مدرسه حشری ها (۱)

1403/03/03

قبل از شروع داستان بگم که این داستان واقعی نیست و صرفا از روی شهوت نوشته شده و عکس ها هم از اینترنت گذاشتم و این شخصیت‌ها واقعی نیستن. اما درکنار سکسی بودن کمدی هم هست مخصوصا پارت های بعدی پس خوندنشو پیشنهاد میکنم. امیدوارم آقایون همجنسگرا لذت ببرن:

اواخر دبیرستان اوج تقاضا و هیجانات جنسیم بود. روزی نمی‌رسید که بدون پورن و خودارضایی بگذرونم. اما هیچ رابطه ای نمی‌تونستم داشته باشم و خیلی از این بابت دلسرد بودم. دلیلش هم فقط یه چیز بود: من گی هستم و تمایل به آقایون سن بالاتر از خودم دارم. با وجود میل شدیدم به رابطه با مردها هیچ وقت جسارتش رو نداشتم. به بعضی از معلم هام، دایی عمو شوهر خاله و … نظر داشتم و هر روز بیرون از خونه کلی مرد های جذاب و کت شلواری نظرمو جلب میکردن اما همه اینا فقط و فقط به فانتزی های جنسی و خیالاتم موقع خودارضایی خلاصه میشد. تو مدرسه با اینکه اکثر پسرا بی بند و بار بودن و همدیگه رو انگشت میکردن و فقط تو فاز سکس بودن ولی به هم سن و سالام علاقه ای نداشتم. فقط مردای سی سال به بالا برام جذاب بودن. سال آخر دبیرستان 18 سالم میشد ولی چون باشگاه میرفتم و ریش پرپشتی از پدرم به ارث برده بودم خیلی ها میگفتن مصطفی بهش میخوره حتی تا 27 سال هم سن داشته باشه.


با این حال تو فرهنگ ما احترام به بزرگترها واجبه و پیشنهاد سکس به کسی که کم کم ده سال از خودم بزرگتره مثل یه تابو تو ذهنم شکل گرفته بود. ولی خیلی اتفاقی اون سال به تموم فانتزی هام با مردهای سن بالا رسیدم. همش به لطف یکی از همکلاسیام که برعکس کل پسر های مدرسه هیچ ازش خوشم نمیومد. پسرک بور و سفید که به خاطر زیبایی دخترونش مورد توجه پسرای مدرسه قرار گرفته بود. من قدبلند و هیکلی کمی سبزه و مودار. او ریز اندام و به قدری سفید که انگار فقط رو سرش مو داشت. همه پسرا همیشه تو کفش بودن و بهش پیشنهاد خونه خالی میدادن یا سر به سرش میذاشتن ولی برای من ایلیا مثل بقیه هم سنام جذابیتی نداشت. سر ایلیا به سختی به شونه های من می‌رسید چون بین هم سنام من قد بلند حساب میشدم.

سر کلاس ریاضی تو کف معلمم آقای نوری بودم و در حالی که او درس میداد من به سایز کیرش فکر میکردم و همش بین پاهاشو دید میزدم. وقتی پای تخته بر میگشت و خط کونش رو شلوارش دیده میشه یا وقتی رو صندلی می نشست و پاهاشو باز میکرد خشتکش می‌چسبید به خایه هاش و جوراب هاش نمایان میشد. معمولا مثل اون روز کت شلوار ساده می پوشید ولی هر از گاهی هم با شلوار جین و پیراهن حاضر میشد.


غرق افکار منحرفانم بودم که مدیر مدرسه آقای یوسفی در زد و وارد کلاس شد و گفت: وقت به خیر آقای نوری. مبصر کلاس رو لازم داریم اجازه مرخصی میدین؟
دبیر ریاضی موافقتش را اعلام کرد: بله حتما مشکلی نیست.

اون سال هم مثل سال های قبل منو مبصر انتخاب کرده بودن چون زیاد اهل دعوا و قانون شکنی نبودم. به ناچار بلند شدم و یوسفی گفت: بار جدید رسیده کسی نیست کمک کنه. ولی زیاده واسه همین به یه نفر دیگه برای کمک لازم داریم.

نوری از بچه پرسید: خب کسی داوطلب میشه؟

واضحا هیچ کدوم از بچه ها به خرحمالی علاقه نداشت ولی در کمال تعجب یک نفر دستشو اورد بالا. ایلیا!

یوسفی از آقای نوری تشکر کرد و به منو ایلیا گفت: خیلی خب دنبالم بیایین.

