عاشق و معشوق خجالتی

1402/11/20

بی سروصدا از پله ها میرفتم بالا تا پشت بوم یواشکی سیگاری دود کنم که صدای پچ پچ به گوشم خورد. برادرم بود با یکی دیگه. از صداش که میگفت یواشتر، چرا اینقدر هولی فهمیدم دختره. توی اتاقکی که جای انباری ازش استفاده میشد مشغول بودن. از همون جا برگشتم اتاقم طبقه دوم. نمی خواستم حالشون گرفته بشه. توی خونه ما پیدا کردن جای خلوت مشکله چون هفت نفریم، پنج تا خواهر و برادر بعلاوه پدر و مادر. اتاق من و برادرم شریکی هست. بعد از نیم ساعتی برادرم اومد پایین ولی دختره نیومد. اگه از راه پله میرفت میفهمیدم. حدس زدم دختر همسایه باشه که پشت بومشون به مال ما راه داره. شونزده ساله شه و از اون ورپریدهاست. قبلا هم یه دفعه با هم دیده بودمشون، توی اتاق مشترکمون. دختره لخت نشده بود فقط دامنش رو بالا زده بود. شورت پاش بود. یقه ش باز بود و یه تیکه از سینه ش معلوم. در رو که باز کردم غافلگیر شدن. گفتم ببخشید. رفتم پشت بوم منتظر موندم تا کارشون تموم بشه. یه کم بعد با داداشم اومدن بالا. دیگه رودرو شده بودیم. دختره یه نگاهی انداخت به داداشم که یعنی چکار کنم. برادرم گفت: داداش از خودمونه دهنش هم قرصه، خیالی نیست. از هِرّه يه متريِ بین دو پشت بوم که میخواست رد بشه دوباره لنگ و پاچه و شورتش معلوم شد، خوش تراش و هوس انگيز.
وقتی برمیگشتیم پایین برادرم گفت: معذرت که زا به را شدی.
-چیزی نیست، فقط مواظب باش کار دست خودتون ندین.
+نه، مواظبیم. نمیذاره شورتش رو در بیارم. ولی مزاجش انصافا خیلی تنده. یه خواهر بزرگتر هم داره. فضولی نباشه فکر کنم به هم بخورین. اونم مثل خودت سربه زیر و خجالتیه.
چیزی نگفتم و اونم دیگه حرفی نزد. البته که دلم میخواست دوست دختر داشته باشم ولی این کارا عرضه و رویی میخواست که من نداشتم.
دوباره برادرم به حرف اومد: میتونم لیلا رو واسطه کنم به بهانه زبان یاد دادن باهاش دوست بشی. میخوان بذارنش کلاس زبان.
-مشکلي نيست. به خاطر همسايگي نصف قيمت حساب ميکنم.
هفته بعد لب پشت بوم رودررو شدیم. لیلا و خواهرش اون طرف و من و داداشم این طرف. لیلا به هم معرفی مون کرد. این ستاره خانم اینم آقا مجید. ببینم چکار میکنین. ستاره که از رابطه خواهرش با داداشم خبر داشت رنگش سرخ شد. لابد با تصور رابطه ای مشابه بین من و خودش.
ازش پرسیدم چقدر انگلیسی بلده.
-در حد دبیرستان.
+فیلم به زبون اصلی نگاه میکنی؟ چقدرش رو میفهمی؟
-گاهی، یه چیزایی میفهمم ولی بيشترش رو فقط حدس ميزنم.
+خوبه، من موقع درس فارسی حرف نمیزنم. اگه چیزی رو نفهمیدی به انگلیسی توضیح میدم تا متوجه بشی. اولش شاید سخت باشه ولی در نهایت خیلی بهتر جواب میده.
قرارمون شد روزهای زوج ساعت 6 تا هشت شب توی خونه اونا. اولین جلسه، با این که دفعه اولم نبود که به کسی انگلیسی یاد میدادم، هیجان زده بودم. انگار درس دوست دختر گرفتن پس میدادم. سر میز نهارخوری نشسته بودیم. مادرش توی آشپزخونه بود و پدرش پای تلویزیون. از ضمیر و فعل کمکی شروع کردم. هر فعلی باید با همه ضمیرهای مختلف و زمانهای مختلف صرف میشد: من هستم تو بودی ایشان نبودند… این پایه زبونه.
روم نمیشد توی چشماش نگاه کنم ولی وقتی مشغول یادداشت کردن بود زیرچشمی دید میزدم. مثل لیلا لوند نبود ولی به نظرم جذابتر بود. وقتی روي دفترش خم شده بود نگاهم رفت توی یقه ش و قسمتی از سینه هاش رو شکار کرد. وقتی سرشو بلند کرد نگاهم رو دزدیدم. به نظرم متوجه شد ولي به روی خودش نیاورد. دو ساعت مثل برق گذشت. ده دقيقه هم بيشتر موندم. موقع رفتن به انگلیسی پرسیدم: چطور بود، راضی بودی؟
-خوب بود، خیلی خوب.
لحظه شماری میکردم واسه جلسه بعدی. خیلی برام دیر گذشت. جلسه دوم انتظار داشتم در مقابل هیزی که دفعه قبل نشون داده بودم لباس جمع و جورتری بپوشه ولی برعکس پیرهن آستین کوتاه تنش بود. بهش گفته بودم که دفعه بعد مکالمه داريم و سوال جواب البته به انگليسي. بعد از چند سوال معمولي پرسیدم: من چیزی که میبینم دوست دارم، فکر میکنم این یه پیشرفته. تو چی فکر میکنی؟ چیزی که میبینی دوست داری؟ ما پیشرفت کردیم؟
-بله، فکر کنم.
+لطفا با جمله کامل جواب بده.
-بله، چیزی که میبینم دوست دارم. فکر میکنم پیشرفت کردیم.
به خودم امیدوار شدم. معلوم شد اونقدرها هم بي عرضه نيستم. قدم بعدی رو برداشتم انگشتم رو گذاشتم روی دستش این چیه، به چه درد میخوره؟
-دست منه، برای گرفتن.
+و…
باید کاربردهای دیگه دست رو میگفت: مثل لمس، نوازش، نقاشي و غیره که بلد نبود. یکی یکی لغتا رو میگفتم و ثریا باید عملش رو انجام میداد.
+لمس کن، نوازش کن، بزن.
با دستش روی میز انجامشون داد.
+لب برای چه کاریه؟
-حرف زدن.
+دیگه؟
-بوسیدن.
+هست کسی که بخوای ببوسی و تاحالا نبوسیده باشی؟
-نمیدونم، شاید.
+خب، امیدوارم موقعیتش جور شه ببوسيش. تو هم امیدواری؟
سرخ شد و سرش رو زير انداخت.
ياداوري کردم که اين کلاس زبانه و داريم تمرين مکالمه ميکنيم. تکرار کردم: امیدوارم موقعیتش جور شه ببوسيش. تو هم امیدواری؟
-امیدوارم.
+کامل جواب بده.
-بله، امیدوارم موقعیتش جور شه ببوسمش.
نمیدونم تصادفی از ضمیر مذکر استفاده کرد یا این یه پیام بود.
+چند جور بوسه داریم؟
-دوستانه، عاشقانه.
+بوسه عاشقانه آیا جلوی بقیه میشه؟
-در خارج بله ولی اینجا نه.
+اینجا چطور میشه؟
-وقتی با دوستت تنها باشی.
+من شبا میرم پشت بوم ولی فقط سیگار به لبام بوسه میزنه.
-منم میرم پشت بوم ولی سیگار نمی کشم.
+امشب بدون سیگار میرم اونجا، شاید چیز بهتری گیرم بیاد. ساعت ده که ستاره ها در اومدن. شاید ستاره مو پیدا کنم.
-امیدوارم هوا ابری نباشه.
زياد مطمئن نبودم که خبري بشه چون صريح حرف نزده بوديم با اين حال قبل از ساعت ده روی پشت بوم بودم. هیجان داشتم. نمیدونستم چی پیش میاد. اصلا میاد یا نه؟ اگه بیاد، این طرف میاد یا باید دورادور حرف بزنیم. اگه اومد میریم توی انباری یا نه.
با این فکر و خیالها ساعت از ده گذشت و خبری نشد. تا یازده منتظر موندم. شايد فقط واسه خودم خيالپردازي کرده بودم. ولي اين که گفته بود امیدوارم هوا ابری نباشه لابد منظورش اوضاع خونه شون بوده که جور نشده!
تا جلسه بعدي خيلي بهم سخت گذشت. بين اميد و نااميدي، توهم و واقعيت. اين که داداشم و ليلا هم برنامه نداشتن البته اميدوارم ميکرد که شايد واقعا هوا ابراي بوده!
زنگ خونه شون رو که زدم خودش در رو باز کرد. گرم و خندون. هنوز نمي تونستم بيرون از چارچوب درس و زبونِ کنايه حرفم رو رک بزنم. گُه بگيرن به اين اخلاق خجالتي که نميدونم چرا يقه م رو ول نميکنه.
+ديشب نتونستم ستاره خودم رو ببينم.
-هوا ابري بود.
+يک بام و دو هوا که ميگن لابد همينه ديگه.
-دو بام دو هوا!
+ميبينم که پيشرفتت خوب بوده پس سوالاي مشکلتري ميپرسم. ميتوني بگي فرق عشق و سکس چيه؟
کلمه سکس رو يواشتر گفتم که کس ديگه اي نشنوه.
-عشق با نگاه رد و بدل ميشه سکس با پوست.
+ديگه؟
-دومي اولي رو کامل ميکنه.
+و اولي؟
-به تنهايي نبايد چيز جالبي باشه.
دستش رو گرفتم و يه کم فشار دادم. توي چشماش نگاه کردم.
+حالا اين کدومشونه؟
-مخلوطه، از هر دوتاش هست. يه عشق سکسي يا يه سکس رمانتيک.

  • پس امشب حتمي ستاره مو ميبينم، حتا اگه ابري باشه، اونقدر صبر ميکنم تا هوا صاف بشه.
    -خوبه.
    دستش رو گرفتم بوسيدم و گذاشتم روي قلبم. اونم دست من رو گذاشت روي قلب خودش. فرصت فشار دادن سينه ش رو از دست ندادم. ديگه پايين تنه هم به جنب و جوش افتاده بود.
    +درست گفتي، مخلوطش خيلي بهتره.
    توي فرصتهايي که دست داد لاس خشکه و بوس و دست مالي پروپاچه برقرار بود. شب بالا پشت بوم منتظر بودم. با پيژامه و رکابي. يه کم بعد از ساعت ده پيداش شد. کمکش کردم بياد اين طرف. همديگه رو بغل کرديم. گرم بود ونرم.
    +بريم توي اتاقک، اينجا خطريه.
    بعدا معلوم شد فقط يه مانتو روي لباس خواب پوشيده بود. همين و بس. وقتي تن و بدن آزادي داشته باشن جايي واسه وراجی صاحبشون باقي نميذارن. به هم پيچيديم و سرگرم عشقبازي شديم. خوبيش اين بود که هردو دفعه اولمون بود و ناشي بازي دوطرفه بود. هرچند غريزه احتياج به تمرين زيادي نداره زود راه خودش رو پيدا ميکنه. ستاره سنگ تموم گذاشت. سوتين نپوشيده بود. وقتي سفتي پايين تنه م رو بين پاهاش حس کرد گفت: شورتامون رو در بياريم تا کثيف نشدن.
    یاد حرف داداشم افتادم که گفته بود ثریا خجالتیه و خندیدم.
    -به چی میخندی؟
    +به عشقبازی دوتا آدم خجالتی! بذار من مال تو رو در بیارم.
    با پایین تنه های لخت روی هم افتادیم. من که همچین تجربه ای نداشتم نیم دقیقه هم نکشید که فهمیدم آبم میخواد بیاد ولی نتونستم جلوش رو بگیرم. وقتی دیدم کار از کار گذشته خودم رو محکم بهش فشار دادم تا تخلیه شدم. کیرم هنوز سفت بود. فکر کردم اگه به کارم ادامه بدم دوباره ارضا میشم که نشدم. ولی ادامه دادم. یه دقیقه ای عقب جلو کردم.
    -خیلی خوبه، ادامه بده. اوف…
    یه دقیقه ای ادامه دادیم تا بساطم شل شد و هن و هنم در اومد. ثریا هنوز من رو به خودش فشار میداد. بعدش با کهنه ای که پیدا کردیم خودمون رو تمیز کردیم. زیر نافش یه کم قرمز شده بود.
    +اذیت که نشدی؟ به من که خیلی خوش گذشت.
    -به من هم خوش گذشت. دیگه باید برم.
    +بذار من شورتت رو بکنم پات.
    لبخند زد. قبل از اینکه شورتش رو کامل بالا بکشم کسش رو بوسیدم: دوستت دارم. امیدوارم دفعه بعد بیشتر دوام بیارم.
    وقتی رفتم توی اتاقم برادرم اونجا نبود . ده دقیقه بعد سر وکله ش پیدا شد.
    -کجا بودی؟
    +همونجا که شما بودین. با لیلا مشغول بودیم که دیدیم شما دارین میاین رفتیم پشت اثاث قایم شدیم.
    -جدی میگی؟
    +دروغم چیه. بهت تبریک میگم. زدین رو دست ما. واست لخت شد. همین باعث شد لیلا هم رضایت بده بدون شورت عشقبازی کنیم. از این به بعد باید نوبتی بریم انباری.
    -میرم بالا یه سیگاری بکشم. این دختره که نمیذاره. در ضمن بیشتر مواظب باشین.
    هفته ای یا دوهفته ای یک بار که هوا ابری نبود عشقبازی ما تکرار میشد. کم کم کنترلم بیشتر شد و تونستیم طولانی تر عشقبازی کنیم. ولی به نظرم اولین عشقبازی مزه دیگه ای داشت. حیف که باید برم سربازی. برگردم شاید باهاش ازدواج کنم. واقعا دوستش دارم.

نوشته: مدوزا


👍 40
👎 4
18801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

970285
2024-02-10 00:19:12 +0330 +0330

یادش بخیر کصکلک بازیای نوجونی😂داستانت عالی بود.اولین لایک

2 ❤️

970288
2024-02-10 00:23:47 +0330 +0330

داستان روان…و دارای کشش بود…بدون اضافه گویی
مرسی مدورا

2 ❤️

970299
2024-02-10 01:08:39 +0330 +0330

عالی بود با اینکه نخوندمش

1 ❤️

970304
2024-02-10 01:18:35 +0330 +0330

کلا دوسه نفر داستان نویس خوب موندن مدوزا یکی ازوناس بقیه کسشرنویسن

2 ❤️

970315
2024-02-10 01:42:46 +0330 +0330

عالی

2 ❤️

970319
2024-02-10 01:58:10 +0330 +0330

سلام پسرم ۱۷ سالمه ولی یکم پر مویم دنبال یک نفرم براش ساک بزنمممم

0 ❤️

970326
2024-02-10 02:32:25 +0330 +0330

ستاره یا ثریا؟

2 ❤️

970373
2024-02-10 10:26:49 +0330 +0330

مدوزا جان عالی
خسته نباشید🌺🌺🌺🌺
این یارو کلا هدفش ایراد گرفتن و خودی نشان دادنه انگار تشنه دیده شدنه و با این کار ارضا میشه! کلی داستان رو بالا و پایین میکنه تا یک چیزی ازش دربیاره ، بعد بدوبدو میره با اکانت دومش دیسلایک میده!
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بین سه چهار هزار کلمه یک اشتباه پیدا کردی؟
وووووو تو چقدر خاصی! برو ذاتت رو درست کن

1 ❤️

970378
2024-02-10 10:56:41 +0330 +0330

با تشکر از دوستانی که نظر دادند، بین انتخاب ستاره و ثریا برای اسم کاراکتر داستان مردد بودم. میدونید که ثریا هم یک ستاره است. میخواستم با مفاهیم ستاره و هوای ابری بازی کنم. آخرش تصمیم گرفتم ثریا رو بکنم ستاره. یکیش جا موند. حواس پرتیم دیگه!
مدوزا

5 ❤️

970402
2024-02-10 15:15:55 +0330 +0330

منم لایک کردم که ۲۰ بشه داستانت

0 ❤️

970414
2024-02-10 17:36:16 +0330 +0330

شاید نه…حتما باهاش ازدواج کن نامردی نکنی

0 ❤️

970423
2024-02-10 19:52:35 +0330 +0330

جالب انگیز، خاطره انگیز و حوس انگیز بود 🌹🌹🌹لایکیدم

0 ❤️

970592
2024-02-11 17:49:23 +0330 +0330

ستاره بود یا ثریا . لعنتی کم حافظه

0 ❤️

970724
2024-02-12 14:54:52 +0330 +0330

خوب بود 👌

1 ❤️

970983
2024-02-14 09:44:07 +0330 +0330

این داستان برای من یادآور حسرت عشق ورزیدن در ایام شباب بود.
شاید مذهب، شاید خانواده و محیط و قطعا بخشی از خود من این لذت را از خودم دریغ کردم.
داستان روانی بود
در مورد ستاره و ثریا هم متوجه توضیح شما شدم
ممنونم

1 ❤️

971356
2024-02-16 22:05:24 +0330 +0330

مثل همیشه عالی بود مدوزا جان 🌹

1 ❤️