برده ی زندایی (۵ و پایانی)

1402/02/21

...قسمت قبل

سلام مجدد مرسی بابت کامنتای اونای ک درک میکنن داستانو
فقط من نمیدونم چرا بعضیا فقط دوس دارن ی حرفی بزنن ی چیزی بگن ک اره من خیلی شاخم خیلی حالیمه برادر دوست عزیز اگه خوشت نمیاد نخون خب، اخه من ک تو توضیحاتم گفتم ن داستان نویسم ن بلدم نگارش کنم فقط دارم خاطراتمو ب سبک گفتار مینویسم اونم چیزای ک مقدوره نمیتونم ثانیه ب ثانیه اتفاقاتو بگم چند سال طول میکشه چیزیم نمیتونم بهش اضافه کنم چون کار و چیزای ک انجام ندادمو بلد نیسم وارد واقعیت کنم قاطی میشه ،اینارم فقط واس خاطر هم حسای خودم مینویسم ک ی لذتی ببرن حالا نمیتونم واس جق بعضیا سوژه درس کنم مثل اون جقی ک انتظار سکس از پسر ۱۳ ساله داره اونم تو داستان فتیش دلیل بر دروغ گفتن و غیر واقعی بودن داستان نیست اون دیگه درک و شعور مخاطب ک واقعیتو با سایت پورن اشتباه نگیره. خب بریم ادامه داستان ب عشق اون دوستای ک خواستن ادامه بدم…
بعداز اون بیرون رفتن اخر هفته خلاصه کلی دیگه رابطه ارباب نوکری برای منو زنداییم عادی شده بود چندروزی گذشت یشب ک خونه مادر بزرگم جم بودیم زنداییم امد اروم بهم گفت اگه فرصت شد کتونی هامو تمیز کن گثیف شده گفتم چشم رفتم تو حیاط با کلی بدبختی کتونی های سرورمو برداشتم رفتم سمت دروازه حیاط ک هم تاریک بود هم کسی دید نداشت شروع کردم ب بو کردن کتونی سرورم کفی شو در اوردم قشنگ لیس زدم اون یکی لنگه هم همینجور قشنگ ک کفی هارو لیسیدم با پارچه ک‌تو جیبم گذاشته بودم قشنگ دور تا دور کتونیو تمیز کردم کفشو تمیز کردم خوب که تمیز شد بردم گذاشتم سر جاش سریع پیام دادم ب زندایم گفتم سرورم دستورتون انجام شد ج داد افرین نوکر حرف گوش کن هواست باشه برا رفتن جورابم و مانتوم کنار جا لباسی اماده باشه جدا از بقیه لباسا جواب دادم چشم سرورم قبل رفتن رفتم تو اتاق مانتو و جوراب سرورمو قشنگ اماده گذاشتم رو تخته تو اتاق دیگه همه رفتیم خونه داشت خوابم میبرد صدای پیام امد فهمیدم سرورمه این وقت شب،نوشته بود افرین نوکر کتونیم چ برقی افتاده توشم دسمال کشیدی نم داشت؟
ج دادم ن سرورم راستش کفی هاشو لیسیدم تمیز کردم
بدون تعارف یا چیزی ج داد افرین خوب کردی اینجور تمیز ترشد
(ی حسی عالی بهم دس داد دیگه مث همیشه نگفت مریض میشی گثیفه فعلان بیسار یعنی دیگه کلا رفته تو فاز ارباب بودن)
ج دادم بله سرورم باعث افتخارمه.
ج داد افرین راستی فردا سر ساعت ۳ خونه ما باش باید بری تا یجای الان دیگه بخواب شبت بخیر نوکر کوچولو
ج دادم چشم حتما سرورم شب شماهم بخیر
فرداش ساعت ۳ رفتم خونه داییم درو باز کردم رفتم تو حیاط زنداییم امد سلام احوال کرد ،گفت ببین میری خونه مامانم بهش کمک میکنی داره انباریه خونه رو تمیز میکنه من ک نمی تونم برم کمکش کنم تو برو ولی من ب مامانم گفتم خودت خواسی ک بری بهش کمک کنی باشه ،نمیزاری زیاد کار کنه ها همرو خودت انجام میدی گفتم چشم سرورم رفتم جلو ای وون رو پاهاشو بوسیدم گفت افرین برو تا دیر نشده سریع رفتم خونه مادر زنداییم ک ی زن( 40خوردی ساله جذاب با قد متوسط پوست سفید بدن تو پر ن لاغر ن چاق پاهاشو ندیده بودم همیشه جوراب مشکی پارازین پاش بود ولی میشد حدس زد پاهای خوبی داره)رفتم داخلو سلام احوال گفت شرمنده کردی، بخدا من ب لیلا گفتم نیازی نیست بیای خودم انجام میدمش گفت شما خودت دوس داری کمک کنی سریع گفتم بله زندایی پریشب ک گفت شما دس تنها میخوای انباریو نظافت کنی گفتم بهش ک من میام کمک گفت مرسی لطفتونه گفتم وظیفس خب چیکار کنیم گفت ببین اینارو کلا باید بیاریم بیرون ی افتاب بخوره بعد تو انبارو گرد گیری کنیم تمیز کنیم اینارو باز مرتب بیاریم ب چینیم گفتم چشم شما برین خودم انجام میدم گفت ن بابا خلاصه کلی تعارف قبول نکردو دونفری وسایلو بردیم بیرون ولی واس گرد گیری داخل نذاشتم کار کنه خودم انجام دادم اونم رفت ی پارچ شربتو شیرینی اورد نشست میگفت زشته من نشستم شما کار میکنی گفتم ن بابا شما استراحت کن کلی گرد گیری کردم رفتیم اون وسایل بیرونو جمو جور کردیم ی دسمال کشیدم دونه دونه اوردیم داخل انبار چیدیم دیگه داشت غروب میشد کلی تشکر کرد، خواس پول بده قبول نکردم امدم، امدم بیرون درجا ب سرورم پیام دادم ک امرتون انجام شد سرورم، چند دقیقه بعد جواب داد افرین مرسی فعلا برو خونتون خسته ای تا بعد نوکر خداحفظی کردمو رفتم اخرای تابستون بود دیگه کم کم باید میرفتیم مدرسه اونموقعم فصل مدرسه گوشیو میگرفتن پدر مادرم البته همه میگرفتن منم هم اعصاب خوردی مدرسه رو داشتم هم کم شدن تایمم برای خدمت ب سروم هم نبود گوشی واس پیام دادن ب سرورم خلاصه رفتیم مدرسه ابان ماه پسر داییم ب دنیا امد منم اون چندماه زیاد وقت نمیکردم برم پیش سرورم چندباری رفتم که نه گوشی بود سرورم پیم بده نه موقعیت بود بهم چیزی بگه و بخواد فقط یواشکی واس خودم جوراباشو میشستم کتونی هاشو تمیز میکردم تو اون تایمای ک خونشون بودیم، بخاطر چله بچه زنداییم اکثرا خونه مادرش بود یبار سرظهر از مدرسه امدم دیدم کسی خونمون نیس زنگ زدم ب بابام با گوشی خونه گفت فلانی فوت شده همه رفتیم خونش تا شب بر نمیگردم تو یا برو خونه مادر بزرگت یا برو خونه مادر زندایی چون اونا نیومدن منم از خدا خواسته درجا رفتم خونه مادر زندایم دیدم بله سرورم با مادرش تنهان، رفتم تو سلام احوال دیگه مادر زنداییم واسم تو یه سینی غذا اورد نشستم بخورم زنداییم کنارم بود مادرش رفت تو اتاق ب بچه سر بزنه همینجور امد کنار سینی وایساد سریع خم شدم پاهاشو از رو جوراب بوسیدم،اروم گفت افرین چند وقته انجام ندادی یادته ک باید برا جلوگیری از ترکیدن پوست کف پام لیس بزنیش گفتم بله سرورم در هر فرصتی انجام میدم گفت افرین رفت نشست رو مبل منم غدامو خوردم پاشدم دیگه ساعت ۳ اینا بود خواسیم ی چرت بعداز ظهری بزنیم من تو حال خوابیدم زنداییم مادرش رفتن تو اتاق بچه، زنداییم بعد چند دیقه امد گفت بگو اینجا سرده صدات میزنم بیای تو همون اتاق بی صدا کارتو انجام میدی اوکی؟ گفتم چشم خلاصه رفتو چند دیقه بعدش گفتم زندایی اینجا سرده پتو نداری گفت نمیخواد بیا تو اتاق بخواب بخاری روشنه زنداییم کنار مادرش خوابید منم رفتم زیر پاهاشون خوابیدم ی ۱۰ دیقه همینجور بی حرکت موندم تا مادرش بخوابه بعد اروم صورتمو بردم سمت کف پایی زنداییم بدون اینکه دس بزنم با دندون جورابشو در اوردم گذاشتم کنار پاش اروم کف پاشو میبوسیدم کم کم شروع کردم لیسیدن کف پاش اوف زیر ۴تا پای جذاب بودم و داشتم کف پای سرورمو لیس میزدم رو ابرا بودم رفتم اون جورابشو در بیارم دیگه پاهاش کنار پاهای مادرش بود یک لحظه طعمه کردم گفتم بزار بو کنم ببینم ج بوی داره خیلی اروم دماغمو چسبوندم به کف پای مادرش ی نفس عمیق کشیدم ی بوی ملایم عرق داشت اروم رفتم سراغ کف پای زنداییم وقتی کف پاشو میلیسدم قشنگ از کنار کف پای مادرش رد میشد اونم فهمیده بود ک من دارم کف پای مادرشو بو میکشم و بدم نمیاد کف پای اونم بلیسم یجور پاشو چسبوند ب پای مادرش منم چندباری با ترس زبون کشیدم کف پای مادر زنداییم از رو جوراب ی طعم شوری داشت خلاصه کلی کف پای زندایمو لیسیدم دیدم خوابش برده خواستم ی شیطنت بکنم یجور انگار تو خواب برگشتم صورتمو چسبوندم ب کف پایی مادر زنداییم یجور ک لبام دقیقا وسط کف پاش بودن دماغم رو پیشونیش همینجور خوابیدم ،با صدای گریه بچه از خواب پاشدم دیدم زنداییم امد تو اتاق گفت خوب خوابیدی گفتم اره ساعت چنده گفت ۷ غروب هوا تاریکه گفتم اوه چقد خوابیدم گف اره صورتتم ک رو چیز خوشمزه گذاشتی یهو یادم افتاد، ی لبخند زدم گفت دوس داری نوکری مادرمم بکنی؟ گفتم ن من نوکر شخصی شمام گفت اگه من بخوام چی گفتم امر امر شماس گفت افرین ولی من بهت نگفته بودم کف پایی مادرمو بو کنی بلیسیا خودت دوس داری گفتم خب پاهای مادر سرورمه باعث افتخارمه گفت از خواب پاشد دید تو دهنت رو کف پاشه حالا بزار باهش صحبت کنم خواست نوکری اونم بکن گفتم مرسی سرورم…
دیگه شبش خانوادم امدن رفتم چندروزی گذشت هوا داشت تاریک میشد دیدم مامانم صدا میزنه میگه زندایت کارت داره بیا پا تلفن جواب دادم سلام احوال گفت با مادرم صحبت کردم گفت مشکلی نداره اتفاقا خوبه تو کارای دونفره میتونه کمک دست باشه اگه اون جریان ماساژ پا با زبونم واقعیت باشه چرا ک ن پولم بهش میدم ک گفتم پول نمیخواد خودش دوس داره برات انجام بده خلاصه فردا بعد مدرسه برو خونمون ب ی بهانه ای گفتم باشه چشم زندایی ک مادرم شک نکنه پرسید چی گفت گفتم چندروز پیش دفترم اونجا جا مونده فردا بعد مدرسه میرم میگیرم،خلاصه فردا بعد مدرسه رفتم خونه مادر زنداییم و مادرش امد درو باز کرد سلام احوال کردیم،بعد خودش پرسید واقعا خودت دوس داری نوکر باشی ونوکری منو لیلا رو بکنی گفتم اره خیلی ولی فقط دوس ندارم کسی بدونه گفت من ک تنهام از من خیالت راحت اینجا کسی نمیاد ک بخواد