مبینا (۲)

1402/04/01

...قسمت قبل

از اون روز به بعد با مبینا مثل یک دوست با همدیگه بودیم و تو کارهای خونه و خرید کمکش میکردم و مبینا باهام خیلی گرم و مهربون بود ، اکثرا ظهرها میرفتم پیشش و دوتایی فیلم میدیدیم و با مبینا همیشه فیلم های خارجی که صحنه داره رو البته ( سینمایی ) با همدیگه میدیدیم و گاهی به شوخی میگفت که نگاه نکن واست بدآموزی داره و با دستاش جلوی چشامو میگرفت و میخندیدیم دوتایی و کم کم شوخی هامون خیلی باز تر و راحت تر شده بود در حدی که شب ها توی تلگرام موقع چت گیف های سکسی رد و بدل میکردیم و میخندیدیم و حسابی حرف میزدیم …
یک روز که پیشش بودم و داشتیم حرف میزدیم درباره دوستام صحبت میکردم که تو فاز مشروب و سیگار کشیدن هستند و خیلی دوس دارم یک بار مشروب بخورم و تجربه کنم ببینم چه حال و هوایی بهم دست میده که مبینا اومد کنارم نشست و گفت میخوای با هم بخوریم اولین مشروبی که میخوای مزشو تجربه کنی ؟ و من فکر میکردم داره باهام شوخی میکنه اما وقتی رفت یک شیشه مشروب رو آورد و کنارم نشست با ۲ تا لیوان روی میز هنگ کردم و پرسیدم واقعا مشکلی نداره من مست کنم ؟ من میترسیدم به تو بگم که باهام دعوام کنی و بگی هنوز سن و سال کمی داری و این کارها خوب نیست اما تو برای من مشروب اوردی !

مبینا با خنده گفت که عزیزم اول اینکه ما قرار بود رفیق هم باشیم و آدم پایه کارهای همدیگه باشیم ، دوما من نمیتونم تورو از انجام کاری منع کنم و اگر هم من نصیحتت کنم که مشروب خوردن آخر و عاقبت نداره و خوب نیست آخرش با دوستات میری و اونجا مست میکنی و منم ترجیح میدم که پیش خودم امتحان کنی چون هم مشروبی که روی میز گذاشتم رو میشناسم و فیک نیست که خطری واست داشته باشه هم اگه حالت بد شد من کنارتم و میتونم هوات رو داشته باشم …
حرفاش واسم منطقی بود و کاملا قانع شده بودم ، بهم کمی پول داد و رفتم از سوپری محله کمی خورد و خوراک گرفتم و برگشتم زنگ خونه مبینا رو زدم که گفت بیا بالا عزیزم من دارم دوش میگیرم تو از خودت پذیرایی کن ، مبینا حموم رفته بود و من هم وقتی برگشتم خوراکی ها رو روی میز گذاشتم و چند دقیقه ای که گذشت مبینا اومد ، طبق روال همیشه از اونجا که مبینا عاشق رنگ مشکی هست این بار هم یه پیراهن مشکی که آستینش رو تا زده بود با یه شلوار جذب تنش کرده بود و بوی عطر تلخ همیشگیش از فاصله دور هم برام قابل استشمام بود ، پیراهن جذبی که بازو و کمر و سینه های بزرگش حسابی تو چشم بود رو خیلی دوست داشتم و منم عین مبینا عاشق رنگ مشکی بودم و هر دو یه سری سلیقه های مشترکی داشتیم و اینو از وقتایی که تو تلگرام از بیکاری با همدیگه پرسش و پاسخ بازی میکردیم تونسته بودم بفهمم !
کنارم نشست و بعد از کمی شوخی و مسخره شیشه مشروب رو تو دستش گرفت و شروع کرد به ریختن مشروب توی لیوان ، اولین لیوان من رو خیلی کم و برای خودش نسبتا متوسط ریخت و به آرومی شروع کردیم خوردن مشروب و یکم که گذشت حال و هوام عوض شد و کمی گیج بودم ولی سعی میکردم به روی خودم نیارم و مبینا اینو از خنده هام و راحت تر حرف زدنم انگار فهمیده بود کاملا که زیاد حالت نرمالی ندارم و بازم برام مشروب ریخت و من علاقه شدیدی به این فاز و خوردن مشروب گرفته بودم اما بعد از خوردن آخرین لیوان حسابی از حال خودم در رفته بودم و برای اولین بار سرم رو گذاشته بودم روی شونه های مبینا و دوست نداشتم سرم رو بردارم و حس خوبی داشتم مخصوصا بوی عطر تنش که واقعا دیوونه کننده بود برام
هنوز آنقدر گیج نشده بودم که ندونم چیکار دارم میکنم اما انگار جرات بیشتری پیدا کرده بودم و سرم رو از روی شونه های نرم و مطمئن مبینا برنداشته بودم که مبینا منو یکم نزدیک تر خودش کرد و شروع کرد با موهام ور رفتن و میگفت کمکت میکنه آروم شی و حس خوبی داره که واقعا دستاش که تو موهام می رفت انگار آرامبخش بهم تزریق میکرد ، دیگه بین خواب و بیداری بودم که خواستم برگردم سمت خونه اما میدونستم اگه با این وضع برگردم مامان و بابام میفهمن مست کردم و حسابی میترسیدم ، مبینا انگار خودش زیاد حال خوبی نداشت ولی دستش رو از توی موهام در نیاورد و حس کردم نوازشاش کمی محکم تر داره میشه و بهش گفتم خسته ام و میخوام بخوابم روی کاناپه و حسابی گیج و مست بودم مخصوصا بخاطر نوازشاش که واقعا داشت بیهوشم میکرد

