سکس با دختر محجبه

1402/05/04

سلام خدمت دوستان عزیز شهوانی
این یه خاطره از سکس با یه خانم شدیدا محجبه و بقول خودشون پایبند و مقید به اسلام😁
اسم من محمد هستش ۳۴ساله از تبریز،قدم ۱۹۰ و وزنم ۸۲ و بدن رو فرمی دارم بدون داشتن چربی و اضافه وزن
قیافمم نرماله اما بیشتر به خاطر اندامم بیشتر زنها و دخترها بهم خط میدن
سال۹۶تابستون بودش که من یه سایتی عضو بودم به نام کلوپ ایرانیان و اونجا بیشتر مطالب رو میخوندم و جالب بود بعضا،صفحه چت و دوست یابیم داشت،ولی من تاحالا پیش نیومده بودش که با کسی چت کرده باشم،ناگفته نمونه که من تنها زندگی میکنم و پدرمو که کوچیک بودم از دست دادم و مادرمم سال۹۴به رحمت خدا رفت و خواهرمم که شهر دیگه ازدواج کرده. و شمال کشوره و من تنها زندگی میکنم و بد نمیگذره
خلاصه یه روز عصر بود که دیدم یه دختری که من اسمشو میزارم مریم بهم پیام داد که اهل تبریزی منم گفتم بله،احوال پرسی کردیم و خیلی سرد و بی روح جواب دادش و منم گفتم ولش کن کی حوصله ناز کشیدنو داره،فرداش حوالی عصر همون ساعتها بودش که دوباره برام پیامی اومدش که باز کردم دیدم دختر دیروزی هستش و پیام داده شدیدا حس تنهایی و دلتنگی دارم اگه میشه باهات حرف بزنم ،منم تو دلم گفتم سنگ مفت گنجیشک مفت ضرری که نداره یا میده یا نمیده،شروع کردم باهاش حرف زدن و از موقعیت و شرایطم گفتم بهش و اونم دردای خودش یادش رفت و نشست پای حرفای من،ناگفته نمونه یجورایی حرفاش دلنشین بود،من اول فکر میکردم که دختر مجرد هستش و بهمم نگفته بود که متارکه کرده،خلاصه اون روز هیچی در مورد متارکه کردنش نگفت و فقط گفت شدیدا تنهاست و نیاز به یه نفر هم صحبت داره
خلاصه از فرداش شروع کرد با من چت کردن و بعده دو روز هم شمارمو گرفت و شماره داد،من باهاش چند بار تلفنی حرف زدم و هر بارهم میگفتم که ببینمت قبول نمیکرد و و در ضمن کدوم محله هم بودن رو هم نمی گفت،ولی میدونست خونه من کجای تبریزه
شب پنجشنبه بودش که باهم چت میکردیم این بهم گفت محمد کاش میشد منو میبردی پیش خودت که هم تو تنها نباشی هم من،من از حرفش جا خوردم و گفتم منظورت ازدواج هستش؟گفتش خوب تو هم تنهایی منم و اینجوری هر دوتامون از تنهای در میاییم،در جوابش گفتم من هنوز تو رو ندیدم تو هم منو،نه درست میشناسی من کیم و چیم و کارم چیه چجوری میتونی اینو بگی،در ضمن من قصده ازدواج ندارم و اگه تفکرت اینه بهتره که تموم بشه،تو هنوز قبول نکردی من از دور هم شده ببینمت چجوری این خواسته رو میتونی داشته باشی
بهش برخورد و از صفحه خارج شد و منم تو دلم گفتم بدرک،فردا انگشتم بهش بخوره میگه باید منو بگیری
فردا حوالی ظهر بود که دیدم گوشیم زنگ خورد و جمعه هم بودش و خونه بودم که دیدم مریم هستش،سلام علیک و احوال پرسی کرد و برگشت گفت محمد من باید ازت حلالیت بگیرم،گفتم در چه موردی،گفتش من بهت نگفتم شرایط من متفاوته،من قبلا ازدواج کردم و جدا شدم،اولین چیزی که تو دلم اومدش و خندم گرفت این بودش که بابا منم همینو میخواستم خیلیم کار خوبی کردی😁 و خودمو زدم به کوچه علیچپ که باید میگفتی و هرچند کار خوبی نکردی نگفتی اما مهم نیست دید من بهت عوض نمیشه،خلاصه بعده کلی کوص شعر بافتن دیدم دقیقا یک محل با ما فرق دارن که خوشحالیم بیشتر شدش،قرار شد بیاد محل ما اونجا یه پارک هستش و اونجا همو ببینیم،چون عکسی از هم ندیده بودیم من مشخصاتمو بهش گفتم و اینم گفت دیدم چادریه اونم از اون چادریهایی که مثل روپوش هستن و اسمشم نمیدونم،خلاصه گفتم برم ببینم چجوریه،دم روزنامه فروشی باهاش قرار داشتم که دیدم بله اومدش و یه دختر لاغر اندام و قد بلند بهم سلام کرد و رفت سمت پارک،وارد پارک شدش و نشست روی نیمکت،منم رفتم سمتش و رسیدم بهش و سلام کردم و دستمو دراز کردم که باهاش دست بدم با یه حالت شدیدی خودشو کشید عقب و با لحن تندی گفت شرمنده من نمیتونم با نامحرم جماعت دست بدم،من یکم جا خوردم اما سعی کردم به روی خودم نیارم که یعنی برام مهم نیست در صورتی که بدجوری به برجکم زده بود،،خلاصه نشستم دیدم با فاصله زیاد و گوشه نیمکت نشست و من تو دلم گفتم بابا این دیگه کیه،این بدرد من نمیخوره،چند دقیقه بشینم و بپیجونم و برم
خلاصه نشستیم و شروع کرد از خودش حرف زدن و کم کم در مورد زندگیش و سرنوشتش برام گفت،خداییش یه جورایی دلم براش سوخت چون در یک خانواده بسیار مذهبی خشک زندگی میکردش که پدرش پاسدار بود و خودشم دختراشو بجز پاسدار به کسی نمی داد و که شوهر اینم دست بزن داشته و طوری سرو صورت اینو همون اوایل داغون کرده بوده که بیشتر از ۱۵روز زندگی مشترک نکردن
چشماش پر شد و من از جیبم یه دستمال کاغذی بهش دادم که موقعی که دستمال رو گرفت دستش یه دستم خورد که من به مسخره گفتم یا خدا الان که از اسمون سنگ بباره سرمون که با حرف من شروع کرد خندیدن،در این بین قاصله ماهم کمتر شده بود و یکم من نزدیکتر شده بودم و یکمم اون راحتر نشسته بود،من بهش گفتم اینقدر بافاصله نشستی هر کی میبینه شک میکنه یکم نزدیکتر بشین نترس برقم نمیگیرتت که دوباره خندید و نزدیکتر شد،یه انگشتر قشنگی دست چپش بود که من ازش پرسیدم تو که جدا شدی هنوز انگشتر دستت هستش؟گفت نه همینجوری دستمه،گقتم میشه ببینمش تا دستشو دراز کرد منم دستشو گرفتم و مثلا دارم به انگشتر نگاه میکنم دستشو ول نکردم،برگشت و بهم گفت وای تو چرا بمن دست زدی،مگه ما نامحرم نیستیم،و نباید بهم دست میزدی،منم ساکت فقط دستشو نگه داشته بودم و بهش نگاه میکردم،همینکه حرفش تموم شد من دستشو اوردم بالا و از دستش بوسیدم که دیدم بیشتر عصبی شدش و گفت من میگم چرا بهم دست زدی تو میبوسی،در جوابش گفتم دلیل داره،چون من ازت خوشم اومدش،قرار نیست دیدگاه منم مثل تو باشه،من کسی رو دوست داشته باشم با رفتارم بهش میفهمونم،تازه من که هنوز کاری نکردم،اونجایی که باید میبوسیدم رو نبوسیدم که،دیدم با تعجب بهم نگاه کرد و اروم پرسید منظورت چیه،کجارو؟که من خیلی اروم و ریلکس خم شدم و از پیشونیش بوسیدم،با اینکاره من کاملا شوکه شده و خشکش زد،بهش گفتم مریم من اعتقادی به محرم و نامحرم ندارم،هر کی دلش با ادم باشه اون محرمه،حس کردم با این حرفه من بدنش شل شد و منم از فرصت استفاده کردم و دستمو انداختم به گردنش و یه بوسه کوچیکی از لبای خوشگلش گرفتم،با اینکاره من مثل اینکه برق گرفتتش و تنها چیزی که تونست بگه به ترکی گفت ایوای چرا لبای منو بوسیدی و که دیدم کاملا بدنش شل شد و سرش به سمت شونه من اومد،دستش توی دستم بود و سرش رو شونم که هر از گاهی بوس کوچیکی از لباش میکردم،یکم موقعیت پارک شلوغتر شدش و بهش گفتم بریم یجای خلوتر که دیدم بدون کوچکترین مخالفت و بدون اینکه دستشو بکشه باهام اومد یه جای خلوتر،اونجا دیگه من دیدم اعتراضی نمیکنه بجای بوسیدن یه لب طولانی ازش گزفتم که دیدم اونم همراهی کردش،دوبار هم بازم لب گرفتن تکرار شدش که دیدم بدنش داره میلرزه،گفتم چیشده گفت فشارم افتاده،محمد اگه میشه بریم،گفتم باشه اول بیا یه اب بگیریم بخور حالت بهتر شد برو،رفتیم بیرون از پارک و یه آب معدنی گرفتم و یکم خورد و پرسیدم بهتری،گفتش تقصیره تو هستش حالمو بد کردی،خندیدم و گفتم تقصیره خودته که خوشگلی الانم میتونم برات جبران کنم که دیدم یه جوره خاصی نگاه کرد و متوجه حرفم شد،بهش گفتم با این حالت نرو خونه،بریم خونه من یکم حالت بهتر شد با آژانس برو که دیدم در عین ناباوری قبول کرد و باورم نمیشدش که بخواد بیادش،خودش میدونست که میبرم که بکنمش ولی اومد و خودشم بعدا گفت شدیدا دلم میخواست نزاری برم خونه
خلاصه او راه خونه بهم گفت پدرم اینا ۱ساعته میان و من نیاید دیرم بشه،زود باید برگردم،گفتم هر جور که خودت راحتی،خلاصه رسیدیم دم خونه و در رو باز کردم اومدیم طبقه بالا،بهش گفتم تا تو چادرتو باز کنی منم چایی بزارم و بیام،رفتم پایین و دستشویی و کتریم گذاشتم رو گاز برگشتم دیدم چادرشو در اورده ولی روسری سرشه و نشسته رو تخت،بدون مقدمه دستشو گرفتم و بلندش کردم و چسبوندمش به خودم و و شروع کردم به لب گرفتن،همینجوری که داشتم لباشو میخوردم دیدم محکم کوصشو چسبونده به جلوی من و داره میماله،باخودم گفتم الان وقتشه،دستامو بردن پشتش و باسن کوچیک و برجستشو گرفتم و فشار دادم بخودم،لباشو کشید و گفت وای محمد اونجام دست نزن،بهش گفتم اینجا دیگه فلان کارو بکن فلان و نکن نداریم،فقط لذت ببر و به هیچی فکر نکن،روسریشو از سرش کشیدم و شروع کردم به ور رفتن باهاش،سینای کوچیک و برجسته و سربالایی داشت که واقعا زیبایودن،هیکل بسیار زیبا و تراشیده داشت،بدون کوچکترین چربی و شکم و پهلو،باسن کوچیک و برجسته،کوص بسیار تمیز و بدون چیزه اضافی کاملا صاف و کوچولو،انقدر این دختر تمیز بود که سره سوزنی ازش بویی نمیومد و تنها کسی بود که من برای اولین بار کوصشو با ولع تمام خوردم و لیسیدم بدون کوچکترین چندشی
من شروع کردم درآوردن لباسهاش که وقتی به شورتش رسیدم و خواستم درش بیارم دستمو گرفت و گفت نه محمد اول بزار تو رو ببینم بعد،من هنوز شلوارم تنم بودش و با تعجب پرسیدم خوب منو که داری میبینی یعنی چی،با شرم خاصی گفت میشه اول کیرتو ببینم،من خندم گرفت و گفتم میترسی کوچیک باشه بهت حال نده،لبخندی زدش و گفت نه برعکس میترسم برعکسش باشه،باخنده بهش گفتم چه بزرگ باشه چه کوچیک از این به بعدش دیگه میره میشینه تو کوصت،خلاصه شلواره منو دراورد و یه وایی گفتش و بهم گفت محمد خیلی بزرگ و کلفته من پاره میشم،البته مال من خیلی نرماله و ادعایی به بزرگیش ندارم،ولی سرش بزرگه و همیشه با این مورد مشکل داشت،بگذریم با هزارتا مکافات من شورت اینو دراوردم دیدم ولی بهشت برین اینه،چه کوص نازی،مثل دیوانه ها کوصشو میخوردم و اینم اه میکشید،برگشت بهم گفت محمد زود باش من دیرم شده،فهمیدم منظورش اینه کیر میخوام،
روی تخت به مدل داگی پوزیشن گرفت و از پشت که کمرشو گرفته بودم کم مونده بود دستام به هم برسه،وای انقدر این کوصش تنگ بودش که بار اول نرفت توش و دوباره با فشار بیشترسرش وارد کوصش شد و با جیغ بلندی من یکم ترسیدم،،اروم شروع کردم به جلو عقب کردن تا اینو من روان کنم‌ که تلمبه بزنم چند دقیقه طول کشید،خلاصه شروع کردم به گاییدن کوصی که فکر نمیکردم انقدر قشنگ و باحال باشه و زیره چادر یه چنین اندامی خفته باشه
حدود ۱۰دقیقه ای من کوص اینو گاییدم و بقدری حشری بودش که دوبار ارضا شد و موقع ارضا شدن من تاکید کرد بکشم بیرون
منم هرچند دلم نمیخواست ولی خودمو پشت کمرش خالی کردم و بعد از چند دقیقه باهم عشق بازی کردن لباساشو پوشید و منو بوسید و رفت
این رابطه ۴سال بطول کشید و اخرشم ازدواج کرد و رفت دنبال زندگیش اما انصافا به من بد نگذشت و همه جوره حال داد.

