زندگی پس از طلاق (۴)

1401/12/23

...قسمت قبل

تمام تلاش و بحث هام با خونوادم وحسام هیچ فایده ای نداشت .حس یه دستمالی رو داشتم که تا دیروز دست علی بوده والان باید وسیله عیش حسام باشه .چطور دخترا روقدیم به زور شوهر میدادند وهیچی نمیگفتند .خیلی سخته که مثل یه جنس اونم دست دوم بات برخورد کنند .شبی که صیغه طلاق جاری شد ،ساعت ۲نصف شب بود،خودم خوابم نمیبرد از پشت پرده ماه رو نگاه میکردم که پدرم اومد تو حیاط وبدون اینکه منو ببینه کنار حوض نشست واز تکون خوردن شونه هاش ،فهمیدم که داره گریه می کنه .تا اونروز هیچ وقت گریه پدرم رو ندیده بودم واون شب باخودم فکر میکردم اگر میدونستم تا این حد باعث ناراحتی بابام میشم ،طلاق نمی گرفتم .از دیشب چند بار به ذهنم اومد فرار کنم برم پیش مامان بزرگ یا دوستم ولی یاد اون شب که میفتادم دیگه دلم نمیومد بیشتر از این عذابشون بدم .از نظرم ،حسام داشت احساسی تصمیم می گرفت .بابا دیشب تو دعوا بم گفته بود تقصیر خودشه منو تو فامیل نمیبره تا خودم بچشم ببینم چطور دختر عمه بهجت که ۲سال از من کوچیکتره ودخترهم هس از کول حسام پیاده نمیشه ومرتب براش عشوه میاد .بابا بم گف فکر کردی کی هستی ؟ داداشم برای دل من که مرتب میگه بعد از طلاق رویا ما دیگه خنده تو روندیدیم ،حسام رو راضی به وصلت با تو کرده .تواین قحط رجال ، فکر کردی دختر برای حسام کم هس ؟ لب تر کنه بهتر از تو به عشق خارج رفتنم که باشه حاضرند زنش بشند .بابا نمیدونس بین من وحسام چی پیش اومده .کدوم مردی میاد زنی رو که بی هیچ سابقه عشق و محبتی پا شده رفته تو یه خونه ،فقط برای شهوت وهرزگی خودش ،تن به سکس با یه مرد داده ،برای زندگی دایم بخاد ؟ حسام میخاد همونطور که من موقت وکوتاه رفتم با یه غریبه ،همونطور هم کوتاه ازم کام بگیره وبعد هم مثل یه دستمال کثیف بندازتم دوروبره خارج .بابانمیدونس بین ما چی پیش اومده .خبر نداشت دخترش چیکار کرده وحسام خبر داره .همکارم تو اداره قبلا بم گفته بود که مردا از زنها حسودترند ،بفهمند یه زن با یه مردی رابطه داره ،تمام تلاششون رو میکنند تا اونها هم ارتباط بگیرند .باخودشون میگند چی این از ما بیشتره؟چرا با اون باشه با ما نه؟ الان حسام هم باخودش همین فکررو میکرد .
صبح با چشمای پف کرده که از گریه زیاد وکم خوابی ورم کرده بود ویه صورت ورم کرده ،هر آرایشی که میکردم بدتر میشد .ترجیح دادم همه رو پاک کنم ورو به بابا گفتم برید دخترتون رو تحویل بدید بابت زحمتهای قبلی عمو که دیگه زیر دینش نباشید .بابا یهو انقدر عصبی شد و گف الان زنگ میزنم داداشم وتلاشهای من برای منصرف کردنش فایده نداشت .یابخاطر تماس بابا یا از قبل واقعا ماشین گل زده بودند ،حسام تنها اومد دنبالم .درحالیکه از قبل قرار بود هر کدوم جداگانه بریم محضر
تو ماشین رو به حسام گفتم :
-تو رو خدا حسام با من اینکارو نکن .من نمیتونم باتو .دلم با تو نیس .حسام که داشت با ادل لب میزد وآهنگ میخوند صدای ضبط رو بیشتر کرد و صدای خودش رو هم بالاتر برد .
تو زندگیم انقدر درمونده نشده بودم حتی موقع طلاقم . هیچ راهی نداشتم .
محضر یه سفره عقد خیلی زیبا وپر گل داشت .وقتی روی صندلی عروس نشستم ومادرم وحورا تور روی عروس رو گرفتند ،به گریه افتادم .خوبی اعتراض صبحم برای اومدن حسام این بود که همه فکر میکردند چون برام کم گذاشتند دارم گریه میکنم .ژاکلین سرش رو آورد پایین وتو گوشم گف رویا جون عزیزم .قصد ما کم دیدنت یا کم گذاشتن برات نیست ،انشالا جواب ژنتیکتون بیاد تو بهترین تالار شهر برات مراسم میگیریم .بهترین خریدها رو میکنیم.خدا شاهده دیشب خودمم با عموت دعوام شد، گفتم وقتی به دختر داداشت میگی مثل دخترمی .باید مثل دخترت باش رفتار کنی ولی رویا جون تو که میدونی خودت .یکی عینش عمری تو خونتون بوده ،اینا همشون مرد سالارند .حرف حرف خودشونه .زنعمو میگفت ومن آروم آروم گریه میکردم .زن عمو خیلی با من خوب شده بودیعنی حسام چطوری اینها رو راضی کرده ؟ یعنی بشون گفته که گیه؟ تا بود زنعمو دختر خواهرش رو برای حسام میخاست .حتی عکسش رو روی میز خاطره خونشون گذاشته بود .تنها عکسی که از یه دختر مجرد روی اون میز بود .
مرتب میگف شکون نداره گریه کنی .بخدا اگه جای بدی بری . از محضر دار خواهش کرد صبر کنه تا من گریه نکنم .حسام باعصبانیت یه آدامس از جیبش در آورد وباز با اون انگشتای داغش توی دهن من هل دادو باعصبانیت واز بین دندوناش غرید که بس کن دیگه رویا .هر چی هیچی نمیگم .
بابا وعمو کنار هم معلوم نبود در مورد چی حرف میزدند .صیغه خونده شد وحسام انگشتر سنگین وپر نگینی رو به دستم کرد وزیر لب گف مبارکت باشه انشالا برای دایم با سلیقه خودت میخریم .یه سرویس طلای شیک وسنگین رو خونواده عمو هر تیکش رو یک کدومشون بمن هدیه کردند وبابا یه شمش وزنجیر بلند وسنگین رو که برای کارای داداشم خریده بودند ،به حسام داد وباش روبوسی کرد .حورا که تازه داشت دوره عکاسی وگرافیک میرفت ،بادوربین بزرگ وحرفه ایش ،عکس میگرفت ومن فقط دنبال این بودم که زود از اینجا خلاص بشم . زنعمو برای شب دعوتمون کرد باغ وبعد از محضر رفتیم آزمایشگاه وبعد از اون هر چقدر حسام اصرار کرد بریم ناهار ببهانه کار واینکه ۲روزه نرفتم اداره وکارام مونده وشب میبینمش ، اومدم خونه .لباسهام رو عوض کردم و رفتم سرکار .من از همه همکارا کوچیکتر بودم واونروز آقای قاسمی بخاطر اومدن کمد های بزرگ وجدید ،جای میز من روعوض کرده بود .بااینکه همیشه باشون کنار میومدم وهمیشه بااحترام باهاشون برخورد میکردم ،اونروز انقدر عصبی وکلافه بودم که قاسمی رو مثل طعمه ای میدیدم که میتونم تمام حرص ودق دلیم رو سرش خراب کنم .خوب بود که تایم اداری گذشته بود وجز چند تا همکار کسی نبود .با خودم فکر میکردم چی روی پیشونی من نوشته شده که همه فکر میکنند میتونند برای من تصمیم بگیرند .
-شما با اجازه کی دست به میز من زدید ؟ مگه میز من نیست ؟ انقدر منو حساب نکردید که
-نه خانم …تماس گرفتم ۳مرتبه .جواب ندادید مجبور شدیم ،رییس گفته بودامروز همه اینها درست بشه وکمد قدیمیا خالی بشه .
-من نمیدونم میز من باید سر جای قبلش باشه واز سالن اومدم بیرون .
دلم برای قاسمی میسوخت .بیشتر از اون برای خودم .اون نمیدونست چیا بمن گذشته .نمیدونست الان اون تنها گوشت قربونی دردسترس منه که میتونم تمام منیتم رو با نشوندن حرف خودم به کرسی،بخودم وبقیه ثابت کنم:رفتم دستشویی وبادیدن خودم تو آینه باز بحال زار خودم گریه کردم .خوبه خدا گریه رو به زنها داد تا وقتی هیچ کاری از دستشون برنمیاد بتونند بااون خودشون رو آروم کنند .تو این ۳روز چقدر زندگی من عوض شده بود .یه حس ارباب بودن چقدر برای من گرون تموم شده بود .اونقدرها هم لذت نداشت .اونقدرها هم مهم نبود .لذتش۱دقیقه هم نشد ولی بجاش ۳تا ۲۴ ساعت ومعلوم نبود چند تا ۲۴ ساعت دیگه از زندگی منو تحت تاثیر قرار میداد .کاش کاری نکرده بودم .کاش همه اینها خواب بود .کاش میشد برمیگشتم به ۲روز قبل واصلا نمیرفتم خونه رضا .کاش میفهمید یه عکس وفیلم گرفتنش برای من چه هزینه ای برداشت ،اگر چه که برای خودشم کم هزینه نبود …
سریع دست وصورتم رو شستم وخودم رو رسوندم تا مانع جابجایی میزم بشم ولی اقای قاسمی به کمک چند تا همکار دیگه میز منو سر جای قبلش وکمدها رو خیلی بدسلیقه ورو به پنجره چیده بودند .واقعا راهی جز جابجایی میز من نداشتند ،شاید تو زندگی هم بابا وحسام ،عمو وزنعمو ؛ مجبور به این کارهابا من بودند .تازه چند جلسه ای بود کلاس کاینات میرفتم که کتابهای محدودیت صفر وجادوی فکر بزرگ رو کار میکرد ودر موردش توضیح میداد .
خدایا چی تو وجود وفکر من بوده که باعث شده طبیعت با من همچین کاری کنه همون لحظه لب زدن رضا اومد تو ذهنم که جنده لاشی .مسیولیت صددرصدش رو میپذیرم، متاسفم .مسیولم .لطفا من را ببخش.سپاسگذارم ودوستت دارم ( بخشی از کتاب محدودیت صفر ). رویا هر اشتباهی یه تاوانی داره حالا بعضیا تاوانش سنگین تر وبیشتره .
بعضی وقتا هم وزنی بین جرم ومکافاتش نیس .چه میشه کرد …
آقای قاسمی داشت سیمها وارتباطات سیستم من رو درست میکرد .رفتم بالاسرش وگفتم : ببخشید من معذرت میخام ،اعصابم از جایی دیگه خورد بود .واقعا دلم نمیخاست اونطوری باتون رفتار کنم
-نه مشکلی نیس حق باشما بود .
-من چند روزه مشکل دارم .دیدید اداره هم نمیام .دیشب فقط ۲ساعت تونستم بخابم .سرم درد میکرد ،اصلا نمیفهمیدم چی میگم.
-من دارم میرم ،خدانگهدار
نشستم روی صندلی .بیا رویا خانوم .اینم یه گند دیگه .راه برو وبرین تو این زندگی .تو ذهنم گفتم این کلاسهای کاینات عوض اینکه زندگی منو بهتر کنه ،مرتب داره بدتر میکنه .دیگه نمیرم .سعی کردم خودم رو باکار مشغول کنم خدایا شکرت که این کار هست وبیکار نیستم اگر نه واقعا مالیخولیا میشدم .بعد از طلاقم از لحاظ روانی تا مرز جنون میرفتم .بااینکه خودم طلاق گرفته بودم .نمیفهمیدم تاثیر خیانت علی بود وشوکی که بم وارد شده بود یا طلاق .قبلا که دختر بودم تو یه مجله خونده بودم بار روانی طلاق ،حتی از از دست دادن عزیزان درجه یک هم بیشتره ولی اونموقع با خودم میگفتم بقول اصفهانیا ککه خوری میکونه .هر چقدر در ادامه مقاله از انجام آزمایش در امریکا واروپا میگفت من بیشتر بخودم میگفتم دروغ میگه .خوب وقتی دونفر هم رو نمیخاند که تا طلاق میرند ،پس بعد باید حس خوبی برای رهایی از هم داشته باشند ولی الان خودم این حس رو نداشتم .الان حس های چند گانه ودیگه الان هم حسام هم غوز بالا غوز شده بود .انقدر موندم سر کارتا حسام زنگ زد وگف خانم خوشگل وبداخلاق من چطوره ؟
-خداروشکر
-کجایی ؟
-سرکار
-پس کی میخای بیایید ما داریم راه میفتیم بیام دنبالت ؟
-نه شما برید
-نه ساعت ۷میام
بابا اینا روزودتر بفرست ،مامان رفته برات لباس خریده ،میارم بپوشی بعد بریم .
آخه چرا مگه خودم لباس نداشتم؟
-نه نمیدونی دیشب تاحالا تو خونه ما چه قیامتیه مامان میگه چشم کم بدختر مردم گرفتید ،زشته یه خریدی یه عزتی یه فرصتی .بمیرم براش باورش نمیشه که تو منو نمیخای .فکر میکنه تمام گریه هات مال اینه که بقول خودش مثل بیوه عقدت کردیم
-بخدا حسام اگه حتی ۱لحظه بش فکر کرده باشم
