شیرینی پزی ستاره (۱)

1401/02/08

شیرینی پزی ستاره ، آره اسم شیرینی پزی هستش ، که صاحبش منم ، یک‌ ملک پدری و علاقه ی دلی من به این کار و تلاش و‌ پشت کاری که من داشتم ۳ فاکتوری بود که این شیرینی پزی رو‌تبدیل کرده به یکی از بهترین شیرینی پزی های این شهر ، خیلی طول کشید تا پیشرفت کنم و به اینجا برسم بر خلاف ، شوهرم که کلی منو سر زنش میکرد و اعتماد به نفسمو از بین میبرد ، آرمان ، خیلی بهم کمک کرد و همیشه هوامو داشت و بهم کمک کرد تا به اینجا برسم ، اعتماد به نفس دادن هاش و کمک کردن هاش تو زمینه های مختلف فروش و بازایابی هاش و کار های یدیش یک طرف ، بر طرف کردن نیاز های روحی روانیم توسط آرمان منو گاهی اوقات به قدری سرخوش میکرد که یادم میرفت هعی یک شوهری هست که با من زندگی میکنه…

خب این فقط یک مقدمه بود از زمان حال من که پشت پیشخون نشستم و دارم از زندگیه جدیدم لذت میبرم ، چه زندگی ای ؟!؛ سوال خوبیه بزارین از اولش بگم…

-آه آه آه آه
+خوبه نه ،خوبه ستاره جونم ، خوبه خانوم خوشگلم آررررره ؟!
-آره آرش خوبه همینطوری محکم پارم کن لعنتی ،پارررم کنننن
و فقط همین یک جمله لازم بود که آرش دو طرف کون منو بگیره و با تمام سرعت و‌ جونی که تو‌ وجودش بعد از اینکه دو بار ارضاش کرده بودم باقی مونده بود توی کص من تلمبه بزنه و بعد از چندین دقیقه تلمبه زدن های پی در پی توی کص تنگم ، رعشه و لرزشی تو‌ وجود من بندازه که نتونستم طاقت بیارم و پهن تشک تخت شدم ، و چشمام باز نمیشد ،به زور نفس میکشیدم و از شدت لذت دلم میخواست گریه کنم که تو همون لحظه دست های آرش دور من حلقه شد ومنو محکم تو‌ بغلش گرفت و موهامو نوازش کرد و وسط اون همه نوازش پیشونیم رو بوس میکرد و من در اوووج لذت بودم…

آره اسم من ستارست ، ۱۹ سالم بود که ازدواج کردم و زندگی خوبی با آرش که یک کارمند بانک بود و زمان عقدمون ۲۴ سال داشت شروع کردم ، آرش رو همه جوره میتونیم یک مرد ایده آل و جلتنمن دونست ، کاری ، خوش چهره ورزشکار و قد بلند ،پولدار ، مهارت عجیب و فوقالعاده در سکس و موارد دیگه ، تنها اشکال آرش که بعد از گذشت ۸ سال زندگی در کنارش کم کم متوجه شدم و با اون چیزی که در گوشیش دیدم به یقین رسیدم ، این بود که زود از چیز هایی که داشت خسته میشد…
از موبایل و لپتاب و… گرفته تا ماشین و‌خونه و شهری که توش زندگی میکرد…
ولی اصلا توقع نداشتم که از من خسته بشه و‌ به فکر این بیوفته که یک زن دیگه رو‌ وارد زندگیمون کنه اونم بدون اینکه به من بگه سر من هوو بیاره…
این کارش به شدت قلب منو به درد آورد و طی مدت ۲ الی ۳ سال کلا نسبت به من سرد شد و به سمت اون زنیکه رفت و جوری با من رفتار میکرد که انگار من اصلا وجود ندارم… منم تصمیم گرفتم خیلی چیزا رو توی خودم بکشم و ستاره ی جدیدی از خودم بسازم و دنبال رویاهام برم بخاطر همین…

-آرش
+بله ؟!
-( کوفت بله نکبت قبلا میگفتی جانم خانومم ، جانم عمرم الان شدم بله ؟! متاسفم برات آرش) میگم… امممم…
+چیه ؟! چی میخوای بگی؟! میبینی که دارم کار میکنم و وقتم کمه…
-باشه بابا میگم ، ازت پول میخواستم
+همین ؟! برای این مسئله سه ساعته منو مشغول خودت کردی ؟!
-سه ساعت چیه ؟! این چه طرز حرف زدن با زنته ؟!
+خیل خب بابا حالا بگو چقدر ؟؛
-چند میلیارد
+چند میلیااااااارد ؟!
چشمای آرش داشت از حدقه اش در میومد ، و با تعجب زیاد بهم نگاه کرد و اب دهنشو قورت داد و گفت…
+چرا چند میلیاااارد ازم میخوای ؟!
-راساش یادته همیشه آرزو داشتم که…آرزو داشتم که یک شیرینی پزی بزنم و اسمشو بزارم شیری پزی ستاره ؟!
+خب…
-برای همون میخوام
+ول کن زن ، اولا که زن چه به کار کردن تو بیرون ، دوما مکه یک قرون دوهزار ، صحبت چند میلیارد پول ، حداقل ۱۰ میلیاردی الان پول میخواد ،حداقل…
-خب تو که داری بهم بده دیگه…
+حرف مفت میزنیا کجا دارم ؟؟
-میدونم داری ، چطور یک آرایشگاه زدی تو بهترین جای شهر اونم با اون همه پول برای اون زنیکه…

توی آنی سوزش زیادی رو قسمت چپ صورتم احساس کردم ، به خودم اومدم دیدم که آرش چنان تو صورتم زده بود که رد دستش رو صورتم قرمز شده بود و گوش داشت سوت میکشید ،این اولین بار بود که آرش تو صورتم میزد ،اونم فقط چون به زنش گفتم زنیکه…
با این حرکت آرش خیلی قلبم شکست…
+اولا که زنیکه نه و مبینا ،درست صحبت کن ، دوما یک بار دیگه ، فقط یک بار دیگه حرف بزنی ،بخوای زر مفت بزنی هم حسابی حالتو میگیرم هم اون مهریتو پرت میکنم تو صورتت و با یک چمدون لباس میفرستمت خونه ی بابات فهمیدی زنیکه ی احمق ؟!
خواستم جلوش واستم ، ولی صورت آرش به شدت عصبی و ترسناک شده بود و از طرفی هم نمیتونستم طلاق بگیرم ،درسته آرش دیگه آرش قبلی نبود و به شدت عوضی و وحشی شده بود ولی… بازم به وجودش وپولی که به عنوان نفقه بهم میداد لازم داشتم برای حرج و مخارج وکمک به درمان بیماری پدرم که چند سالی میشد که مثل خوره افتاده بود تو جون پدرم و داشت نابودش میکرد ، پس اشک تو چشمم جمع شد و دستم رو صورتم بود با نهایت ناراحتی رفتم تو‌ اتاقم ، افتادم رو تخت و صورتو فرو کردم تو بالشتم و بلند بلند زار میزدم انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد و کی اصلا شب شد…
بلند شدم رفتم سرویس ، دست و صورتمو شستم و آرش نبود ، مثل همیشه بدون اینکه به من بگه رفته بود پیش اون عفریته ، منم یکم غذا خوردم و مشغول دیدن یک فیلم شدم ، لحظه ی لیسیدن گردن دختره توسط دوست پسرش بد آتیشی تو وجودم انداخت ، کصم شروع کرد به نبض زدن و بدون اختیار لب پایینیمو گاز کوچیکی گرفتم ، یک لحظه دستم رفت سمت سینه هام و نوک سینمو از رو لباس آروم میمالیدم ، خیلی حالم خراب شد ، ۴ ، ۵ ماهی میشد که کصم حسابی خالی نشده بود و هرزگاهی با مالیدن کوصم و تصور خودم زیر آرش که داره کصمو جر میده ، ارضا میشدم ولی خب کیری که کصتو جر بده و هلاکت کنه و باعث بشه جیغت در بیاد فرق میکنه ، تو همین تصورات بودم ،به خودم اومدم که دیدم یکی سینه هامو از تاپ سفیدم انداختم بیرون و دستم تو شلوارکمه و دارم کصمو میمالم ، سینمو محکم میمالیدم و نوکشو با انگشت هام میمالیدم و حسابی سیخ شده بود و انگشتام رو چوچولم بود و با یک ریتم روی کصمو میمالیدم و انگشتم با ترشحات کصم خیس کردم و دوباره شروع کردم به مالیدن چوچولم ،حسابی داغ داغ شده بودم ، ۲ تا انگشتمو کردم تو‌کصم و شروع کردم به عقب و جلو کردن تو کصم و آروم انگشتامو به دیواره های کصم می کشیدم و همزمان سینه ی بزرگمو به سمت دهنم هول میدادم و گردمو خم کرده بودم و نوک سینمو کردم تو دهنم تند تند لیس میزدم و میکردم تو دهنم و سینمو موک میزدم و سرعت عقب و‌ جلو کردن انگشتامو تو‌ کصم زیاد کردم و یکهو بی اختیار دستمو تا ته فشار دادم تو کصم و نگه داشتم ، پاهام به لرزه افتاد و چشمام سیاهی رفت ، بعد دستامو محکم به دسته های مبل گرفتم و بی اختیار سر و گردنم به عقب پرت شد و با فشار دستام رو دسته ی مبل کونم از مبل فاصله گرفت و پاهام سیخ شده و میلرزید و آبم با فشار از کصم خارج شد و روی پاهام ریخت و به سمت مچ پام سرازیر شد…
بعد از گذشت چند ثانیه لرزش تموم شد و بی جون شدم و لش شدم رو مبل و به زور یک چشممو باز کردم و ساعت رو نگاه کردم ، نزدیک ساعت ۹ شب بود ، بزور از جام بلند شدم و رفتم حموم ، آرش نیومده بود و منم حوصله ی هیچی رو‌ نداشتم ، رفتم رو تخت و دلم میخواست گریه کنم ،ولی به جاش تصمیمات جدیدی گرفتم برای زندگیم و تصمیم گرفتم مستقل بشم با خودم گفتم وقتشه که رو‌ پای خودم واستم…

ادامه...

نوشته : آرمین 2fm و با تشکر از خانم ابرو زخمی 💋❤


👍 27
👎 5
34901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871053
2022-04-28 01:59:11 +0430 +0430

آرمین 2fm اسم خودسو عوض کرد و اسم فامیلیش گذاشت
تو لقبش رو گرفتی واسه خودت خخخ
ولی در مورد داستانت،منتظر ادامه هستم

2 ❤️

871054
2022-04-28 02:00:53 +0430 +0430

خوب بود مرسی آرمین و ابرو زخمی پیشتاز

1 ❤️

871060
2022-04-28 02:09:43 +0430 +0430

ممنون بابت کامنت ها و‌نظرات دوستان ، من همون آرمین 2fm هستم که داستان رو‌نوشتم ، اکانت قبلیم نمیدونم چرا ، نتونستم واردش بشم و‌ اکانت جدید با همون اسم ساختم ، خوشحال میشم منو دنبال و اکانتمم لایک کنید ❤☺🙏

0 ❤️

871125
2022-04-28 12:51:27 +0430 +0430

پس ما چی
ما قاقیم
از همه تشکر کردی پس ما چی
راستش اسم شناسنامه ایم بابام گذاشت غیظ علی ، اما ننم بیاد باباش صفر صدا میکرد ، ولی از بچگی دوس داشتم اسمم سهیل بود
حالا تو هم از زبان یه زن به اسم ستاره مینویسی و میری پایین میبینی نویسندهه عمو خُر خُر اونجا

1 ❤️

871143
2022-04-28 15:31:12 +0430 +0430

ادامه بده

1 ❤️

872150
2022-05-04 13:12:15 +0430 +0430

بنويس بنويس همسايه بالاييه ماهم امروز كه دومين روز عيده فطره سرويس كرده نميدونم چي داره ميكشه اينور اونور نيم ساعته مخ مارو سرويس كرده پدرسوخته

0 ❤️