فرصت طلب

1393/01/17

سلام اسمم رو نمی گم بی خیال فقط بدونید دانشجو سال آخر حقوق بودم تهران درس خوندم اما بچه شمالم وقتی تهران قبول شدم بابامامانم تصیم گرفتن که واسم خونه بگیرن از اونجا داستان شروع شد…
خاله ی من تو تهران یه آپارتمان سه طبقه داره که یه واحدش رو خودش میشینه و بقیه واحداشو میده اجاره در ضمن اون دوتا دختر داره که یکی شون 5 سال از من بزرگتره و اون یکی 3 سال از من کوچیک تره البته یه پسرم داره که تقریبا با من هم سنه . مامانم یکی از واحدهای خونه ی خاله ام رو واسم اجازه کرده به قول خودش اینجوری خیالش راحته که من تنها نیستم بگذریم!!!
من پسر سربه زیر درس خونی اما متحجر عقب مونده امل نیستم از مسائل دور برم آگاهم اما به روم نمی آرم شناگری قهارم که آب گیرم نیومده … بخاطر همین ظاهری که دارم تو فامیل خیلی راحتم همه تقریبا بهم اعتماد دارن . اوایل ترم 5 ام بود که واسه دختر خاله بزرگم خواستگار اومد بعد یه مدتم اونا با هم عقد کردن و نامزد شدن تقریبا 9 ماه از نامزدیشون میگذشت ، تابستون بود من بخاطر درس و دانشگاه از این خرخونی بازیااا برنگشتم شمال تهران موندم اونجا هم یه کاری دست و پا کردم تا یه خورده پولم به جیب بزنم آخه تو فکر این بودم که کم کم مستقل بشم بالاخره سن جوونی هزار آرزو بگذریم…
راستی یادم رفت من عاشق دختر خاله کوچیکم هستم از بچگی ما همدیگر دوس داشتیم پدرومادرامونم این و می دونستن واسه همین ما رو شیرینی خورده هم کردن بقولی ما رو واسه همدیگه تو آب نمک خوابوندن
یه روز عصر که از سر کار برگشتم خونه داشتم می رفتم تو که دختر خاله بزرگ ام صدا م زد گف کارم داره منم که خسته بودم یه تعارف زدم گفتم بفرما تو و مثل روال همیشه در واحد رو باز گذاشتم اما خودش که خیلی ناراحت بود وقتی اومد تو در رو بست و گفت که با من کار خصوصی داره. تعجب کردم و دلیل ناراحتیش رو ازش پرسیدم، یهو زد زیر گریه و گفت میخاد از شوهرش جدا بشه. جا خوردم وقتی دلیل تصمیم ش رو ازش پرسیدم متوجه شدم که شوهرش بیماری اعصاب داشته و از خانواده خاله ام پنهان کرده بهشون نگفته حالا هم بعد از گذشت نزدیک یه سال ذخترخاله متوجه شده می خواد ازش جدا شه…
این دختر خاله م مترجم زبانه خیلی ام تو کارش حرفه ایه درآمد خوبی ام داره و شوهرش بخاطر پول پدرش و موقعیت شغلیش باهاش ازدواج کرده البته به گفته خودش، حالا اومده بود از من کمک میخاست و میگفت تو که دانشجوی حقوقی اگه آشنا داری بهم کمک کن تا زود تر ازش جدا شم
وقتی دخترخاله ام ازم کمک خواست منم قبول کردم که کمک ش کنم تا از شوهرش جدا شه برای اینکه بتونم دادخواست علیه شوهرش تنظیم کنم باید میدونستم که تو دوران نامزدیش با شوهرش رابطه جنسی داشته یا نه ؟ آیا هنوز دختره یا نه؟ چون اگر دختر باشه نصف مهریه ش رو میشه گذاشت اجرا و اگه رابطه جنسی داشته باشن که باعث ازاله بکارت شده باشه همه مهر میشه طلب کرد البته من نمیخام وارد بحثای حقوقی بشم اما از همین سوال و جوابا بود که ماجرا شروع شد.
وقتی ازش پرسیدم دختره یا نه؟ زد زیر گریه و مثل ابر بهار بارید. رفتم اشپزخونه یه لیوان آب براش اوردم ماجرا رو جویا شدم اونم خیلی باز برام توضیح داد که شوهرش یه بار خرش کرده و برده خونشون به زور ترتیبش رو داده نه تنها از کوس کرده تش بلکه حسابی از کون پدرش در اورده طوری که بعد از اون رابطه زوری مجبور شده بره دکتر …!!!
وقتی ازش پرسیدم فقط همین یه بار رابطه داشته یا نه ؟ گفت تقریبا از همون روز اول عروسی رابطه داشته اولش از لب و ناز و نوازش شروع شده کم کم بیشتر شده طوری که دفه اول دو هفته بعد عروسی به شوهرش داده البته از کون، اون چندبار دیگه ام کرده بودتش اما دخترخاله هیچ وقت نذاشته که تو کوسش بکنه(من همیشه از این که داماد خاله ام عین اب اماله خونشون بود شاکی بودم البته بخاطر عشق خودم چون دیده بودم که گه گداری پسره سر گوشش می جنبه عشق منو دید میزنه حتی یه دفه خصوصی بهش گفتم که حواسش رو جم کنه) از صحبتای دخترخاله ام فهمیدم که پسر ه قبل تجاوزش هرکاری دوس داشته با این بدبخت کرده فقط دستش به کوسش نرسیده بود که اونم با زور رسید.
عصبانی شدم و گفتم : چرا راضی شدی اینقد باهاش رابطه جنسی داشته باشی بی عقل؟! اونجا بود که با لحن هوسی گفت: چون خودمم دوس داشتم ، خودمم میخاستم. انگار یه لیوان آب یخ ریخته بودن روم دست و پاهام یخ یخ بود ولی بدجور گرمم بود یه حال عجیی شدم، دست و پام گم کرده بودم. دخترخاله شیطونم فهمید که حالم یه طوری شده؛ با لبخند شیطنت آمیزی گف: چیه تو ام دلت میخاد؟ عصبانی شدم بهش گفتم : همین که تو خواستی کافیه !!! پاشو برو خونتون . اونم یه لبخند زد و پاشد که بره اما دم در برگشت و گفت: من دیگه دختر نیستم اگه یه موقع دلت خواست در خدمتم . وقتی داش میرفت بیرون یه لحظه ایستاد ، گفتم چرا واسادی برو میخام به کارام برسم یهو برگشت چه منظره ای !!! دکمه های مانتوش باز کرده بودسینه هاشو انداخته بود بیرون داشت می مالید جلوم تمام تنم می لرزید بهم گف : اگه پایه باشی همین الان حاضرم دست کرد تا دکمه ی شلوارشو باز کنه من داد زدم سرش گفتم : گم شو بیرون…
خیلی عصبانی شدم و جوش اوردم خیلی ازش بدم اومد اما چی بگم از اون شب ، تا صب داشتم با خودم کلنجار میرفتم از یه طرف یه دختر خوشگل که دیگه پرده ای نداشت که از پاره شدنش بترسی جلوم بود که خودش حاضر شده بهم بده از طرف دیگه ترس تبعات و آبرو ریزیش از همه مهم تر وفاداری به عشقم …
فردا صب که دیدمش بهش گفتم دیگه نمی خام تنها ببینمش اگه کاری هم داره باید با مامانش بیاد پیشم بعدشم یه راست رفتم سر کار به مسئولون که رفیقم بود گفتم میخام برگردم شمال دلم تنگه استعفا دادم اومدم خونه وسایلم رو جمع کردم برگشتم شمال همون روزم به مادرم گفتم میخام از خونه خاله پاشم بهونه اوردم که میخام با دوستام باشم تا آخر تابستون شمال بودم شروع ترم جدید با چندتا از رفقا یه خونه گرفتیم خونه خاله رو خالی کردم البته سر حرفم واسادم به دختر خاله ام یه وکیل درجه یک معرفی کردم …
الان دوسال از اون ماجرا میگذره؛ من با عشقم که دختر خاله کوچیکم باشه عروسی کردم دانشگاه ام تموم شده الان شمالم خیلی احساس خوشبختی میکنم دختر خاله بزرگم از شوهرش جدا شده و زندگی بدی نداره اما ما با هم خیلی سرسنگینیم دیگه اصلا بهش رو نمیدم .بچه ها باورتون نمیشه چه احساس خوبی دارم که اون روز جواب منفی به دخترخاله بزرگه دادم، به خودم افتخار میکنم.
این داستان من بود من کسی ام که فرصت سکس فراهم بود اما بهش نه گفتم بخاطر عشقم …
من سر قول و قرار نانوشته با عشقم موندم ، وفادار به اون موندم، دوستان من شما هم وفادار به عشق تون که شاید الان ندونید کیه بمونید تا مزه واقعی زندگی رو بفهمید؟! از ما گفتن صلاح مملکت خویش خسروان دانند … بای بای

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
44987 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

416041
2014-04-06 07:13:30 +0430 +0430
NA

اون لحظه كرمت شده بود يا سردت? شبيه آبكرمكن ديواري ميموني!! حالا اون كه داشت ميرفت معجزه شد ي لحظه دكمه لباساش باز شد? در كل كير باتيستوتا تو ناف عشقت با لوازم جانبيش…

0 ❤️

416042
2014-04-06 07:16:09 +0430 +0430
NA

تو که راست گفتی .
ولی مادر دروغگو رو گا…م.

0 ❤️

416043
2014-04-07 01:49:34 +0430 +0430
NA

بچه ها باورتون نمیشه چه احساس خوبی دارم که اون روز جواب منفی به دختر خاله بزرگه دادم، به خودم افتخار میکنم !

صاب داستان باورت نمیشه چه احساس بدی دارم، دیروز یه گربه ماده از جلوم رد شد و دمشو داد بالا گفت میو… ! گفتم پیشته
الان مثل سگ پشیمونم بهش جواب منفی دادم آخه هرچی نباشه ک.س گربه ام سولاخه و نباید به راحتی از خیرش گذشت

0 ❤️

416044
2014-04-07 02:45:00 +0430 +0430
NA

آفرین.اگه راست گفته باشی که خیلی مردی.
واقعا خیلی سخته کس حاضر باشه همه جوره و آدم نکنه به خاطر اعتقادش.
دمت گرم.

لت و پار سابق

0 ❤️

416045
2014-04-07 04:54:19 +0430 +0430
NA

سلام نظرمو نمیگم بیخیال فقط در این حد اکتفا میکنم که:

کس ننت

0 ❤️

416046
2014-04-07 04:58:43 +0430 +0430
NA

سلام دوست عزیز سوء تفاهم شده برات
من نوعی اینجا سعی میکنم حکم اخلاقی ندم درست و غلط رو واسه کسی مشخص نکنم .بیشتر به چشم فانتزی به داستانا نگاه میکنم
بعدم اینکه نظر جدی و کارشناسیم اینه صاب داستان محترم جفنگ گفته و نه تنها متأهل نیست بلکه دنیا زنانه رو نمیشناسه . می تونم بگم یک در ملیون امکان داره یه زن غرورشو بذاره زمین بی هیچ مسأله ی به پسر خالش بگه ک.س خواستی ما در خدمتیم و هرچی این چس کنشو بکنه تو برق اون بیشتر گیر بده و مانتو دراره و سینه بیرون بندازه …
اگه اشتباه میکنم خانمای سایت نظر بدن

0 ❤️

416051
2014-04-07 07:19:25 +0430 +0430
NA

ها/؟؟؟؟ اها
:|

0 ❤️

416047
2014-04-07 09:18:01 +0430 +0430
NA

آویتا جون میشه بگی از چه داستانی خوشت میاد؟؟؟یکی پیدا شد ب عشقش وفا دار بود بده؟؟؟؟؟؟ بازم بنویس:x

0 ❤️

416048
2014-04-07 10:39:45 +0430 +0430
NA

کل داستان داشتم حرص میخوردم که نکنه جواب مثبت بدی

0 ❤️

416049
2014-04-07 10:57:35 +0430 +0430

دروغ و کسشعر محض… نویسنده فقط خواسته بیاد اینجا چندتا کامنت مثلا “ایول” بگیره مرتیکه عقده ای و این داستان بندتنبونی و مسخره رو سر هم کرده… راست هم اگه بود جز خاک برسری و بی عرضگی جوابی نداشت… کس خواهر خمینی که مردم رو اینجور عقده ای کسخل کرد

0 ❤️

416050
2014-06-27 01:28:00 +0430 +0430
NA

دخترا پسرای کوچیکتر از خودشونو عن ام حساب نمیکنن
اونوخ دختر خاله تو کسو گذاشته جلوت میگه بفرما؟؟
بروووو مومن کس نگووو

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها