برده زندایی (۱)

1402/01/14

سلام ب همگی داستان فتیش هستش پس اگه حسشو نداری نخون و فحش نده مرسی🙏🙏
واقعیت کامل 👍(این قسمت تقریبا مقدمه و تو ضیحات)
من سام هستم الان ۳۰ سالمه داستان برای ۱۳سالگی تا ۱۵سالگیمه من از بچگی عاشق خدمت کردن و نوکری برا خانوما بودم ک هم سن های من یادشونه اونموقع چقد تو کوچه با دختر پسرای همسایه بازی میکردیم مث الان همش مجازی نبود من تو اون دوره خدمت کار شخصیه دختر همسایمون بودم تو بازی هامون یعنی همیشه باهم بودیم اون ۳سال از من بزرگتر بود کلی کارای فوت فتیشی میکردیم بدون اینکه روحمون خبر داشته باشه ک ما داریم ی حس و ی رابطه جنسیتیو تجربه میکنیم و بازی میکنیم چند سالی با این بازیا گذشتو سنمون رفت بالا و طبق رسوم دختر پسریمون باعث شد نشه باهم بازی کنیم و باهم باشیم و کم کم اون بازیا و کارا فراموش شد البته ن واس من واس دختر همسایمون(صدیقه) و من تو اون دوره همش جورابای زنای پا خوشگلو بو میکردم اون موقعه زنا هر هفته تو خونه یه همسایه جم میشدن نمیدونم سفره ابلفظلو اینجور چیزا داشتن منم میرفتم کسایکه پاهاشون میدونستم خوشگله کفشاشون بو میکردم کلی تو ذهنم تصویر سازی میکردم.من فک میکردم مریضم و کسی مث من نیست چون مث الان هرکسی دسترسی ب اینترنت نداشت تو همین فازا بودم ک سال ۸۳ دایی وسطیم ازدواج کرد و اونجا بود ک من زیباترین و خوش فرم ترین پاهای ک میشدو دیدم یعنی عاشق پاهای زنداییم(سرورم لیلا) شده بودم کلی تو ذهنم از خدمت کردن و نوکری براش داستان میساختم هرجا میشد هرجور میشد بهش خدمت میکردم تو مهمونیا لباساشو میاوردم میبردم کتونیاشو جفت میکردم(باورکنید اون موقع ۲۳ سالش بود الان ۴۲سالشه ولی پاهاش قشنگترو قشنگتر شده)
زندگی من فقط شد بود خیال ب خدمت و نوکری برا زنداییم.
شد سال ۸۵ ک زندایم باردار شد رفتو امدا زیاد شد و بهتر اینکه ب بهانه بارداریش راحتربدون جلب توجه بهش خدمت کنم یبار طبق عادت داییم قبل سرکار رفتن بعداز ظهرش زنداییمو اورد خونه ما جز منم کسی خونه نبود ماهم حیاطمون بزرگ بود مث الان ایفون نبود ی طناب بود میکشیدی میومدی تو شبم ک قفل میکردن اقا زنداییم امدمن یعنی انگار بهم سوخت موشک دادن ی حالتی بود هرجور بود میخواسم ب پاهاش برسم رفتم تو حیاطو زنداییم امد خواس خم بشه کتونیشو در بیاره اونجا بود ک‌ یکی انگار زد پس کلم سریع خم شدم گفتم زندایی سختته بزار من برات در بیارم با کلی تعارف قبول کرد وایی بلخره ب ارزوم رسیدم وقتی ک داشتم کتونیشو در میاوردم انگار چند گرم کوک زدم رو ابرا بودم گرما و حرارت پاهاشو کتونیای ک همیشه بدون پای ک الان جلومه بو میکردمو اصا کنترلی رو اعصابم نداشتم از شدت ذوق ب تته پته و لرزیدن افتاده بودم ک خودمو جم کردمو کتونی های مقدس سرورم لیلا رو در اوردم و شروع ۲سال زندگی رویایی من بود.اگه فحش نخوردم و دوس داشتید ادامشو میزارم و از خدمتای ک ب سرورم لیلا کردم میگم.مرسی

ادامه...

نوشته: سام


👍 27
👎 9
73601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921576
2023-04-03 00:54:29 +0330 +0330

خاک تو سرت

1 ❤️

921636
2023-04-03 05:56:37 +0330 +0330

ادامشو بزار زودتر

1 ❤️

921666
2023-04-03 12:04:20 +0330 +0330

بنویس

1 ❤️

921754
2023-04-04 02:04:10 +0330 +0330

بنویس عالی تا اینجا

1 ❤️

921755
2023-04-04 02:04:56 +0330 +0330

بزار ادامشو

1 ❤️

921780
2023-04-04 03:07:56 +0330 +0330

اگه با همین سرعت و نگارش میخوای ادامه بدی نده ک فحش میخوری

0 ❤️

921850
2023-04-04 17:04:33 +0330 +0330

مگه چی نوشتی بودی!!!

0 ❤️

921895
2023-04-04 23:57:13 +0330 +0330

بد نبود

0 ❤️

924239
2023-04-20 03:34:48 +0330 +0330

عالی

0 ❤️