دو خانواده با روابط پیچیده و مرموز (۱)

1402/04/07

سلام من احسان هستم و درحال حاضر ۲۹ سال دارم و این خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط به زمانی که من ۱۶ سالم بود، اون موقع که دبیرستان می رفتم، خانوادم با یکی از دوستان پدرم روابط خیلی نزدیکی داشتن جوری که هفته ای چند بار یا اونا خونه ی ما بودن و یا ما خونه ی اونا بودیم دوست پدرم که قبلا باهم همکار بودن یه زن حدودا ۵۱ ساله به اسم نسترن و یه پسر ۲۶ ساله و یه دختر ۳۰ ساله داشت، که زنش واقعا جذاب بود ولی خوب آنچنان خوشگل نبود ولی بدن سفید و توپر و بدون چروک و سینه و باسن خیلی بزرگ و قسنگی داشت و خیلی راحت می گشت و رابطش با من خیلی خوب و صمیمی بود جوری که همیشه منو تو اون سن بغل می کرد و میبوسید و بعضی موقع ها سرمو میچسبوند به سینه هاش، رفتارش برای بقیه عادی بود چون می گفت تو مثل پسرم می مونی منم بعضی مواقع موقع بوسیدن قسمت نزدیک لبشو میبوسیدم و سعی می کردم موقع بغل کردن به باسنش دست بزنم جوری که طبیعی جلوه کنه، اوایل زیاد متوجه نمی شدم و حسی بهش نداشتم ولی کم کم این حس درونم به وجود اومد چون متوجه شده بودم زمانایی که تو اتاق تنها بودم به بهانه ی این که بهم سر بزنه یا تو ساکش لباسی چیزی برداره میومد تو اتاق و جلوی من مثلا بافتی که تنش بود درمیاورد ( زیرش یه تاپ خیلی جذب بود و سینه هاش کاملا معلوم بود) و عوض می کرد و زیرچشمی حواسش بود که من نگاهش میکنم یا نه و بعد موقع رفتن بوسم می کرد و می رفت، یادم رفت بگم من مادرم اون موقع ۴۰ سالش بود و پدرم ۴۶ و یه خواهر ۵ ساله هم داشتم، این روابط ادامه داشت تا این که مادربزرگم تو شهرستان مریض شد و پدر و مادرم مجبور بودن برن اونجا و چون حالش خیلی بد بود دوست نداشتن من و خواهرم با خودشون ببرن و قرار بود که ما بریم خونه نسترن، یک روز قبل از رفتن پدر و مادرم، نسترن اومد و منو خواهرم برد خونشون، همه چی اوکی بود اون زمان تابستون بود و من مدرسه نداشتم شوهر نسترن تا هشت شب سر کار بود و پسرش هم تا پنج و بعد از اون با دوستاش بود تا آخر شب ولی بعضی مواقع هم زود میامد خونه، دخترش هم توی شهر دیگه درس می خوند، ماجرا از اونجایی شروع شد که ما تو خونه بودیم و خواهرم هم داشت کارتون میدید
و نسترن هم رو سینه جلو تلویزیون دراز کشیده بود و منم کنارش نشسته بودم، و اون روز یه تیشرت با دامنی که تا رو زانوش میومد پوشیده بود و من ناخداگاه چشمم به باسن درشتش بود و کیرم شق شده بود چون قبلا با هم راحت بودیم دست گذاشتم رو کمرش و حالت نوازش تا گردنش بردم و از لپش یه بوس کردم و اونم دستمو گرفت و نشت روبه روم و شروع کرد به بوسیدن و نوازش تو همین موقع چشمش اوفتاد به شلوارم و فهمید که من بهش حس جنسی دارم، موهاش پریشون بود و یه حالت تعجبی داشت منو نگاه میکرد و صورتش خیلی جذاب بود تو یک لحظه صورتشو گرفتم و لبشو بوسیدم دمای بدن خیلی رفته بود بالا و اونم همین طور هر دو انگار تو یه دنیای دیگه بودیم یه موقع دیدم خواهرم که جلوی تلوزیون رو یه صندلی که جلوتر از ما بود برگشت چون سر و صدای بوسیدن زیاد شده بود ولی وقتی که ما بوسیدن تموم کردیم برگشت و مارو نگاه کرد چون قبلا هم نسترن منو میبوسید و اون هم بچه بود متوجه نمیشد که کار ما غیر عادیه، من دست نسترن گرفتم و بهش گفتم بریم تو اتاق و به خواهرم گفتم که ما کار داریم و تو همینجا کارتون ببین، نسترن که انگار از کارای من شوکه بود و با تعجب نگاهم می کرد، دست نسترن گرفته بودم و کشوندم تو اتاق و درو قفل کردم و شروع کردم از کف دست تا بازوش بوسیدم و لیس زدم، دستاش خیلی تپل و خوشگل بود،اول گفت بسه دیگه ولی انگار خودش هم یه حال خاصی داشت، صورتش قرمز و بدن خیلی داغ شده بود، بعد بین دوتا سینشو لیس میزدم و گردنشو خیس خیس کردم و دامنشو دادم بالا و رونشو میمکیدم اصلا حالیم نبود دارم چیکار میکنم فقط می خواستم خودمو خالی کنم، نسترن نفس نفس میزد و با تعجب نگام می کرد فکر نمیکرد این پسر ساکت و مظلوم اینطوری رفتار کنه همینطوری که تو بغلم بود سرشو گرفتم پایین و تو دهنش تلمبه زدم و موهاشو می کشیدم و آروم تو صورتش میزدم، بعد از چند دقیقه آبمو تو دهنش خالی کردم و آروم شدم بلند شد خودشو مرتب کرد و با خشم بهم نگاه میکرد فکر کنم از این کارم بدش اومده بود هولم داد و بهم گفت مثل اون مادر خراب و جندت می مونی و از اتاق رفت بیرون، تا حالا کسی هم چنین فحشی بهم نداده بود و خیلی پریشون بودم که چرا هم چین حرفی زده وقتی رفتم بیرون ازش پرسیدم چرا همچین چیزی گفتی، گفت خوب وقتی هست باید چی بگم، و تا شب باهام سرسنگین بود و حرف نمیزد ولی این استارت فهمیدن واقعیت تلخ زندگیم بود. اگه استقبال بشه این خاطره ادامه داره تا از روابط ادامه دار و پیچیده این دو خانواده براتون بگم، ببخشید اگه قلمم خوب نیست این اولین باره دارم خاطره مینویسم تا شاید راحت تر با این واقعیات کنار میام، ممنون ازتون که خوندید.

نوشته: احسان

ادامه دارد…


👍 25
👎 10
22001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935319
2023-06-29 13:15:32 +0330 +0330

چرت و پرت
لیاقت فحش هم نداری

2 ❤️

935321
2023-06-29 13:30:04 +0330 +0330

خودت فهمیدی چی نوشتی؟ موقع مصرف مواد جق نزن. ارزش فحش نداری.

2 ❤️

935376
2023-06-30 00:21:50 +0330 +0330

مجبوری بنویسی؟!
کسی مجبورت کرده؟!
تهدیدت کردن که بنویسی؟!

0 ❤️

935563
2023-07-01 02:31:30 +0330 +0330

نظرات نفرت پراکن برای حیوانات اینجاست. جدی نگیرید
داستانتو دوس داشتم، لطفا با جرییات و تعلیق بیشتر ادامه بده

1 ❤️

935673
2023-07-01 21:55:00 +0330 +0330

رفیق دوست نداری نخونننن برای چی میای کامنت منفی میزاری؟؟؟ زورت کردن بخونی؟ خوشت نمیاد نخون
عالی بود ادامه بده

1 ❤️

964540
2023-12-31 05:49:17 +0330 +0330

من خوشم اومد . باید بگم با تجربه ای که دارم فکر میکنم داستان واقعی هست و جذاب . ادامه بده پسرم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها