفتند در دروازه رو میشه بست دهن مردم رو نه .شوهر سابقت خیلی به حرف مادرش بود .تو همون روز عروسی دم خونشون وتوتالارکه هی بمادرش میگف الان چکار کنیم ؟ من بحورا گفتم خدابداد رویا برسه این پسره از خودش هیچ اراده ای نداره .حورا گف رویا زرنگ و حریفه پسره عاشقشه درستش میکنه
لجم میگرف پشت سر من یه جیز دیگه میگف الان یه چیز دیگه
-نه ژاکلین جون من چطور میتونم یه مرد ۳۰ساله رو عوض کنم .تازه مرتب انگشت اتهام به سمتم بود که تو میخای گوشت وناخن رو از هم جدا کنی .تو اومدی پسر ما رو از ما بگیری .دیگه آخریا این طرز فکر تو مخ علی هم رفته بود وسر هر چیز کوچیکی جبهه میگرف .
عمو دستم رو گرفت وگف عمو جون عجله کردید .حسام تا شنیده بود داری ازدواج میکنی هی تماس گرفت و گف برید با عمو حرف بزنید .من رفتم دم مغازه بابات ،بابات گف اومدند صورت قباله نوشتند ونشون آوردند .انگار همین پریروز بود گف جواد رویا رو عاشق خودش کرده هر چی بش میگیم بابا جون صبر کن اینا فرهنگشون بما نمیخوره فقط میگه یااین یا هیچ کی .منم که اینطور دیدم حرفی نزدم دیگه اومدم به حسام گفتم بابا جون دیر جنبیدیم وقضیشون تموم شده .حالا عمو جون قسمت اینطوری بوده این حسام ما هم از قدیم چشمش دنبال تو بود .امروز هم اومده میگه یا رویا یا هیچ کی .نمیگم که ما نظرمون رو تو نیس .خدا میدونه برام با حورا فرقی نداری .ولی خوب تو دیگه فرصت اشتباه کردن نداری .نمیخام خدایی ناکرده دوباره بخای با حسام به بن بست بخوری ودوباره شناسنامت خط بخوره .برای همین گفتیم اگه البته پدرت اجازه بدند ،یه مدت موقت باهم محرم شید .برید آزمایش ژنتیک بدید چون یه بچه سالم سرمایه آدممه .خوب همدیگه رو بسنجید .تو فامیل هم به کسی حرفی نمیزنیم .نظرتون بود ۲ماه دیگه که عده تو هم تموم شد دایم عقد کنید .
باورم نمیشد این حرفها از عمو .چطور حسام تونسته بود با این سرعت اینها رو راضی کنه بیاند خواستکاری .از طرفی حرفهای ظهرش که گفته بود گی هست وبا مردا رابطه داره مثل نوار تو گوشم میپیچید .بپدرم نگاه کردم .خوشحال ولبخند برلب به عمو نگاه میکرد .عمو دست حسام رو گرفت وگذاشت توی دست من .دوباره اون داغی دستاش وحس خواستن من .ولی من اصلا نمیتونسم من یه زن حسود بودم که دلم میخاس چشمای علی رو وقتی
به زنها نگاه میکرد دربیارم .چطور میتونستم با یه مرد گی زندگی کنم .از طرفی من اصلا نگذاشته بودم علی به سوراخ کونم دست بزنه .بااینکه خیلی راغب بود ولی هر دفعه با یه بهونه ای واظهار به دردی ( که البته کم هم نبود ) نگذاشته بودم دخولی داشته باشه .الان چطور میتونسم .تازه بااون کیری که از حسام دیده بودم .حسام نوک انگشت اشاره اش رو به کف دستم کشید ومن تازه بخودم اومدم .
-عمو جون من تازه جدا شدم .روانشناسا میگند حداقل ۱سال بین دو تارلبطه باید فاصله باشه وقتی روترش کردن عمو رودیدم ادامه دادم ،البته که پسر شما از آقایی وخوب بودن چیزی کم نداره وآرزوی هر دختریه ولی من فعلا قصدم ازدواج ندادم از طرفی آخرش حسام برمیگرده آمریکا ومن
-نه عمو جون شاید یکی دوباردیگه برای گرفتن مدرکش وکارای دیگه بره ولی برای اقامت نه .شاید بره تهران چون یه شرکت حفاظت اطلاعات تو تهران ثبت کرده ولی خارج دیگه نه .نظرش نیس .عمو جان ما هم نگفتیم قطعی اصلا شاید خدایی نکرده جواب ژنتیکتون یا مشاورتون خوب نبود
-نه عمو جون من اصلا به ازدواج مجدد فکر نمیکنم نه بحث پسر شما باشه که
پدرم باعصبانیت گف رویا هر چی عمو جوادت میگند .وعمو من رو بلند کرد تا شیرینی تعارف کنم ومن مجبور به وصلتی شدم که خودم هیچ رغبتی بش نداشتم .بعد از رفتنشون وبخاطر اعتراضم وگفتن اینکه من حسام رو نمیخام، پدرم دنبالم گذاشت که بزنه .گف ۱بار بحرف تو گوش دادیم دیدیم چی شد این ۱بار بحرف من باشه .اگه دختر بودی اره ولی تودیگه حق انتخاب نداری باید از خدات باشه .نمیدونی طلاقت دیگه مثلیه لکه ننگ رو پیشونیمونه .اینم فامیله وحسام از قبل تو رو میخاسته ،تو فکر میکنی دیگه شانسی برای ازدواج داری ؟ …
فردا صبح طبق هماهنگیهای انجام شده ، رفتیم دفترخونه وموقت عقد کردیم .شب تا ۳صبح با حسام چت کردیم وحتی پشت تلفن بحث کردیم وگفتم نمیخامش ،حتی گفتم من زن زندگی نیستم من میخام آزاد ومستقل باشم ،
گفتم من تنوع دوست دارم نمیتونم با یه مرد که دست از سرم برداره که گف درستم میکنه .گفتم تا جواب ژنتیک نیاد حق نداره بم دست بزنه گف لب میزنه وفقط بغل .گفتم باید تا ژنتیک میاد برده ام باشه گف یه عمر برده ام میمونه .گف خودش دوس داره تو سکس معشوقش بش زور بگه ولی تو عالم واقعیت نه .گفتم خروج از کشورش باید به اجازه من باشه گف شرط ضمن عقددایمش میکنیم .گفتم حق طلاق میخام گف میده بم …خلاصه که هر چی خاستم اون بیشترش رو قبول کرد .فقط سر صبح رفته بود دم خونه علی وباش صحبت کرده بود وازش پرسیده بود وقتی اون بم خیانت کرده منم بش خیانت کردم یا نه و علی هم جوابش رو با چند تا مشت وکتک داده بود وحسابی از خجالت هم دراومده بودند .قبل محضر وقتی هنوز تو خونه بودیم ،علی بم زنگ زد وگف رویا من نمیگم با من ولی زن اینم نشو .این همین الانش انقدر بتو بدبینه که اومده میپرسه وقتی من بت خیانت کردم ،تو هم خیانت کردی .این فکر میکنه که
-میدونم علی میدونم چون نمیخاستمش مخصوصا خودم بش گفتم .
صبح سر صبحانه ببابا گفتم برمیگردم بزندگی قبلی . زن علی میشم که بابا گلدون به سمتم پرت کرد .گفت هیچ وقت کار درست رو نفهمیدم .گف هر چی خانداداشش بگه .با گریه گفتم یه کاری میکنم خودش منو نگیره فکر میکنید زوری فایده ای داره .بشون نشون میدم که هر چی من میخام میشه ،تا شاید بیخیال عقد موقت بشند .سخته یه عیبی از کسی بدونی ونتونی ببقیه بگی .فقط میتونستم خودم رو دلداری بدم که شاید دیروز دروغ گفته که گی هست .ولی وقتی یادم میومد چطور ماهرانه کون رضا رو میگایید ،فکر میکردم فقط دارم خودم رو گول میزنم .زندگی باعلی که زن باز بود، برام راحت تر از حسام بود که گی بود .لااقل علی سالم بود وحسام گی.بااینکه خودم رفته بودم تو فانتزیهای جنسی ولی باخودم فکر میکردم ازمن موقته وانقدر اراده دارم بتونم بگذارمش کنار .ولی حسام وقتی بعد از ۲سال نتونسه بزاره کنار پس دیگه نمیتونه .شب قبلش از حسام خواستم که بریم سکس تراپ وببینیم اصلا این راهکار فایده داره باید پیش روانشناس بریم وببینیم به درد هم میخوریم .گفتم داره در حق من ظلم میکنه ومن هنوز درگیر ذهنی وعاطفی ازدواج قبلیم من دید خوبی بمردها ندارم.من نمیتونم تنم رو دراختیار یه مرد بزارم .من به زمان احتیاج دارم وانقدر عجله نکنه ولی حسام گف که قراره اونم بمن کمک کنه .گفتم میخام همزمان با چند تا مرد سکس کنم وهمیشه برام یه رویا بوده ،دوست دارم تجربش کنم ،گف هر چی من گفتم رو گوش میده .تو سکس راضیم میکنه انقدر دوستم داره که فقط با چشم ولب ازم لذت ببره ،گف باید همه جوره همسر هم باشیم وبهم کمک کنیم .گف شاید اون بیشتر بمن کمک کنه تا من به اون .گفتم دوسش ندارم وهیچ کششی بش ندارم ،از شوهر سابقم تحریک میشدم وخیس میشدم ولی نسبت به اون حسی ندارم ولی اون گف زن فقط باید معشوقه باشه این هنر یه مرده که بتونه زنش رو عاشق کنه ومهم تر از اون عاشق نگهش داره .مگه عاشق نبودم پس چرا علی نتونسه منو عاشق نگه داره ؟ گفتم تا حالا از عقب رابطه نداشتم حتی انگشت رو هم نمیتونم تحمل کنم وحس دفع بم دست میده ،بهتره چون گی هس بره با زنی که بتونه از عقب باش رابطه داشته باشه که گف زن میگیره که کس کنه و حتی دست هم بکونم نمیزنه چه برسه کیرش

ادامه دارد …

نوشته: رویا


👍 21
👎 1
38901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

917891
2023-03-07 08:08:13 +0330 +0330

اخر انجمن گی ها بهت حمله میکنن شرت تو پات پاره میکنن

1 ❤️

917897
2023-03-07 09:08:08 +0330 +0330

کلا مسیر داستان بردی طرف کون و خواستگاری و اطلاعات و عمو جواد
برا مجله رشد خوبه داستانت
هم قلمت خوبه
هم موصوع آموزنده داره

0 ❤️

917899
2023-03-07 09:23:33 +0330 +0330

انقدر این کیر اون کیر نکن. تنوع کیر نمیذاره مغزت کار کنه.
با همون دیلدوت صفا کن و کسشعر ننویس.

0 ❤️

917909
2023-03-07 10:48:58 +0330 +0330

زندگینامه نوشتی؟!!!

دیس

0 ❤️

917914
2023-03-07 12:03:54 +0330 +0330

خیلی باحال بود. دقیقا حس خواستنو نخواستن. ردیفه. دمت گرم

0 ❤️

917919
2023-03-07 12:51:15 +0330 +0330

رویا یا ارزو؟

0 ❤️

917950
2023-03-07 21:08:40 +0330 +0330

بالاخره از علی خوشت میاد یا نه

0 ❤️

921808
2023-04-04 08:00:00 +0330 +0330

امیدوارم بیشتر از شما بخونم

0 ❤️