مسافر حیاتی

1402/03/29

سرمایه م فقط یه پژو 405 مدل 85 بود ازصبح تاشب فقط باهاش پز میدادم نه خونه میومدم نه غذای درست حسابی میخوردم صبح پامیشدم با شکم گشنه یه سیگار روشن میکردم میزدم بیرون نه کار خوب داشتم نه درآمد ولی در عوض بلند پرواز بودم تو خیالات سیر میکردم تو کارتم یه میلیون بود از میلیارد حرف میزدم پول هم دستم میومد فقط به ماشینم میرسیدم هر روزم تکراری بود ولی بدون هدفی ادامه میدادم تا اینکه یک روز اتفاقی یه نفرو سوار کردم و قرار شد دربستی در اختیارش باشم یکی اون میگفت یکی من. اصلا یه جوریم که خوشم میاد حرفای گنده بزنم در نظر خودم آدم مهمی هستم از 11 صبح تا شش بعدازظهر در اختیار بودم که وقتی تموم شد گفت داداش چقدر میشه گفتم هرچقدر دلت میخواد گفت اگه خودت بگی راحت ترم گفتم چقدر بگم اخه گفت مگه مسافرکش نیستی گفتم راستش نه امروزم نمیدونم چجوری شد شما رو سوار کردم شاید روزی امروزم دست شما بود گفت پس اگه اینطوره فرداهم باهم باشیم اگه کاری ندارین گفتم نه کاری ندارم شمارمو میدم زنگ بزن بیام گفت زنگ بزن شمارت بیفته.زدم شمارم افتاد گوشیشو درآورد چند لحظه بعد گفت شماره کارتت رو بخون گفتم بابا قابل نداره حالا فرداحساب میکنیم گفت بگو فردا هم میدم شماره کارتمو دادم دیدم یه پیام اومد یک میلیون زده به کارتم گفتم داداش زیاده گفت عیب نداره حالا فردا زودتر بیا که به کارام برسم گفتم چشم خدافظ اومدم محلمون رفتم یه جگرقلوه زدم کمی حالم جااومد تا شب گشتم رفتم گاز و بنزین زدم اومدم خونه گرفتم خوابیدم صبح باتماسش بیدارشدم سلام بیداری .سلام بله بیدارم .نیم ساعته دیگه منتظرتم .باشه چشم .خدافظ .زود پاشدم دست و صورتمو شستم یه لباس قشنگ هم داشتم تنم کردم رفتم سوارش کنم دیدم عه یه زن هم باهاشه اومد سوار شد سلام داداش خسته نباشی چطوری با زحمتهای ما گفتم سلام چه زحمتی داداش دیروزم که شرمنده کردی گفت شرمنده دشمنت عزیزم امروز کاری نداری که گفتم نه درخدمت شمام بعدش گفت ایشون هم همسرم هستن ازآینه بهش نگاه کردم باسرم بهش سلام کردم گفتم خوشبختم راه افتادیم چندمسیری اومدیم دوتا بانک رفتیم بعدش رفتیم یه صرافی بعدش هم وقت ناهار شد رفتیم غذاخوری اولش خواستم پیش اونا نباشم تاراحت باشن ولی آقاهه که اسمش فرهاد بو دگفت بیا پیش ما باهم باشیم گفتم زشت نباشه داداش گفت این چه حرفیه داداش منم رفتم پیششون تاغذا بیاد شروع کردیم ازهم شناخت بیشتری داشته باشیم فرهادگفتم راستی اسمتون چیه تاحالا نگفتین گفتم نپرسیدین نگفتم کوچک شما بابک هستم .بزرگ مایی بابک خان من فرهاد وهمسرم منصوره گفتم خوشبختم آقافرهاد. بابک چندسالته .من 38 وهمسرم 32 گفتم منم 28 گفت متاهلی گفتم نه فعلا مجردم گفت پس چراازدواج نکردی تاحالا گفتم آقافرهاد ازدواج پول میخواد خونه میخواد و اصل کاری زن خوب میخواد که من هیچکدومش روندارم گفت منم اولش نداشتم ولی وقتی زن گرفتم پول هم اومد خونه هم اومد گفتم پس سلیقتون خوبه اگه اینجوریه برای منم پیداکن که هم پول بیاره هم خونه که منصوره زد زیر خنده فرهاد هم شروع کرد به خندیدن که من تازه متوجه چهره زیبای منصوره شدم وقتی خندید چقدر خوشگل شد ولی زیاد تابلو نکردم نگاهمو برگردوندم که فرهاد ناراحت نشه که همین موقع غذامون روآوردن شروع کردیم به خوردن که حین خوردن فرهادگفت بابک باکی زندگی میکنی منم که دهنم پربودازبرنج گفتم پدرمادرویدونه داداش کوچکترم گفت ماشین مال خودته یامال باباته گفتم نه مال خودمه بعضی موقع ها هم یواشکی نگاهم به منصوره میوفتاد که زودبیخیال میشدم ولی این نگاههای یواشکی ازدیدفرهادپنهون نموندو یکبارلو رفتم ولی چیزی نگفت غذامون تموم شدپاشدحساب کنه منم الکی گفتم اگه اجازه بدین من حساب کنم گفت نه بابک شمامهمون منی وفلان زدم بیرون تااونابیان یه سیگار بکشم اوناهم اومدن سوارماشین شدیم گفتم فرهادجان کجابرم گفت بریم بنگاهی دیروز که رفتیم گازشوگرفتم رسیدم بنگاهه فرهادخودش پیاده شدگفت شماها باشین برمیگردم فرهاد که رفت زنش باخنده گفت آقا بابک توغذاخوری داشتی منو میخوردی یا چلو مرغ رو?برگشتم بهش نگاه انداختم گفتم نه خانم این چه حرفیه من داشتم غذامومیخوردم که گفت بله دیدم همه جاموبرانداز میکردی گفتم ببخشین منظوری نداشتم بخدا گفت من که چیزی نگفتم راحت باش هرچقدردوس داری نگاه کن گفتم البته چشام تقصیری نداره شماخیلی خوشگلی چهره زیبایی داری خوش به حال آقافرهاددیدم خندیدوگفت نمیدونم چی بگم والله ولی فرهادفقط بفکر خودشه وعشقش پولاش وزمین هاشه گفتم مگه چقدرزمین داره گفت شاید 10 هکتارنمیدونم گفتم 10 هکتاررررر گفت اینکه چیزی نیست پنچ تاآپارتمان داره کلی توحسابش پول داره ولی اصلا دلش نمیاد یه ماشین بخره گفتم بازم خوشبحالش منم فقط همین ماشینودارم توهمین حرفابودیم که فرهاداومد گفت بریم گفتم کجابرم گفت میریم خونه ساعت 4بودرسیدیم خونش پیاده شدن فرهادگفت بابک میتونی ساعت 7بیای باید یه جایی برم گفتم بله میام که منصوره گفت اگه کارداری چرا بابک خسته میکنی خوب تعارف کن بیادخونه دوساعتم استراحت کنه ازصبح باهامونه خسته شده حتما که فرهادگفت راس میگه منصوره بابک پارک کن بیا بریم خونه کمی استراحت کنیم بریم گفتم اخه زشته مزاحم میشم گفت نه داداش چه مزاحمی بیا تعارف نکن خونه خودته گفتم باشه پس ببخشین اگه مزاحم میشم ماشینوپارک کنم بیام زدم بغل درا روقفل کردم رفتیم خونه یه آپارتمان 5طبقه که طبقه 4مال فرهادبودمنصوره کلیدانداخت بازش کردرفتیم داخل نشستم رومبل که فرهادگفت پاشو دست وصورتتو بشور جوراباتم دربیار پاهات حال کنن گفتم چشم پاشدم رفتم سرویس دسشویی که باحمام یکی بودخودموتمیزکردم جورابامم شستم اومدم بیرون دیدم عه فرهاد بارکابی وشرتک میگرده منصوره هم بابلوز نازک وشلوار تنگ .بازم نگاهم افتادبه بدنش که فرهادگفت بیابشین داداش امروز کلی بهت زحمت دادیم که رفتم نشستم گفت بابک اینجاخونه خودته راحت باش گفتم راحتم داداش منصوره برامون چایی ومیوه آوردکه متوجه بالای سینه های سفیدش شدم به صورتش نگاه کردم که یه چشمک بهم زد فهمیدم سوتی دادم بازم که فرهادبازم رفت سرصحبت ازدواج که گفتم والا راستش آمادگیشوندارم فعلا ازروابط خانواده هامون پرسیدیم گفتیم کمی ازهمدیگه آشنایی پیداکردیم فقط یه تفاوت داشتیم باهم اونم اینکه فرهاداصلا به منصوره چیزی نمیگفت که جلوی من با بلوزوشلوارتنگ که کونش بزورجا شده بودمنم هرازگاهی نگاهمو مینداختم بهش که باخنده وچشمک منصوره مواجه میشدم چایی ومیوه که صرف شد فرهاد گفت بابک خواستی دراز بکشی راحت باش من برم یه دوش بگیرم گفتم بله بفرمایید فرهاد رفت حموم من موندمو منصوره که گفت بابک بازم که داشتی منو میخوردی که گفتم اخه لامصب به من رحم کن اینجوری که تو میای جلوم خودنمایی میکنی فشارم میره بالا اخه دستشو گذاشت دهنش و خندید گفت خب بزار بره بالا گفتم چی گفت فشارت دیگه حالا هرچقدر دوست داری ببین تا فرهاد حمومه گفتم انگار فرهاد ناراحت نمیشه چون چند بار دید که من نگات میکنم گفت اره تعصبی نیست روشنفکره گفتم ولی بزنم به تخته ماشالله خیلی خوب ساختی بدنتو .زدم تودسته مبل که تخته بود . بازم خندید و گفت مرسی بابک قابل شمارو نداره گفتم دقیقا کجا قابل نداره گفت هرجا که بیشتر دید زدی دیگه گفتم من فقط بالای سینه هاتو دید زدم وقتی آشپزخونه چایی میاوردی ببخشین ها باسن زیبا تونو دید زدم گفت همشون قابل شمارو نداره گفتم منصوره جون خندید و گفت جونم گفتم میشه بلند بشی ببینمت قشنگ بلند شد گفت ببین گفتم برگرد یه چرخی بزن وقتی چرخید کونش داشت دیوونم میکرد گفتم اوووف عجب کون خوشگلی داری آدم دلش میخواد بگیره تو آغوشش گفت از حال نری یه وقت گفتم اگه از حال برم میرم اتاق خواب همینجوری که نگاش میکردم اومدباکونش نشست روکیرم خودشومالید دستمودرازکردم سینه هاشو گرفتم کمی مالیدم بعدش برگشت یه لب دادگفت خوشت میادازکونم گفتم خیلی دوباره یه لب طولانی گرفتیم گفتم کاش میشد لختت رو می دیدم گفت عجله نکن میبینی گفتم واقعا? گفت اره .همینطورکه جلوم وایساده بود کوسش رو گرفتم تومشتم کمی مالیدم گفتم کوستم نرمه ها گفتم میشه ممه هاتو ببینم .بلوزشو داد بالا از زیر سوتین ممه هاشو کشید بیرون گفتم اوووف چقدر خوشگلن میشه ببوسمش میخندید فقط گفت اره بفرما نوکشو گذاشت دهنم یه لیس زدم بعد هم عین بچه ها مکیدم منصوره سرمو با دستاش به سینه هاش فشار میداد میگفت بخور نوش جونت بخور مال خودته منم از هر دو سینه هاش میخوردم که دستمم بیکار نبود کونشو میمالیدم بدنش بوی خوبی میداد دستمو از کش شلوارش رد کردم کون لخت شو مالیدم انگشتمو رسوندم به سوراخش منصوره دیگه از هوش رفته بود یواش گفت دوست داری بکنی?گفتم خیلی گفت در بیار کیرتو.کمربندمو داشتم باز میکردم کیرمو آزاد کنم منصوره شلوارشو تا زانو کشیدم پایین برگشت نشست رو کیرم کمی که خودشو مالید گفت بعدا برات میخورم فعلا بکن توش کیرمو با دستم صاف نگه داشتم منصوره هم سوراخ کوسشوتنظیم کرد نشست کیرم تاته رفت تو کوسش چقدرم خیس کرده بودخودش تلمبه میزدمنم ازپشت تماشاگرکونش بودم چقدرقشنگ می لرزیدن کپلاش کمی بعد تکون نخورد بعدش پاشد شلوارشو کشید بالا منم خودمو جمع وجور کردم گفتم مرسی عزیزم چسبید گفت من آبم اومد پاشدم آب تو رو هم بعدا میارم باشه گفتم عیب نداره فدای سرت گفت خوشت اومد راضی شدی ?گفتم بله که راضی شدم اما یادت باشه هاا من باهات یه سکس کامل میخام خندید و گفت تازه امروز آشنا شدیم بهت کوس دادم چند روز بگذره خیلی چیزا میدم گفتم قربونت برم عشقم وقتی گفتم عشقم خندشو به زور نگه داشت گفت حالا کمی درازبکش استراحت کن منم میرم اتاق خوابم گفتم باشه برو درازکشیدم چشامم الکی بستم چند دقیقه بعدفرهاداومدبیرون وقتی در حموم روبست پاشدم چشاموکمی کوچک کردم یعنی الان ازخواب پاشدم گفتم عافیت باشه داداش گفت ممنون بابک جان بخواب منم میرم اتاق خواب فرهادرفت من موندم باکیرگرسنه حسم میگفت فرهادبیغیرته میدونست زنش بهم کوس داده ولی خب بااحتیاط جلومیرفتم رفتم توفکرکه دیروزفرهادروتوخیابون سوارش کردم امروزهم زنشودیدم اصلا واسه چی زنشوآورده بودزنش که ازصبح توماشین مونده بودبجزیکبارکه باهم رفتن بانک یعنی خودش خواسته زنش بیادتامن ببینمش.اصلا ازچیه من خوشش اومده که خواسته زنشونشونم بده و چند تا سوال دیگه که ذهنمودرگیرکرده بودکلا24نشده آشناشدیم منوآورده خونش اونم باتعارف زنش منوباخانومش تنهاگذاشت رفت دوش گرفت یعنی چه مگه میشه آدم به غریبه زوداعتمادکنه اخه خلاصه نتونستم بخابم پاشدم ازپنچره یه نگاه به ماشینم انداختم یه سیگارروشن کردم توسکوت کامل خونه بودم که صدای پچ پچ فرهادومنصوره میومد گوشیموبرداشتم رفتم گالریش یه فیلم سکسی دانلودکرده بودم همین که دکمه پلی روزدم صدای اه اه بلندازگوشیم دراومد نمیدونم چجوری تونستم جمع وجورش کنم که فرهادباخنده گفت بابک جان کاردستت میدی هااا داداش که هردوشون ازاتاق خواب داشتن میخندیدن منم چیزی نگفتم همینجوری ساکت داشتم گوشیمونگاه میکردم که فرهاداومدبیرون گفت بابک نتونستی بخوابی نه گفتم نه من عادت ندارم روزا بخوابم گفت چکارکردی صدای دختررو درآوردی گفتم کدوم دختره که ازخندیدنش فهمیدم صدای اه اه گوشیمومیگه گفتم بابا این گوشیهاهم اینقدرتبلیغات مزخرف دارن که نگو گفت بله شنیدیم درهمین حال منصوره هم اومدبیرون اونم داشت میخندیدبانگاه کردن بهشون گفتم والا من نبودم گوشیم بودکه فرهادگفت حاضرشوبریم بابک جان دیرمیشه به کارام نمیرسم پاشدم حاضرشدم گفتم ببخشین دیگه زحمت دادم که هردوشون گفتن چه زحمتی خونه خودتونه که بازم منصوره به فرهادروانداخت که شام درست میکنم بابک رونزاربره امشب دورهم باشیم گفتم نه زحمت نکشین منصوره خانم میرم خونمون دیگه بیشترازاین زحمت ندم بهتون که فرهادگفت بابک دیگه نمیشه حرف منصوره روزمین زد بدوبریم که شام مهمون ماشدی تمام نتونستم چیزی بگم وقتی دستگیره روکشیدم که دربازبشه یه نگاه به منصوره انداختم که بگم خدافظ همون موقع بازم یه چشمک زد اومدیم بیرون سوارماشین شدیم تا9شب بیرون بودیم که کارای فرهادتموم شدرفتیم خونه وقتی واردآسانشورشدیم که بریم بالا فرهادگفت بابک اینجاخونه خودته راحت باش من زیادتوقیدحجاب واینجوربندوبساط نیستم تعصبی هم نیستم منصوره ازتوخوشش اومده میخام امشب دورهم خوش باشیم واینم بدون که تاحالا کسی روبه این زودی به خونه راه ندادم چون منم ازت خوشت میاد گفتم نوکرتم داداش لطف دارین منم شماهارودوس دارم ومیدونم قابل اعتمادهستین امیدوارم شماهم بتونین به من اعتمادکنین گفت دارم که آوردمت خونم فقط هرچیزی دیدی اینجا. همینجا میمونه گفتم چشم داداش نگران نباش من دهنم قرصه رسیدیم طبقه 4 ازآسانسورپیاده شدیم کلید انداخت درو بازکرد رفتیم داخل چشمم افتاد به منصوره دیدم شلوارشودرآورده دامن کوتاه تازانوپوشیده بلوزشم درآورده تاپ دوبنده پوشیده موهاشوبازکرده یه آرایش ملایم هم کرده ازاون قشنگتر بوی برنج ایرانی بودکه شکممو به صدادرآورده بودمنصوره اومد با فرهاد دست داد بعدشم با من دست دادگفت برین دست وصورتتون روبشورین شام حاضره رفتم سرویس بهداشتی اومدم فرهادرفت تو منصوره برام حوله آوردگفت حالت چطوره بابک گفتم توروکه دیدم حالم جااومدفقط خیلی گشنمه گفت بشینین الان میدم بخورین گفتم چی رو باخنده گفت شام دیگه منحرف گفتم آهافکرکردم ازاوناکه ظهردادی رومیگی گفت اونم میدم فعلا بشین یه چایی بریزم گفتم ممنون عزیزم وقتی گفتم عزیزم فرهادخندیدگفت چقدرم زودپیشرفت کردین گفتم خوب منصوره خانم عزیزماست دیگه بعدنشستیم شاموخوردیم کمی هم حرف زدیم ازاقتصادوزندگی که فرهادگفت بابک عرق میخوری گفتم نیکی وپرسش اره داداش اگه دوس دارین بیارین که منصوره پاشدبساط عرق روآوردکه شروع کردیم خوردن من چهارپیک زدم گفتم بسمه که فرهادگفت چه زودکشیدی کنارگفتم اخه زیادبخورم نمیتونم رانندگی کنم گفت مگه قراره جایی بری گفتم خوب خونه دیگه گفت نه داداش حرفشونزن امشب اینجایی که بهمون خوش بگذره که منصوره گفت بابک هنوزخوردنی ها تموم نشده هااا اشاره کردبه سینه هاش که فرهادخندیدوگفت من که دیگه جاندارم اصلا بابک هم خودش میدونه اگه اشتهاش زیاده بخوره گفتم نه داداش تنهایی که نمیشه یعنی نمی چسبه منصوره که روبروم نشسته بودتوحالت نشسته کونشوآوردبالا دامنوکشیدتاکمرش شورت سفیدی هم که یوشیده بودبارونای سفیدش چقدرقشنگ شده بودکیرم ناخواسته بلندشدسعی کردم یجوری بهش دست بزنم که نبینن که فرهادگفت منصوره چراشلوارراحتی نیاوردی بابک بپوشه منم شلوارلی تنم بودمنصوره گفت بخداالان تومیگی یادم اومداصلا حواسم نبودبابک جان معذرت میخام الان میرم میارم که فرهادگفت ازاون شرتکهاکه تازه خریدم بیارگفتم بابازحمت نکشین من راحتم اخه چراخودتونوناراحت میکنین منصوره که پاشدبه دامنش دست نزدهمونجوری که داشت میرفت طرف اتاق شرتک بیاره کون لختش داشت دیونم میکردکه فرهادگفت کیرم توکونت جنده منصوره هم کمی قرش دادکونشو داشتم کیرمومیمالیدم که فرهادگفت چیه بلندش کردی گفتم اره گفت بخاطر کونش گفتم اره منصوره اومدفرهادگفت خانمی لباساتودربیارمنصوره هم تاپشو کشید بالا درش آورد بعدشم دامنو شرتو با هم کشید پایین کرستشم بازکرد منو فرهاد هم داشتیم نگاه میکردیم که فرهاد گفت بیابشین رو پای بابک منم پیرهنمودرآوردم منصوره اومدنشست روپام باهم لب به لب شدیم دستشوانداخت دورگردنم زبون همدیگرومیمکیدیم لبشوول کردم گردنشوبوسیدم رسیدم به سینه هاش یه بالش بغلم بودکه منصوره روخوابوندم افتادم به جونش چقدرطعم قشنگی میداد فرهادداشت نگامون میکردمنصوره دستشودرازکردکمربندموبازکنه که منم کمکش کردم شلوارمودرآوردم کیرموکه اندازش بنظرم دوبرابرشده بوددادم دستش کمی مالید بعدپاشدگذاشت دهنش ساک زدچقدرم حرفه ای اینکارومیکردفرهادگفت بابک کیرت ازکیرمن درازتره هااا گفتم داداش بیکارنباش اونجابیاجلوبه منصوره حال بدیم گفت به جون خودم اصلا نای بلندشدن ندارم کیرم خوابه چنددقیقه ای کیرموساک زد بعدش قنبل کردجلوم جوری که شکمش چسبیدبه فرش وکونش قشنگ بالا اومد باانگشتم باسوراخ کونش بازی کردم کم کم دوتاانگشتاموفرستادم داخل کونش کمی که نرم شدسرکیرموباسوراخ کونش تنظیم کردم بایه فشارنسبتامحکم سرکیرم رفت توسوراخ کونش که منصوره یه حوووون طولانی گفت وفشارموزیادکردم تانصف کیرم توکونش بودمعلوم بودازروناچاری داره تحمل میکنه چون هی تکون میخوردکمرشوبالامیاوردمنم بادستم فشارمیدادم بازم کمرشوکه کل کیرم حالا داخل کونش بود کمی تواون حالت موندم بعدش کشیدم بیرون سوراخش قشنگ باز و بسته میشد به فرهاد نگاهی انداختم گفتم بیاجلو داداش گفت چکارکنم برات داداشم گفتم یه تف که میتونی بندازی روسوراخش اومد یه تف کردبعدش انگشت کردسوراخ کون منصوره رو که یدفه کیرموگرفت دستش هدایتش کردطرف سوراخ گفت کاشکی منم برات ساک میزدم ولی الان نمیشه کثیف شده گفتم نه داداش نمیخاد تو فقط نگاه کن کیرم که رفت داخل ازبغل کونش گرفتم خودم ثابت موندم کونشو به طرف خودم می کشیدم قشنگ کونش موج میزد منصوره هم دردمیکشیدهم لذت چنددقیقه ای تواین مدل بودیم که درش آوردم پاشدم رفتم کیرموشستم اومدم فرهادومنصوره دیدم نگام میکنن که فرهادگفت ایول داداش خوشم اومدگفت چرا گفت چون اونجوری توکوسش نکردی گفتم خوب کوس تمیزه بایدباکیرتمیز گاییدش گفت پس لازم شدکیرتوببوسم گفت قابل نداره داداش بفرما کیرموگرفت دستش ازسرش چندتابوسیدوکرددهنش چندتاعقب جلوکرد درش آوردم منصوره روبه پشت خوابوندم افتادم روش کیرموکردتوکوسش همزمان که تلمبه میزدم باهم لب تولب شده بودیم وحرفای سکسی میزدیم فرهادهم ازپشت باخایه هام بازی میکردکه منصوره باانگشتاش به کمرم فشارآوردفهمیدم داره ارضامیشه که همینطورم شد وقتی ارضاشدقیافش دیدنی شده بودانگار چندکیسه خون داده بودنگه داشتم حالش کمی جااومددوباره شروع کردم تلمبه زدن که کم کم داشتم خالی میشدم که سرعتموبیشترکردم وقتی آبم اومدکشیدم بیرون خالی روشکمش کمی که حالمون جااومدخودمون روتمیزکردیم وشرتموپوشیدم نشستم میوه خوردم که فرهادگفت خسته نباشی بابک چطوربود گفتم فداتم داداش عالی بود گفت انگارباراولت نبودگفتم نه کوس زیادکردم گفت اینجوری هم بوده که زنه پیش شوهرش کوس بده گفتم نه این باراولمه ولی تجربه قشنگی بودلذت بیشتری داد حضورشما.گفت نوش جونت که منصوره هم گفت منم امشب قشنگترین لذتوبردم گفتم شماکه باراولتون نبودانگار فرهادگفت نه دوبارتجربه کردیم این سومین باربود ولی غیرازسکس ازاخلاق توخوشمون اومددونفرقبلی اصلا به دل برو نبودن گفتم نظرلطفته منم واقعا خوشحالم که امشب بهترین شبم بودنیم ساعت همینجوری واسه همدیگه داشتیم نوشابه بازمیکردیم که منصوره گفت بابک بریم بخوابیم گفتم بله شمابریدتواتاقتون منم اینجا یه پتوبدی میخوابم که فرهادگفت نه داداش شماباخانم میرین تواتاق روتخت میخوابین منم اینجا میخوابم گفتم نه دیگه این نامردیه که زنتوازت بگیرم که هممون خندیدیم گفت یک ساعته داری سرویش میکنی حالا میگی ازدستت نگیرم گفتم راستی آقافرهادشماچندساله باهم ازدواج کردین گفت 8ساله گفتم چطورحالا بچه ندارین گفت فعلا نشده گفتم چرا نشده گفت خودمون نخواستیم دیگه ادامه ندادم بحثو پاشدم گفتم اینجاروجمع وجورکنیم بخوابیم که منصوره گفت شمابشین من جمع میکنم خلاصه منومنصوره رفتیم تواتاق خواب لخت لخت خوابیدیم کمی باهم بازی کردیم پشتشوکردبهم یعنی بگیرم توآغوشم ازپشت کیرموچسبوندم بهش منصوره خودش هدایتش کردبه کوسش دیگه تلمبه نزدم یعنی نای تلمبه زدن نداشتم همینجوری خوابمون بردکه وقتی بیدارشدم به ساعت گوشیم نگاه کردم دیدم پنچ صبح دیگه نخوابیدم یواش یواش بابدن منصوره داشتم حال میکردم که کیرم بلندشدکونش که قنبل بطرفم بودازپشت چسبیدم بهش کیرمورسوندم به کوسش کمی بازیش دادم که بیدارشدبرگشت نگام کردیه لبخندزد گفت سلام عزیزم چیه بازم دلت میخاد بهش گفتم سلام عشقم اره بازم دلم کوس میخادکه لب تولب شدیم همومی مالیدیم کوسش خیس شدرفتم روش کیرموگذاشتم توکوسش شروع کردم تلمبه زدن سینه هاش عین دوتاکوفته سفت ومحکم بودن شروع به خوردنشون کردم منصوره هم نفساش تندترشده بودکه سرعتموزیادکردم بازم اول اون ارضاشدکمی وایسادم بعدش گفت زودتموم نکنیا من بازم میخام گفتم پس بیابشین روش به پشت خوابیدم کیرموتودستش گرفت فرستادتوکوسش خودشوبالاپایین میکردخم شدلبموگرفت تولبش زبونامون بهم چسبیدازکمرش گرفتم فشاردادم به کیرم چندتادیگه بالاپایین شد همزمان باهم ارضاشدیم ولی اینبارنزاشت بلندبشم توکوسش خالی شدم ساعت دیگه شش ونیم شده بودپاشدم رفتم بیرون نون بربری خریدم بامربا وخامه اومدم خونه فرهادهم پاشده بوددیدکه چی خریدم گفت بابک چرازحمت کشیدی اخه داداش گفتم نه بابا من عادت دارم خلاصه اومدیم نشستیم صبونه روخوردیم گفتم فرهادجان اگه کاری نداری برم به خونمون سربزنم گفت نه کاری ندارم ولی اگه تونستی ساعت یک ظهر اینجاباش گفتم باشه چشم اومدم خونمون ننم گفت کجابودی گفتم مسافرداشتم شهرستان دربستی بودالان رسیدم گفت صبحونه خوردی گفتم بله خوردم فقط یه کم بخوابم ولی ساعت 11بیدارم کن رفتم خوابیدم تا11پاشدم رفتم حموم یه دوش گرفتم یه چایی خوردم زدم بیرون رفتم به ماشین گاززدم رفتم طرف خونه فرهادرسیدم زنگ زدم بهش گوشی روبرداشت وگفتم داداش من پایینم بیاپایین گفت بابک من بیرونم صبرکن به منصوره زنگ بزنم بیادپایین گفتم پس اگه نیستی برم بعدا بیام گفت نه منصوره میخادبیرون بره گفتم باشه پس بزن بگومن پایینم گفت اوکی قطع کردم پیاده شدم به پنجره طبقه 4نگاه میکردم که منصوره از پنجره اشاره کردکه الان میام چنددقیقه ای منتظربودم که خانم تشریف آوردن دیدم به به چه تیپی هم زده اصلا کلا عوض شده بوداومدنشست عقب گفت بروتوخیابون میام جلومیشینم فهمیدم که بایدنقش راننده تاکسی روبازی کنم وقتی ازمحلشون دورشدیم وایسادم اومدجلو همین که نشست دست دادیم ویه بوس آبدارهم ازلب گرفتیم راه افتادم خب کجابرم خوشگلم گفت بابک بریم یه پاساژی میخام چندتالباس بخرم برای خودم گفتم چشم عشقم قربون اون کوس وکونت برم که دیوونشم بادستشو لپمو کشیدوخندید گفت دیوونه منم عاشق کیرتم همینجوری باحرفای سکسی رسیدیم پاساژ باهم رفتیم داخل چندتامغازه رونگاه کردیم وخلاصش ازیه مغازه شروع به خریدن کردیم لباس خونگی میخرید منم نظرمیدادم که وقتی شرت وکرست میخریدیم گفت بابک چه رنگی دوس داری گفتم سیاه وسفید من فقط عاشق این رنگام که شرت وسوتین هم خریدیم رفتیم طبقه دوم پاساژ که یه آبمیوه وبستنی وساندویچ پیتزا بخوریم بستنی روجوری میخوردباعشوه که انگارداشت کیرمنومیخورد خریدامون که تموم شد دیگه عصرشده بوداومدیم سوارماشین شدیم گفت بابک یواش بروکمی بحرفیم گفتم باشه عشقم توجون بخواه گفت صبح که تورفتی به فرهادگفتم ازبابک خوشم میادهمیشه پیشمون نگهش داریم راستش یجورایی عاشقت شدم گفتم من عاشقتم عزیزم منم شماهارو دوس دارم ولی خب اخه من درآمدی ندارم داروندارم همین ماشینه بااین خرجمودرمیارم نمیشه که همیشه پیشتون باشم ولی هفته ای یه روز میام پیشت گفتم اتفاقاحرف اونم زده شد میخایم توبه ماکمک کنی ماهم به تو گفتم چجوری گفت کل اون ساختمون مال ماس طبقه سومشو میدیم به توهم اینجوری کنارمی هم اینکه مشکل مالی داشتی پول لازمت شد فرهادمیده گفتم اخه چرا ?چرااینکارومیکنین گفت اولا دوستت دارم دوما فرهاد مشکل نعوذ داره سومافرهادخودش پیشنهاد داده بهت بگم گفت فرهادمشکلش چیه دقیقا گفت فرهاددیگه مردونگیشوازدست داده کیرش بلندنمیشه خیلی دکتررفتیم آخرش درمان نشدمنم خواستم طلاق بگیرم ولی فرهاد نزاشت گفت برات جبران میکنم قبل تو دونفر آورد منو گاییدن ولی اصلا ازشون خوشم نیومد ولی تورو دوس دارم خواهش میکنم قبول کن گفتم پس دیشب به همین خاطر فرهاد لخت نشد گفت اره گفتم چی بگم والا ناراحت شدم گفت ازاینکه پیشم میای ناراحت شدی گفت نه دیونه بخاطرکیرفرهادناراحتم که بلندنمیشه گفت زیادغصه نخورعوضش کیرتوخوب بلندمیشه کوسمو میخارونه گفتم اخ که قربونت کوست برم گفت پس بریم خونه که کوسم خیس شده گفتم واقعا گفت اره اگه باورنداری دست بزن دستمو ازکش شلوارش ردکردم رسوندم به کوسش چوچلشومالیدم دیدم خیس کرده گفتم اوه اوه چقدرم داغه گفت بریم داغیشوخاموش کن کوسم خنک بشه فقط سرخیابون وایسا برم عقب رسیدیم محلشون رفت عقب اومدم جلوی خونه پیادش کردم دنده عقب رفتم کمی اونورتر پارک کردم بااحتیاط اومدم رفتم داخل ساختمون ورودی ساختمون که رسیدم دیدم عه منصوره جلوی آسانسورمنتظرمنه گفتم پس چرانرفتی گفت منتظرعشقم موندم باهم بریم سوارآسانسورشدیم یه لبی گرفتیم انگارقحطی زده ایم تارسیدیم خونه همومیخوردیم کیرم داشت شلوارموسوراخ میکرد وقتی زیپ شلوارموبازکردم کیرمو آوردم بیرون گفت به به چقدرخوشگل شده کی اینوتراشیدی گفتم صبح رفتم خونه رفتم حموم کیرموشیوکردم که خوشت بیادگفت خوشم بیادچیه عاشقشم نشست جلوم انداخت دهنش مثل دیونه ها باولع میخوردش نزاشتم زیادبخوره چون اگه دوتاساک دیگه میزد آبم میومد گفت عشقم برولباساتو دربیاراون شرت کرست مشکیتوبپوش وقتی رفت لباس عوض کنه رفتم سریخچال نوشابه کوکاکولاروبرداشتم توجیبم یدونه قرص داشتم گذاشتم دهنم نوشابه روسرکشیدم قرص روکه خریدم یاروگفت بانوشابه بخورزوداثرمیکنه نزدیک دولیوان نوشابه خوردم گذاشتمش یخچال اومدم طرف اتاق خواب دم دروایسادم لباس پوشیدن منصوره رونگاه میکردم چقدراین زن خوشگل بودبدنش عین مرواریدبوددیددارم نگاش میکنم کمی عشوه اومدمیخاست تحریکم کنه گفت نمیای تو گفتم عزیزم خیلی زیبایی هرچقدرمیبینمت بیشترعاشقت میشم گفت منم عاشقتم بابک دوس دارم همیشه پیشت باشم همیشه بغلت بخوابم گفتم عزیزم منم همینطور خیلی دوستت دارم وقتی لباساشوپوشیدگفت چطوره گفتم تو تنت زیباست عشقم واقعا بی نظیری کم کم رفتم جلو محکم گرفتم توآغوشم غرق بوسه کردمش کونشوداشتم چنگ میزدم لبشومیخوردم کمی ادامه دادیم گفتم اگه ممکنه بزار فرهاد هم بیاد پیش اون شروع کنیم گفت باشه منم موافقم کم کم جدا شدیم اومدم نشستم رو مبل هم منتظر موندم فرهاد بیاد هم قرص تو بدنم باز بشه که یک ساعت نشده فرهاد هم اومد نشستیم صحبت و دری وری گفتن که شام حاضر شد خوردیم منصوره گفت فرهاد امروز بابک به انتخاب خودش برام لباس خریده میخوای بپوشم ?گفت اره چراکه نه مطمئنا سلیقه بابک باید خوب باشه منصوره رفت اتاق لباساشو پوشید و اومد فرهاد گفت به به چقدر هم بهت میاد یه تاپ با شلوار استرج نازک که خط شرت وکرستش دیده میشدکمی چرخیداینوراونورتاپ رودرآوردبعدش شلوارو درآورد باشرت وکرست مشکی جلومون خودنمایی میکردماهم داشتیم به به وچه چه میگفتیم که من طاقتم تموم شدپیرهنمودرآوردم چون قرص خورده بودم گرمای عجیبی داشتم دستمودرازکردم طرف منصوره گرفتمش نشوندم روپام لبشوچسبیدم لبام انگاربی حس شده بودن دوس داشتم زبونشوگازبگیرم بدنش چقدرسفیدبوداین زن یه زن 32ساله باوزن تقریبا75کیلوباکون طاقچه ای وسینه هایی روبه بالا باموهای مشکی وصورتی ترتمیز گردکه انگارحوری بهشتی دادن بهت توآغوشم درازکشیده بوددستمورسوندم به سینه هاش ازروی سوتین کمی مالیدم وهمزمان لب میگرفتیم فرهادهم مثل دیشب فقط نظاره گربودبااین تفاوت که امشب ازهمه چیزخبرداشتم ازمشکل فرهادازاینکه قراره همیشه باایناباشم بهم لذت بیشتری میدادکوس منصوره پرازآب بوددلش کیرمیخاست نزدیک به یک ساعت سکس کردیم وقتی سکسمون تموم شدفرهادگفت داداش انگارقرص خورده بودی گفتم راستش اره گفت عیب نداره اتفاقا من لذت بردم توچطورمنصوره که گفت وااای کوس وکونم هنوز داره میسوزه ولی عالی بودسه بارارضاشدم که گفتم نوش جونت برای منم لذت بخش بودخیلی خیلی خوب بود کمی که حالمون جااومدفرهادگفت بابک امروز منصوره باهات حرف زددرموردموندنت پیشمون ?گفتم آره گفت خب نظرت چیه گفتم خیلیم عالی میشه فقط من به منصوره هم گفتم درآمدی ندارم باید با این ماشین کار کنم تا خرجمو در بیارم که گفت نگران کار نباش اونم من حل میکنم گفتم پس کور از خدا چی میخاد دوتا چشم که باهم خندیدیم و گفت طبقه پایین مال منه طبقه سوم با تمام وسایل در اختیار تو فقط ازت خواهش میکنم با احساس منصوره بازی نکنی منم هرچی خواستی در اختیارت میزارم تو خونتون که مشکلی نداری گفتم نه آنچنان هر روز میرم بهشون سر میزنم میام که گفت عالی پس امشب هم مهمون منی اینجا ولی از فرداشب میری طبقه پایین می خوابی گفتم دمت گرم داداش داشتم با گوشیم تو اینستا ول میگشتم که دیدم پیام بانکی اومدبازم فرهاد پول زد گفتم عه داداش اینکارا چیه میکنی اخه شرمندم میکنی هنوز یه میلیونت رو خرج نکردم مونده گفت مرد باید تو حسابش پول داشته باشه پیامو بازکردم که کلشوببینم دیدم عه موجودیم 11میلیونه قشنگ نگاه کردم دیدم ده میلیون زده دیگه حرفی نزدم الان یه سال میگذره منواوناباهمیم پژو روهم فروختم جک اس فایو خریدم حالا هم حرفشه که خونه رو بنامم بزنه ولی منصوره گفته توبامن باش هرچی فرهادداره مال منو توعه امیدوارم لذت برده باشین یه ضرب المثل میگه با خدا باش پادشاهی کن منم خداییش تا حالا کاری نکردم که منصوره و فرهاد ازم بدشون بیاد روزبه روزم محترم تر میشم با تشکر از سایت شهوانی ودرودبه تمام خوانندگان با معرفت این سایت

نوشته: آیدین


👍 49
👎 16
110901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

933913
2023-06-20 00:18:22 +0330 +0330

كم فيلم سوپر ببين گوزوووو

4 ❤️

933914
2023-06-20 00:35:14 +0330 +0330

دمت گرم با خدا باش پادشاهی کن ،،،🤪🤪🤪

1 ❤️

933917
2023-06-20 00:46:33 +0330 +0330

با خدا باش و…؟؟ دقیقا کدوم خدا رو میگی؟؟ اگه خدای مسلمونا رو میگی که مشروب خوردی لواط کردی زنا کردی یعنی دقیقا بجز آتیش زدن مسجد محل هرکاری خدا گفت نکن تو کردی اگرم منظورت یه خدای دیگست که بگو ملت سردر گم نشن!!

پینوشت: بعید میدونم حتی هلگوز هم اینو گردن بگیره!!


933929
2023-06-20 01:53:45 +0330 +0330

این حرکت تو پورن هاب هم قفله

4 ❤️

933940
2023-06-20 03:10:49 +0330 +0330

آخه کصکش روز قبل بهش شماره کارت دادی برات پول ریخته
بعد امروز سر سفره نهار میپرسه اسمت چیه؟؟؟؟؟
اینقدر جق زدی کونی شدی

7 ❤️

933944
2023-06-20 03:25:30 +0330 +0330

یارو اونهمه مال و منال داشت
ماشین نداشت؟😕عجب

5 ❤️

933953
2023-06-20 03:49:54 +0330 +0330

کامل نخوندم، چون فانتزی بود و توهّم.
لطفا سانسور نکن و کامل بنویس.
فقط معلومه اگه چیزی بهت دادن، قبلش چیزی بهشون دادی.
اصل داستان:
دنبال مسافر می‌گشته، بلکه شب گشنه نخوابه که محمد سه‌کله، محمود چهارضلعی، نقی بی‌مخ و اکبر مرطوب رو سوار می‌کنه و می‌برنش قلعه که به جای کرایه، بهش گوسفند بدن.
اون‌جا هم علی شیشک، رضا سگ‌باز، تقی چماق و اصغر دستمال، خفت و گشادش می‌کنن و به جای کرایه، دنبلان گوسفند رو از گوشاش آویزون می‌کنن.
تمام گوشی‌های پاناسونیک حواله‌ت بادا ابله متوهم الدنگ مزخرف!

6 ❤️

933958
2023-06-20 04:15:18 +0330 +0330

باید اسپیلبرگ بیاد فیلم تخمی تخیلی بسازد از این هجم از تمپنن

1 ❤️

933970
2023-06-20 07:52:48 +0330 +0330

خیلی زیبا بود

0 ❤️

933974
2023-06-20 08:32:02 +0330 +0330

با اون همه پول ماشین نداشت، اوکی قبول اصلا میگیم نقشه بوده.

ولی آخه گوزو… کسی که اینقدر پول داره، کسی که ده تومن میزنه برا بکن زنش، عرق سگی میخوره؟ کیرم تو مغزت؟

3 ❤️

933985
2023-06-20 10:13:28 +0330 +0330

فیلم علمی تخیلی هم اینقدر که تو ور زدی تخیلی نیست .بعد اسمت توی داستان بابک هست ولی اسم نویسنده آیدین ؟ 😂 😂 😂 😂 😂

1 ❤️

933989
2023-06-20 11:11:56 +0330 +0330

اینجا ی سایت که جایی خالی کردن تخیل ادمهاست اینجا ادم ها میتونن بدون نقاب خودش باشن مهم نیست دروغ یا راست فقط درون رو اینجا فریاد بزن

1 ❤️

933994
2023-06-20 11:50:45 +0330 +0330

ازداستان های بی غیرتی اصلا خوشم نمیاداصلاواسم تعجب اوره این اتفافات اگه توخارج باشه ایران بودنش خیلی عجیبِ

1 ❤️

933998
2023-06-20 12:19:24 +0330 +0330

برگرفته از کتاب خرها پرواز میکنند
خیلی تخیلی و دور دز واقعیت بود ولی بعنوان ی داستان قشنگ بود

0 ❤️

934006
2023-06-20 13:27:38 +0330 +0330

باور میکنم چون عین همین تجربه رو دارم

0 ❤️

934007
2023-06-20 14:00:12 +0330 +0330

اگه واقعی باشه واقعاً دمت گرم خیلی خوش شانسی👌

0 ❤️

934010
2023-06-20 14:29:02 +0330 +0330

اخراشو باور ندارم

0 ❤️

934011
2023-06-20 14:31:16 +0330 +0330

چه حالی کرده شوهره😍😍

0 ❤️

934029
2023-06-20 16:19:04 +0330 +0330

الهی آرم شبکه برازرس تو کونت
آخه گواد اینهایی که گفتی حتی برای اون شبکه هم قفله
ای کلاهک دسته دنده پژو تو کون گشادت

0 ❤️

934030
2023-06-20 16:19:27 +0330 +0330

****دروغ بود
ولی دروغی که ناشی از کلی تصور و تجسم بود
خیلی دوست داشتی یه کیس این مدلی گیرت بیاد 😁 😁 😁

0 ❤️

934045
2023-06-20 17:00:15 +0330 +0330

فقط پند اخرش
با خدا باش و پادشاهی کنی
مرسی که مارو با خدا اشنا کردی قرمساق

0 ❤️

934098
2023-06-21 01:18:11 +0330 +0330

داداش این خدا اینقدر بداخلاقه آدم یه سیب خورد از بهشت کردش بیرون بعد از هر کاری بدش میومده تو انجام دادی بعد میگی با خدا باش پادشاهی کن؟دقیقا بگو کدوم خدا؟نکنه خدای کیرپرستای هند منظورت بوده

0 ❤️

934110
2023-06-21 02:39:26 +0330 +0330

چقدر خنده دار بود مخصوصا جمله های اخرش باید تو ژانر طنز و فانتزی توهمی میداشتیش. داداش… خخخختت

0 ❤️

934263
2023-06-22 02:37:27 +0330 +0330

تو‌ مسافرکش نیستی تو یک عدد کس کشی
کس کش

0 ❤️

934281
2023-06-22 04:20:56 +0330 +0330

مگه میشه؟ مگه داریم؟ خداشانس بده ازاین زوج ها کجا پیدامیشه؟؟؟

0 ❤️

934963
2023-06-27 00:31:53 +0330 +0330

باور کن از این همه حجم از توهم مخم گوزید، مزدونه شیشه میزنی ننویس

0 ❤️