-میدونم انقدر نخاستن من تو چشمته که به اوناش دیگه فکر نکنی .خوشحالم که یه لحظه هم فکر نمیکنند تو منو نمیخای
-راستی حسام چطوری راضیشون کردی مادرت که تا بود صبا رو میخاست
-نه ۳سال پیش سر کارای تو که بش گفتم دلم با رویاست واصلا صبا رو نمیبینم ،رفته بود بخاله گفته بود که بعد شاکی نشند،چون خودش چند بار عروسم عروسم کرده بود . بعدشم تو چیزیت کم نیس یه بار جدا شدی منم ۱۰سال رو که مجرد نبودم حداقل ۵سالش رو پارتنر داشتم حتی وقتی زنگ میزد تصویری اونم میومد تو صفحه ومامانم میدیدش
-میشه لطفا از گذشته نگی .بعدشم من که میدونم دل مامانت با من نیس راستش رو بگوچی گفتی
-هیچی گفتم قبلنا معتاد به یه قرصی بودم روی نعوظم اثر گذاشته بود مجبور بودم نیم ساعت قبل از رابطه قرص بخورم که عوارض بدی مثل سکته وتنگی عروق داره ،صبح رویا اومد دم اداره چند تا شماره حساب رو براش تو سیستم اطلاعات وموجودیش رو دربیارم ،از وقتی دیدمش بدون دارو نعوظ داشتم .مادره دیگه برای سلامتی بچش هر کاری میکنه .میدونی رویا شاید بهتره الان بت بگم چون شاید باید تو هم باهام بیای دکتر .من پرونده دارم تو باروری ناباروری .اونو بمامان نشون دادم ،همش انگلیسی بود متوجه که نمیشد چون از قبل بود که هنوز ایران نبودم .بعد دکترای اینجام میخاستند کم نیارن یا واقعا بخاطر محرمانه بودنش نمیدونم همه رو انگلیسی نوشتند .فقط مامان مهر های دکترهای اصفهان وتهران رو که دید دیگه مطمین شد .این اواخر هم هر چی زنگ میزد وتصویری میومد من تنها بودم ۲سالی بود که پارتنر نداشتم دیگه مطمین شد درست میگم .
-چطوری روت شد اینا رو بمامانت بگی ؟
-مجبور بودم همش بخاطر تو .مامانم اگه نمیدونس که انقدر با تو مهربون نبود .خودم متوجه میشدم انقدر از تو بدگویی میکرد تا مبادا من فکرم سمت تو بیاد .رویا دوست دارم اگه نخاستیم باهم باشیم خودمون تنهایی به این نتیجه برسیم نه تحت تاثیر اطرافیانمون .بعدشم مادرمه سریع رفت ببابا هم گف فقط بش اصرار کردم به کسی دیگه نگه .
-باشه حسام من برم بکارهام برسم تا بتونم برم خونه ۷منتظرتم
خوب
عصر وقتی رسیدم خونه بابا، حسام اونجا بود .اومد جلو وکمک کرد ودفاتر رو از دستم گرفت .خسته نباشی دختر عمویی گفت وبرام برد تو اتاق .نمیتونستم دنبالش برم ،ببهانه آب خوردن تو آشپزخونه موندم تا بیاد بیرون .به مامانم گفتم صبر کنند تا باهم بریم که مامانم گفت اختیارش باباباست .بابا حمام بود ولباسهام رو آماده کردم که مامان قوطی بزرگی رو به دستم داد وگف این رو آقا حسام زحمت کشیده که حسام گف نه مادر. این رو مامانم خریده. من ظهر رفتم سر کار .نشد باشون برم خرید.
یه پیرهن سفید ساده ودر عین حال شکیل وزیبا .از حمام که اومدم بیرون ،بابا اینا رفته بودند ومن وحسام تو خونه تنها بودیم .
-خیلی بت میاد رویا مبارکت باشه. مامانم چشماش مثل خط کشه باورم نمیشد انقدر اندازه ات باشه. اومد جلو دستم رو گرفت وگفت یه چرخی بزن وبعد از چرخ زدن محکم تو آغوشش گرفت .نمیدونستم دوسش دارم یانه .نمیفهمیدم خوشحالم که پیشمه یا نه .از اینکه من رو به اجبار وادار به ازدواج کرده بود از دستش عصبی بودم .بهش نگاه کردم .جای ضربه پای چشمش کبود شده بود .روش دست کشیدم
-میخای یکم کرم بزنم برات؟
-خوشحالی نه؟ دلت خنک شده ها علی منو زده
-نه بجون علی
هول شده بودم شاید چون اون گف علی مغز منم فکر میکرد باید بگه علی ،البته شایدم چون قبلا خیلی قسم جون علی رو میخوردم
دستم رو ول کرد وگف اگه قراره من از گذشته ها بیام بیرون پس تو هم باید بیای بیرون .نمیخام دیگه اسمش رو از زبونت بشنوم یا در موردش حرفی بزنی
-چشم
-نه حرف گوش کنم هستی ارباب وخندید
من فکر میکردم خیلی عصبی ام ودستم زودتر از دهنم شروع به فعالیت میکنه ،نگو بدتر از منم هست .صبح داشتیم حرف میزدیم یهو مشت رو کشید خیلی بی منطقه ها
دلم میخاست بش بگم خوب تو چی گفتی ؟ اونقدرام بی منطق نبود .هیچ وقت دستش برای من مشت نشد ولی بش قول داده بودم حرفش رو نزنم .از طرفی باید تمرین میکردم یاد بگیرم خیلی وقتا نخام حرفم روثابت کنم بزار اینم دلش خوش باشه طرز فکرش درسته .بحث زیاد آدمها رو از هم دور میکنه .لااقل برای من وعلی اینطوری بود .
بااینکه فکر میکردم حالا میخاد پاپی ام بشه برای سکس ولی خیلی ریلکس موهام رو سشوار کرد وگف یکمم آرایش کن.رویا صبح چی بود ؟یعنی عروس بودی ،شسته تر از همه اومده بودی .مامانم رو این مسایل حساسه ،میدونی که .بعد میگف باید میرفتم میبردمش آرایشگاه .بنشونه اعتراض هیچی آرایش نکره بود
-نه حسام ۲بار ارایش کردم انقدر صورتم ورم داشت وبدتر شد تصمیم گرفتم پاک کنم ،بعدشم تهش که مونده بود همچین هم شسته شده نبودم اتفاقا آرایش ملیح قشنگ تره که
-نه ملیح مال خارجیاست .ایرانی آرایش کن محکم بکش وکللللفت
دوتایی خندیدیم بش گفتم پس کلفت دوست داری ؟
-تو دوست نداری؟
در جوابش فقط خندیدم .از بودن کنارش لذت میبردم، آروم بود ،باعث خندم میشد .نگاهش پراز عشق ومحبت بود ،هی باخودم میگفتم شایدم دوستم داره ،شایدم واقعا عاشقمه .شایدم قصدش از بودن با من دایمه .رویا تو خیلی بدبین شدی .قرار نیس اگه یه بار اشتباه کردی ،باز هم اشتباه کنی .شاید با حسام زندگی خوبی داشته باشی .همین که مادرش راضیه ودوستت داره حالا به هر دلیلی ،همین که ازش بدت نمیاد کافیه دیگه .محبت کم کم به وجود میاد .حالا اونم که از اول بود وبعد زود از بین رفت چه فایده .شاید عشقی که به تدریج به وجود بیاد خیلی بهتر باشه . شاید یه گرمی تدریجی بهتر از یه داغی آنی باشه
زنعمو درب باغ اومد استقبالمون ،دم راهی چیده بود،اسفند دود کرد منو بغل کرد وخوش امدید گف ،از کاراش داشتم شاخ هفت سر در میوردم .مادر بخاطر بچه تن به چه کارهایی که نمیده .
-ممنون ژاکلین جون .خیلی سلیقتون رو دوست داشتم .دستتون درد نکنه خیلی زیبا بود
-زیبایی تو ،لباس رو زیبا کرده ،چه خوب که اندازه ات بود مبارکت باشه
بعد از پذیرایی ویه دورهمی کوتاه حسام صدام کرد که بریم بیرون .بااینکه سرد بود ومن دوست داشتم از گرمای شومینه لذت ببرم ولی به اجبار حسام رفتم بیرون .وقتی کنار دیوار ایستادیم گوشیش رو آورد بیرون وگفت یه چند تا مورد برات پیدا کردم ببین کدومشون باب میلته بنظرم اول با یه نفر شروع کنیم ببین نظرت چیه بعد اگر خاسی
-چی داری میگی حسام ؟
باورم نمیشد حسام خیلی راحت بخاد منو در اختیار یکی دیگه بزاره .فکر میکردم انقدر خاستنی باشم براش که نخاد با یکی دیگه تقسیمم کنه
-خودت گفتی رویای بودن با چند تا مرد رو داری رویا
-من غلط کردم ،من فکر کردم تو غیرت داری بخاطر همین خودت این صیغه مسخره رو کنسل میکنی .دیگه اصلا حرفش رو هم نزن حتی شوخیش هم
-شوخی کجا بوده رویا ؟من خودمم دوست دارم اصلا چون گفتی اهل فانتزی هسی خاستم که زنم بشی
-بخدا حسام این یکی رو دیگه تحمل نمیکنم ،فرار میکنم میرم تا ۲ماه تموم بشه
-مگه خودت نگفتی تنوع میخای نمیتونی با یه مرد ؟قایمکی میخای ؟ وقتی من نباشم
دستم رو بالا بردم که بزنمش که دستم رو تو هوا گرف باغیظ تو چشمام نگاه کرد وگف : گفته بودم برده بودن مال توتخته فقط .داریم مثل دوتا آدم که زبون همو میفهمند ،صحبت میکنیم .خودت گفتی روی حرفی که زدی وایسا
دستم رو به زور از دستش بیرون آوردم وبرگشتم تا برم تو ساختمان.پرده پشت پنجره روبه رو که تا نصفه بالا بود ،افتاد .یعنی کی بود ؟ این پنجره مال اتاق خواب بود مامان وبابام که نمیرند یا حورا بوده یا ژاکلین .
حسام پشت سرم میومد وصدام میزد ،بی توجه بش به سمت ساختمان میرفتم که دستم رو از پشت گرفت ،
-وقتی صدات می کنند جواب بده اینا رو بت یاد ندادند ؟
-حسام چرا فکر میکنی انقدر دوستت دارم که هی سعی میکنی خودت رو از چشم بندازی ؟ من هنوز با گی بودنت کنار نیومدم اومدی میگی
-خودت گفتی خودت خاسی عجب آدمی هسی
-من گفتم که تو ولم کنی نمیدونسم انقدر بی غیرتی
-چرا توهین میکنی ؟
-نیسی ؟ این توهینه ؟ واقعیته محضه .حسام این یکی رو کوتاه نمیام .سکس یعنی یه رابطه عاشقانه ۲نفره حیوون نیستیم که به هر قیمتی وهرروشی ارضا بشیم .من پریروز برای بار اولم تجربش کردم یه سکس فیزیکی، بدون عشق ومحبت .باورم نمیشد انقدر پوچ باشه .حس بعدش برام خیلی سنگین تر بود ،حس یه آدم فیزیکی ،فقط جسمی ،ادمی که هیچ شعور وحسی نداره .در حالیکه گریه ام گرفته بود وسرم رو پایین انداختم وآرومتر گفتم یه زن بدکاره. حسام این یکی رو دیگه نیسم، این دیگه مثل اون صیغه که وادارم کردی نیستا،دست یکی جز خودت بمن خورد؛ ولت می کنم ومیرم .قید همه چیزم میزنم .
-حالا کجا داری میری ؟ خوبه ها حرف خودتا میزنی ومیری. منم که چغندر
بی توجه بش وارد ساختمان شدم ،دنبال این بودم که کی پشت پرده بوده ،زنعمو برام آبجوش اورد وگف که از پک دمنوش روی میز هر کدوم رو دوست دارم بردارم .وقتی گف گل گاو زبون هم هست ،بخورم تا آروم شم ؛ مطمین شدم پشت پرده هیچ کی نبوده جز خودش .
رفتم سر گوشیم تا هم از اون حال وهوا دربیام هم ببینم چخبره که حسام اس داد :بیا تل عکسا رو برات بفرستم
-دست از سرم بردار لطفا ،حرفم دوتا نمیشه حسام
-خوبه تا روزجواب قراره برده باشم واینجوری میکنی
-چقدرم که تو برده ای !! من موندم اسارتت تموم شه میخای چکار کنی ؟
-منم موندم کس بدی میخای چکار کنی؟؟!
نگاهش کردم وخندیدم اونم زیر لب گف والا وخندید که زن عمو که در ظاهر داشت به حرفهای مامانم گوش میداد ولی همه حواسش به ما دوتا بود گف : رویا جون دارید اس ام اسی حرف میزنید؟ خوب پاشید برید تو اتاق ،قشنگ با هم حرف بزنید .
حسام باخنده رو به مادرش گف همین جا خوبه، اگه تو اتاق بریم که دیگه حرف نمیزنیم وعمو هم باخنده گف پس چکار میکنید ؟ حورا پا شد رفت تو آشپزخونه وزن عمو دومرتبه به حسام گف پاشیدبرید تو اتاق .برای شام صداتون میکنیم .
-نه میخام پیپ بکشم تو اتاق نمیشه
باخیال راحت دمنوشم رو خوردم که حسام با پیپ کنارم اومد .بیا ببین اینو دوس داری؟؟
-حالا جلو همه؟بابا میکشتم
-مگه نمیدونه سیگار میکشی ؟
-نه بابا از کجا بدونه تفریحی میکشم ،تو خونه که اصلا .بیرون که باشم بعضی روزاپشت فرمون .ژستشو دوس دارم .
-برو شلوار بپوش سردت نشه تا بریم بیرون بت بدم بکشی
