عشقی که اشتباه بود....(1)

1391/12/02

×این داستان واقعی نیست! پرورده ی ذهن منحرفمه :پی×
من سوگندم…الان 19 سالمه این خاطره مال 17 سالگیمه…
اونموقع ها مثل اکثر دوستام تو فکر بی اف و اینا نبودم…ازون دخترایی بودم که همیشه میخندن و لپشون فرمزه…کلی هم لپ داشتم! قدم 165 بود و موهای فر قهوه ای که همیشه پسرونه نگه میداشتم و این باعث میشد خیلیا انگ لز بودن بهم بزنن…
از بچگی ورزشو دوس داشتم و بسکتبال کار میکردم . چون قدم کوتاه بود شماره یک( یا همون پوینت) بودم…
صمیمی ترین دوستم اسمش سونیا بود که اونم مثل من بود و با پسر جماعت کنار نمیومد…
ما با اتوبوس های میرداماد بر میگشتیم خونه…تو ایسگاه پسرهای دبیرستان پشت مدرسمونم بودن…
اسم یکیشون امیر بود…
ما با هم سلام علیک داشتیم و امیر و دوستاشم میدونستن من و سونیا تو این فازا نیستیم که بخوایم تیریپ بی اف جی اف برداریم…
یه روز امیر به من اس داد که:
-امیر :سوگی فردا بعد مدرسه بیاین بریم کافی شاپ تو خیابون بغلی
-من : بزا اگه صونیا موافق بود اوکیه
زنگ زدم به صونیا:
من : سلام چطوری؟! صونی امیر بهم مسیج داد گه فردا بریم گیلاس…
صونیا: سوگند به جون خودم اینا یه فکرایی دارن
من: بابااااااااااا اینا اصن نمیدونن سینه سایز بندی داره چه برسه به فکر!
صونبا: روشون باز میشه ها
من : منو تو که به خودمون مطمنیم…اونام کافیه دست از پا خطا کنن.!
اینجوری شد که صونیارم راضی کردم…آخه تهه دلم از دوست امیر(ارشیا) خوشم میومد…
فرداش 4 تایی رفتیم گیلاس…خیلی خندیدیم…
من: امیر تو متولد جه ماهی هستی؟!
صونیا:(زد به پهلوم و یواش گفت)ااا سوگی به تو چه آخه! الان فک میکنه میخوای شرو کنی به لاس زدن!
امیر: آذر
من : آهاااااااان…چیزه… بازم بیایم خوش گذشت!
ارشیا: کلا با امیر خوش میگذره!(نگاه معنی داری به صونیا کرد)
صونیا:(باز زد به پهلوی من)سوگند میکشمت!
یه سال ازین ماجرا گذشتو ما هر از چندگاهی میرفتیم گیلاس و رستوران های دور و اطراف…
یه روز صونیا به من زنگ زد و گفت:
-وایییییییییییی سوگی!
-چته روانی!
-ارشیا جونت زنگ زد به من گف فردا بریم خونشون…فیلم جدیدرو که میگف گیر آورده ببینیم…
-کدوم فیلم؟!
-بابا همون که گف سوپره گیر نمیاد!
-صونیا یاد پارسال بخیر یذره حیا داشتی!
-بابا ارشیا و امیرن دیگه!از خودمونن…
-باشه ولی به جون تو صونی اگه دست از پا خطا کنن دیگه اسم تو رو هم نمیارما…!
-باشه بابا باحیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!!!
فرداش شد و ظهر صونیا اومد خونه ی(مامانم اینا سر کار بودن) ما که بعدش با هم به بهونه ی خرید بریم بیرون آخه هم مامان بابای من گیر بودن هم مال اون
من یه تی شرت معمولی ولی چسب پوشیدم دامنم رو هم گذاشتم تو کیفم که اونجا بپوشم…یه دامن بلند و ساده! ولی صونیا! باورم نمیشد این همون صونیا باشه!یه تاپ چسب مشکی که پشتش باز بود با یه شلوارک جین که پوشید من نظرمو بگم…
-من: صونیا این چه ریختیه! شبیه جنده ها شدی!یه خیار کمه بگیری دستت…!
صونیا آروم اومد جلو…
-من: چته بزغاله؟!
ترسیده بودم چشاش حالت همیشگیو نداش…
-ص: هیچی!سوگند من دوستت دارم…
-من: توام شدی بچه های مدرسه! ولمون کن بابا نه من لزم نه تو!(به شوخی و با خنده)
-ص: سوگند حالم بده! جدی ام!
-من: (بازم با حالت شوخی! میخواستم بحثو عوض کنم)اصن لباست خوبه!هه هه!پاشو بریم عوضیه من
من نشسته بودم رو تختم اونم جلوم بود…یهوهلم داد…
-من: چته وحشی!
ص: فقط خفه شو! زود تموم میشه میریم…
-من: صونی…
نذاش حرفم تموم شه لباشو گذاش رو لبم…من تو شوک بودم!این همون صونیاس! باورم نمیشه! من بهش اعتماد داشتم!فک نمیکردم مثه بقیه دوستام به من حسی داشته باشه!
لبامو میخورد و من بهت زده چش تو چشش بودم
دیدم خیلی حالش بده منم یه حسی بهم دست داد که نمیدونم چی بود!
منم شروع کردم به خورن!با اون رژ آلبالویی که زده بود منم حالم بد شد! احساس کردم دارم خیس میشم…
خوابید روم…تو صورتش دقیق شدم!با خودم گفتم صونیا هم خوشگله ها…چشای طوسی و موهای مشکی لخت!تی شرتمو زد بالا منم کاری نکردم…(که کاش میکردم!)
دست زد به نوک سینم…سر شدم!دوباره لب گرفت و منم دیگه حشری شده بودم شروع کردم به لیسیدن گردنشو دستمو آروم از رو کمرش سر دادم تو شلوارش…ناله میکرد…یهو خودشو کشید عقبو شلوارکشو دآورد…شلوار خونه ی منم درآورد و گف ببین دستتو بذار لای کسم…منم با اینکه چندشم میشد ولی تو حال خودم نبودم…انگشت وسطیمو مالوندم رو کسش…
خیس بود! یهو دیدم گف بخورش! گفتم عمررررررررررن
یه جهش سریع زد و روم خوابید
بعد نشست رو دهنم…دیدن نه!اونقدرام چندش آور نیس…با زبونم با چوچولش بازی کردم…
رو دهنم جلو عقب میشد…خواستم بهش حال بدم…زبونمو تا جایی که میشد کردم تو کسش…بعد خیلی آروم ولی محکم چرخوندم توش…دیگه داشت جیغ میکشید…یهو لرزید! من ترسیدم! آخه ارضا ندیده بودم! از روم پا شد افتاد رو زمین!
گفتم حالا که فرصتش هس چرا که نه…منم نشستم رودهنش…حال لیس زدنم نداش واسه همین چرخیدمو تو حالی که کسم رو دهنش بود انگشتمو رو دهنه ی کسش کشیدم…شروع کرد آروم لیس زدن…بهم حال نداد…پا شدم کنارش دراز کشیدم و لباشو خوردم…
همونطور که لب میخوردم ساق پامو از لای پاهاش رو کسش میکشیدم…
نگران بودم مامانم اینا برسن…کمکش کردم که پاشه…
ادامه دارد…

نوشته: ناریا


👍 0
👎 0
10485 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

363129
2013-02-20 21:19:07 +0330 +0330

مطمئنم خيليها مثل من، فقط خط اول داستانتو خوندن…
درسته داستان شما واقعيت نداره ولى عنوان كردنش به اين شكل، اصلا درست نيست، چون در وحله ى اول هر شخصى سعى در باور داستان داره ولى اگه شما همون خط اول بگى كه داستان واقعى نيست، مسلما انگيزه اى براى خوندن تخيلات يك شخص اونم با اين موضوع نميمونه.

0 ❤️

363130
2013-02-20 21:47:12 +0330 +0330
NA

به به آریزونای عزیز خوشم باشه چه عجب شما رو اینجا دیدیم!
من با آریزونا موافقم و خط اولم نخوندم!

0 ❤️

363131
2013-02-21 00:31:50 +0330 +0330
NA

ناریا عزیز:

نویسندگان سایت داستان تخیلی می نویسن مارو از شر لز و گی نجات بدن .شما رفتی تخیلی لز نوشتی.اینکه تخیل نمی خواد دوست عزیز.

اگه می خوای داستان بنویسی از حالت چت بودن بیارش بیرون.

موفق باشید.

0 ❤️

363132
2013-02-21 01:08:16 +0330 +0330

خخخ اين امير بااون پسره دیگه داخل داستان چیکاره بودن هان بابا اونارم بازي مي دادي دركل داستان خوبي نيست خخخ لززوركي

0 ❤️

363133
2013-02-21 01:25:57 +0330 +0330
NA

اَه اَه اَه اَه باشه بابا تو خوشگلی تو جیگری تو نازی نه تنها پسرا بلکه دخدراهم برات میمیرن(بهت حس دارن)همه اینا قبول ولی گمشوکسافط به نظرمن گهی بیش نیستی…فانتزی خزی داری…منظورت اینِ کِ یه جورایی بهت تجاوز کرد؟؟؟باو تیلورسوویفت…چون تیلور عابجیمه گفتمااا لزنیستم و از همه همجنس بازا و حتی کسایی ک مث توداستانای پرورده ی ذهن منحرف نَ(جنده)شون لزه متنفررررررررررم :) هیچ حسی بهتر از سکس با ♥♥♥♥عشقت♥♥♥♥ (جنس مخالففف)نیس برو خودتو اصلاح کن

0 ❤️

363135
2013-02-21 05:35:54 +0330 +0330
NA

az baghie dastana k migan vagheie o nist kheili behtar bud
Afarin edame bede :-*

0 ❤️

363136
2013-02-21 05:39:09 +0330 +0330
NA

neda jan toam khafe sho azizam harkasi ye model dus dare
yeki gay yeki less yeki oral yeki mfm yekiam dus dare ba 10 nafar hanzaman bekhabe ina b to marbut nisto tu alayeghe digaran dekhalat nakon

0 ❤️

363137
2013-02-21 10:21:41 +0330 +0330

خیلی اشغال بود…کاملا تخمی -تخیلی بود…از لیسیدن کس سونیا شروع شده وبه کس دادن به ارشیا یا دوستش یا هر دوتاشون تموم میشه…
کلا ریدی با این اراجیف که امدی اینجا قی کردی…مگه کسی بهت پول داده …یا التماست کرده…یا فکر کردی نویسنده هستی که امدی اینجا و این چرت وپرت هارو سر هم کردی…اگه کسی میاد میگه واقعیه…یعنی داره یه خاطره میگه . ادعای نویسندگی هم نداره…اخرش چند تا فحش میخوره میره رد کارش…ولی تو که امدی توهم بهم میبافی باید یه نقطه قوت تو نویسندگی داشته باشی…نمیدونم دختری یا پسر …ولی وقت ما رو تلف نکن…خودتم سر کار نزار از تو نویسنده در نمیاد…ببین ادامه نده…داستانت خیلی تکراری و نخ نما شده…هیچ جذابیتی نداره…یعنی تو اینکاره نیستی…برو به سلامت …دیگه هم اینوری نیا…یعنی جون هر کسی که دوست داری…جون همون صونیا/سونیا/…ارشیا/عرشیا/…امیر/عمیر/… دیگه ننویس…مثل ما کسخل ها بیا یه سری کسشعر بخون و برو…

0 ❤️

363138
2013-02-21 12:16:15 +0330 +0330
NA

سونیا،بی شعور سونیا…10 خط ازش بنویس تا یادت نره
احساس میکنم تو پسری…
واقعا تو میخوای بازم بنویسی؟ جون شری تمومش کن!
اگه بخوای امتیاز کامل میدم(که نمیدم) ولی به شرطی که دیگه ننویسی:D

0 ❤️

363140
2013-02-21 15:04:46 +0330 +0330
NA

خاک تو سرت لزی

0 ❤️

363141
2013-02-21 21:23:49 +0330 +0330

عشق همیشه اشتباهه!

0 ❤️