مرد شدن پرهام (۲)

1402/09/06

...قسمت قبل

از آخرین برخوردم با بنفشه یک ماه می گذشت. توی کارها و امور جا افتاده بودم و بخش زیر دستم بود. رسما دستار شخصی بنفشه بودم و کنترل دفتر با من بود. شبها تا دیروقت شرکت بودم و دوباره صبح زود کارم رو شروع میکردم. مامان میگفت شبیه آدم آهنی شدی.اعتماد به نفسم توی کار بالا رفته بود اما من از خودم راضی نبودم. هنوز وقتی با بنفشه تنها می‌شدیم بدنم میلرزید. اون هنوز قبولم نداشت. ازم ایراد می‌گرفت و هیچوقت تشویقم نمی‌کرد. باید تایید رو ازش میگرفتم تا بتونم خودم رو قبول کنم.
کلاسهای دانشگاه داشت شروع میشد. برای اینکه کارم رو از دست ندم تو یه دانشگاه آزاد نزدیک شرکت رشته ی مدیریت بازرگانی رو انتخاب کردم. اینجوری میتونستم بین کار کلاس‌ها و هم شرکت کنم.
اون روزها توی شرکت سرمون خیلی شلوغ بود. قرار بود شرکت خارجی برای قرارداد همکاری به شرکت ما بیاد و بنفشه میخواست که همه چیز آماده و حرفه ای باشه. ساعت ها تو شرکت بودم و هماهنگی کارها و مدارک رو انجام می‌دادم. دیر وقت بود. تقریبا همه رفته بودن. سرم رو روی میز گذاشتم تا کمی استراحت کنم. شاید خوابم برده بود. با صدای بنفشه پریدم. +خوابیدی؟-نمیدونم چجوری خوابم برد فقط میخواستم یکم استراحت کنم. +پاشو جمع کن. خودم تا یه جایی میرسونمت.-مزاحم شما نمیشم خودم میرم +نظرتو نپرسیدم.
وسایلمو جمع کردم و پشت سرش سوار آسانسور شدم. تو ماشین ساکت بودیم. مسیر به سمت خونه ما نمی‌رفت گفتم هر جا براتون راحت بود من پیاده میشم. مسیرم از… کوبید توی دهنم. نفسم قطع شد…-مسیرت جاییه که من میبرمت. تا وقتی سوال نپرسیدم دهنتو بسته نگه دار. (چرا با من اینکار رو می‌کرد. چرا منو به این چشم میدید. اون همه آدم تو شرکت بود تازه من پسر دوستش بودم.) بغض کرده بودم. دوباره اون حس لعنتی اومد سراغم. سرم رو چرخوندم و بيرون رو نگاه کردم. چندتا خیابون پایین تر وارد یه ساختمون بزرگ شدیم. با اینکه بنفشه چندین سال دوست مامان بود اما ما هیچوقت خونش نیومده بودیم. خونش از خونه ی ما بزرگتر نبود اما خیلی شیک و آنتیک بود. نمیدونستم اینجا چیکار میکنم. بنفشه رفت به سمت اتاق و بمن گفت بشین. نزدیک ترین صندلی رو انتخاب کردم و نشستم. بنفشه برگشت با استرس نگاهش کردم. شلوار و پیراهن مشکی تنش بود تو شرکت همیشه کت شلوار میپوشید. با این لباس اما می شد دید که بدن خیلی معمولی ای داره سینه های بزرگ کمی شکم، اما پاهای خوش فرمی داشت.فکر میکردم اون ترس و ابهت داخل شرکت از بین رفته. بنفشه دو تا پیک آورد و برامون مشروب ریخت.+بخور مغزت باز شه. مزه تندی داشت گلوم رو سوزوند و شکمم رو داغ کرد. دومی رو ریخت. گفتم ممنون ولی هنوز داره گلومو… پیک رو جلوی پام کوبید و خورد شد. سرمو بالا آوردم اشتباه میکردم چیزی بینمون تغییر نکرده بود. پیک خودش رو جلوی من گذاشت و گفت بخور. از واکنش بعدیش ترسیدم. پیک رو سر کشیدم. برای خودش سیگار روشن کرد و پیک بعدی رو جلوم گذاشت. بدون حرف سر کشیدم. مشروب سنگینی بود. معده م می سوخت دستام بی حس بود. و چشمام سنگین شده بود. دود سیگارش رو تو صورتم فوت کرد.پیک بعدی رو ریخت. گفتم نمیتونم… کوبید تو گوشم…+از پس چهار تا پیک بر نمیای فکر کردی چارتا نامه نوشتی و جلسه رفتی آدم شدی… بخورش. دستمو بردم جلو که پیک رو بردارم اما دستم میلرزید. بلند شد. پیک رو برداشت و خالی کرد تو دهنم. و با دستش دهنم رو نگه داشت. آتیش گرفتم. اشک تو چشمام جمع شد. نمیخواستم گریمو ببینه. سرم رو تکون دادم. اما سرم رو محکم گرفت و یکی دیگه کوبید تو گوشم. +گریه کن بچه ننه. پاش رو بالا آورد و گذاشت بین پام. تخمام رو فشار میداد و تو صورتم چک میزد. +هیچ غلطی نمیتونی بکنی. تو هیچی نیستی. بدرد نخوری. اصلا میفهمی چی میگم؟ هلم داد با صندلی خوردم زمین. بدنم داغ بود و دردی حس نکردم. +الان حالیت میکنم. رفت توی اتاق و با یه بند برگشت. چشمام تار میدید. بند رو دور گردنم بست. و قفلش کرد. یه قلاده بود. باز کوبید توی گوشم.+ صدامو میشنوی؟-بله با لگد زد تو شکمم. + بله ارباب. بغضم راه گلومو گرفته بود. گفتم بله ارباب. روی صندلی نشست. +بیا جلو. حالا تهوع داشتم خواستم بلند شم که گفت سینه خیز. خودمو نزدیک صندلیش کشیدم. پاشو گذاشت رو سرمو به زمین فشار داد. +جای تو اینجاست. زیر پاهام. تو یه بی وجودی. تکرار کن. داشتم خفه میشدم-من بی وجودم. بیشتر فشار داد. + تو چی هستی؟-من یه بی وجودم.حتی نمیتونستم صدام رو بالا ببرم
سیگاری روشن کرد و گفت تو هیچی نیستی. تو یه بی وجودی مثل بابات. سرمو به زمین فشار میداد و سیگار می‌کشید
سیگارش که تموم شد بلند شد. قلاده رو باز کرد و گفت بلند شو. با ترس بلند شدم. گفت فردا زودتر بیا. با سر تایید کردم. چک محکمی تو گوشم زد.

  • چشم ارباب. سرمو پایین انداختم
    به سمت در خونه هلم داد و گفت گمشو بیرون
    سوار آسانسور شدم اما فقط به یک چیز فکر میکردم. چرا بنفشه اسم بابام رو آورد. یعنی بابا هم…

داستان های قبلی آدمک رو بخونید و نظرتونو بگید

دلسا، اولین کس
خیانت به شوهرم

نوشته: آدمک


👍 5
👎 19
24501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959830
2023-11-28 00:13:06 +0330 +0330

آشغال ترین و حال بهمزن ترین داستانی بود ک خوندم کاش نمیخوندم شاشیدم تو حلقت بی وجود

4 ❤️

959845
2023-11-28 00:53:53 +0330 +0330

موندم یه جایی نیست معرفی بشین برید پیش همدیگه 😂😂

1 ❤️

959875
2023-11-28 08:58:48 +0330 +0330

این فقط چندخط کسشعربود
تراوشات یک ذهن مریض و داغون والبته شخصیتی مازوخیست

1 ❤️

959877
2023-11-28 09:30:03 +0330 +0330

وقتي نويسنده يك كثافت باشد و براي بهم زدن حال خواننده ، تراوشات بيمارگونه خود را منتشر ميكند!

1 ❤️

959878
2023-11-28 09:31:08 +0330 +0330

وقتي نويسنده يك كثافت باشد و براي بهم زدن حال خواننده ، تراوشات بيمارگونه خود را منتشر ميكند!

0 ❤️

959893
2023-11-28 13:39:44 +0330 +0330

مطمئنی داری مرد میشی پری جون ، تو بیشتر داری به قهقرا میری ، یه مفلوک خاک بر سر دیوث حرامزاده دوزاری تو سری خور بدبخت ، اینا یه طرف بی خایگیتم یه طرف یه بار که چک زد ، دو تا لگد نثارش میکردی صدای خر بده دفعه بعد بنفشه برات یه صورتی کمرنگ چکمرد بود نه هر بار تخمات و بگیره و سریع بغض کنی ، در ضمن قسمت سه آپلود کردی نکردی ها ، دیوث مازوخیست

1 ❤️

959983
2023-11-29 09:18:14 +0330 +0330

با آدم‌های بی عرضه حال نمیکنم شخصیت پرهام یک گاگول بود که همه توی مدرسه میکردنش و کونی بوده و هر کسی به‌زور هرکاری دوست داشته باهاش میکرده.مگه اینکه دفعه دیگه مثل سگ بکندش که داستان خوندنی تر بشه

0 ❤️