-از پشت پرده حواسشون بمون هس .تو که بلدی چطور به هم ببافی یه فکری بکن که بعد جواب مامانتو چی بدی .چون دید که اومدم بزنم تو صورتت
-یه وقت یه جوری رفتار نکنی که کسی نفهمه عاشق منیا
-یه چیزی بگو من خوبه بشم .خود تو کلی انرژی از من میگیری دیگه برای زنعمو
-زنعمو نه مادر .حواست نیس همین صبح شوهر کردیا
-نیس تو حواسته زن گرفتی .من مرد غیرتی دوس دارم .روم حساس باشه براش مهم باشم
درحالیکه عمیق پیپ میکشید سری تکون داد وگف : اشتباه میکنی ۱بار تجربش کنی دیگه همیشه میخای تو که دیشب میخاسی پس چی شد ؟
-چند بار بگم نمیخاستم گفتم که شاید تو ولم کنی
-انقدر منو نمیخای؟؟
-خیلی بیشتر .هر چی هم میره بدتر میشم پاشو بریم تو اتاق منم پیپ میخام
-اتاق نه .
-چرا اونوقت ؟
-بریم میکونمت .سفتم میکونمت هوام سرده آدم دلش میخاد کیرش رو بچپونه تو یه جای گرم وخیس .دلم کس میخاد ،بعد بدقول میشم . تو هم که میخای با ما راه نیای .اینطوری باشه باید قید همو بزنیم .
-بزنیم .من نمیتونم
-تو هم که از خداته
-نه نیس .قرار شد عاشقم کنی ولی انگار من شانس ندارم
تصمیم گرفتم بحث روتموم کنم پاشدم رفتم سمت آشپزخونه
-کی قهوه میخاد ؟
همه ساکت شدند وقتی حسام بلندتر از همه گف از من رو بیار تو اتاقم ورفت سمت اتاق
وارد اتاق که شدم ،بغلم کرد وبه سختی سینی قهوه رو روی تخت جا دادم .بازم اون بغل گرم وخواستنی .لبهاش روی لبهام نشست وعمیق مکیدشون .سرش اومد پایین تر و روی گردنم نشست .زبون میزد ومیبوسید .آخ که چقدر دلم سکس میخاست .تازه میفهمیدم چقدر دیلدویه بیخود وبی حس بود .هلم داد کنار دیوار وسرش پایین تر اومد الان داشت بالای سینه هام رو میبوسید .اومد دم گوشم ونفس زنان گف : عاشقتم رویا .هر لحظه بیشتر از قبل .میترسم از جواب چند روز دیگه .حتی فکرشم آزارم میده که شاید نشه مال من بشی .
لبهاش رو تو لبام گرفتم وبوسیدمش .نمیفهمیدم واقعا دوستش دارم یا نه ؟ حسهام مختلف بود.مگه میشه به یه زن ابراز عشق کنی وبی تفاوت بمونه ؟حتی اگه سابقه دلخوری ازت داشته باشه،مگه میشه بش بگی دوستت دارم وته دلش برات غنچ نره؟
دستم رو گرفت وروی شلوارش گذاشت وباز توی گوشم گف :
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دوصد دل بر ما
-قهوه مون سرد نشه
به سمت تخت اومدم ونشستم ضربان قلبم بالا بود .کسم خیس شده بود واومدن آب ازش رو حس میکردم .خودمم تعجب کرده بودم از این همه شهوتی که باعشق بود .
پیپ رو سمتم گرف .بیا بکش ببین خوبه؟
ومن شکلات با قهوه سمتش گرفتم .نگاهمون بهم گره خورده بود وعمیق بهم نگاه میکردیم .
-نمیدونی دیشب تاحالا منو تو چه برزخی گذاشتی رویا.تو باخودت نمیگی نباید غیرت یه مرد رو تحریک کنی؟ حالا من خارج بودم از اصل ونسل که نیفتادم .هی دیشب تاحالا باخودم میگم یعنی واقعا دلش میخاد یا داره منو امتحان میکنه؟ یا میخاد من دیگه نخامش؟ صد تا فکر باخودم کردم .گفتم شاید شوهر سابقش تو سکس ضعیف بوده این عقده شده براش، شایدانقدر هاته که
دستم رو روی لبش گذاشتم
-بسه حسام .یه بار گفتم فقط خاستم بگی نه .تو یه عمر بمن بدبینی .اتفاق دیروز تا آخر عمر باهر دوی ماست.تو همیشه یادت میمونه که من برای سکس رفتم تو اون خونه . ازدواج خیلی رابطه نزدیکیه .تو نکردی نمیدونی .فکر میکنی به خواستنه . همین که عاشق باشی کافیه ولی اشتباه میکنی .میدونی اصل طلاق ما سر چی بود ؟ نداشتن اعتماد .وقتی ادم به یکی بی اعتماد شد ،فاتحه رابطشون خوندست .وقتی قهر کردم اومدم خونه بابا ،بابابرم گردوند گف انتخاب خودت بود باید تا تهش وایسی .برگشتم که بمونم با تمام حقارت وخفتش ،حاضر شدم سر زندگیم بمونم ولی میدونی دیگه میگف رفتم نون بخرم وسر ۵دقیقه هم خونه بود ،من باخودم میگفتم نکنه تو راهش رف یکی رو سوار کرد؟ با کسی بود ؟شب اگه دیر میومد من گریه میکردم که حتما باز رفته دنبال خانم بازی .اگه لباس قشنگ میپوشید میگفتم هان حتما امروز وعده داره .اگه تو گوشی داشت برای خواهرش اس میداد میگفتم حتما اونور خط یه زنه. تمام فکر وذکرم ،هوش وحواسم به خیانتش بود .بحث یه عمر زندگیه یه روز ودو روز که نیس .اگه نمیدونسی من تو اون خونه بودم ،تو شاید بهترین موردی بودی برای ازدواج با من .ولی حسام یه عمر
-دیروز گذشت وتموم شد. منم اصلا بش فکر نمیکنم .فکر میکردم وبرام مهم بود عقدت نمیکردم .دیگه الان باکره هاش بیشتر از همه تو رابطه اند .تو آزاد بودی بری با هر کی میخای .به هیچ کسم نباید جواب پس میدادی .کس خودته وزمین خدا نه رییس میخاد نه کدخدا .دستش رو از روی پیرهنم گذاشت روی کسم وادامه داد : ولی دیگه صبح رفتیم ومال من شد .منم مال تو شدم .این طرز فکر تو ایرانه که مرد خیانت کنه مشکلی نیس ،یه جور فرهنگ شده ،مثل حرفی که دیشب نقل قول کردی تونسه ورفته. ‌اکثر کشورا جریمه ومجازات داره .باید نصف مالت رو بدی به زنت بری زندان وسط حرفش پریدم
-بریم بیرون ؟
فنجونها رو برداشت وپیپ رو کنارشون تو سینی گذاشت وراه افتاد .جلوی آینه پیرهنم رو مرتب کردم ودنبالش راه افتادم .از زود اومدن ما همه جا خورده بودند وچپ چپ نگاه میکردند .بابا که داشت قلیون میکشید تو چشمام زل زده بود وعمو هم پرسشگرانه حسام رو نگاه میکرد .شام چیده شد وژاکلین قشنگ رفته بود تو جلد مادر شوهری ودمق بود ودیگه محل نمیگذاشت .از اول شب مواظب بود من کاری نکنم ومیگف تو تازه عروسی ولی وقتی با حورا ایستادیم به ظرف شستن وخوش وبش کردن .حتی حورا گف برم پیش حسام وخودش همه رو میشوره ولی زنعمو حتی تعارف هم نکرد .معلوم بود از دست من عصبیه .البته حق داشت.اون هم نمیدونست بین ما چی پیش اومده .هنوز گیج بودم .نکنه حسام دروغ میگه نکنه واقعا دلش تریسام میخاد وچون دید من کوتاه نمیام پا پس کشید .شاید چون گیه روابط گروهی رو بیشتر دوس داره .چرا انقدر زود جبهه گرفتم ؟ چرا نزاشتم ببینم تا کجا پیش میره؟ باید در مورد گی بودنش بیشتر ازش بپرسم …فکر مثل خوره روح وروانم رو میخورد .من همیشه با خودم درگیر بودم .درگیری ذهنی ،چیزی بود که ۱ثانیه از من جدا نمیشد .بعد از طلاق بدتر شده بودم .ذهنم همش در حال سبک وسنگین کردن بود .جدال باخودم دست از سرم برنمیداشت
به محض تموم شدن ظرفها ،حسام اصرار که بریم بریم .فکر میکردم قراره شب رو تاصبح بمونیم چون فردا جمعه بود .چقدر به دلم صابون زده بودم که تا صبح چنان برای حسام دلبری کنم تابتونم لذت سکس باش رو تجربه کنم واز طرفی هم انگار خیلی زود بود ،صبح عقد کرده بودیم وشب .این جواب آزمایش که چی میشه مثل خوره ،مخم رو داشت سوراخ میکرد .تو دلم خدا خدا میکردم نشه باهم ازدواج کنیم .ازدواج با فامیل رو دوست نداشتم بخصوص بالاتر از خودمون .شاید اصلا دیگه ازدواج رو دوست نداشتم . هر چقدر عمو گف حسام چه کاری داری ؟ میمونیم صبح میریم گف شما بمونید من باید برم .باید برنامه بنویسم .عمو گف لپ تاپت رو که آوردی بابا جون وحسام باگفتن اینکه چند تا فلش هاش رو یادش رفته بیاره متقاعدشون کرد که میره خونه .عمو هم گف اگه تو میری منم میام خونه وهمه جمع وجور کردند ومن وحسام زودتر از بقیه زدیم بیرون .باغ عمو نیم ساعت تا اصفهان راه داشت .حسام تو فکر بود وحرفی نمیزد .حواسم بود که موقع ظرفها ،زنعمو چند بار باش پچ پچ کرد .حسام مرتب آینه پشت سرش رو نگاه میکرد ویهو با سرعت پیچید تو یه فرعی .بعد ۵دقیقه نگه داشت وماشین رو خاموش کرد وباز آینه رو دید .۱دقیقه ایستاد ودوباره راه افتاد .بیابون بود وبیابون .هر چی بیشتر میرف تاریکتر وترسناکتر . یه جا که دیگه شاید فقط جای تایر ماشین بود ودیگه انگار کسی بیشتر نرفته بود نگه داشت .خاموش کرد وباز دور وبر رو نگاه کرد .چراغ داخل ماشین رو خاموش کرد ولبهاش روی لبهام اومد .دوتایی به سمت هم اومده بودیم ودستش زیر شالم رفت واز روی لباس یکی از سینه هام رو گرفت ،شروع به فشار دادنش کرد و نفسهای منم باش بلند شد .زبونش توی دهنم اومد ومنم زبونم رو بهش میزدم .دست دیگش پیرهنم رو بالا زد وانگشتاش روی رونم ضرب گرفته بود .فشار میداد ومن نفس نفس میزدم .
-چکار کنم براتون ارباب ؟
لباش رو تو لبام گرفتم ومحکم مکیدمشون .دستش رفت لای چاک کسم وآه من بلند شد .از خیسی کسم خجالت میکشیدم حسام با گفتن وووووو صندلیم رو خوابوند وسرش پایین اومد .زبونش از روی شورتم به کسم میخورد .سرش رو فشار دادم .دست دیگم رو تو کرستم بردم ونوک سینه ام رو فشار دادم .حسام شورتم رو تا زانوهام کشید پایین .دور وبر وپشت رو نگاه کرد وباز زبونش رو روی کسم آورد .از این زاویه وتواین موقعیت ،سکس نداشتم. خیلی زود داشتم به اوج میرسیدم .زبون داغش ،خیسی کسم رو بیشتر میکرد .چوچولم رو بدندون میگرف ومیکشید رو به جلو وبعد ول میکرد .و ناله هام بلندتر وسکسی تر میشد .انگشتش که تو کسم رف دیگه نمیتونسم تحمل کنم ۳بار حرکت رفت وبرگشت انگشتش ،کافی بود تا ارضا بشم وکسم منقبض بشه .سر حسام رو بغل کرده بودم وسفت فشار میدادم چشمام بسته شده بود وتقلای حسام رو فهمیدم که میخاد بیاد بالا .با دستمال دهنش رو پاک کرد وباز همه جا رو دید زد
-پاشو برو عقب دراز بکش
اصلا حال نداشتم .دلم میخاس تو همون حالت بمونم
-نترس توش نمیکنم برو عقب عزیزم
حسام بعد از دوباره دید زدن وور رفتن به کمربند وزیپ شلوارش در عقب رو باز کرد .پاهام رو که به سمت در بود از هم باز کرد وجلوتر کشید .دوباره زبونش روی کسم رفت ودستاش سینه هام رو محکم چنگ کرده بود .
-ارباب میشه به خودش دست بزنم ؟ درش میاری برام ؟
صداش که با نفس نفس زدن بود ،شهوتم رو بیشتر میکرد .زیپ لباس از پشت بو وتو اون موقعیت نمیشد .حسام محکمتر سینه هام رو چنگ کرد وباز پاهام رو بیشتر به سمت خودش کشید .سوز سرما پاهای لختم رو که فقط با یه جوراب پوشونده شده بود ،به رعشه انداخته بود .
-سردته رویا جان؟
-نه عزیزم
کیرش رو گذاشت لای کسم وباز این صدای من بود که بلند میشد.دلم میخاس مثل این فیلم سکسیا داد بزنم فاگ می ولی اصلا روم نمیشد .خودم ازش خواسته بودم وبعد حرفهام بی ارزش میشدند .کیرش سنگین تر وکلفت از مال علی بود .الان بیشتر میفهمیدم دیلدویه چقدر بیخوده .حرکت کیر علی روی کس خیسم ،صدای خیلی خوبی رو تو اون شب ساکت اسجاد کرده بود که بانفسهای علی وضجه های من هارمونی قشنگی رو ایجاد کرده بود .دستاش باز سینه هام رو ببازی گرف ومن نمیفهمیدماز ارضا شدن میلرزم یا سرمای زیاد .
نفسای حسام بلند تر شد ویه لحظه از من جداشد ودستمال برداشت ودومرتبه حرکت کیرش رو از سر گرفت .دستمال رو که روی نوک کیرش گذاشت ونبضی که زیر کیرش روی کسم میزد ،فهمیدم که ارضا شده .
حسام
باز اطراف رو دید وگف بپر جلو بخاری بزنم تا سرما نخوردی .سریع پشت فرمون نشست وخوشحال وخندون ماشین رو روشن کرد وگف رویا عاشق سکس تو ماشینم .اونم تو شب .یه جای ترسناک که هر آن ممکنه به گای سگ بری
درحالیکه باسرعت دور میزد گف این خیلی بیشتر از تخت تو اون اتاق بم حال میده .
-منم دوست داشتم
دستم رو گرفت وبوسید .مرسی عشقم .داشتم دیوونه میشدم .واقعا منم دلم نمیخاد تا روز جواب زیاد به هم نزدیک بشیم حرفت درسته واقعا آسیب میبینیم هر دومون، شایدم تو بیشتر .ولی واقعا بش احتیاج داشتم انگار ری استارت شدم
بااینکه یکی درمیون به حرفاش گوش میدادم .ته دلم خوشحالی عجیبی داشتم از اینکه نرماله .بس که پرونده پرونده کرده بود ،واقعا فکر میکردم یه مشکل اساسی داره یا وسط کار کم میاره یا نمیتونه جز کون ،با مدلای دیگه ارضا بشه .الان خوشحال بودم که هم تونسه بود ۲بار منو ارضا کنه وهم ۱بار خودش رو .با شنیدن این جملش از اون فکرها اومدم بیرون
-رویا از امشب کونم گل ( با کسره گاف ولام به معنای آویزون بودن ) نیزس .مامانم بخونت تشنس .تو گفتی دیده ها من جدی نگرفتم .قرار به این بود ۱۲ اینا که شد بابام اینا بیاند خونه تا خونواده شما هم بیان اصفهان ومن وتو تو باغ تنها باشیم تا فرداظهر یا عصر .مامانم پیله پیله که بیخود .دختری که روز اول عقدش دست بلند میکنه روی شوهرش ،بعدش میخاد چکار کنه؟
-تو که خوب بلدی یه چیزی سر هم میکردی
-نه رویا انقدر عصبی بود وخون خونش رو میخورد که ترجیح دادم فعلا رو بحرفش گوش کنم اون گف که حق نداری پیشش بخابی
تا اومدیم بپیچیم تو جاده اصلی .ماشین بابا رودیدیم .اول فکر کردم ما رو ندیده ولی وقتی چراغ زد وبوق بوق کرد مطمین شدم دیده
-حسام چرا ما انقدر رو دور شانسیم؟
با خنده گف حالا خوبه مامانم ما رو ندید ومرتب تو آینه رو نگاه میکرد وبا خوشحالی گف نه اونا حتما خیلی عقب ترند تا بیاند درها رو ببندند طول میکشه
در خونه بابا خیلی اصرار کرد که حسام بیاد تو ولی گف که کار داره وبابا برای ناهار فردا ظهر دعوتش کرد .شاید چون دید ما رفتیم تو بیابون .سریع وقتی بابا در حال پارک ماشینش بود ، خودم رو تو اتاقم جا دادم تا کسی ازم سوال نپرسه
از همه دوستانی که نظرمثبت ومنفی دادند ،ممنونم .پسردوست ۰۰۷عزیز ،قصدم توهین ببچه های پایین شهر نبود .ذات آدما ربطی به بالا وپایین نداره .من به دلایلی همچین اشتباهی کردم بااینکه بقول شما اجتماعی وتحصیل کرده بودم .اول اینکه باورم نمیشد همچین کاری بام بشه وهمین که طرف رو تو خونه تنها دیدم وهماهنگی که تو داستان گفتم رو انجام دادم ،کافی میدونستم ،ثانیا اونموقع کلاسهای کارما ودارما وکاینات میرفتم وخیلی کلاس رو جدی گرفته بودم شاید خیلی سادگی کردم وواقعا بار اولم بود فکرشم نمیکردم وچون خودم هیچ وقت تو زندگیم به کسی ظلم نکرده بودم ،باورم نمیشد یکی بام همچین کاری بکنه .چون خوانندگان بیشتر خانمند تا آقا، دوستان این رو واقعا میگم همچین اتفاقی تو ته ته خیابان ضابط زاده اصفهان برای من افتاد یه پسر با لهجه شیرازی وصورت سبزه وموهای فرفری حتی اس هایی که تو داستان نوشتم همونه که تو واقعیت بین ما رد وبدل شد .چنان بار سنگین روانی روی من داشت که فکر کنم تا توی قبرم فراموشش نکنم والبته منم اونکارها رو باش کردم چون چاره ای نداشتم .چون اگر به ۱بار پول دادن بود ،مشکلی نبود ولی اینجور آدمها دیگه بعد ول کن نیستند ومن راهی نداشتم .اگر موضوع با این سبک بیان شد با معذرتخواهی از همه شیرازیها وهمه پایین شهریهابخاطر واقعیتش بود .واینکه درک کنیم هر شیرازی یا پایین شهری مثل اون آشغال نبود .تو انسانهامشت نمونه خروار نیست وخدا همه جور بنده ای داره .
درونگرا خوبه از اول داستان گفتم عقده وکمبود ومحبت وکافی دونستن خودم رو داشتم وبخاطر همین با رضا دوست شدم انگار شما داستان رو نخوندی وفقط اومدی هر چی خاستی گفتی البته که از کوزه همان تراود که در اوست .مظلوم نمایی رو نفهمیدم کجاش رو گفتی من انقدر تو شوک بودم که اصلا توانایی انجام کاری رو نداشتم مرد وحشی خود من هم از گی متنفرم یعنی لز برام قابل قبوله ولی گی نه .روندماجرا این بود .بنظر منم کون فقط یه وسیله برای خروج فضولاته نه ورودفیوضات . Arah عزیز تاریخ لود داستانها رو ببین تو شهوانی هر داستانی حداقل ۸روز توی صف میمونه برای دانلود شدن .شما وقتی اون نظر رو نوشتی من ۳روز بود قسمت دوم رو ارسال کرده بودم .البته از روزیکه بم اخطار دادی مرتب دستم روی شورتمه 😁جمشید ۲۰ معذرت .نمیدونم چرا اینطوری شد.حق با شماست
وآنابل عزیز ودوست داشتنی من
همیشه از کیاست وفراست زنانگیت لذت بردم ۱بار دیگه داستان رو خوندم تا فهمیدم از کجا فهمیدی از رفتار پدرم بعد از طلاق واسمها
مورد دیگه ای بود ممنون میشم بم بگی

ممنون از همه دوستانی که نظر دادند

ادامه دارد …

نوشته: رویا


👍 17
👎 1
31601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918751
2023-03-14 03:18:59 +0330 +0330

اون اخری اسم علی وحسام رو جابه جا نوشتی بنظرم.

0 ❤️

918753
2023-03-14 03:29:54 +0330 +0330

ممنون. پست و پنجه ات طلا

0 ❤️

918754
2023-03-14 03:34:06 +0330 +0330

داستانات رو خوندم خوب نوشتی، فقط میتونم بپرسم با خودت چند چندی؟
یبار میگی ازش بدم میاد نمیخوامش، بعدش ازش حس خوب میگیری میری تو فاز سکس، ادم از کسی بدش بیاد هیچ وقت حس خوب ازش نمیگیره،
درسته طلاق باعث میشه یه سری چیزها دیگه مثل قبل نباشه ولی کسی ک بخاطر طلاق حالش خوب نباشه احتمال داره ۲ راه انتخاب کنه، یاول اینکه خودش رو از همه دور میکنه و سنگین تو فاز خودشه ،عذر میخوام ولی دوم هم میره بیرون و جنده میشه
درکل قشنگ نوشتی فقط دوگانگی حست یخورده مشکل داره،
در ضمن اسمم میلانو هسش ک تو پرو فایل چیز دیگه ثبت شده هو نمیتونم عوضش کنم

0 ❤️

918824
2023-03-14 21:51:35 +0330 +0330

عزیز دلم رویا خانم همین اندازه که اینقدر ساده و صمیمی داستان زندگی پر فراز و نشیب خودتون را با ما در اینجا به اشتراک گذاشتید و اینقدر برای مخاطبان و منتقدان خودتون احترام و ارزش قائل شده که با صبر و حوصله تک به تک از ایشان نامبرده و پاسخ دادید و یا تشکر کردید، به نظر این بنده کمترین نشان از بزرگی و مناعت طبع شماست ، منتظر هستیم تا زودتر باقی داستان را برامون بگی ، موفق باشید .

ارادتمند…

0 ❤️

918906
2023-03-15 14:48:49 +0330 +0330

چرندیاتی که اصلا ارزش خوندن نداره

1 ❤️

919121
2023-03-17 00:26:34 +0330 +0330

کاملا متوجهم که چرا با اسم رویا داستان جدید رو نوشتی ، ادم زحمت میکشه داستان مینویسه که خونده بشه، نه اینکه …
هر نویسنده سبک خاص خودشو داره ، خودش متوجه نمیشه ولی یه الگوهایی داره که تو نوشته هاش دائم تکرار میشن ، من سبک نوشتتو دوست دارم ، کلا داستان دوست دارم و شما داستان گوی خوبی هستی
اسامی مطمئنم کرد
به هر حال امیدوارم همیشه برامون بنویسی
یه پیشنهاد دارم ، اگر تکرار حرف ها رو کمتر کنی متن جذاب تر میشه و خواننده حوصلش سر نمیره ،
منتظر قسمت بعدی هستم
موفق و پیروز باشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها