مهدیس(۱)

1402/04/18

سلام
من اسمم معین
البته معین نیستش اسمم ولی اسمم به معین شباهت های زیادی داره
اینقدر شبیهه که بعضی وقتا اسممو اشتباه معین صدا میکنن داستانم اینقدر پیچیدست ک نمیدونم از کجا شروع کنم. مادر من و چندتا از دوستای دیگش روابط نزدیکی داشتن . جوری که هرشب خانوادگی خونه های همدیگه رفت و آمد داشتیم . اسم مادر من فاطی و اسم دوستاش به ترتیب نازنین ،ناهید،نادیا که نازنین و ناهید با هم خواهر بودن . نازنین یه پسر و دختر داره . ناهید دو تا دختر و نادیا ۳تا پسر منم ک اسمم معین و با یه خواهر کوچیک این روابط دوستی این چند تا دوست ادامه داشت روز به روزم رفت و آمد ها و شب نشینی هاشون بیشتر میشدش من با پسر های نادیا از بچگی رفاقت های دیرینه داشتم جوری که هرکی ما ۴ تا رو میدید فک میکرد که ما چهار نفر باهم داداشیم . اسم پسر بزرگه حسن ،وسطیه حسین و کوچیکه علی همینجوری که روابط ادامه داشت حسین از یکی از دخترای ناهید به اسم مهدیس خوشش میاد و با هم رل میزنن و جوری همه چیز سریع اتفاق افتاد که بعد دوستیشون تا نامزدیشون یک ماه طول نکشید . بخوام از مهدیس بگم که شخصیت اصلی داستانه یه دختر با قد ۱۶۰-۱۶۰ . وزن تقریبا ۷۰ کیلو قیافه خوبی داره ولی امان از کونش یه کون داره اندازه الکسیس تگزاس اینقدر بزرگه ک همیشه لباسای گشاد و بلند مجبور بود بپوشه
مهدیس یه خواهر داره ک اسمشو میزارم گربه قبل از این که حسین و مهدیس نامزد کنن با هم دیگه . من یه شکست عشقی ای رو تجربه کرده بودم که اصلا تو حال خودم نبودم
هر روز مست راه به راه سیگار ریده شد تو دانشگاه همه درسامو می افتادم .
خلاصه این حسین و مهدیس نامزد کردن و توی گیر و دار های رفت و آمدها و نامزدی
مهدیس هی به من میگفت معین دختر نازنین که اسمشو میزارم خورشید از تو خوشش میاد و به من میگه چرا معین به من توجه نمیکنه . خلاصه همچین چیز مالی هم نبود .ولی خوب کرمش تو جون من افتاد از سال ۹۸ من با این دختر حرف میزدم هی دعوا مون میشد کات باز حرف همینجوری این روابط ادامه داشتش . البت منم با خواهر مهدیس که اسمش رو گذاشتم گربه زیر زیرکی رابطه داشتم . اینا گذشت و شد سال ۹۹ آخرای سال ۹۸ بود ک عشق حسین و مهدیس فرو کش کرد و جاشو به دعوا های شدید داد . اینقدر شدید که چند بار پاشون به جدایی باز شد ولی همیشه با پادرمیونی پدر من که همه براش احترام خاصی قائل بودن رفع میشد . شد سال ۹۹ با بدبختی اینا عروسی گرفتن .این که میگم بدبختی یعنی با بدبختی دعوای بین دو تا خانواده رو رفع و رجوع کردیم تا اینا بتونن عروسی بگیرن . خلاصه عروسی شد و اینا رفتن سر خونه زندگیشونو منم که با گربه تو رابطه بودم چشمم بدجور مهدیس و گرفته بودش . از طرفی ام رفاقتم با حسن و حسین و علی خیلی کمرنگ شده بودش
چون مادرم خورشید و واس من حرف زده بود که ما هم ازدواج کنیم . ولی این حسن جاکش روش کراش داشت . حسین واسه این که حسن به خورشید برسه زیر آب منو میزد . علی با خورشید لاس میزد . منم که اینارو از رفیقام دیدم گفتم یه جوری ننه تون و بگام که خودتونم نفهمید . نقشه کشیدم واس مهدیس از گربه ام اطلاعات لازم و راجبش کسب کردم .فهمیدم چه کمبودهایی داره . مهدیس و حسین ام که همیشه دعواشون بود .
یه شب مادر حسین بعد عروسی حسین و مهدیس پا گشا کردشون و همه رو دعوت کرد.
خود مهدیسم خیلی نخ میداد همیشه بهم اقا اون شب من داشتم توی حیاط قلیون آماده میکردم و قلیون هامو بار کردم و داشتم می بردم داخل که بکشیم . من توی حیاط بودم
خونشونم یه جوری بود که واسه این که وارد حال و پذیرایی بشی از حیاط یه راه رو داشت تقریبا بطول شیش متر یه در میخورد و می شد خونه . من توی حیاط داشتم حرکت میکردم به سمت راه رو که برم به سمت خونه . دقیقا همون موقع مهدیس از راهرو داشت میومدش به سمت حیاط توی یه لحظه شونه هامون به هم خوردش . موقعی که بهم خوردیم من اصلا توجهی نکردم یکم رفتم جلو تر تقریبا یه قدم برگشتم مهدیس و نگاه کردم دیدم داره بهم نگاه میکنه . منم قفل کردم و نگاش کردم خودم و سریع جم و جور کردم و رفتم داخل
مهمونی تموم شد و داشتیم برمیگشتیم همه تو حیاط بودن واسه خداحافظی
باز خودش و مالید به من . یه جوری سینه هاشو مالید به بازوی من ک من قشنگ نرمی سینه هاشو حس کردم. اون شب با خودم گفتم هر جوری شده اینو من باید بکنمش
گذشت و گذشت و گذشت شدش شب یلدای ۱۳۹۹. حسین و مهدیس همه رو دعوت کردن خونشون . منم که تخصص ام جوجه کبابه رسیدم دیدن جوجه خوابوندن همه گفتن که مبین باید درست کنه شماها می سوزونید خشک میشه کباب . آقا ما رفتیم و کباب بازی کردیم و این مهدیسم هی به بهونه های مختلف میومد تو حیاط خلوت یه خودی به من نشون میداد و حسین ام هی چشم غره میرفت بهش برو داخل . نشستیم سر سفره هی این مهدیس میگه معین خیلی خوب جوجه درست میکنه حسین تو بلد نیستی میسوزونی . اون شبم تموم شد و برگشتیم خونه هامون . منم با یه کیری که کرمه گاییدن این کس و کون افتاده بود به جونش
اینستا انلاین شدم دیدم مهدیسم انلاینه . پیام دادم و شروع کردم به مخ زدن اول از تدارک هایی که دیده بود تشکر کردمو . از دست پختش تعریف کردم و گفتم و گفتم و گفتم
گفتم کاش منم یه زن مثل تو گیرم بیاد و اونم میگفت یکی خوبشو پیدا میکنمو
منم گفتم خوب یدونه تو این دنیا بود که اونم شوهر کرد . خوش به حال حسین و
اینو که گفتم خانوم سفره دلش باز شد و منم دیدم کمبود محبت داره . آقا من اون شب مخش و زدم و کار تموم شدش قرار گذاشتیم فردا بیادش توی کوچه ما که خونه مادربزرگشم تو کوچه ما بود من ببینمش . کوچه ما بن بسته رفت امد توش نیست اصلا آخر کوچه یه کوچه خیلی باریک میشه ما اونجا قرار گذاشتیم . پیام داد که من رسیدم و منم درو باز کردم رفتم توی اون باریکیه بین مون هیچ کلمه ای رد و بدل نشدش . روبه روش وایسادم نگاهش میکردم
دستامو از پالتوش کردم داخل و گذاشتم رو کمرش . واییییییی خدا سفت ترین کمری بود ک تاحالا دست زدم بهش . همونجوری که دستام رو کمرش بود کشیدمش سمت خودم و بی اختیار لبامون رفت روی هم . اینقدر غرق هم شده بودیم که نفهمیدم جای خوبی نیستیم
بالاخره خودمونو جمع و جور کردیم و رفتیم . رابطه پنهانی منو مهدیس ادامه داشت
هر وقت اشاره میکردم میومد خونمونو به لب بازی و ساک و سکس نصفه نیمه می گذشت
الحق که چه ساکی میزنه جون ادمو از کیر میخواد بکشه بیرون. این رابطه ها ادامه داشت و منم دیگه از فکر عشق قدیمم و اومده بودم بیرون و حس انتقامم از حسین و داداشاش اروم شد چون زنشو و ناموسشون و گاییده بودم. دیگه مهدیس واسم عادی شده بود
دختر بازی هامو شروع کردم و میپیچوندمش. اون ولی دیوونه من شده بود میمرد واسم
ولی دیگه مهدیس واسه من عادی شد بود و به چشم سوراخ فوری نگاش میکردم که هر وقت راس میکنم زنگ میزدم درجا میومد و خودم و خالی کنم باهاش و بره. همچنان هم دعوای مهدیس و حسین ادامه داشت . تا این که اجاره خونشون تموم شدش و اسباب کشی کردن یه محله دیگه که کاش هیچ وقت نمی رفتن چرا شو تو قسمت بعد میگم

