زن دایی سیما و سکس و لا به لای در

1396/07/26

اسم من حمید هست و داستانی که می نویسم عین واقعیته…چند من سه تا دایی دارم و سیما زن دایی بزرگمه …یه سال دای کوچیکه من با زنش رفته بودن کربلا موقع بر گشتن ،اینو هم بگم همه دایی هام تو خونه پدربزرگم زندگی میکنن که خونه خیلی بزرگیه…خلاصه زن دایی سیما تنها کسی بود که نرفته بود منم رفته بودم خونه پدر بزرگم که با ماشینم همراهیشون کنم که دیدم فقط زن دایی م اونجاست…وقتی منو دید خوشحال شد وـگفت منو هم با خودت میبری که گفتم اماده شو…اینو بگم ک من از بچگی شنیده بودم که زندایی من اینکارس و فلان ولی فکر نمیکردم که یه روزی بتونم ترتیبشو بدم…خلاصه موقع سوار شدن اومد
جفتم نشست و وقتی که در رو بست بهش گفتم که در خرابه بزار من ببندم و خودم رو پهن کردم روش و سینه هاش رو حس میکردم و بعد از کلی معطلی در روبستم اونم انگار بدش نیومد…من تو راه به بهونه ی احوالپرسی،و خوش وبش دستم رو گذاشتم رو ران پاهاش و بهش حال میدادم…اونم که دوهزاریش افتاده بود باهام راه اومد ومثل اینکه حشری شده بود بهم گفت که حمیدجان بهتر نیست که منو برگردونی تا خونه رو اماده واسه بقیه وتا تو هستی منو کمک کنی،یه جواریی با زبون بی زبونی بهم فهموند که بریم تو خونه بقیه کارهاتوبکن منم از خدا خواسته پام رو گزاشتم رو پدال گاز به خونه که رسیدیم اوم مستقیم رفت
توی اتاقش ومنم کمی موندم تو حیاط بعد چنددقیقه رفتم پشت سرش و اروم از پشت بهش چسبیدم…با اینکه میدونستم اماده بود ولی یدفعه جا خورد واز جا پرید و خواست امتناع کنه…ولی منم با کلی ناز وعشوه شروع به ماساژ دادنش کردم واونم نسشته حال میکرد.راستش من استاد ماساژم…بعد از چند دقیقه بهش گفتم که پاشو تا کسی نیومد.اون خواست بلند نشه که من دو دستی از بغلاش گرفتم وبلندش کرد.راستش رو بخوایید نه اینکه اون نخواست ولی حسابی ترسیده بود.منم قول بهش دادم که کامل لباش رو درنیارم،اونم گفت که پس بیا پشت در بایستیم و اونجا واسم قنبل کنه که از لابه لای در بتونه همه چی رو ببینه
.منم فقط دامن و شلوارش رو پایین کشیدم وای که چه کون خوش فرم و تمیزی داشت کلی باهاش ور رفتم که اوم گفت زود باش تموش کن…منم اروم اروم کیرم رو فرستادم داخل کسش.اونم یه آهی کشید چ آهی…خلاصه منم اروم اروم تلمبه میزدم که یدفعه تصمیم گرفتم سینه هاش رو هم دربیارم.وای چه صحنه ای ،،سینه هاش رو در اوردم و گرفتم تودستم…تو همی حالت بلندش کردم از زمین به طوری که پاهاش تو هوا باشن و جیغ اونم در اومد هر چی خواستم حالت سکس رو عوض کنم اون نمیزاشت.خلاصه بعد از یه ربع خواست ابم بیاد که نزاشت توکسش خالی کنم و گفت بریزش و باسنم…منم همون کار رو کردم…بعد از اونم دوتایون رفتیم
دستشویی وخودمون رو تمیز کردیم و بعدش تو اتاق کلی همدیگه رو دستمالی کردیم و لب گرفتیم تا بعد نیم ساعت همه اومدن…از اون موقع به بعد من سکس های زیادی با سیما داشتم ،چه تو ماشین و چه خونه خالی که اگه شد واسه تون تعریف میکنم…بازم میگم که این داستان عین حقیقته
…حمید
نوشته: حمید


👍 10
👎 16
125368 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

658585
2017-10-18 22:22:31 +0330 +0330
NA

بچه ها یه داستانی بود که‌ زنه به زور به دوست فرزندش داده بود میومده تو خونه زنه رو دستمالی میکرده هرکی اون داستانو اسمشو میدونه بگید خیلی دنبال اون داستانم زنه رو از عقب کرده خیلی وقته دنبالشم

1 ❤️

658596
2017-10-19 00:10:30 +0330 +0330

غیر قابل باور بود صابونت رو عوض کن شاید بهتر بشه

1 ❤️

658678
2017-10-19 18:27:10 +0330 +0330

اهااااااایی بچه کونی یه لحظه دستتو از روی کیر که نه دودولت بردار خب برداشتی حالا تلفن کوش تلفن رو میبینی بکن تو کونت. دیوس جقی. (wanking)

1 ❤️

658729
2017-10-19 21:43:24 +0330 +0330

اونقدر حواست پرت جق زدن بوده که فراموش کردی پاراگراف اول را درست بنویسی:"…رفته بودن کربلا موقع برگشتن." خب موقع برگشتن چی؟ صابون چینی استفاده نکن چون حافظه کوتاه مدتت تخریب شده. بگو دایی ات از کربلا صابون بهتر برات بیاره

0 ❤️