سلام من حالا 40 سال دارم واین داستان مال زمان 7 سالگیمه ولی باور کنید همش واقعی در اون زمان ما در یک روستا زندگی میکردیم وبا پسر دای با بام همسایه بودیم که ایشون سه تا دختر داشت که همه از من بزرگتر بودن واین هم بگم که ما زمستانها برای گرما کرسی داشتیم قشنگ یادمه که یک روز که من خانه همسای بودم وبا دو تا از دختران پسر دایم تنها بودیم دیدم که او دوتا دارن با هم در گوشی حرف میز نند من چیزی نفهمیدم ولی بعد چند دقیق دیدم که اون بزرگتره که اسمش خدیجه بود وخیلی هم خوشگل بو به من گفت بیا زیر کرسی کارت دارم من کرفتم دیدم که خواهر کوچکتر که هما بود هم امد پیشه ما وشدیم سه نفر بعد از چند لحضه هما شلوار من در اوردومن دیدم که خدیجه هم شلوار ندار باز متوجه نشدم تا اینکه دختر بزرگه پاهاش از باز کرد ودختر کوچیکه هم داشت با دول من بازی میکرد من بیخیال همه چیز چون چیزی نمیفهمیدم بعد از چند دقیقه دیدم به هم میگن که حالا وقتهشهبعد دیدم که بزرگه پاهاشا از هم باز کرده ودختر کوچکتره داره دول من هی میماله به کوس دختر بزرگه البته بگم که من اسم این چیزهاراهم بلد نبودم بعد یاد گرفتم بله چند بار این کارا کرد تا اینکه دیدم همابه خواهرش گفت که حالا نوبت منهو اونا جای خودشونا عوض کردن حالا نوبت بزرگه بود که دول من بماله به کوس بزرگه من فقط بعد از چند دقیقه دیدم سر دولم داره خیس میشه گفتم چیشده که اونا خندیدن وگفتند که چیزی نیست ما دوتا کمی چیش کردیم وهی میخندیدناین کا ادامه داشت تا یک ساعت همش با هم عوض میکردن تا اینک دیدم دختر بزرگه دار میگه تند تند بمال دار ابم میاد به دختر کوچیکه چند دقیقه گذش تا اینک خدیجه خانوم گفت بسه من حال کردم وشد دوباره نوبت هما خانومهی مالیدن مالیدن تا دیدم اونم یک تکونی خورد وگفت بسه ولی من دیگه حالا دول و همه جلوم خیس شده بودنمیدونستم چه کار کنم که دیدم خدیجه خانوم با یک پارچه من تمیز کرد وکمی شیرینی اورد خوردیم بعد خواستم برم به من گفت به کسی چیزی نگومن در عالم بچگی گفتم چشم وبه خدا امروز که داشتم این مطالب میخواندم یادم افتاد که بنویسم منتظر نظرات شما هستم.
نوشته: رضا
تا باشه از این سواستفاده ها…
ولی من در تعجبم که چجوری میشه زیر کرسی دول رو مالید به کوس؟بخصوص اگه نفر سومی باشه که زحمت اینکار رو بکشه توی اون جای تنگ
خدا رو شکر گازکشی به وجود اومد وگرنه از نبود گاز واسه مردم چه اتفاق هایی که نمی افتاد
مثلا میرفتی زیر کرسی گرم شی وقتی از زیر کرسی میامدی بیرون از بیخ کیرت با تخماش از دست میدادی.
بزرگه مالید به بزرگه …
کوچیکه مالید به کوچیکه …
بزرگه اسمش هما به کوچیکه گفت هماتو بیا بمال :)) :))
مگه داشتن کونت میزاشتن که اینطوری داستان نوشتی ؟
یادش بخیر منم 17سالم که بود این کارو بایه پسربچه ای کردم . خیلی حال میده
قشنگ بود.
افرین که راستش و نوشتی.اما چون داستان نویسی بلد نیستی دیگه ننویس.
حتما جنده ها الانم اصلا به روی خودشون نمیارن.
یاد بچگی خودم افتادم که دختر عمم تو خونه تکونی مادربزرگم این کارو با من کرد
حبف الان در دسترسم نیس…
جالبه ادامه بده ،نگارش،فن ابراز وبیانت حرف نداره !خخخخ
اگه واقعی هم باشه کسشعره منم صد بار سکس داشتم ولی رو کاغذ قشنگ نمیشه. مگه خر کونتون گذاشته که داستان میفرستید. خاطرات آس رو بنویسید