مامانم مال من شد (۳)

1402/12/06

...قسمت قبل

از خواب بیدار شدم؛اتفاقای شب گذشته باور نکردنی بود.هنوز صورت غزل وقتی داشت کیرمو میخورد جلوی چشمام بود و به شدت شوکه بودم و نمیتونستم بپذیرم که این اتفاق افتاده…‌.
بدنم فوق العاده خسته و کوفته بود انگار هیچ آبی زیر پوستم وجود نداشت صورتمو چرخوندم تا مامانمو ببینم اما سر جاش نبود!سریع از جام بلند شدم و کل اتاق رو نگاه کردم اما دیدم جاش جمع شده و خودش هم نیست.یه نگاه به ساعت انداختم تقریبا نزدیکای ده صبح بود.

رفتم پشت در و قبل بیرون رفتن با شنیدن صدای غزل سرجام ایستادم،نمیدونستم چطور باید باهاش رو به رو بشم و آیا واکنشی داره یا نه…

غزل:تو هم قهوه میخوری لیلا؟
مامان:نه عزیزم همین چایی کافیه بیا بشین زحمت نکش
غزل:چه زحمتی عزیزم یه روز می‌آییم خونتون حسابی جبران میکنیم نگران نباش
مامان:قدمتون رو چشم
سبحان:لیلا جان چرا چیزی نمیخوری عزیزم
عزیزم؟مامان من کی شد عزیزم!هنوز پشت در بودم دلم میخواست همونجا بمونم و به صحبت هاشون گوش بدم حداقل برام جذاب تر از سر میز نشستن و تعارف های الکی بود.پیش خودم گفتم بگو عزیزم عیبی نداره با اون ساکی که دیشب زنت زد حالا حالاها طلبکاری
مامان:خوبه کافیه اقا سبحان
سبحان:بیا غزل خانوم‌ یاد بگیر بعد هی غر میزنی چرا هیکلم مثل لیلا نیست خب ببین چقدر کم میخوره
غزل:من یه چیزی میگم تو چرا باور میکنی
غزل خندید اما مامان کاملا سکوت کرده بود
غزل:هنوزم دیر نشده ها میخوای منو طلاق بده یه بدن مثل لیلا پیدا کن و باهاش ازدواج کن
مامانم درجا چندتا سرفه کرد و غزل و سبحان هم با هم خندیدن
سبحان:نظر تو چیه لیلا جان
مامان:از دست شما زن و شوهر…غزل خجالت بکش
غزل:والا خب
مامان:آروم تر میشنوه امیرحسین
سبحان:آره راست میگه یهو فکر میکنه ما مامانشو دوره کردیم
غزل:خب مگه نکردیم
بازم خندیدن و دیگه وقتش بود از اتاق برم بیرون تا کار به جاهای باریک تر نکشیده بود.از اتاق بیرون رفتم و سلام کردم و کنار مامانم دور میز صبحانه نشستم.
رفتار غزل کاملا عادی بود و مثل همیشه باهام احوال پرسی کرد و گفت چایی میخوری؟
من:آره مرسی خاله
سبحان:خوب خوابیدی امیرحسین جان؟
من:آره ممنون تو زحمت افتادید جبران کنم
سبحان:جبران شدست عزیزم

چشمام روی پاهای غزل قفل شده بود با اینکه دیشب دور از چشم شوهرش زیر دستام بود اما هنوز ازش سیر نشده بودم،البته که میدونستم قصه ی من و غزل به دیشب و خوردن برای هم ختم نشده و احتمالا خیلی زود قراره اون کس زیبا رو فتح کنم.

توی همین افکار بودم که مامانم گفت:با شماست آقا امیرحسین
من:چی مامان؟
مامان:آقا سبحان رو میگم گفتند جبران شدست
توی ذهنم گفتم اون جندگی زنت هیچ جوره جبران نمیشه
من:آره ببخشید حواسم نبود،،، نه بابا این چه حرفیه خیلی لطف کردید

بعد خوردن صبحانه کم کم وقت رفتن بود برام عجیب بود که سبحان تو این لحظات آخر زیاد دور و اطراف مامان نمی‌چرخه و خودشو شیرین‌ نمیکنه،انگار فعلا به همون عکس ممه های مامان راضی شده بود.
ازشون تشکر و خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و تو راه برگشت موزیک گوش میدادیم و مامان از زحمت هایی که غزل و سبحان کشیده بودن برام تعریف می‌کرد.نزدیکای خونه بودیم که مامان ازم خواست دم داروخانه وایسم،مثل همیشه میخواست قطره چشم بگیره چون معمولا چشماش تو این فصل زیاد به خارش می افتاد.
همزمان با پیاده شدن مامان از ماشین و رفتنش به داروخانه یه پیام از طرف غزل برام اومد که انگار یک عکس ارسال کرده بود…

شب گذشته:
امیرحسین در اوج شهوت جوانی در موقعیتی قرار گرفته که خوابش رو هم نمی‌دید.اون با ولع تمام مشغول لب گرفتن از لبای غزل زن متاهلی بود که بدون کوچکترین تلاشی از طرف امیرحسین حالا در اختیارش قرار گرفته بود.با هر بار دست کشیدن به بدن داغ غزل حس قدرت بیشتری تمام افکار امیرحسین را پر می‌کند و با هر زبونی که روی کس خیس غزل می‌کشد شوهرش را بیشتر در ذهن خود به حقارت می‌کشاند.
اما واقعیت ماجرا چیزی نبود که امیرحسین داشت تو اون لحظه زندگی می‌کرد، واقعیت درست پشت در اتاقی بود که داخلش امیرحسین با شهوت تمام غزل رو به آغوش می‌کشید،امیرحسین بدون اینکه خبر داشته باشه وارد بازی سبحان و غزل شده بود…

از زبان سبحان:
بلاخره وقتش رسید! همه چیز طبق نقشه پیش رفته اما کلی استرس دارم از یه طرف امکان نداره دیگه همچین شانسی گیرم بیاد و از طرف دیگه مشکل اینجاست که لیلا قرار نیست مثل غزل که انقدر ساده به امیرحسین پا داد به من پا بده.
فکر همه جاشو کرده بودیم جز اینجا که کاملا بستگی به واکنش لیلا داشت.
به هر حال دیگه برای این کارها دیر شده زنم روی تختی که خودم برای زندگیم خریدم داره برای یه پسر بچه توله سگ جندگی میکنه اونم فقط برای اینکه من بتونم کس مامانشو صاحب بشم.

آروم وارد اتاقش شدم، با باز شدن در نور بیرون وارد اتاق شد و اتاقش رو روشن کرد.به پهلو و پشت به من خوابیده بود موهاش روی بالش پخش شده بود و پاچه یکی از شلواراش تا زیر زانوش بالا رفته بود؛چقدر یه بدن میتونه سفید باشه واقعا…!
دستمو روی کیرم گذاشتم و آروم فشارش میدادم و به پاهای لیلا خیره شده بودم؛آخ کجاست اون شوهرت که ببینه زنش مثل یه تیکه جواهر جلوم افتاده و میخوام جرش بدم‌.
آروم نزدیک شدم و ضربان قلبم روی هزار بود با کمترین سروصدا پشتش دراز کشیدم.اونقدر مست بود که شاید اگه داد میزدم هم بیدار نمیشد اما واقعا میترسیدم.دستمو آروم بدون هیچ حرکتی روی کونش گذاشتم و وقتی مطمئن شدم خوابه و متوجه نشده کونشو خیلی آهسته مالیدم،کیرمو از شلوارکم بیرون آوردم و همزمان با دست کشیدن روی کون لیلا کیرمو میمالوندم.
کنار پاهای لختش نشستم و آخ که چقدر منتظر لمس این پاها بودم.انگشت های کوچیک و لاک خورده،کف پای صاف و تمیز و ساق و مچ بسیار سفیدش که واقعا داشت دیوونم میکرد.
کف پاهاشو بو کردم و کیرمو میمالوندم دلمو زدم به دریا و کیرمو روی پاش گذاشتم و آروم کیرمو روی پاش سُر میدادم همه چیز داشت فوق العاده پیش می‌رفت من در اوج لذت بودم و لیلا هم تو اوج خواب انقدر حشری شده بودم که از پیش آبم چند قطره روی پاهای لیلا ریخت.
حس قدرت فوق العاده ای داشتم لیلا یه زن پخته و سکسی بود،زنی که حالا دور از چشم شوهر و پسرش مردای بی عرضه خونش حالا مال من شده بود.
بیشتر از این نمیتونستم صبر کنم اما هنوز یه کار مونده بود که باید انجام می‌دادم.بالای سرش نشستم و کیرمو بالای صورتش نگه داشتم و با گوشی ازش عکس گرفتم کیرم داشت برای چسبیدن به صورتش بی تابی می‌کرد اما لذت عکس گرفتن ازش تو اون لحظه انقدر زیاد بود که کنترلش کنم.

میدونستم نباید آروم بیدار بشه و باید یهو تو عمل انجام شده قرار بگیره،پشتش دراز کشیدم و با سرعت بهش چسبیدم و دستمو روی ممش گذاشتم.چشماش باز شد و یه لحظه ترسید و نفهمید چه اتفاقی داره میفته از ترس اینکه داد نزنه دستمو از روی ممش برداشتمو روی دهنش گذاشتم داشت سعی می‌کرد خودشو ازم جدا کنه اما بدنم تقریبا حالا کامل روی بدنش افتاده بوده و هر چقدر زیر بدنم دست و پا میزد فایده نداشت.
صدای نفس هاش تند شده بود انقدر دستمو محکم روی دهنش گذاشته بودم که حتی سخت نفس می‌کشید.چشم تو چشم که شدیم چشماش گرد شد کاملا شوکه شده بود که چه اتفاقی داره میفته و من اینجا چیکار میکنم.

من:آروم باش آروم باش تا دستمو بردارم توضیح بدم بهت
همچنان مشغول دست و پا زدن بود بوی مشروبی که خورده بودیم کنار بینی هامون پیچیده بود.صورتم کنار گوش لیلا بود و هوای گرم نفس هامو روی گوش و گردنش خالی میکردم
من:آروم باش دست و پا نزن!ببین پسرت نیست نگاه کن
خودم با دستی که محکم دهنشو گرفته بودم صورتشو تکون دادم و چرخوندم تا اتاق رو کامل ببينه وقتی دید نیست انگار بیشتر تعجب کرده بود و از ترس بدنش از تلاش برای رهایی آروم گرفته بود.
من:میدونی کجاست؟آقا پسرت رفته سراغ غزل و داره زن منو میکنه!حالیت میشه؟من میتونستم برم بکشمش اما بهش رحم کردم و اومدم سراغ مامانش

اشک تو چشمای لیلا جمع شده بود دستمو آروم از روی دهنش برداشتم و گفتم حالا آروم باش نمیخوام اذیتت کنم خودت میدونی چقدر دوست دارم چقدر دلم میخواد مال من باشی
لیلا:این چه حرفیه ما متاهلیم زن تو دوست منه کثافت
من:غزل راضیه فکر کردی برای چی از سینه هات عکس گرفت؟برای اینکه به من نشون بده چون من خیلی وقته دنبال اینام
همزمان با حرفم دستمو روی سینش گذاشتم و ممشو فشار دادم اما سریع دستشو زیر دستم برد و از ممش فاصله داد اشکاش داشت آروم می‌ریخت و صداش میلرزید
لیلا:سبحان جان سبحان آروم باش من میدونم داغی این راهش نیست به خدا داری اشتباه میکنی از تو بعیده اخه
از روی بدنش بلند شدم و دستشو گرفتم و گفتم آروم بلند شو بریم ببین پسرت داره چیکار میکنه.یکم مکث کرد اما انگار چاره ای نداشت که حرفمو گوش بده و پشت سرم راه افتاد.اروم رفتیم پشت در اتاقی که غزل و امیرحسین داشتن از هم لذت می‌بردن.
صداهای آرومی از داخل اتاق شنیده می‌شد،آه و ناله هایی که غزل راه انداخته بود با اینکه خیلی بلند نبود اما قابل شنیدن بود.لیلا خم شد و از سوراخ کلید داخل اتاق رو نگاه کرد.دستشو گرفتم و سرشو بالا آوردم بهش گفتم کافیه بیا بریم،دیدی حالا خودت؟

بغل در همون اتاق به دیوار تکیش دادم و آروم آروم باهاش حرف میزدم:
من:دیر یا زود این اتفاق می افتاد نمیخوام اجبارت کنم من واقعا عاشق توام و غزل هم در جریان همه چیز هست.غزل برام تعریف کرده که اصلا با شوهرت سکس ندارید من میفهمم چقدر این وضعیت بد و مشکله اینکه آدم همه چیز تموم باشه اما شوهرش لیاقت این همه زیبایی رو نداشته باشه.کی بهتر از من و غزل؟
لیلا:اما…
نزاشتم حرفش ادامه پیدا کنه و لبمو روی لباش گذاشتم و شروع به لب گرفتن از این مامان سکسی کردم.واقعا حشری بودم…درست پشت در اتاقی که پسرش داخلشه من به مامانش چسبیدم و دارم ازش لب میگیرم.بیچاره پسرش که بی خبر از همه جا به خاطر خوردن کس غزل کس مامانشو به باد داد.
لیلا محکم لباشو روی لباش قرار داده بود و اجازه نمی‌داد زبونم وارد دهنش بشه،انگار هنوز از کاری که انجام می‌دادیم مطمئن نبود و دوست داشت بازم مقاومت کنه اما اصلا تلاش یا دست و پایی برای رهایی نمی‌زد.

پشت سر هم لب ها و اطراف لباشو میبوسیدم و زبونم رو روی صورتش می کشیدم،اینکه صورت یه زن متاهل از آب دهنم خیس و تر شده بود داشت کیرمو منفجر می‌کرد.به چشماش نگاه کردم چشماشو بسته بود نمی خواست ذره ذره از بین رفتن پاکیش و تبدیل شدنش به یه جنده رو تماشا کنه.هردومون به شدت عرق کرده بودیم که بخش زیادیش به خاطر استرسی بود که می کشیدیم.
من:قراره تا آخرش مثل یک تیکه گوشت باشی؟یا میخوای دوباره احساس جذابیت کنی؟دوباره جوونی کنی؟
لیلا کاملا سکوت کرده بود
من:غزل رو ببین که تو خونه شوهرش حتی وقتی که من هستم از لذت بردن دست نمی‌کشه!پسرت رو ببین که چجوری بدون هیچ مرزی داره یه زن متاهل رو ارضا میکنه.حتی مطمئن باش شوهرت هم بهت خیانت میکنه وگرنه مگه میشه از این بدن دست کشید؟
میخوای چیکار کنی؟این وسط قراره فقط تو زندگیت همین قدر بد بگذره؟
دستشو گرفتمو سمت اون یکی اتاق کشیدم به محض ورود به اتاق چسبوندمش به دیوار و ممشو با دست گرفتم و شروع به مالوندن کردم دستشو دوباره روی دستم گذاشت تا از ممش جا باشه
لیلا:خواهش میکنم بیخیال شو
من:فقط لذت ببر
به ولع و فشار بیشتری ممه هاشو میمالوندم و همزمان لاله گوش و گردنش رو لیس میزدم و میبوسیدم نفس هاش تند تر شده بود مطمئن بودم حشری شده اما زنی نبود که وا بده و مدام کنار گوشم التماس می‌کرد که تمومش کنیم.
فشار لبام روی لباش بیشتر شده بود هرچی بیشتر می‌گذشت لیلا آروم آروم بند حجب و حیاش شل تر می‌شد و این زیباترین تصویریه که یه مرد میتونه تماشاش کنه؛ شل شدن یه زن در رسیدن به شهوت…
کم کم بالاخره لباش داشت از هم باز می‌شد و زبونم بیشتر و بیشتر وارد دهنش می‌شد،با اولین برخورد زبون هامون به هم دیگه کاملا مطمئن شده بودم که این زن مال من شده.
زبونمو داخل دهنش میچرخوندم و ازش لب میگرفتم هرازگاهی می بوسیدمشون و بعضی وقتا بعد از گاز زدن های ریز لباش زبونشو میخوردم و لیسش میزدم.فاصله بدن هامون کاملا از بین رفته بود و لیلا کاملا به دیوار و من کاملا به بدن لیلا چسبیده بودم.قدم ازش بلندتر بود و کیرم محکم به شکمش چسبیده بود و ممه هاش از روی لباس بین دستام جا به جا میشد.هر بار محکم تر میچرخوندم شدن و بیشتر فشارشون می‌دادم.
من:جون چقدر سکسین اینا…درد و بلاشون بخوره تو سر زنم
نفس هاش اتاق رو پر کرده بود و کم کم میشد صدای ناله هاش رو حس کرد و شنید.
من:شوهر بی دست و پات کجاست؟کجاست ببینه زنش داره دستمالی میشه؟فهمیدی چی گفتم؟دستمالی!تو داری دستمالی میشی تو داری مالیده میشی!حست چیه؟شوهر آدم باید مراقبش باشه مگه نه؟مگه باید غیرت داشته باشه روت؟مگه قول نداد مراقبت باشه؟مگه مرد زندگیت نیست؟چجوری اجازه داده زنش انقدر خار و جنده بشه؟
دستشو گرفتم و روی زمین درازش کردم،ساعتو نگاه کردم وقت زیادی از اون چیزی که با غزل هماهنگ کرده بودیم باقی نمونده بود و کار اونا به زودی تموم می‌شد.
لیلا کاملا بی اختیار و حشری شده بود به طوری که بعد از تلاشی که برای باز کردن دکمه شلوارش کشیدم و باز نشد خودش دکمه شلوارشو برام باز کرد‌.
من:جون خودت باز کردی جنده؟چشم خودت دعوتم کردی پس
چشماشو بسته بود و نمیخواست چیزی رو ببینه شلوارشو از زیر کونش رد کردمو تا زانوش پایین کشیدم انقدر سفید بود رون پاهاش که دلم نمیومد حتی برای درآوردن کامل شلوارش بخوام چشمامو حتی یه لحظه ازش بردارم؛ یه شورت بنفش توری که زیرش دو تا رون گوشتی و سفید بیرون اومده بود…
سریع بلند شدمو پاهاشو بهم چسبوندم و شلوارک و شورتمو در اوردم یکم بالاتر از زانوهاش نشستمو کیرمو روی رون هاش میزدم.
من:اوف اینارو ببین
آروم به رون هاش چک میزدم و از لرزشش لذت می‌بردم
من:آخ ببین چطوری رون های جنده خانوم میلرزه
کیرمو روی رون هاش سر میدادم و لیلا کم کم داشت بدنش به لرزش می افتاد انگار داشت با تمام بدنش التماس می‌کرد تا دستمو روی کصش بزارم.
من:حیف این رون ها که دیر اومد زیر کیرم دلت میخواد کصتو بگیرم مگه نه؟داری میمیری از این التماس ولی حرفی نمیزنی
کیرمو بین خط چسبیده رون پاهاش حرکت میدادم
من:باید التماسم کنی…ازم بخواه کصتو بمالم
هنوز چشماش بسته بود اما کصش کاملا خیس شده بود شرتش خیس خیس بود.
من:حرف بزن جنده ازم بخواه التماسم کن
لیلا:اذیتم‌ نکن انجامش بده
من:نشنیدم؟
لیلا:خواهش میکنم انجامش بده
دستمو از روی شورت روی کصش گذاشتمو محکم فشارش دادم و همزمان کنارش به پهلو دراز کشیدم،کصشو محکم میمالوندم و گوش و گردنش رو لیس میزدم.کنار گوشش پشت می‌گفتم دوست داری جنده؟
دوباره بلند شدمو زیر کصش نشستم کیرمو تنظیم کردم و از روی شورتش روی سوراخ کصش فشار میدادم که دیگه انگار طاقتش به سر اومده بود و خودش شورتشو برام پایین کشید.
من:کیر میخوای؟بگو کیر میخوام تا بهت بدم
لیلا:خواهش میکنم
من:تا نگی بهت نمیدم باید با دستت بگیریش و بگی کیر میخوام بدو جنده تا پسرت نیومده و مامانش رو تو این حال خمار کیر،ندیده…
دستشو بلند کرد و سمت کیرم اورد با حس کردن نرمی دستش دور کیرم تمام بدنم جون دوباره گرفت.کیرمو داخل دستش فشار داد و گفت کیر میخوام…
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با فشار آبم پاشید بیرون و روی لباس و صورتش ریخت.قسمت بعدی داستان بعد از پانصد لایکه شدن این داستان منتشر میشه.
چهارتا انگشتامو کنار هم قرار داده بودم و چوچول لیلارو میمالیدم سیاهی چشمای لیلا به سمت بالا می‌رفت و به محض وارد شدن اولین انگشتم داخل کصش یه لحظه چشماش سفید شد،واقعا خیس بود اونقدر خیس و گرم که معلوم بود مدت زمان زیادی منتظر ورود چیزی به کصش بوده.
یه کس سفید و کاملا تمیز و بدون مو که احتمالا به خاطر همون لیزری بوده که انجام داده و از همه مهمتر یه کص کاملا گوشتی.
انگشت هام پشت سر هم داشت وارد کس لیلا میشد و اون هم زیر انگشت های من داشت لذت می‌برد.
بالاخره زمانش رسیده بود که بعد از ارضای بی نظیرم توسط لیلا حالا این من باشم که زن شوهر و مادر پسر بی عرضشو به اوج لذت برسونم.
آروم خودمو به سمت پایین میکشیدم و انقدر درگیر کصش شده بودم که کلا ممه هاشو درآوردن لباسش که حالا پر شده بود از آب کیرم فراموشم شده بود و البته که وقت زیادی هم نمونده بود. لیلا هم کامل چرخید و صاف خوابید و پاهاشو از هم باز کرد.
حالا دقیقا بین پاهای لیلا بودم و داشتم کصشو از نزدیک ترین فاصله میدیدم و گرمای نفس هام هم به کصش برخورد می‌کرد. با فشار دستش روی سرم آخرین ذره ی حیا لیلا هم از بین رفته بود و داشت تمام زورشو روی سرم خالی می‌کرد تا کصشو بخورم. صورتم چسبید به کس پر از آبش و زبونمو روی تموم قسمت های کصش و اطراف کصش کشیدمو لیس میزدم و بعدش چند بار تند تند روی سوراخ کسش زبونمو تکون میداد و این کارم انقدر حشریش کرده بود که دیدم بالشو روی صورتش گذاشته تا صداش در نیاد.ناله هاشو زیر بالش پنون میکرد و منم زبونم بلاخره وارد شیار های کصش شده بود.بدنش با شدت لرزید و ارضا شد و…

اون شب در یک خانه و در دو طرف یک دیوار و فقط با چند متر فاصله داشت مهم ترین اتفاق های زندگی دو خانواده رقم می‌خورد.نقشه شوم زن و شوهر برای امیرحسین و مامانش پله پله جلو می‌رفت بدون اینکه امیرحسین بدونه چه اتفاقی در حال رقم خوردن است.
در یک اتاق پسر نوجوانی مثل امیرحسین صاحب یک زن متاهل شده و مشغول خوردن کصشه و در اتاق دیگه مامانش کصشو در اختیار سبحان شوهر همون زن قرار داده!هر دو نفر اما امشب فقط تونستند صاحب کص شکارهای خودشون بشن و مشخص نیست سرانجام چه اتفاقی برای این دو خانواده رقم میخوره و اما تنها کسی که از همه چیز بی‌خبر است و تکلیفش مشخص،شوهر بی خبر لیلا و بابای امیرحسین است که نمیدونه پسرش امشب چجوری کس زنشو از دست داده…
پایان قسمت سوم

نوشته: شاهان


👍 267
👎 41
229601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972597
2024-02-25 23:46:12 +0330 +0330

نمی دونم چرا این جماعت روشن فکر اینقدر قدر ناشناسن!
بابا یه عده جوون کون کش اوبنه ای سادیسمی اومدن واستون داستان مغز جقی و معیوبشون رو مینویسند تا شما حق بزنید بعد شما میای فش میدی
نگو همو به اینا غش ندین بیمار که غش دادن نداره


972599
2024-02-25 23:57:54 +0330 +0330

بهترین داستان شهوانی همینه ممنونم از نویسنده فوق العاده باهوشش

4 ❤️

972600
2024-02-26 00:00:06 +0330 +0330

ادامه بده عالی بود میتونم با مامانت آشنا بشم؟

1 ❤️

972602
2024-02-26 00:02:29 +0330 +0330

اول

0 ❤️

972603
2024-02-26 00:03:43 +0330 +0330

منم دلم میخواد مامانمو بکنم

2 ❤️

972605
2024-02-26 00:04:38 +0330 +0330

نظرتونو با جزئیات سکسی بنویسید میخونم همرو درباره مامانم هم نظر بدید

2 ❤️

972607
2024-02-26 00:09:56 +0330 +0330

کسشر

0 ❤️

972613
2024-02-26 00:25:24 +0330 +0330

کله کیری ۴ نفر اومدن لایکت کردن فکر کردی چه گهی هستی؟ این داستان ۵۰۰ تا لایک نخوره بعدیو نمیفرستی؟کیرم تو اول و آخرت گندهای این سایت انتظار ۵۰۰ تا لایک ندارن بعد توی گوزو با این کسشعری که نوشتی تهدیدم میکنی؟ جمع کن کس و کونتو جقی بی خاصیت


972634
2024-02-26 01:59:00 +0330 +0330

داستان باتم نحاوز نفرت انگیزه
تخیلات آدمی که بهش تجاوزشده دقیقاهمینه

3 ❤️

972647
2024-02-26 03:02:43 +0330 +0330

سری قبل که داخل متن حرف از لایک زدی واونجاکامنت گذاشتم واست.
حالا این از بی تجربگی وسن پایینت هست.که به جای احترام به مخاطب برعکس واسه مثلا تلافی واینکه کم نیاری دوباره همون حرفتوتکرار کردی ووداخل متن وسطها گفتی ۵۰۰ لایک نخوره.درحالی که درکل تاریخ این سایت لایک داستان به اون حد نرسیده خودتم خوب میدونی.واین فقط عقده ات رونشون میده.ویاهم ایده ایی واسه قسمت بعدش نداری چطور سرهم کنی و ادامه بدی به نوشتن.
توی کامنتهاگفتن بامادرت اشنابشم.اخه کدوم مادر،مادری درکارنیست همه اینا درحد فانتزی یه ذهن مریض هست.قبلاهم بانام کاربری دیگه داستان اینچنینی نوشتی هرچند موضوع دیگه ایی داشت اما تم داستان وافکارنویسنده اش یکی بود.شماشدیدا توی کف موندی وامروز نقشه هایی که عملی نشدن رو واسه ما تعریف میکنی.
شما نویسنده نیستی چون نویسنده وسعت فکری بازی داره میتونه درهرموضوعی که خواست داستان بنویسه اما شما گیردادی به مادرت وبه انواع حالت های ممکن درموردش مینویسی.
ایناروگفتم تافکرنکنی خیلی باهوشی وهستن کسانی که ازروی نوشتنت کل شخصیت وروانت وچیزی که داخلش میگذره رو واست شرح بدن.
پیامم طولانی شدفعلا کافیه


972678
2024-02-26 09:33:28 +0330 +0330

عجب داستانی.

0 ❤️

972703
2024-02-26 12:57:00 +0330 +0330

کص ننش که لایک کنه این کونی عقده ای رو


972708
2024-02-26 13:49:29 +0330 +0330

دیس دادم فقط به خاطر اون جمله 500 لایک.

داستان خوبی می‌نویسی ولی کیرم تو پس کله ات که فکر کردی ملت همه بیکارن و منتظر داستان تو

7 ❤️

972714
2024-02-26 16:16:34 +0330 +0330

عالی بود لطفا زود ادامشو بنویس

0 ❤️

972716
2024-02-26 16:25:10 +0330 +0330

داستانت کیر راست کن نبود پس کس وشعر نگو دیسلایک

0 ❤️

972721
2024-02-26 17:03:04 +0330 +0330

داستان عالی ای بود و لطفا ادامه بده تو نویسنده فوق العاده باهوشی هستی
اینایی که بد و بیراه میگن نویسنده همون داستان های چند خطی هستن که خاطرات دادنشون به اصغر اقا بچه باز رو تعریف میکنن و مخاطب به درست ترین شکل ممکنه از خجالت خودشون و خانوادشون در میاد این افراد وقتی نویسنده خوبی میبینن کمبود هاشون میاد جلوی چشمشون و گوه خوری میکنن و چشم دیدن موفقیت یک داستان رو ندارن

0 ❤️

972737
2024-02-26 20:29:18 +0330 +0330

داستانت عالیه
ادامه بده که بدجور آدمو به اوج میرسونی
خیلی حسشو خوب منتقل میکنی
👏👏👏

1 ❤️

972783
2024-02-27 03:04:25 +0330 +0330

ادامه داشته باشه خوبه وگرنه میشه مثل کستان های دیگه

0 ❤️

972812
2024-02-27 10:28:35 +0330 +0330

پس ما مانت مال تو نشد

1 ❤️

973549
2024-03-03 22:27:54 +0330 +0330

😍😍

0 ❤️

973959
2024-03-06 09:27:04 +0330 +0330

فوق العاده بود، دیشب داشتم میخوندم وسط داستان طاقت نیاوردم و بین سینه های زنم ارضا شدم و حین تکون تکون لای سینه هاش از کیر کلفت یکی از فامیل براش میگفتم که میدم زیر اون ناله کنی اووووف دمتگرم نویسنده خوش ذوق لاییییک

0 ❤️

974051
2024-03-07 01:55:48 +0330 +0330

قلم خیلی خوبی داری بازم ادامه بده و هیجان رو بیشتر کن تو داستانت شاه شاهان

0 ❤️

974148
2024-03-07 19:39:35 +0330 +0330

داداش 50تا لایک شد نمیزاری قسمت بعدی رو؟

0 ❤️

974173
2024-03-08 00:23:04 +0330 +0330

کصم خیسه خیسه شد وقتی داشتم میخوندم 🤤

0 ❤️

974269
2024-03-08 16:10:15 +0330 +0330

بابا ادامشو بذار دیگه 500 تا لایک و برا کجات میخوای

1 ❤️

974678
2024-03-11 13:47:55 +0330 +0330

دمت گرم خیلی باحاله اما تو کفمون نزار لطفا بنویس
۵۰۰ تا خیلیه

0 ❤️

974712
2024-03-11 19:57:15 +0330 +0330

متنفرم از این جور ادما که داستانارو مینویسن
لعنت به خودت و کیرم پس کله مادرت که همچین ادمیو بزرگ کرده که اینطوری داستان بسازی…
کص ننت واقعا با این تابو بودنت…

1 ❤️

975233
2024-03-15 23:44:40 +0330 +0330

خوب و سکسی بود مورد پسند واقع شد

0 ❤️

975237
2024-03-15 23:51:54 +0330 +0330

زیبا و شهوتی مینوسی و خواننده خوب تجسم میکنه
توصیه میکنم در حاشیه لایک و کامنت گرفتار نشو و کارت رو به جلو ادامه میده همینطوری
در ضمن داستان مامان پری و خاله نصفه موند ها

0 ❤️

976088
2024-03-21 23:47:21 +0330 +0330

شاهان داستان زیبایی بود…
حتی اگر تخیلی بود…واقعا قدرت تخیل بالایی میخواد این داستان…

0 ❤️

976498
2024-03-24 11:39:41 +0330 +0330

قسمت بعدی کی اضافه میشه؟

0 ❤️

977065
2024-03-28 01:59:21 +0330 +0330

قسمت چهارش نمیخواد بیاد؟؟

2 ❤️

978101
2024-04-03 14:49:57 +0330 +0330

باداستانت خیلی همزاد پنداری کزدم از لباس زیر مامان بگیر تا مسافرت پدر مامانم همه لباس زیراش توره اسمشم لیلاس انگار داستان منو گفتی خیلی خوب بود خواهش میکنم التماس میکنم ادامه بده جوونه مادرت

2 ❤️

981174
2024-04-26 17:26:33 +0330 +0330

چرا پس ادامه ندادی ؟

1 ❤️