نوشته: محمد


👍 55
👎 10
104801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939549
2023-07-27 01:14:18 +0330 +0330

نوش جونت

1 ❤️

939575
2023-07-27 06:43:53 +0330 +0330

دختراي چادري اگه راه بدن خيلي داغترن

3 ❤️

939589
2023-07-27 09:32:52 +0330 +0330

دخترو پسر تبریزی یه جیز دیگست،،اینقدربامزه فارسی حرف میزنن که باهمون آبت میاد

1 ❤️

939618
2023-07-27 20:17:12 +0330 +0330

باحال بود ، بدون اغراق ، ساده و روان

آفرین

0 ❤️

939730
2023-07-28 20:01:21 +0330 +0330

کسشر
دختره محجبه پرده نداشت؟
فاحشه بود یعنی؟
بعد تنگ بود؟
هر کی میاد داستان مینویسه بردون دارو لاقل ۱۰ دقیقه دووم میاره 😁😁

0 ❤️

939736
2023-07-28 21:40:28 +0330 +0330

معلوم که به تو بد نگذشته، نوش جان .
خدایی خندم گرفت ، طرف نوشته ، دختر چادری پرده نداشت ؟؟!!
ولی خدایی همچین دخترای بکری ، یا راه نمی‌دن ، اگر دادن هم پایه همه چیت هستن ، اینقدر کمبود محبت و بدبختی و محدودیت داشتن که بهت وابسته میشن زود و همه کارم میکنن واست ، خیلی هم وفادارن به طرفشون ، خوبه طرف مقابل هم انسان باشه و از چهار سالی که باهم بودید معلوم هردو از هم رضایت داشتین و از تعریفی که کردی معلوم حسابی بهت حال داده ، نوش جونت .

1 ❤️

939737
2023-07-28 21:41:58 +0330 +0330

اول از کوس بدون یک ذره گوشت و بوی اضافه تعریف کرد،بعد خوردش، بعد تازه یادش آمد هنوز شورتش رو در نیاورده و رفت راضیش کنه کوسشو در بیاره 😀

0 ❤️

939793
2023-07-29 03:09:17 +0330 +0330

با فاصله نشست ولی قرار اول داد بکنی 🤣🤣🤣

0 ❤️

939795
2023-07-29 03:50:37 +0330 +0330

چراتوی کامنت ها میگین گفتی دختر چادری؟مگه پرده نداشت وفلان.
دوست عزیز شمادقیقا چی میخونی کجاسیر میکنی خدایی طرف توضیح داد درمورد اون شخص که خانواده مذهبی داشته پدرش پاسداربوده دختذشو میده به پاسدار وشوهره دست بزن داشته شدید ازش طلاق گرفته.
منظور از بکاربردن کلمه دختر حتما دوشیزه وباکره نیست به معنای کلی جنس مخالف.
یعنی من موندم کلی توضیحات داخل متن درخصوص زندگی اون خانم داده شما هیچکدوم ندیدی فقط یک کلمه که گفته دختر دیدی وبه اون گیر دادین؟بعضیا واقعا براشون فرقی نداره طرف چی میگه یانوشته درهرحالت باید یه ایرادی بگیرن نباید بدون حرف ازکنارش رد بشن.

5 ❤️

939824
2023-07-29 10:01:52 +0330 +0330

این عرزشی ها منطقشون اینه(روسری سرمون باشه ولی لب بدیم و سینمونو بمالن اوکیه😄از این به بعد این مدلی به تورت خورد، لخت مادرزادش کن، ولی روسریشو درنیار، بهش بگو:یه سری حرمتا بینمون باشه خوبه😂بعد بُکنش) فقط یادت نره روسریشو درنیار

1 ❤️

939874
2023-07-29 19:38:02 +0330 +0330

نوش جووووونت
کیس‌های اینجوری خیلی حال میده

0 ❤️

940768
2023-08-04 20:24:30 +0330 +0330

قشنگ بود از نظر من خانمهای محجبه همیشه جذابن

0 ❤️

940824
2023-08-05 02:19:06 +0330 +0330

محمد قدر مکانی که داری رو بدون 🤣🤣🤣

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها