سلام به همه اعضای شهوانی
این خاطره بر میگرده به سال ۱۳۸۶ که اون موقع من مجرد بودم
مادرم سفره نمیدونم چی چی داشت و غروب به هوای کمک کردن به مادرم به خونشون رفتم که دیدم زکی از دوستای مادرم که باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم با دوتا دختراش و یه خانوم دیگه که از لحاظ سنی از مادرم و دوستش جوونتر بود و بعد فهمیدم که ۱۵ سال از من بزرگتره( من اون زمان ۳۰ساله بودم و اون ۴۵ ساله) اونجا بود که بعد از ورود به همه سلام کردم و دوست مادرم من و اون خانوم رو به هم معرفی کرد اون خانوم که اسمش رک میزارم کیمیا خیلی زود خودمونی شد و بهم گفت که من باید دخترم رو بدم بهت و بشی داماد خودم و از این حرفا که بعد از گذشت زمانی که الان خاطرم نیست چقدر میخواستن برن و من هم داشتم برای رفتن آماده میشدم و از اونجایی که از کیمیا یه جورایی فرکانس خوب گرفته بودم پیشنهاد دادم که برسونمشون (بخاطر تابلو نشدن دوست مادرم ، دختراش و کیمیا طرف پیشنهاد بودن) اول دوست مادرم و دختراش رو رسوندم بعد کیمیا رو و در طول راه شماره رد وبدل کردیمو اون رو تا دم در خونش رسوندم و خداحافظی کردم و رفتم قهوه خونه پیش رفقا تازه قلیون رسیده بود که دیدم کیمیا داره زنگ میزنه جواب دادم و اون گفت که وسایلش رو تو ماشین من جا گذاشته و ازم خواست که براش ببرم (در اینجا لازمه که بگم کیمیا طبق گفته خودش چند سالی بود که از شوهرش جدا شده بود و تنها زندگی میکرد )و منم همینکار رو کردم وسایلش و براش بردم وقتی داخل خونه شدم دیدم یه لباس آستین حلقه ای مشکی که ماکسی بود پوشیده بود بعد از تشکر بخاطر بردن وسایل ازم پرسید کسی رو میشناسم که بتونه ماهوارشو براش نصب کنه منم که خودم میتونستم انجام بدم ازش خواستم که بهم دیش و LNB و سیم ماهواره ای که داره رو ببینم که همه اینا رو تو یه اتاق دیگه گذاشته بود که لامپ هم نداشت باهم داخل اتاق تاریک شدیم و اون داشت ماهوارشو بهم نشون میداد تصور کن تو یه اتاق تاریک که بخاطر وسایل زیادی که توش بود فضای باز کمی داشت و من تو اون موقعیت حشری شده بودم و نمیدونستم باید چکارکنم یاد یه جمله انگیزشی افتادم که میگفت برای رسیدن به موفقیت باید جسارت برداشتن قدم نهایی رو داشته باشی منم برای یه لحظه با تمام شجاعتی که داشتم برگشتم به سمتش و چسبوندمش به دیوار که یه آهی کشید که صداش هنوز تو گوشمه منم که دیدم همه چیز خوب پیش رفت شروع کردم به لب گرفتن و اونم با تمام وجود همراهی میکرد که به پیشنهاد خودش به اتاق خواب رفتیم و به محض رسیدن به اتاق خواب سریع لخت شد و من افتادم به جون سینه هاش که سایز هفتادوپنج بود افتادم وبعد از اینکه خوب سینه هاشو خوردم رفتم پایینتر سراغ کسش که واقعا برای زنی به اون سن و سال واقعا عالی بود شروع به خوردنش کردم که مثل مار به خودش می پیچید و دیگه طاقت نداشت سرم و از کسش جدا کرد و منو کشید رو خودش و گفت بکن که دارم میمیرم منم بدون معطلی کیرم رو که به معنای واقعی شق شده بود رو داخل کسش کردم و شروع کردم به تلمبه زدن بعد از چند دقیقه دیدم اگه بخوام ادامه بدم آبم میاد سریع پوزیشن رو عوض کردم و ازش خواستم که داگ استایل بشه و در اون حالت بعد از دو یا سه دقیقه کیمیا با لرزش شدیدی به ارگاسم رسید و منم بعد از چند ثانیه داشتم ارضا میشدم و بهش گفتم داره میاد واونم گفت بریز توش لوله هامو بستم منم با خیال راحت همه آبم رو ریختم توش بحدی آبم زیاد بود که کیمیا گفت توش شده دریای مدیترانه.
یک ساعت بعد از این اتفاق تو قهوه خونه نشسته بودم و به این فکر میکردم که واقعا برای رسیدن به هدف باید جسارت برداشتن قدم نهایی رو داشته باشی
نوشته: یکی همین نزدیکی
احتمالا مورد تجاوز شوهرش قرار گرفتی که غرق در خنده شدی 😂😂😂
آخهگوسالهبا این اراجیفی که تو میگی همه زنا جندن و به محض اینکه یهو برگردی بری لب بگیری میبرنت تو اتاق و کص میدن
زر مفت میزنی
اسم کیما منو کشید به اینجا زیاد اهل داستان نیستم ولی خوندم داستانتو خوب بود واقعا کیمیا ها کردنی تر از خیلی ها هستن .منم چند ماهی که میشه دختر خواهر زنمو راضیش کردم هفته ای دوسه بار تو کونش عروسیه کامل باز ش کردم.دوهفته دیگه تولد 13 ساله گیشه براش طلا گرفتم امیدوارم بشه اونشب هم بزنم.نمیدونم کوسشو بزنم یانه موندم.
اون دوست کصخل بی مزه مون کجاست که بنویسه چرندیات یک عقده ای کس ندیده
لایک
من نمیدونم چه ویروسی کاربرای شهوانی رو آلوده کرده که فقط زیر همه داستانها چرت وپرت مینويسن
اگه نظر ندی هیچکس نمیگه لالی
ارواح عمت