دلخور بودم که دیگه نمیتونم نوری رو دید بزنم ولی یوسفی هم خوب گوشتی بود. چهره مهربونی داشت و معدود تارهای سفید بین ریش و سبیل سیاهش حس پدرانه ای میداد.


ما رو برد حیاط و به کارتن های تلنبار شده روی هم در گوشه ای اشاره کرد و گفت: این ها رو ببرین تو انبار کارآگاه بذارین این هم کلیدش

کلید و گرفتم و وقتی از ما دور شد زیر لب گفتم: کیر تو این شانس

ایلیا پوزخندی زد. در حالی که یکی از کارتن ها را برمی داشتم گفتم: تو دیگه چرا داوطلب شدی.

ایلیا هم کارتن دیگری برداشت و در حالی که به سمت کارآگاه انتهای حیاط می‌رفتیم جواب داد: تو باید خوشحال باشی که من داوطلب شدم.

حرفش برام عجیب بود ولی قبل اینکه بپرسم چرا با نگاهش جوابمو گرفتم. یه لحظه دست و پامو گم کردم و سریع گفتم: نه نه نه ببین من مثل بقیه پسرا نیستم

وقتی در کارآگاه رو باز میکردم ایلیا گفت: چه اهمیتی داره؟ کل این مدرسه می‌خوان منو بکنن. تو هم فکر نکنم بدت بیاد.

رفتیم تو کارگاه که خالی از سکنه و نیمه تاریک بود و گفتم: تو که به بقیه پسرا پا نمیدادی چی شده حالا اینقدر یخت آب شده

کارتن ها را زمین گذاشتم و رفتم تا در انبار رو باز کنم ایلیا هم تو جوابم گفت: پسرای اینجا اکثرا داغونن. ولی تو خیلی بالغ به نظر میایی. حس میکنم کیرت خیلی گندس.

بهم نزدیکتر شد و پایین تنمو لمس کرد. به آرومی انگشتاشو به سمت زیپ شلوارم کشید ولی من خودم رو عقب کشیدم و گفتم: نه بیخیال…

ایلیا ناله کرد: ولی اینجا هیچکس نیست. دیگه همچین فرصتی گیرت نمیاد.

به حرفش اهمیت ندادم و رفتم بقیه کارتن ها رو آوردم. وقتی کارم تموم شد به جعبه ها تکیه دادم و قطره ای عرق از پیشونیم سرازیر شد. آهی از سر آسودگی کشیدم و ایلیا رو دیدم که جلوی پاهام خم شد و رو زانوهاش نشست. زبونشو انداخت بیرون و آروم آروم اومد جلو تر. شروع کرد لیسیدن شلوارم و من خسته تر از این بودم که جلوشو بگیرم. شل کرده بودم و از طرفی سرویس گرفتن از یه دهن آبکی وسوسه برانگیز بود و می‌تونست سرحالم بیاره. فقط باید چشم هام رو میبستم و تصور میکردم که به جای ایلیا آقای نوری داره برام ساک میزنه. همزمان که ایلیا زیپ شلوارمو لیس میزد فکر نوری شهوت درونمو بیدار کرد و کیرم زیر شلوار شروع به سیخ شدن کرد. ایلیا با دندونش زیپمو کشید پایین و شورت سفیدم که از فشار کیر باد کرده بود پرت شد بیرون. ایلیا انقد شورتمو لیس زد که حسابی با آب دهن و تفاش خیس شده بود و چون شورتم سفید بود کیرم از روی شورت هم دیده میشد. حسابی حشری شدم و شورتمو کشیدم پایین. کیرم افتاد رو صورت ایلیا. کل طول صورتشو گرفته بود و بعد انداختم تو دهنش. با یه دست سر ایلیا رو ثابت نگه داشتم و آروم آروم تو دهنش تلمبه زدم. تا ته میکردم تو و می آوردم بیرون. وقتی فرو میکردم تو گلوش یه لحظه راه تنفسش بسته میشد و بهش فشار میومد. چند باری سرفه کرد و باز با بی رحمی ادامه دادم. کیرمو با دست گرفتم و با سرش به صورت ایلیا سیلی زدم و گفتم: پس برای همین داوطلب شدی واسه کمک. چند وقته بهم نظر داری؟

ایلیا زیر کیرم جواب داد: از همون اول که دیدمت روت کراش زدم. وای چقدر کیرت خوبه اوم اوم…

انقدر غرق لذت بودم که حس کردم داره آبم میاد. وقتی به لحظات ملکوتی ارضا نزدیک میشدم چون خیالم راحت بود که کسی اونجا نیست حسابی صدای آه و اوهم کارآگاه رو برداشته بود و شاید حتی از بیرون هم شنیده میشد. دو دستی سر ایلیا رو چسبونده بودم به خودم و کیرمو تا ته تو حلقش فرو کردم ولی انقد حجم آبم زیاد بود که از گوشه های دهنش سرازیر شد و یه مقداری رو زمین ریخت: آه آه آررررره بخورش

ایلیا سرشو عقب کشید و نفسی تازه کرد. کل دهن و اطراف صورتش پر اسپرم شده بود. با دستم اسپرم ها رو از صورتش به داخل دهنش هدایت کردم و مجبورش کردم همه رو قورت بده. حیف کلی از آبم ریخته بود زمین. تو همون حالت تو انبار بین جعبه ها بودیم و نفس نفس می‌زدیم که صدای قدم های پا بیرون از کارآگاه شنیدم و بعد یوسفی ما رو صدا زد. منو ایلیا یه لحظه میخکوب شدیم و سریع با دستپاچگی شروع به جمع کردن خودمون کردیم. با عجله شلوارمو کشیدم بالا و کمربندمو بستم. از انبار بیرون اومدیم و یوسفی وقتی ما رو دید به سمتمون اومد و گفت: چرا انقدر لفتش دادین…

جمله اش را نصفه گذاشت و انگار یه لحظه جا خورد. به ایلیا نگاهی انداختم و تو دلم لعنت فرستادم. کمی اسپرم گوشه دهنش به چشم می‌خورد. اما سنگینی نگاه یوسفی رو من بود. سرم رو پایین انداختم و متوجه شدم زیپ شلوارمو از بس هل کرده بودم یادم رفت ببندم. و بدتر اینکه کیرم هنوز کامل نخوابیده بود و زیر شورتم از بین زیپ خودنمایی میکرد. خیلی وضعیت ضایعی بود و کاری به جز عادی جلوه دادن از دستم برنمیومد. یوسفی با اینکه جا خورده بود ولی به روی خودش نیاورد و به سمت انبار رفت و پرسید: همه جعبه ها رو گذاشتین سر جاش؟

منو ایلیا سر تکان دادیم. یوسفی نگاهی به داخل انبار انداخت و یه لحظه توی دلم خالی شده بود. اون همه آب کیر رو زمین انبار به وضوح دیده میشد و بوش خیلی راحت به مشامم می‌رسید. فکر میکردم دیگه به گا رفتم ولی یوسفی در انبار و بست و گفت: برین سر کلاستون دیگه…

باورم نمیشد به خیر گذشت. تردیدی نداشتم که یوسفی متوجه همه چیز شده و به روی خودش نیاورده. از این بابت ازش خوشم اومد و فکرش هم نمی‌کردم این ماجرا تازه شروع تجربیات جنسیم باشه…

منتظر پارت دوم باشین

نوشته: Onlymen

ادامه...


👍 25
👎 2
23201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

984894
2024-05-24 01:00:00 +0330 +0330

خوب بود
بنویس ✨

3 ❤️

984906
2024-05-24 01:38:26 +0330 +0330

واقعا خنده‌دار بود مخصوصا وقتی حس کردی نوری داره برات ساک میزنه 😂 😂

1 ❤️

984941
2024-05-24 07:05:26 +0330 +0330

باحال بود
و چقد خوب نوشتی
کاش هر وقت قسمت جدید منتشر میشه خبر دار بشم
زود به زود بنویس😭

1 ❤️

984942
2024-05-24 07:06:02 +0330 +0330

ایلیا خوب بود

2 ❤️

984971
2024-05-24 14:27:13 +0330 +0330

راست کردم براتون

2 ❤️

985090
2024-05-25 11:52:09 +0330 +0330

🫣

1 ❤️

985104
2024-05-25 14:59:15 +0330 +0330

ولی من واقعا چنین تجربه ی مشابهی داشتم :))

2 ❤️

985357
2024-05-27 15:13:53 +0330 +0330

😍 😍 😍

0 ❤️

985612
2024-05-29 14:56:57 +0330 +0330

منتظر پارت دوم هستم

0 ❤️

986597
2024-06-06 03:12:00 +0330 +0330

تضادی داشت که خیلی بهم حال نداد.خودت تا حدودی پشمالویی ولی گرایش به مفعول شدن برای سن بالا داری بعد ایلیا که بی مو تمیز و مفعوله به تو گرتیش داره.حیف.میگن سیب سرخ مال دست چلاقه! امیدوارم ایلیا با بدن بی موش نصیب یوسفی سن بالای فاعل بشه🤣🤣🤣🤣

0 ❤️