ببینه اونورم که خودت میدونیو زنداییت گفتم چشم گفت خب حالا بیا پاهامو ماساژ بده ک خسته ام گفتم چشم رفتم نشستم جلوش اروم پاهاشو گرفتم با دستم مالوندن ک گفت ن با زبونت همون ک واس لیلا انجام میدی گفتم چشم شروع کردم بوسیدن کف پاش همجای کف پاشو بوسیدم روی پاشو یه پاهای خوشگلو ناز داشت ولی ب پاهای سرورم نمیرسید شروع کردم لیسیدن اولین لیسو زدم ی اخ گفت همینجور ادامه دادم ب لیسیدن کف پاش اون چشاشو بسته بود ی ۲۰ دقیقه لیسیدم ک گفت بسته حالا فعلا برو مامانت اینا نگران نشن خداخفظی کردم رفتم اون چند ماه بیشتر تو خدمت مادر زنداییم بودم چون زنداییم زیاد تنها نمیشد اکثر تو تایم های ک خونه مادرش بود میتونسم پاهاشو براش بلیسم یا همون کارا یوواشکی تو جم از دوباره تابستون رسید من دیگه کلا با شهوت و سکسو اینا اشنا شده بودم اوایل تابستون بود مادر زنداییم بهم زنگ زد گفت فردا بیا خونم کارت دارم گفتم چشم تو این چند ماه مادر زنداییم ی ارباب تمام عیار شده بود کلا مث ی ارباب برخورد میکرد فردا صبحش رفتم خونشون گفت امروز خیلی کار داریم چنتا فرش هس باید بشوریم شروع کردیم شستن ساعت یازده صبح بود گفت بیا بریم داخل ی چیز بخوریم رفتیم تو دیدم ی شربت اورد واس خودش خندیدم گفتم من چی پ گفت برو اون لکن کوچولورو بیار با پارج شربتو اوردم پاشو گذاشت تو شربت گفت حالا شربتو بریز بخور لیس بزن از رو پام دوس دارم هرچی میخوری اسانس پامو داشته باشه وسطاش داشتم لیس میزدم هم پاشو هم شربتو دیدم ی تف کرد تو شربت نگاش کردم گفت چیه بخور خوشمزس ی حس جدید بود برام خوردم گفت بالارو نگاه دهن باز باز تف کرد دهنم گفت بببن تو دیگه بزرگ شدی این چیزای ک بهت میگم نباید ب لیلا بگی تو واس لیلا همون نوکری ولی باید واس من وارد ی مرحله دیگه بشی گفتم یعنی چی گفت نباید ب لیلا بگی بفهمم من میدونمو تو گفتم چشم گفت ببین تو کارای دیگم باید بکنی برام گفتم چیکار گفت شربتو سر بکش پامو لیس بزن تمیز کن پاهاشو تمیز کردم رفتیم تو اتاق گفت هرچی میشه بین خودمون میمونه دامنوشو کشید پایین گفت ببین باید از این ب بعد بیشتر اوقات اینجارم لیس بزنی گفتم یعنی کونتونو گفت اره هم کونم هم کسم یجوری بود برام ولی شروع کردم براش لیسیدن خودش خیس کرده بود ولی طعم شور لزج میداد کوسش کلی براش لیسیدم ی مایع لزج سفید امد گفت بلیسش لیسیدمش بعد اون روز چندین بار براش کوس لیسی و کونخوری کردم حتی یبار تو ی جم منو کشوند تو ی اتاق سریع شلوارشو کشید پایین خم شد گفت بلیس معتاد کس لیسیم شده بود ک بخت بعد یبار لو رفتیم و زندایم فهمید کلی با مادرش دعواش شد منم منع کرد برم اونجا دیگم نمیذاشت زیاد ب نوکری اینا براش فکر کنم ولی خب چند بار یواشکی باز برا مادرش کوس لیسی کردم ولی کمتر کمتر شد تا جای ک باز مادرش ازدواج کرد…شرمنده مجبور شدم اخرشو خلاصه کنم چون نمیشه بیشتر از ۵ قسمت ی داستانو ادامه بدی نتونسم جزییات بگم بازم مرسی🙏

نوشته: سام


👍 25
👎 7
64401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

927426
2023-05-11 00:55:56 +0330 +0330

خدا رو شکر نمیشه بیشتر از ۵ قسمت کسشعر بنویسی 😂

3 ❤️

927455
2023-05-11 03:13:52 +0330 +0330

ای گراز دیر انزال تو و زنداییتو باهم بکنه بسه دیگه ننویس کیری

0 ❤️

927462
2023-05-11 04:40:15 +0330 +0330

ولی خدایی لیسری برا زنای میلف اونم چهل ساله خیلی خوبه😍

0 ❤️

927495
2023-05-11 09:41:45 +0330 +0330

خوب بود دمت گرم همین که نگفتی کیرم ۲۰ سانته و کردمش خوب بود

0 ❤️

927525
2023-05-11 16:24:19 +0330 +0330

خیلی قشنگه داستانت،
بازم ادامه‌شو بنویس با یه اسم دیگه مثلا برده‌ی مادر زندایی🦶🏻

0 ❤️

927539
2023-05-11 19:30:23 +0330 +0330

بعضیا عادت دارن زیر هر داستان برن گو بخورن کمبود دارن حرفی ک تو واقعیت خایه ندارن ب بکن ناموسشون بزنن میان اینجا زیر داستانا میگن

0 ❤️

927552
2023-05-11 22:58:00 +0330 +0330

کاش اون شب بابات میریختش رو قالی،یا خوابش میبرد
تف تمام رانندگان زحمت کش بیابان
و‌تمامی پرسنل خدوم شهرداری تو قبر اموات پدری و‌مادریت
کیر تمامی مقامات لشکری و کشوری و‌تمامی عزیزانی که در این سایت حضور دارند به پس و ویش خاندانت

0 ❤️

927595
2023-05-12 07:22:30 +0330 +0330

آخر داستان فوق العاددده شد
یه داستان جدید شروع کن با مادر زنداییت
محشششر محششر محششر
واقعا لذت بردم از داستان بی نظیرت

0 ❤️

927599
2023-05-12 07:58:55 +0330 +0330

عالی بود ممنون که نصفه ول نکردی

0 ❤️

927635
2023-05-12 12:39:15 +0330 +0330

درون هر زنی یه کس زندگی میکنه که دوست داره به من بده.تو همون زن هستی معطل نکن.فقط یه پیام بده بقیش با من… 😍 🌹 😏

0 ❤️

927647
2023-05-12 13:21:54 +0330 +0330

من خیلی دوست دارم شورت سوتین تنم با یا جوراب شلواری بعد جندگی کنم کون بدم ولی لامصب آدم درستش گیر نمیاد همه سوراخ ندیده و بدردنخورن

0 ❤️

927668
2023-05-12 19:41:09 +0330 +0330

سلام عالی بود با یه اسم دیگه ادامه بده عالییی بود

0 ❤️

927670
2023-05-12 20:32:36 +0330 +0330

این وسط اگه کونم دادی بگو.عمت به کی می داد

0 ❤️

929677
2023-05-24 20:06:17 +0330 +0330

عالی بود دمت گرم

0 ❤️

943107
2023-08-19 06:39:58 +0330 +0330

داستان جالبی بود💐

0 ❤️