ولی مبینا ازم خواست که روی تخت خودش بخوابم و با اینکه بهش گفتم روی کاناپه راحتم با اصرار مبینا پا شدم که برم سمت اتاق اما قدم اول رو که خواستم بردارم فهمیدم رو پای خودم نیستم و مبینا که داشت میخندید گفت بذار کمکت کنم عزیزم ، بلند شد و بغلم کرد و خیلی راحت منو از زمین بلند کرد و برد به سمت اتاقش ، من که دوست داشتم تو این وضعیت بمونم دستامو محکمتر دورش حلقه کردم و سرم رو گذاشته بودم رو شونه هاشو چشامو بسته بودم … ناخودآگاه گفتم مبینا خیلی دوستت دارم کاش همیشه رفیق من بمونی …

مبینا همینجوری که من بغلش بودم و داشت نزدیک اتاق میشد یهو ایستاد و کمی فشار دستاش رو بیشتر کرد و آروم دم گوشم گفت که منم خیلی دوستت دارم سعید جون و از روزی که دیدمت عاشق فیس پسرونه خوشگلت هستم و تو پسر خیلی سفید و موهای خیلی قشنگی داری
مبینا که اینارو گفت حس خیلی خوبی اومد سراغم و تا میتونستم خودمو مچاله کردم تو بغل گرم و بزرگ مبینا و بهش گفتم همیشه رفیق توام و مال خودتم و اونم فشارم داد به خودش که حس کردم لب مبینا با گردنم تماس پیدا کرد و چند ثانیه اول بدون هیچ حرکتی مبینا لبش رو نگه‌داشت و بعد چند بار آروم بوسید گردنم رو که من حسابی حشری شده بودم و مبینا همینجور که با بوسه هاش گردنم رو خیس میکرد لابلاش میگفت که تو برای من خیلی مهمی و من دوستت دارم و دوس دارم مال من باشی و من همیشه همه جوره هواتو دارم و در اتاق خواب رو باز کرد و من رو روی تخت انداخت و خودش هم اومد روم دراز کشید
وزنش سنگین بود و من کمی نفسم گرفت و مبینا که انگار میدونست زیر بدنش داره بهم فشار میاد عمدا کمی خودشو بیشتر فشار میداد روم و با خنده بهش گفتم دارم خفه میشم و گفت عزیزم من که دوست ندارم از روت پاشم و میخوام زیرم بمونی همینجوری اما کمی بهت تنفس مصنوعی میدم که بتونی بهتر نفس بکشی و مبینا لبش رو روی لب هام چسبوند و شروع کرد به خوردن لب هام ، من که از قبل حشری شده بودم سعی میکردم همکاری کنم و بعد چند دقیقه لب بازی زبونش رو روی دندونام و لب هام و توی دهنم حس میکردم که داره عقب و جلو میشه و این وضعیت واسه من که تو عمرم هیچ سکسی رو تجربه نکردم خیلی خوشایند بود
مبینا که انگار فهمید حسابی داره بهم خوش میگذره کمی از روم بلند شد و نگام کرد و دستشو آورد جلو و تیشرتم رو از تنم در آورد اما همچنان پیراهن مشکی خودش تنش بود فقط دوتا از دکمه های بالاشو باز کرد و دوباره اومد روم دراز کشید و این بار محکم تر توی آغوشش فرو رفتم و شروع به مکیدن گردن و بوسه های گرم و آتشین روی لب و صورت و سینه‌م کرد ، حرارت بدنش و مورمور شدن گردنم و بدنم بخاطر بوسه هاش و سرد بودن اتاق یه حس فوق العاده ای رو برام به وجود آورد که تو اون حال و هوا چشمام رو بستم و به خودم قول دادم مبینا تا ابد رفیق و پارتنر من بمونه

ادامه دارد …

از دوستان عزیزی که در قسمت قبلی مبینا (۱) نظرات خودشونو ارسال کردند
ممنونم و یک نکته رو خواستم خدمت کاربرانی بگم که خیلی روی تخیلی بودن یا واقعی بودن داستان گیر هستند
اینکه سکس های متفاوتی وجود داره و فانتزی های بسیار فراوان باعث جذابیت این داستان ها و سکس ها شده ، قرار نیست که چون داستان دور از تصورات شما یا سلیقه شما هست پس داستان مزخرفی خونده باشید .!
مهم نگارش و سبک داستان هست که بنده تمام سعی ام رو میکنم بهتر بنویسم براتون و لایک شما این انگیزه رو به من میده

نوشته: سعید


👍 31
👎 7
38001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934396
2023-06-23 00:20:35 +0330 +0330

ادامه بده

2 ❤️

934406
2023-06-23 01:16:42 +0330 +0330

کاش احمد هر چه زودتر بیاد بیاد بیاد …

2 ❤️

934422
2023-06-23 01:47:43 +0330 +0330

حس میکنم داستانت خوبه ادامه بده ولی کوتاه ننویس طولانی ادامه بده

2 ❤️

934429
2023-06-23 02:24:09 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده

1 ❤️

934435
2023-06-23 02:41:00 +0330 +0330

دوستان عزیر من میخوام یه داستانو انقدر کشش بدم تا بشه ۵ تا . ماهی گوز تا خط مینویسم الکی ام بهم ایراد نیگیرین

2 ❤️

934493
2023-06-23 15:51:01 +0330 +0330

یکم بیشتر بنویس والا عالیه

1 ❤️

934497
2023-06-23 16:51:23 +0330 +0330

عالی می‌نویسی یه خورده بیشتر بنویس

1 ❤️

934901
2023-06-26 11:06:33 +0330 +0330

عالی بود عزیزم

0 ❤️

935932
2023-07-03 13:22:59 +0330 +0330

ادامه شو بنویس آخه کونی خوشگل ما

0 ❤️

936132
2023-07-04 22:24:55 +0330 +0330

چرا نمیزاری بعدی رو

0 ❤️

936664
2023-07-08 06:30:09 +0330 +0330

کارت درسته

0 ❤️

937494
2023-07-13 15:12:14 +0330 +0330

خیلی خوبه ولی حس حالش رفت بعد ۲۰ روز هنوز ادامه ندادی

0 ❤️

939274
2023-07-24 21:43:04 +0330 +0330

داستان بدی نیست ، شما که از پایبندی میگی چرا یک لنگ در هوا داستان گذاشتی رفتی .بابت همین دیس میدم ، یا ننویس یا به موقع ، قهرم نکن پسرم .

0 ❤️

939528
2023-07-26 21:53:01 +0330 +0330

چی شد ادامه اش

0 ❤️

940548
2023-08-02 22:30:58 +0330 +0330

خب ادامه شو بنویس دیگه

0 ❤️