این نوشته بر اساس یک داستان اروتیک خارجی (hornyauthor99) نگارش گردید. اسامی مکانها، شخصیتها و بخشی از روابط بین آنها تغییر داده شده و برخی از اتفاقات و شخصیتهای فرعی داستان حذف شده اند.
۵
-«بهروز - آدرس رو براش فرستادی دیگه، نه؟»
نسترن در حالی که داشت برای جشن تولد و اتفاقات سکسی بعد از اون خودش رو آماده میکرد برای چندمین بار بود که از من میپرسید. من به همسر خوشگلم که یک کت و شلوار زنانه قشنگ پوشیده بود و داشت جلو آینه میز آرایشش به لب هایش رژ میزد نگاه کردم. در ظاهر خودش رو برای جشن تولد خواهرم حاضر می کرد اما می دونستم در واقع آماده می شد بعد از یک ماه سیاوش رو ببینه.
اتفاقات یک ماه پیش توی ذهنم پس و پیش می رفت. درسته که شماره سیاوش رو بلاک کرده بودم ولی نسترن بدون اینکه بهم بگه اون شماره رو از موبایلم پیدا کرد و یک شب که من خوابیده بودم شروع کرد به چت کردن با سیاوش. البته فردا صبح بهم اطلاع داد و بعد از اون بدون حضور من هیچوقت باهاش چت نکرد. آخرین بار هم که هفته پیش باهاش چت کرد در مورد جشن تولد خواهرم صحبت کردن و بعدش نسترن از من قول گرفت که به عنوان یکی از همکاران قدیمی خودم دعوتش کنم و در مقابل قول داد که رفتارش رو با سیاوش کنترل کنه و بدون تایید من کاری با هم نداشته باشند. آره. تقصیر خودم بود که شروع کننده ماجراهای سکسی زنم و سیاوش بودم. اما هیچوقت فکر نمی کردم که کار تا اینجا پیش بره. همش به این فکر بودم که امشب سیاوش با زنم چکار میکنه.
-«بهروز؟»
نسترن دوباره صدام کرد و من به این دنیا برگشتم. متحیر بهش نگاه کردم انگار که نفهمیدم از من چی پرسیده.
-«آدرس رو براش پیامک کردی؟»
در حالی که داشتم روی تخت می نشستم جواب دادم:
هیچکس توی اون جمع نمی تونست حدس بزنه که چند لحظه پیش زنم برای سیاوش ساک زده.
یکی از همسایه ها زنگ خونه رو زد و گفت ماشین یکی از مهمانها بد جایی پارک شده. با دوست خواهرم که ماشین مال اون بود به کوچه رفتم. وقتی دیدیم توی کوچه خودمون جا نیست سوییچش رو گرفتم و ماشین رو بردم و سر خیابون پارک کردم و پیاده برگشتم. رفت و برگشت من ده دقیقه هم طول نکشید. وقتی برگشتم دیدم که اثری از سیاوش نیست. نسترن کنار مادرم روی صندلی نشسته بود و به من لبخند میزد. رفتم سراغ نسترن و ازش پرسیدم « تو آقا سیاوش رو ندیدی؟ »
« مگه بهت نگفت؟ اون ناچار شد زودتر بره چون یک کار فوری براش پیش اومده بود. »
مامانم هم گفت« حیف! فرصت نشد باهاش صحبتی داشته باشیم»
وقتی فهمیدم سیاوش رفته یک دفعه احساس سبکی و آسودگی کردم و خوشحال شدم.
با خودم فکر کردم بالاخره می توانم از بقیه این مهمونی لذت ببرم. موزیک دوباره شروع شده بود. دست نسترن رو گرفتم و شروع کردیم دوتایی وسط سالن رقصیدن.
دو ساعت گذشت و کم کم مهمون ها شروع به رفتن کردند و تا یک ساعت بعدتر فقط خودم زنم مادرم و خواهر هام و شوهر خواهرم توی خونه مونده بودیم. کمی دور هم نشستیم و صحبت کردیم. نسترن از جا پاشد و دستم رو کشید و به مادرم گفت:
-« شب به خیر مامان من دیگه باید بخوابم.» مادرم هم جواب داد:
-«برید اتاق تون عزیزم. امشب خیلی خسته شدید.»
وقتی نسترن به من لبخند می زد و دستم رو می کشید و به سمت اتاق خواب می برد با خودم فکر کردم حتماً کارهای سیاوش با زنم طوری اون رو شهوتی کرده که زودتر میخواد یک سکس داغ با من داشته باشه. آره گذشته ها گذشته. حالا سیاوش از زندگیمان بیرون رفته و اگه یک کم زرنگ باشم اجازه نمی دم دوباره به زندگیمون برگرده.
واقعاً قصد داشتم یک زندگی جدید رو از اول با نسترن شروع کنم. همه این اتفاق ها به این دلیل افتاد که اشتیاق یک فانتزی احمقانه توی جونم افتاده بود.
همینطور که با خودم فکر می کردم دستم رو روی کمر نسترن گذاشتم و در حالی که کنارش به سمت اتاق خواب مون می رفتیم اونو به خودم چسباندم. وقتی با کلید در اتاقمان رو باز کردیم و وارد شدیم شکه شدم. اونجا روی تخت خواب مان سیاوش نشسته بود.
همانطور که نسترن منو به داخل اتاق هل می داد تا در رو پشت سرمان ببنده آهسته توی گوشم گفت: «وقتی دیدم همه توی جشن تولد سرشون گرمه یواشکی آوردمش توی اتاق خودمون»
وحشت زده بودم. نمیتونستم چیزی رو که می بینم باور کنم . در یک لحظه تمام آرزوها و برنامه های خودم رو برای برگرداندن زندگی مشترک مان به حال قبل از آشنایی با سیاوش نیست و نابود می دیدم.
در قطار و حتی ارتباطات مجازی نسترن و سیاوش تقریباً کنترل کار دست من بود. اما حالا به نظر می رسید نسترن هر کاری دوست داره بدون هماهنگی با من انجام میده. این برخلاف قرارمون بود. البته اون هنوز طوری وانمود می کرد که بدون نظر من کاری نمیکنه و همه ارتباطاتی که با سیاوش داره صرفاً برای برآورده کردن فانتزی و لذت بردن من هست. احساس میکردم اون داره در برابر سیاوش و خواسته های اون تسلیم میشه و حتی برعکس ادعاهای خودش که هیچ علاقه ای به این مرد نداره عاشقش هست. باید کاری می کردم. دستش رو گرفتم و با تندی بهش گفتم:
-« نسترن این اصلاً درست نیست. » در حالی که سعی می کرد دستش رو از دستم در بیاره گفت:
–« چی؟ مگه این همون چیزی نیست که تو می خواستی؟ »
با عصبانیت بهش گفتم:
-« آره – اما نه این طوری! و همین حالا هم باید بس کنی دیگه کافیه.»
-« آخ بهروز! دستم درد گرفت. داری اذیتم می کنی. بسه!»
-«نسترن . خیلی داری زیاده روی می کنی. باید تو بس کنی!»
-«بهروز ممکنه توی پذیرایی صدامون رو بشنون . لطفاْ دستم رو ول کن»
در حالی که داشتم توی چشمهای زنم نگاه می کردم و صدام رو پایین تر آورده بودم بهش گفتم:
۷
-«پاشو! پاشو! اوهویْ!»
یکی داشت به پاهام ضربه می زد.
متوجه شدم یکی داره با ضربه زدن به پاهام سعی می کنه که بیدارم کنه اما من توی وضعیتی نبودم که بتونم بیدار بشم. بنابراین چشمهام رو باز نکردم.
-«پاشو گفتم بهت که زنت رو روی تخت خودت می کنم. پاشو ببین!»
به محض اینکه این جمله رو شنیدم چشمهام رو باز کردم و به سیاوش که جلوی پام لخت مادرزاد ایستاده بود نگاه کردم. کیر سیاه بزرگش برافروخته و همچنان بزرگ به نظر می رسید. من روی زمین خوابیده بود. یادم آمد وقتی از هوش رفتم روی تخت بودم. سرم رو با دستهام گرفتم و سعی کردم بلند بشم. وقتی ایستادم با چیزی که دیدم همه دنیا جلوم تیره و تار شد. اونجا روی تخت نسترنم لخت لخت به پشت دراز کشیده بود و با لبخند محوی توی چشمهام نگاه میکرد. متوجه شدم تمام بدنش مخصوصاْ سینه ها و گردنش پر از کبودی هست. پاهاش تقریباْ به اندازه عرض شونه هاش باز بود و نمای زیبایی را از کسش به نمایش می گذاشت و خیلی واضح دیدم که آب کیر غلیظ سیاوش از کسش بیرون می ریخت.
از سیاوش پرسیدم « چی؟ تو چیکار کردی؟ »
سیاوش در حالی که لبخند میزد پیش نسترن رفت و در حالی که سینه هاش رو میمالید گفت:
-« آخرین و بهترین سکس من با زن تو!»
اون زن منو مثل یه جنده کرده و تمام آبش رو هم توی کسش ریخته بود. چند دقیقه بعد خودش رو تمیز کرد. سریع لباس پوشید و موبایلش رو نگاه کرد. بعد دوباره رفت روی تخت و بدن لخت زنم رو که همچنان بی حال همونجا افتاده بود رو توی بغلش گرفت و لبهاش رو بوسید و بهش گفت:
-«امشب عالی بودی. اسنپ باید اومده باشه. من باید برم.»
زنم بهش نگاه کرد و سعی کرد از جاش بلند بشه.
-«تا جلوی در باهات میام.»
نسترن بلند شد و سعی کرد لباس بپوشه. وقتی پشتش رو به من کرد کبودی هایی که مشخص بود اثر انگشت های سیاوش روی باسنش هست، به وضوح دیده می شد.
از سیاوش پرسیدم:
-« چقدر خوابیدم؟»
-«نمیدونم . حدود دو ساعت شاید کمی بیشتر»
هنوز مست بودم. سرم گیج می رفت. ولی خواب از سرم پریده بود. ساعت رو نگاه کردم ۳:۴۰ بود. زنم فقط یک پیراهن خواب و روی اون یه مانتو جلو باز پوشید.
من شلوار و تی شرت پوشیدم. نسترن رفت توی هال تا مطمئن بشه کسی اونجا نیست.
باورم نمی شد که داشتم به مردی که همین حالا زنم رو کرده بود کمک می کردم که یواشکی از خونه مون بره.
ما تا جلوی در که اسنپ توی کوچه منتظر بود رفتیم. قبل از اینکه از در بریم بیرون نسترن برای آخرین بار سیاوش رو بغل کرد و لبهاش رو بوسید. سر آخر آنها از هم جدا شدند و سیاوش از در خارج شد، توی ماشین نشست و رفت. ما هم به اتاقمون برگشتیم.
در حالی که شلوارم رو در می آوردمُ برای اینکه حرفی هم زده باشم گفتم:
-« بالاخره سیاوش رفت.»
-« امممم، آره رفت»
-«نمیخواهی به من بگی که وقتی من خوابیدم چی شد؟»
-«نه بهروز! این خاطره مال منه. امیدوارم درکم کنی.»
نسترن اینو گفت و رفت سمت حمام اتاقمون. در حمام نیمه باز بود. هر چند خواب آلود و مست بودم اما هیجان این رو داشتم که بفهمم امشب بین سیاوش و زنم چه اتفاقاتی افتاده. حتی احساس می کردم که تا اینو نفهمم نمیتونم بخوابم. یواش رفتم توی حمام و دیدم زنم پیراهن خوابش رو توی حموم درآورده و لخت زیر دوش ایستاده. نگاهم به کبودی های باسنش و پشتش که به وضوح اثر انگشتهای سیاوش بود جلب شد. نسترن برگشت و به من که توی چارچوب در ایستاده بودم نگاه کرد.
لبخند شیطنت آمیزی به من زد و موهاش رو جمع کرد و روی شونه راستش انداخت و به سمت من برگشت. روی سمت چپ گردنش اثر مکیدن و دندان های سیاوش که گازش گرفته بود پیدا بود. با خودم فکر کردم که آیا این حرکت یه جور دعوته؟ دیگه صبر نکردم. کامل لخت شدم و توی حمام رفتم و از پشت بغلش کردم. وقتی از نزدیک به کبودی هایی که همه جای بندش دیده می شد نگاه می کردم با خودم گفتم انگار با هم حسابی حال کردن.
دستم رو روی شونه ها و بازوش گذاشتم و برش گردوندم. نسترن زیر دوش توی بغلم اومد و سرش رو روی سینه ام گذاشت. در حالی که آهسته گردنش رو می بوسیدم ازش پرسیدم:
-« عزیزم اون با تو چیکار کرده؟» نسترن آهی از شهوت کشید و گفت:
-«چرا می خواهی بدونی؟»
جوابش رو ندادم. سرش رو بلند کرد و توی چشمهام نگاه کرد و آهسته گفت:
-« به من بگو بهروز. چرا می خوای بدونی؟»
حالا اثر ناخون های سیاوش رو که روی سینه هاش کشیده بود میتونستم ببینم. نوک سینه هاش هنوز سفت و بیرون زده بود انگار که هنوز از سکسی که داشته سیر نشده. دیدن کبودی هایی که همه جای بدن زنم وجود داشت منو شهوتی کرده بود. این حرومزاده هیچ جایی از تنش رو دست نخورده نگذاشته بود. آهسته دستم رو روی سینه هاش گذاشتم و نوک سینه هاش رو بین دو تا انگشتم گرفتم. هر دو تامون زیر دوش بودم و آب گرم روی تن من جاری بود. نسترن بغلم کرد و دوباره سرش رو روی سینه ام گذاشت. بهم گفت:
-« مرسی بابت درک کردنت»
احساس کردم بعد از سکس خشن با سیاوش به این آرامش نیاز داشت. خوشحال بودم با وجود اینکه احتمالاْ سیاوش بهتر از من میتونه زنم رو ارضا کنه اما مطمئن بودم توی بغلم احساس آرامش بیشتری داره.
-«بهروز؟»
-« بله، عزیزم؟»
-« من همه چیز رو بهت میگم ولی در عوض یه چیزی می خوام. »
-«در مقابل چی میخوای؟»
-«وقتی وقتش شد بهت میگم. اما اون موقع نباید مخالفت کنی. » سرش رو با دو تا دستم گرفتم و توی چشمهای خوشگلش نگاه کردم. حقیقتاْ دوستش داشتم و تصور دوری ازش برام ناممکن بود. ازش پرسیدم:
-«همین حالا بهم بگو که عوضش چی از من می خواهی؟»
نسترن دستهای رو پایین آورد و کیر نیم خوابیده منو توی دستش گرفت. همونطور که آهسته با دستش کیرم رو می مالید گفت:
-« نمی خوای بدونی امشب سیاوش چطور با من سکس کرد؟ بهروز؟»
آهی کشیدم و در حالی که اون رو به دیوار می چسبوندم گفتم:
-«آره. می خوام بدونم.»
بهش چسبیدم و سعی کردم لبهاش رو ببوسم. اما اون روشو از من برگردوند.«اجازه نمی دم تا وقتی که همه ماجرا رو کامل برات نگفتم بهم دست بزنی.» اینو گفت و از حموم خارج شد و رفت توی اتاق خوابمون. من هم پشت سرش رفتم بیرون و سعی کردم دوباره بغلش کنم. نسترن سرش رو به نشانه نه تکون داد و به صندلی توی اتاق اشاره کرد. من حیران و متعجب بهش نگاه می کردم. بعدش دستم رو گرفت و به سمت اون صندلی برد و منو روی اون نشوند. سعی کردم بلند بشم. اما اون مانع شد و من روی صندلی برگردوند. به سمت کمد رفت و دوتا شال از توش بیرون آورد. بعدش هر دو تا دستم رو محکم با اونها به صندلی بست. اینقدر محکم که دیگه اصلاْ نمی تونستم تکون بخورم.
-«چیکار داری می کنی؟»
روی من خم شد و توی گوشم گفت:
-« هیس عزیزم. الان نوبت منه حرف بزنم.»
بوسه نرمی روی لبم گذاشت . بعد عقب رفت و روی تخت خواب نشست و از اونجا بهم نگاه کرد. بعد مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه خم شد و دور بر تخت دنبال چیزی گشت. دیدیم از اونجا یه چشم بند پیدا کرد و توی دستش گرفت. روی تخت نشست و به من لبخند زد. ازش پرسیدم: «چطور شد که امشب کار تا اونجا پیش رفت؟»
یه بالش پشتش گذاشت و دراز کشید و پشتش رو به تاج تخت تکیه داد. طوری دراز کشید و پاهاش رو باز کرد که من بتونم خوب کسش رو که سیاوش همین نیم ساعت پیش حسابی کرده بود رو ببینم. بعد چشم بند رو روی چشمهاش گذاشت. هر دو ما کاملاْ لخت بودیم. من به صندلی بسته شده و نمی تونستم تکون بخورم و زنم جلوم روی تخت دراز کشیده بود تا ناگفته هایی رو از سکسش برام آشکار کنه که من بدجوری مشتاق شنیدنش بودم.
۸
از زبان نسترن :
بهروز یه دفعه من روی خودش کشید و سعی کرد منو ببوسه. من نفهمیدم چرا مانعش شدم و برگشتم و به سیاوش نگاه کردم که با بالاتنه لخت پشت سرما نشسته بود. انگاری که لازم بود اون به من اجازه بده که شوهر خودمو ببوسم. شنیدم که بهم گفت: « آبش رو بیار.» و چند لحظه بعد من روی شوهرم بودم و کسم رو روی روی کیرش می مالیدم.
اون لحظه تنها به این فکر بودم که هرچه سریعتر باید آب بهروز رو بیارم. دوباره بهروز رو بوسیدم و سینه های لختم رو بهش مالیدم. یه دفعه دستهای سیاوش رو روی باسنم حس کردم. به عقب برگشتم و اشتیاقش رو نسبت به خودم توی چشمهاش دیدم. اشتیاقی که کمتر در شوهرم سراغ داشتم. کیر بهروز هنوز خیلی سفت بود. نمی خواستم جلو سیاوش اونو توی کسم بفرستم. سیاوش یه جورایی الان دوست پسرم بود و هرچند می دونستم شوهرم موافق نیست اما واقعاْ من می خواستم یه امشب کسم فقط برای دوست پسرم باشه. بعد کنار بهروز نشستم و کیرش رو با یک دست گرفتم و زیر تخم هاش رو با دست دیگرم مالیدم. انگشتم روی نوک کیرش بود و پیش آبش رو حس می کردم. می دونستم فقط کمی به ارضاش مونده و نمی تونه دیگه خودش رو نگه داره و ارضا نشه. یک کم دیگه که آروم آهسته کیر شوهر مستم رو مالیدم. اون سینه هام رو گرفت شروع به مالش و فشار دادنشون کرد. کمی دیگه که مالش جادویی من ادامه پیدا کرد بهروز مثل یه آتشفشان آبش به بیرون پاشید.
آبش بهروز روی دستام و تن خودش و یک کمی هم روی تخت ریخت . همینکه ارضا شد دستهاش شل شدن و سینه هام رو رها کرد و چشمهاش رو بست و انگار چیز نامفهومی رو زمزمه می کرد. تکونش دادم و صداش زدم: « بهروز ! بهروز!» اما هیچ عکس العملی نشون نداد. برگشتم و به سیاوش نگاه کردم و وقتی دیدم به بدن لختم با شهوت و اشتیاق خیره شده با خجالت روم برگردوندم. چند برگ دستمال کاغذی برداشتم تا آبی که روی دستم و بقیه جاها پاشیده بود رو پاک کنم. می دونستم که حالا سیاوش می خواد منو حسابی بکنه و هرگز این فرصت رو از دست نمیده. با اینکه از این فکر خجالت کشیدم فهمیدم که من هم همین اشتیاق رو دارم. تنم یک ارضای حسابی بی دغدغه زیر بدن قوی و کیر گنده اون رو می خواست. هرچه بیشتر سیاوش به تن لخت من نگاه می کرد من شهوتی تر می شدم. بعد از چند دقیقه نگاه کردن سر آخر از جاش بلند شد و به سمت من اومد. اون موقع من روی تخت نشسته بودم و اون ایستاده بود. من دستهام رو روی سینه های عضلانی و پر موی اون کشیدم و آهسته انگشتهام رو به سمت پایین آوردم و سعی کردم به همه جای بدنش دست بکشم. دستم رو روی شورتش گذاشتم و کیر گنده اون رو لمس کردم. بعد دو طرف شورتش رو از اپهلوها گرفتم و اون رو به پایین کشیدم تا گیر گنده اش رو بیرون بیارم. اما سیاوش در نیمه راه دستم رو کشید و مانع شد و رفت از جیب شلوارش چیزی رو برداشت و به سمت من اومد. یک چشم بند قرمز بود. من با تعجب بهش خیره شدم. سیاوش بعدش موهام رو گرفت و سرم رو به سمت عقب کشید. از شدت خشونتش بلند گفتم: « آخ!»
اون گفت: «من می خوام امشب خیلی از این آخ ها بشنوم.»
و چشم بند رو روی چشمهام گذاشت و بندش رو پشت سرم محکم کرد. پارچه چشم بند ابریشمی و نرم بود اما حالا دیگه من نمی تونستم چیزی ببینم. دستهای سیاوش به آهستگی از چشم هام به سمت لبهام رفت. انگشت بزرگش رو به لب پایینم مالید و من به محض اینکه تونستم شروع به مکیدنش کردم. من زبونم را به دور انگشتش می مالیدم و اون بقیه انگشتاش رو به نرمی روی صورتم می مالید. سیاوش یک کمی پایین تر رفت و با انگشتهاش گردنم رو مالید. بعد منو به عقب هل داد و به پشت روی تخت انداخت. من چند لحظه اونجا دراز کشیده و هر لحظه منتظر بودم که سنگینی سیاوش رو روی خودم حس کنم و اون شروع کنه به کردن کسم که حسابی آب افتاده بود. اما هیچ اتفاقی نیافتاد. بعد از چند لحظه احساس کردم اومد روی تخت و دستهام رو گرفت و به بالای سرم برد. سیاوش در سکوت یکی دو دقیقه وقت گذاشت که خیلی با حوصله ُ و دقت دستهام رو به بالای تخت ببنده. «اخ خدا» این صدایی بود که ناخودآگاه وقتی داشتم از منظره ای که سیاوش در حال بستن دستهام تماشا می کرد از دهنم بیرون اومد. من اونجا لخت دراز کشیده و بودم و هیچ چیزی بجز شورت تنم نبود. چیزی که بیشتر منو شهوتی می کرد این بود که درست کنار شوهرم دراز کشیده و وقتی اونجا پیچ و تاب می خوردم بدنش به بدنم برخورد می کرد. شوهری که نمی دونست الان چه بلایی داره سر زنش میاد. من پاهام رو به هم چسبونده بودم و داشتم فکر می کردم سیاوش چیکار می خواد باهام بکنه. بعدش دستهای سیاوش رو روی پام حس کردم. اون چند بار یواش انگشتهاش رو از بالای ران ها تا نوک انگشتهای پاهام کشید. از شدت تحریک لرزه ای توی اندامم افتاده بود. بعد دو تا دستش رو روی زانوهام گذاشت و اونها رو بالا کشید و اینطوری پاهام رو از هم باز کرد. چند لحظه بعد پاهام رو بالاتر برد و روی شونه ام فشارشون داد. هر دو تا دستش را روی کمرم کشید و آهسته انگشتهاش رو داخل کش شورتم برد. من ناخودآگاه کمرم رو بالا بردم تا سیاوش آهسته آهسته بتونه شورتم رو پایین بکشه و از پاهام دربیاره. سیاوش بعدش دوباره پاهام رو تا روی شونه هام بالا برد و از اون پایین شروع به بوسیدن و نوازش رون و باسنم کرد. وقتی لبهاش رو بین پاهام در حالی که به کسم نزیک میشد حس کردم بی اختیار آه کشیدم. آهسته آهسته بوسیدن هاش تبدیل به لیسیدن شد. من اونجا روی تخت وقتی داخل رون و اطراف کسم رو میلیسید مثل یه ماهی که از آب بیرون کشیده باشن به خودم میپیچیدم. اون کم کم با لیسیدن به کسم نزدیک می شد ولی هرچه صبر کردم انگار نمی خواست با زبونش کسم رو لمس کنه. با بیچارگی سعی کردم تنم رو تکون بدم. دوست داشتم با دستهام سرش رو بگیرم و به کسم بچسبونم اما با بسته بودن هر دو تا دستم این کار ممکن نبود. سیاوش بقدری داشت منو شهوتی می کرد که در تموم عمرم یادم نبود به این حال و روز دچار شده باشم. تمام تنم خواستن بود. همه کاری که می تونستم انجام بدم ناله کردن و به دندون گرفتن لبهام بود. سیاوش بعد از حسابی لیسیدن تنم شروع کرد همه جام رو گاز های کوچیک گرفتن. بعضی از اون گاز گرفتن هاش دردناک بود اما من اصلاْ دلم نمی خواست که بس کنه. اون اونقدر به این کارش ادامه داد که بدون لمس کردن کسم ارضا شدم. تموم تنم منقبض شد و بعد آروم گرفت. بعد از چند لحظه که نفسم جا اومد حس کردم بدن لختش رو روی من کشید و من کیر بزرگش رو لای پاهام احساس کردم. بهش گفتم «آه سیاوش جان لطفاْ دستهام رو بازکن. » دلم می خواست کیرش رو توی دستهام بگیرم. اما انگار سیاوش قصد نداشت به حرف هام توجهی کنه. اون کیر قطورش رو روی کسم می کشید و بدنش روی تنم می مالید. سینه های حساسم داشت با برخورد موهای سینه اش تحریک میشد. می خواستم با دستهام توی بغلم بگیرمش و به خودم فشارش بدم. اون لحظه می خواستم دستهام باز باشه. دوباره صدای ناله ام در اومد «آآآه ُ سیاوش!» سیاوش دستش رو به بالای سرم برد بازوهام رو توی دستش گرفت. بعد زیر بغل هام رو هم لیسید. نمی تونم احساسم رو وقتی زبونش رو روی زیربغلم حس کردم توصیف کنم. اون وقتی زیر بغلم رو می بوسید و می لیسید همزمان کیرش رو روی کس خیسم حرکت می داد و باعث می شد لذت توی تنم بپیچه. حسابی عرق کرده بودم. دیگه نمی تونستم تحمل کنم بی اختیار گفتم. « سیاوش ! سیاوش ! منو بکن!» اما سیاوش انگار نه انگار که صدای منو میشنوه. بعدش دوباره پاهام رو بالا برد و به شونه هام چسبوند و لبهام رو بوسید. با خودم فکر کردم. «انتظار تموم شد. حالا دیگه منو میکنه و سبک میشم.» تا جایی که می تونستم پاهام رو از هم باز کردم تا کارش رو راحت تر کنم. سیاوش کیرش رو در امتداد لبهای کسم از بالا به پایین و از پایین به بالا می مالید. من دوباره تالیدم «لطفاْ منو بکن سیاوش!» اون موقع بود که سیاوش کیرش رو فشار داد داخل و من از شدت لذت نالیدم. از بس خیس بودم کسم کیرش رو به داخلش مکید. اما یک لحظه بعد سیاوش کیرش رو بیرون کشید. اون با دو تا انگشت لبهای کسم رو از هم باز کرد و انگشت وسطش را توی کسم کرد. وقتی انگشتش را توی کسم احساس کردم دوباره نالیدم. سیاوش انگشتش رو توی کسم چرخوند اما زود اون رو بیرون کشید. دوباره بجای انگشت کیرش رو گذاشت روی کسم اما فقط سرش رو کرده بود اونجا. اون یواش یواش کمرش روتکون داد و شروع کرد به آهستگی منو فقط با سر کیرش کردن. من دوست داشتم سر کیرش رو توی کسم حس کنم اما دلم همه همه کیرش رو می خواست. با ناله و گریه گفتم « منو بکنُ! منو خوب بکن سیاوش!» اما اون انگار برنامه هایی برام داشت و اصلاْ نمی خواست به خرفهام توجهی کنه. در عوض دو سینه هام رو توی دستش گرفت و شروع کردن به مالیدن اونها. خم شده بود و سرشون رو به نوبت توی دهنش میکرد و شروع کرد به مکیدن و لیسیدن. هر وقت نوک یکی از سینه هام توی دهنش بود با دست دومش اون یکی رو تحریک می کرد. همه این کارها رو در حالی انجام می داد که هنوز سر و فقط سر کیرش رو توی کسم بالا و پایین می کرد. زبونش رو روی هاله نوک سینه هام می چرخوند و گاهی هم قسمتهای دیگه سینه هام رو گاز های کوچیک می گرفت. از شدت لذت اشک توی چشمهام جمع شده بود. همه تلاش خودم رو کردم تا شاید با تکون دادن بدنم تمام کیرش رو توی کسم بفرستم اما کنترل کار دست سیاوش بود و اون الان این رو نمی خواست. تنها وقتی که کاملاْ نا امید شده و فکر می کردم که امشب اون قصد نداره سکس کامل با من داشته باشه بالاخره با یک حرکت کیرش رو تا ته توی کسم فرو برد و باعث شد من از ته دل آه بکشم. هرچند کسم کاملاْ خیس بود اما بزرگی کیرش به قدری بود که حس کردم کسم داره پاره میشه. وقتی شروع به حرکت دادن منظم کیرش توی وجودم کرد من هم سعی کردم با ریتم حرکتش خودم رو تکون بدم. لبهاش رو به سمت گردنم برد و شروع به بوسیدن و مکیدن اونجا کرد. همزمان درد رو همراه با لذت تجربه می کردم. نمی تونم احساسم رو از وقتی که کیرش رو از تنم بطور کامل بیرون کشید و دوباره تا ته توی کسم فرو کرد در حالی که دستهام بالای سرم بسته بود و گردنم رو می مکید توصیف کنم. اون موقع بود که سیاوش دستش رو بالا برد و دستهام رو بازکرد و در حالی که همچنان کیرش توی کسم بود بلندم کرد و بصورت نشسته توی بغلش گرفت. تا جایی که قدرت داشتم محکم سیاوش رو بغل کردم و به خودم چسبوندم. در انتظار باز شدن دستهام و بغل کردنش زمان خیلی طولانی بر من گذشته بود. در حالی که توی بغلش نشسته بودم به آرامی شروع به تکون دادن خودم کردم. دستم رو پشتش حلقه کردم و سرم رو به سمت عقب بردم تا بتونه سینه ها و گردنم دسترسی داشته باشه و اونها رو به لبهاش بماله و ببوسه. اون هم خوب از این فرصت استفاده کرد و سینه ها و گردنم رو غرق بوسه کرد. بعد همینطور که کیرش توی کسم بود بغلم کرد و زیر کونم رو با دستهاش گرفت و بلندم کرد و به دیوار چسبوند. همانطور که مقابلم رو ی پاهاش ایستاده بود و کیرش توی کسم بود و پشتم رو به دیوار چسبوند و کونم رو توی دستهاش گرفت و شروع کرد به کردن. با یکی از انگشتهاش سوراخ کونم رو لمس می کرد و هر از چندگاهی ضربه ای به باسنم می زد که صداش بلندی داشت. صدای برخورد کیرش به کسم و ناله های من هم توی اتاق پیچیده بود. هرچند به دلیل قدیمی بودن خونه و قطور بودن دیوارها صدای کمی از اتاقمون به اتاقهای مجاور منتقل میشد اما احتمال این رو می دادم مادر شوهر یا خواهر شوهرم صداهای سکسم رو بشنوند. تصور اینکه صدای سکس مون هم ممکنه شنونده ای داشته باشه منو شهوتی تر کرد. سیاوش دستش رو بالا آورد و چشم بند رو از روی چشمم برداشت و به گوشه ای پرت کرد. از دیدن بدن برافروخته و غرق در عرق سیاوش که بشدت به تنم مالیده میشد نفسم بند اومد. چشمم به تخت افتاد و دیدم شوهر عزیزم بهروز خوابیده. بعد چشمم به آینه افتاد و از نمایی دیگه دیدم که چطور سیاوش داره با شدت کسم رو حال میاره. توی چشمهای سیاوش نگاه کردم و آتش شهوت و اشتیاق رو نسبت به بدنم توی اون دیدم. سرش رو با دستهام گرفتم و تمام اون رو عرق بوسه کردم و بعد لبهام روی لبهاش گذاشتم. نمی دونم چقدر کردن ما در حالت ایستاده طول کشید اما انگار سیاوش از این پوزیشن خسته نمی شد. در حالیکه من شونه های عضلانی سیاوش رو نوازش می کردم بالاخره منو بغل کرد و روی تخت گذاشت. بهروز جابجا شده و الان وسط تخت خوابیده بود. سیاوش سعی کرد هلش بده که یهویی اون هم غلطی زد و از سمت دیگه تخت روی زمین افتاد. نه من و نه سیاوش اهمیتی به بهروز و افتادنش ندادیم. اون منو به سمت لبه تخت هدایت کرد و دوباره شروع کرد به کردن و اینبار با شدت خیلی بیشتر. چند دقیقه بعد پاهام رو روی شونه هاش گذاشت و اینبار کیرش رو خیلی عمیق و آهسته توی کسم حرکت می داد و همزمان کلیتوریسم رو با انگشتش تحریک می کرد. من تا این لحظه چند دفعه ارضا شده بودم ولی این بار به نظر می رسید با حرکات عمیق و آهسته کیرش توی کسم و نگاه شهوانی سیاوش به چشمهام با هم به سمت یک ارگاسم حسابی می رفتیم. من هر دو تا سینه هام رو توی دستهام گرفته بودم و نوکشون رو می مالیدم. اونطوری که اون کیرش در حالی که پاهام رو روی شونه هاش گذاشته بود حرکت میداد فهمیدم که تصمیم گرفته آبش رو توی کسم بریزه و من هم اصلاْ قصد نداشتم مانعش بشم. دلم می خواست آب منی گرمش رو توی کسم احساس کنم و یه پایان خوش برای امشب بسازم. به نظر می رسید این اتفاق مثل یک فیلم با حرکت آهسته در جلو چشمهام در حال روی دادن بود. اونقدر آهسته که من بتونم بیشترین لذت عمرم رو از ریختن آب یه مرد توی کسم حس کنم و همزمان ارگاسم بشم. از دیدن حالت چهره اش بود که فهمیدم وقتش شده. کیرش رو تا انتها توی کسم فشار داد و همون لحظه که انگشتش کلیتوریسم رو دوباره مالید من هم منفجر شدم. رحمم منقبض شد و لذت توی وجودم پیچید. وقتی آب کیرش توی کسم می جهید عضلات داخل کسم هم خودش رو جمع میکرد تا همه آبش رو ازش بیرون بکشه. سیاوش آبش رو ریخت و ریخت. دیدم که بدنش منقبض شد و رگهای گردنش بیرون زده بود. روی من افتاد و خودش رو بهم فشار داد و بعد از اینکه همه آبش رو تا قطره آخر توی کسم ریخت روی تخت افتاد و منو توی بغلش فشرد. کیرش هنوز توی کسم بود . سرم رو روی سینه اش گذاشتم و احساس می کردم که آب کیرش داره از کسم بیرون می ریزه. از رسیدن به ارضای کامل جنسی از ته دل خوشحال و راضی بودم. وقتی تنفس هر دو ما طبیعی شد سیاوش بغلم کرد و منو برگردوند به پشت خوابوند و آهسته کیرش رو از توی کسم بیرون کشید. همین که کیرش در اومد آب زیادی از توی کسم بیرون اومد و از لای پاهام روی تخت ریخت. سیاوش به تن لختم نگاه می کرد و لبخند می زد. می تونستم احساس غرور از اینکه تونسته هنرمندانه زن یک نفر دیگه رو اینطوری حسابی ارضا کنه و آبش رو هم توی کسش بریزه توی نگاهش ببینم. اون رفت حمام و خودش رو تمیز کرد و زود برگشت . اون وقت بود که رفت سراغ بهروز و با لگد زدن به پاهاش بیدارش کرد.
۹
از زبان بهروز :
یک ساعتی طول کشید تا یواش یواش جزئیات کارهایی که بین اون و سیاوش گذشته بود رو برام تعریف کنه. تمام مدتی که چشم بند روی چشمهایش بود و جزئیات عشقبازی خودش با اون مرد غریبه رو تصور و برام تعریف می کرد دستهاش رو هم روی بدنش حر کت می داد. من در آستانه ارضاء شدن بودم. اگه دستهام اون موقع به صندلی بسته نبود هرگز اجازه نمی دادم با آرامش صحنه هایی که رخ داده بود و رو تصور کنه و در مورد احساساتش حرف بزنه. حتماً همون اول به سمتش می رفتم و حسابی کسش رو می کردم. نسترن دو بار توی این یک ساعتی که به صندلی بسته شده بودم با تحریک دستهاش ارضاء شد. هر چند اون شب یکبار ارضاء شده بودم اما حس می کردم کیر متورمم از شدت تحریک درد گرفته. وقتی نقل اتفاقهایی که از زمان خوابیدن من بر نسترن گذشته بود تمام شد آهسته به سمتم اومد و دستهام رو باز کرد. کیر برافروخته و راست شده من رو توی دستش گرفت و گفت « یادت نره به من قول دادی می تونم یه تقاضایی ازت داشته باشم و تو هم اون رو قبول می کنی» اینو گفت و لبهام رو بوسید. من مشتاقانه به بوسه اش پاسخ دادم اما اون خودش رو کنار کشید و بعد از اینکه کمی کیرم رو توی دستش فشار داد گفت « بهروز من خسته ام . بگذار بخوابم.» و ازم فاصله گرفت و خودش رو روی تخت و ملحفه ای که سیاوش روی اون کسش رو کرده و هنوز لکه ها و اثرات آب منی اون روش مونده بود انداخت. من با کیر راست روی صندلی نشسته و به تن لختش نگاه می کردم. با خودم گفتم بهتره صبر کنم تا فردا که از خواب بیدار شد باهاش صحبت کنم.
نوشته: بهروز 1Q
این که ترجمه هست و داستان و کاری به بیغیرتی و … ندارم ، ولی داستان قوی نبود ، بعضی داستانها جوری هست که آدم میتونه همزاد پنداری کنه و بیشتر از دیدن فیلم باهاش لذت ببره ، این گوشه ای از اونم نداشت و در بهترین حالت داستان معمولی بود ، بازم ممنون از زحمت ترجمه و …
حرف نداشت فقط حس میکنم فاصله بین قسمت قبلی و این قسمت تقطیع شده
قسمت قبلی با غلبه بهروز بر حس بیغیرتیش تموم شد و سیاوش رو فرستاد پی نخود سیاه ولی اینجا دوباره سر و کله سیاوش پیدا میشه ی چیزی کمه🤔
جزو بهترین داستان های این سایته این ممنون بابت ترجمه حتما ادامشو بزار خسته نباشی
خوب بود .میتونست بهتر هم باشه …اگه با رضایت خودتون دعوتش میکردین و وسط کار نارضایتی نبود جذاب تر میشد… یا بجای اینکه بهروز نگهبانی میداد…مامان بهروز ساک زدن عروسش را برای سیاوش میدید و اون هم به سکسشون ملحق میشد…و داستان جذابتر میشد.
البته گفتی که یه ترجمه هست
اما از این همه حس بی غیرتی که تو این سایت به این فرشتگان حقی القا میشه تا از جنده کردن زن هاشون لذت ببرن میترسم
شما اگه با این حس خو بگیری به خاطر اینکه شما و زنت لذت ببره
این وسط یه چند تا حس دیگه اتفاق نیفته که شما نمیتونی اونا رو کنترلش کنی اولش اینکه زنت طعم یه کیر دیگه رو میچشه و اگه زیر زبونش مزه کنه دیگه با شما حال نمیکنه و در ادامه علاقه اش نسبت به شما کم میشه یا به طرف نفرسوم متمایل میشه یا به طور کامل یه جنده واقعی میشه و شما که میبینی که چه کوهی خوردی دیگه زنت برای شما وقت نداره
حال نکردم این زن دیگه جنده شده به درد زندگی نمیخوره
نمیدونم متن این داستان اینقدر قشنگ بوده یا ترجمه تو اینقدر بهش زیبایی داده ولی از همه نظر واقعا قشنگ و جذاب بود اینکه اولش تصور اون زن اینقدر عفیف و پاکدامن اخرش میشه به شکل این هرزه ی سلطه گر و پایان بازش که قطعا دوباره میخواد سکس رو تجربه کنه واقعا قشنگ بود شاید بشه گفت جزو ۵ تا داستان اولی بود که خونده بودم و واقعا فوق العاده بود چون حس تمام افراد به نظرم کاملا ملموس بود مخصوصا حس نسترن و واقعا به زیبایی قلم زده بودی حالا چه نویسنده و یا چه مترجم خوش ذوق
افرادی که قسمت های قبلی را نخوندن چیزی را از دست ندادن
لطفا لینک این داستان خارجی رو همینجا بذار
مرسی