سهیل، عاشق دل شکسته

1401/04/18

سلام

من سهیل هستم یک گی ، ۱۹ سالمه و در قزوین زندگی میکنم، عاشق پسر هم محله اییم بنامه کاوه شدم، اون ۲۶ سالش بود و همیشه ریش بلند میزاشت ، قد نسبتاً بلندی داشت هیکلش عالی بود باورم کنین به خداوندی خدا قسم میخورم ک واقعا عاشقشم ولی بزرگترین اشتباه عشق من ، اینه ک استریت محض بود اوایل نمیدونستم حسش اینجوریه ولی بعدا متوجه شدم.

شروع آشناییمون

خودشون تازه به این محله ی ما نقل مکان کرده بودن و منم یه انسانی بودم ک یه لحظه هم نمیتونه تو خونه بشینه بیشتر وقتام تو پارک بغل خونه مون بودم البته اینو بگم اکثر اوقاتم تنهام و هیچ دوست و رفیق صمیمی ندارم ک بخوام باهاش صحبت کنم و یا دیدو بازدیدی داشته باشم ،

تو رویاهام همیشه یه نفری رو تصور میکردم دقیقا عین کاوه ، ک عاشقش بشم و بهش دل ببندم و تا آخر بر اساس تعهد قلبی باهاش باشم،،، بگذریم
عصر روز بهاری بود ک داشتم تو همین پارک آهنگ گوش میدادم تقریبا خلوت بود ، سرم تو گوشیم بوده ک یه دفعه سرمو بالا گرفتم و متوجه کاوه شدم ک مشغلول قدم زدن تو پارک بود، چشم تو چشم شدیم یه حالی شدم بخدا عین برق گرفتن بود ، خجالت کشیدم زود سرمو پایین بردم، بعد از چند دقیقه ای اومد سمتم گفت؛ سلام ببخشید میتونم پهلوتون بشینم؟؟ گفتم خواهش میکنم ، البته ک میتونین پهلوم نشست و بلافاصله
گفت اسمت چیه؟
گفتم سهیل و شما؟
من کاوه هستم ، در این حین از استرس داشتم میمردم و دستام یکم میلرزیدند، متوجهم شده بود .
گفت؛ عذر میخوام داداش چیزیتون شده؟ چرا دستاتون میلرزن؟؟

گفتم نه هیچی نیس نگران نباشین بعد ادامه دادم؛ شما اینجا زندگی میکنین؟ اولین باره ک میبینمتون؟ گفت اره ماها پریروز تو این محله نقل مکان کردیم ، بخاطر یک کاری مجبور شدیم یک سالی اینجا اسکان کنیم ، ما ها قبلنا تو شهرستان زندگی میکردیم.

گفتم؛ ان شاءالله ک خیره
گفت؛ خوب شد باهاتون صحبت کردم و یه خورده خودمو خالی کردم میشه شمارتونو بهم بدین بیشتر باهم آشنا بشیم ، اینجا احساس غریبگی میکنم ؛
تو دلم گفتم خدا من تو خوابم؟ خلاصه شمارمو دادم بهش و رابطمون شروع شد و من روز به روز بیشتر و بیشتر جذب و عاشقش میشدم، خیلی چیزا رو هم راجب خودش و خونوادش فهمیدم
فهمیدم ک ؛ اون رشتش فن و حرفه ای بوده ولی زود ترک تحصیل کرده و رفته دنبال خدمت و معافیت ک اونو هم قبل از چند سال گرفته ، فقط یک برادر داره ک ۱۰ سالشه و خواهر نداره و پدرش تو کارخانه ی تولید پارچه کار میکنه و مادرش هم آرایشگاه زنونه داره…

چند ماه از مدت آشناییمون می گذشت و منم روز به روز مجذوبش میشدم، باهم بیرون میرفتیم، بعضی وقتا هم شام میخوردیم ، خیلی خوشحال میشدم موقعی ک بهم پیام میده و برای بیرون رفتنامون وقت تنظیم میکنه و به من اهمیت میده ،،، خونوادم اصلا خبری نداشتن ک با این پسر دوستم ولی خیلی متوجه تغییر در رفتار و اخلاقم شده بودن، همیشه سرحال از خواب بیدار میشدم و به خودم خیلی میرسیدم بهتر از قبلنا
ولی در این بین همش فکرم به اینه ک چند ماه دیگه کاوه از اینجا میره و بازم مثل قبل فقط من میمونم و تنهاییهام …
کاوه من رو یک برادر کوچیک و دوست خوب و صمیمی خودش میدونسته ولی اون از حسی ک بهش دارم خبر نداره ، می ترسیدم بهش بگم و رابطمون خراب بشه؛ سعی میکردم تا موقعی ک باهامه طبیعی برخورد کنم طوری ک به رفتارم شک نکنه…

یه سال به همین وضع و اوضاع گذشت و خونواده کاوه اینا بار کردن و رفتن پی کار و زندگیشون و منم فقط گریه میکردم و حسرت میخوردم، جایه خالیش رو تو زندگیم حس میکردم ، همش میگفتم الآن چی میشد ک اون تا آخر باهام بمونه و هیچوقت ولم نکنه،

ولی متاسفانه همه ی خیالات من نقش بر آب شده بودن ، بعد از رفتنشون دیدم هی فقط منم ک دارم پیامش میدم، آنلاینم ک بشه یا پیامای منو میخونه یا نه؟ یا مثلا بعد از دو سه روزی ، خیلی معمولی جوابمو میداد و چند باری بهش گفتم دوستت دارم ولی هیچ جوابی نداد و این چیز بیشتر منو دق میکنه ، چند سالی از کاوه هیچ سراغی ندارم و اونم نمیدونم شماره ی منو داره یا نداره؟ ولی چه فایده ای داره موقعی ک حتی یه پیامم بهم نمیده😔

خیلی افسرده شدم و همه ی فکر و ذکرم شده بود کاوه، نمیتونم ازش دل بکَنَم با وجود این همه بی اهمیتی ک ازش نسبت بهم دیدم اما فقط تلاش کردم خودمو آروم آروم بکشونم کنار از این رابطه ک لااقل برای آبرو و قابلیت خودم ارزشی قائل شده باشم بزرگترین اشتباه یک گی اینه ک عاشق یک استریت بشه، چون فقط خودشو اذیت میکنه و زجر بیخودی میکشه، چیزی از دست انسان ساخته نیست و واقعا ( عشق ) کار دله ولی این حرف عین حقیقته و باید این حقیقتو پذیرفت .

نوشته: سهیل


👍 3
👎 1
5901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883936
2022-07-09 04:00:57 +0430 +0430

زخمی که از در نیاردت، قطعاً تا ابد جاش می‌مونه.
خبر خوب اینه که بالاخره یه روز یادت می‌ره.
خبر بد اینه که با تکرار همین اشتباهه که دلت بیشتر می‌شکنه و این یکی یادت می‌ره.
متأسفم

1 ❤️

884008
2022-07-09 12:44:35 +0430 +0430

زمانی که تهران دانشجو بودم عاشق هم اتاقیم شده بودم خیلی دوسش داشتم واقعا عاشقش شده بودم. از عمق وجود بغلش می‌کردم و به سمت خودمم فشارش میدادم وای چه حس خوبی بود تصور میکردم دنیارو بهم دادن. وقتایی که با هم می رفتیم بیرون دستمو میذاشتم تو دستاش، چقدم نوستالژیک بود ولی با اعتراض شدیدش مواجهه میشدم و بهم تذکر میداد که اینکارو نکنم خیلی دوسش داشتم ولی اون با من خیلی سرد رفتار می کرد، همونجا متوجه شدم که « همجنسگرا » نیست و به بشدت استریته ولی خیلی دوس داشتم «احساس نوستالژیکمو » بهش بگم ولی ……………….
نزدیک به سه سال منو طلسم کرده بود ولی در نهایت این طلسمو شکستم و برای همیشه فراموشش کردم

2 ❤️