ببخشید ک خیلی طولانی نوشتم
تازه اوله داستانه
نیاز هست تو ۲تا قسمت دیگه ام بنویسم
فقط چرخ گردون جوری زندگی ادم هارو میچرخونه ک اصلا ادم فکرشم نمیکنه
ته داستان منم خیلی قشنگ میشه

نوشته: AQA


👍 5
👎 9
20901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936924
2023-07-10 00:53:45 +0330 +0330

مبین خان لو دادی خودتو 😁😁😁😁😁

1 ❤️

936928
2023-07-10 01:38:02 +0330 +0330

ریدم تو نام گذاریت کسکش گربه!!منک فهمیدم فتیش سکس با حیوانات داری گربه ها محلتونو می‌کنی کسکش جقی

1 ❤️

936961
2023-07-10 06:11:13 +0330 +0330

خوبه هیچکس نفهمید اسمت مبین هست

0 ❤️

937008
2023-07-10 16:38:36 +0330 +0330

مبین … حسین و حسن و علی و پنج تن الان دنبالتن

0 ❤️

937019
2023-07-10 18:27:16 +0330 +0330

الان این چی بود تو تعریف کردی.1\2×۲[۴۵]÷۳>+۴>!!!کونی معادله نوشتی؟؟؟به ما چه داداش وآبجی تمام اون جندها رو اسم میبری.یه کلام بگو کونم گذاشتن تمامممممممم

0 ❤️

937029
2023-07-10 19:54:24 +0330 +0330

خیلی خلاصه نوشتی و انگار فقط میخواستی تموم کنی داستانو

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها