وصله ناجور

1401/11/14

ميشه يه ليوان اب بديد به من ؟ نه تا غذات تموم نشده نمى تونى اب بخورى !! اين قانون و يه سرى خزعبلات ديگه از جمله نشكوندن اجيل و تخمه و خوابيدن راس ساعت ٩ شب،و هر موقع مهمون اومد بايد برى تو اتاقت ساخته ذهن مريض زن عموم بودن . زن عموم مثال بارز يه زن تازه به دوران رسيده بود يه زنى كه همه دنياش پول و لوكس بازى بود و انسانيت تو كلاس هر ادم براش خلاصه ميشد .

من هر جمعه ميرفتم اونجا كه با دختر عموم عزيزترين دوستم تو اون سنين بازى كنم .دختر عمو مهسا رو چنان دوست داشتم انگار تكه ى از خودم بود و كل هفته لحظه شمارى ميكردم كه ببينمش .يك روزى كه زن عموم داشت مارو تنبيه ميكرد بخاطر شكستن ظروف چينيش ، رو به من كرد و گفت ، آرش كم كم دارى بزرگ ميشى و ديگه دوستى تو مهسا هم تموم ميشه شما دوتا هم اندازه هم نيستيد !! من بچه ١٠ ساله متوجه حرفش نشدم اما اينكه تهديد كرد ديگه مهسا رو نمى بينم ،خودش به حدى استرس زا بود برام كه احساس كنم داره اتفاقى ميفته !

من يه عمو دارم و ٤ تا عمه ، پدرم بزرگترين فرزند خانوادست و يه راننده تاكسى ساده بود كه ابرو مندانه به زور خانوادشو اداره ميكرد . خونه ما تو تهران پارس بود يه اپارتمان نقلى ، بر عكس پدرم عموم اوضاع ماليش خوب بود اما انچنانى نبود ، تازه از يوسف اباد به ظفر نقل مكان كرده بودن ، اما هم عموم هم زن عموم بيشتر اويزون پولدارتر از خودشون بودن ، به گفته خودشون نشست و برخواست با ادماى پولدار كلاس مياره براى ادم !
زن عموم هميشه مخالف رفت امد خانواده ما با اونا بود اما چون پدر و مادرم واقعا انسان هاى شريفى بودن و هستن و هميشه هر حرفى كه ميزد به روش نمياوردن تا بهونه نداشته باشه ، عيد اون سال براى عيد ديدنى مامان و بابا سر زده ميرن اونجا و بر حسب اتفاق يكى از دوستاى خانوادگيشون كه خيلى هم پولدار بوده اون هم حضور داشته و زن عموم نارحت ميشه كه چرا سر زده اومدن بعد غر زده به عموم كه برادرت و زنش ابروى مارو بردن جلوى مهندس و زنش ، اين برادر دهاتيت ( با احترام به همه ) با اون ريختش و بوى عرقش ابرو برام نذاشت و فلان ……
تا ٢/٣ روز بعدش عموم زنگ ميزنه به پدرم و ميگه زنم راضى نيست رفت و امد كنيم ، اما عموم گه گاهى كه ريده ميشد به اعصابش يواشكى ميومد خونه ما ، خلاصه اين اتفاق باعث شد مهسا عزيزيم رو ديگه نتونم ببينم و هيچ خبرى ازش نداشتم كم كم كه بزرگتر شدم تازه متوجه ميشدم منظور حرفاى زن عموم چى بود و دليل قطع رابطه خانوادگى رو ميفهميدم هر چقدر بيشتر ميفهميدم بيشتر متنفر ميشدم .سال ٨٨/٨٩ بود تازه فيس بوك اومده بود و اونجا تونستم مهسارو پيدا كنم و خيلى مشتاقانه براش يه پيام بلند بالا نوشتم كه كل اين مدت هميشه به يادت بودم و از خاطرات بچگيمون نوشتم اما متاسفانه مهسا زير دست مادرش شده بود يكى عين خودش و الان علاوه بر زن عموم ، مهسا هم من و خانوادمو وصله ناجور ميديد .

هم درسم خوب بود هم كارى بودم تو مسير زندگى به يه دوست درجه يك برخورد كردم كه بخاطر شغل پدرش دستش خيلى باز بود و انصافا خيلى كمكم كرد ، خيلى زود وضيعت من تغيير كرد تونستم يه اپارتمان خوب بخرم البته با قسط و وام و يه ماشين خوب ، بعد از مدتى تونستم تنهايى يك شركت جمع و جور با يه كادر محدود بزنم ، خدارشكر روز به روز پيشرفت ميكردم ، تو اين مدت مهسا تو ٢٤ سالگى ازدواج ميكنه با يك نفر هم سطح خودشون اما عموم تنها برادرشو تو عروسى تك فرزندش هم دعوت نكرد . تغيير وضيعت مالى من باعث شده بود عمه هام مثل افتاب گردون كه پى رو عموم با ما زياد رفت و امد نداشتن تغيير فاز بدن و انگار نه انگار اين سال ها محل سگ به ما نميذاشتن اما خوب بخاطر پدرم و مادرم كه هيچى به روشون نمياوردن من هم حرفى نميزدم اما حالم از همشون به هم ميخورد ، البته نا گفته نماند عمه هام نقشه انتقال خبر از جبهه شرق به شمال رو داشتن 😂😂

به طور اتفاقى با يه دختر خانمى اشنا شدم تار با يه تيپ ساده و چهره معمولى بود اما دندانپزشكى ميخوند و از يه خانواده ثروتمند هم بود ، من و تارا باهم نامزد كرديم و تو گيرو دار برنامه ريزى عروسى بوديم كه يه روز رفتم كارواش نزديك محل كارم و ماشين رو كه تحويل خدمه دادم و خواستم برم سمت دفتر كارواش كه بشينم اونجا تو مسير چشمم خورد به يه قيافه اشنا !!! چى داشتم ميديدم اين مهساى منه ؟؟ باورم نميشد اينجا بعد از اين همه سال داشتم ميديدمش !! هنوز هم چهره شيرينش به دل مينشست ، مهسا دختر بانمك و جذابى بود كه زيبايش طبيعى بود و هيچ عملى نداشت ، تو مسير خيلى دلم ميخواستم برم سمتش اما تمام تنفر اين سالها منو هل داد يه سمته ديگه و رفتم تنهايى حتى بدون سلام كردن بهش نشستم .
٢٠ دقيقه نگذشته بود كه من تمام اين مدت سرم تو گوشى بود كه يهو ديدم يه نفر نشست صندلى كنارم !
مهسا: بعد از اين همه سال ارزش يه سلام كردن هم نداشتم ؟
من : درد يه سلام كردنه ؟ خوب بيا سلام .
مهسا : من و تو اين همه باهم نزديك بوديم الان اين رفتار در حد تو نيست .
من : تو رو خدا تو در مورد رفتار و ادب موعظه نكن .
مهسا : چرا اينجورى شدى ؟ جاى اينكه بياى حال منو بپرسى مثل دهاتيا رفتى يه كنج نشستى !!
من: شما هنوزم مردمو دهاتى و غير دهاتى ميبينيد ؟؟خوب از اول مادرت مارو دهاتى حساب ميكرد ، مثل اينكه درستو خوب ياد گرفتى !
مهسا : من واقعا منظورى نداشتم .
من : مهسا ببين رك بهت ميگم من و تو خونى با هم فاميليم اما فقط خونى ! هيچ ارتباطى با هم نداشتيم و نخواهيم داشت .
مهسا : اخه چطور ميشه ادم با تنها دختر عموش اين رفتار كنه ؟
من : مهسا جون عمو ، اگه من اين شرايط مالى الان رو نداشتم اگه از اون ماشين پياده نميشدم باز هم ميومدى مينشستى اينجا از رابطه خونى و خانوادگى ميگفتى ؟؟
( عمه هاى من زحمت رسوندن خبر دونه به دونه اتفاقات زندگى مارو كشيده بودن )
مهسا يه مكسى كرد و چيزى نگفت و خواسته بره ، يهو بهش گفتم
من : مهسا هر چى بين من و تو بوده واسه گذشته هست تو مادرت و عموم با ما بد كرديد اينو هيچ وقت يادم نميره ، الان هم اخلاقت متاسفانه عين مادرته و همون پول پرستى بازى و با كلاس بازى رو دارى اما يه تار موتو به همه دنيا نميدم تو جاى خواهر نداشته منى .
مهسا كه ميخواست بره نشست و يه نگاه به من كرد و چشماش پر اشك شد و گفت
مهسا : آرش اصلا حالم خوب نيست ، ديگه هيچى خوشحالم نميكنه ، دلم برات خيلى تنگ شده بود اى كاش زودتر بودى كلى باهات درد ودل ميكردم .

قرار شد نهارو باهم بخوريم ، مهسا كلى غر زد كلى ناليد از عمو و زن عموم و بخصوص شوهرش ، انگار مشكل بزرگى داشت اما روش نشد بگه ، من هم بعد از اين همه سال تو همونوجلسه اول نخواستم پاپيچش بشم .از اون نهار دو ماهى گذشته بود و تو اين مدت تقريبا هر روز با مهسا در ارتباط بودم و متوجه شدم شوهرش با يك نفر ديگه در ارتباطه و دو بارى مچشو گرفته ، مهسا دختر دريده نبود درسته افكار احمقانه مادرشو داشت اما دخترى نبود كه هر روز با يه پسر بره .يه روز كه تنها خونه بودم مهسا تماس گرفت كه ميخوام ببينمت ، گفتم پاشو بيا خونه تنهام .
وقتى اومد از چهرش معلوم بود حالش خوب نيست و نشست به حرف زدن مثل اينكه ظهر كه زودتر و خارج ساعت كارى برگشته تو خونه ديده شوهرش با يه زن تو تخت خوابشون بوده ، مهسا زد به سيم اخر و تمام مشكلاتشو گفت ، از اينكه سالهاست ارضا نشده از اينكه ماهى يكبار هم سكس ندارن و كلا مهسا رو ول كرده به امون خدا ! دلم سوخت براش ، اون مهساى خوشگل و مغرور كه من براش دهاتى بودم الان سرشو گذاشته رو پام و مثل بچه ها داشت گريه ميكرد و اعتراف ميكرد . بيچاره تو بد برزخى مونده بود از يك طرف عموم چون با پدر زنش شريك شده بودن نميذاشت طلاق بگيره از يك طرف شوهرش اصلا توجهى بهش نميكرد ! بله اين خانواده تموم معيار اندازگيريشون پول بود و الان همين معيارا ريده بود به زندگى مثل دست گلشون .به مهسا گفتم حداقل مشكل جنسيتو تنهايى حل كن ( سر بسته گفتم با ديلدو خودتو مشغول كن )كه حداقل فشار جنسيت كم بشه ، گفت سالهاست اين كارو ميكنم اما ديگه بعد از يه مدت دلت اغوش ميخواد دلت ميخواد تو دست يه مرد باشى دلت ميخواد تنت بخوره به تن يه مرد دلت لباى داغ ميخواد دلت هيجان ميخواد و سالهاست ندارمشون ، بهش پيشنهاد دادم تو كه شرايط طلاق رو ندارى و اونم بهت خيانت كردن نه يكبار بلكه صدبار ، يه دوست پسر بگير اما مراقب باش ادم درستى پيدا كن ! گفت بهش فكر كردم اما ادم امنى نيست ادمى كه هم دوسش داشته باشم هم امن باشه و از من سو استفاده نكنه ، خوب راست ميگفت دختر به اين جذابى و شرايط مالى گير هر كسى ميفتاد احتمال زياد ارش سو استفاده ميكرد .گريه هاى مهسا قطع شده بود اما هنوز رو مبل دراز كشيده بود و سرش روى پام بود كه يهو بلند شد و نشست و زل زد تو چشمام ، دستمو گذاشتم رو صورتش گفتم حيف اين چشما نيست خيس بشن دخترعمو ؟ حيف تو نيست تو اين زندگى پژمرده بشى ؟
مهسا يهو گفت ،
مهسا : تو بيا با من باش !
من : خل شدى تو ؟ تو مثل خواهرمى ؟ ميفهمى چى ميگى ؟ قبول دارم دارى اذيت ميشى ولى خوب چرت و پرت نگو
مهسا: كى بهتر از تو ؟ از همه نظر خيالم بابته تو راحته .
من : هر كسى رو پيدا كنى ازت حمايت ميكنم اما بيخيال رابطه ما بشو
مهسا : چرا ؟
من : اولا تو دختر عموى منى خودت ميدونى عين خواهرمى دوما من با زن شوهردار دوست ندارم رابطه داشته باشم حتى كيسى مثل تو اما دليل سوم اونقدر مهمه اگر دوتاى اولى رو حل شده بدونيم اونو عمرا بتونم برطرف كنم .
مهسا : چيه اون ؟
من : اخلاق گوهت ! تو ديونه هستى از خود راضى هستى ، اگه يه روزى قاطى كنى ميرى همه جريانو همه جا جار ميزنى تو عين نارنجك ضامن كشيده هستى تا دستمو ول كنم ميتركى تو دستم .
مهسا : تو دارى اشتباه ميكنى واقعا اين شكلى نيست هر كارى بگى ميكنم كه خيالت راحت بشه اصلا بيا يك ماه ازمايشى امتحان كنيم !
من : بيخيال شو مهسا ، من نميگم دلم نميخوادت ، دروغ چرا تو با اين جذابيت هر مردى رو ميتونى خر كنى ، ولى من دارم ازدواج ميكنم بيخيال شو
خواستم بلند بشم برم سمت اشپزخونه كه اب بخورم چون داشت كلم گرم ميشد و ميدونستم ادامه بده ميتونه منو مست خودش بكنه ، همون لحظه كه بلند شدم مهسا دستمو گرفت و نذاشت بلند بشم و يهو اومد جلو لبشو گذاشت رو لبم ! صورتمو از صورتش جدا كردم تا خواستم حرف بزنم انگشتشو گذاشت روى لبم و نگاه كرد تو چشمام ، چشماش غرق تمنا و شهوت بود ، حيف اين جواهر دست اون حرومزاده ، ديگه تواناى مخالفت نداشتم و اين بار همراهيش كردم مهسا بلافاصله نشسته تو بغلم و سرعت لب بازيش تندتر شد ، ديگه مطمن شدم تواناى برگشت از اين مسيرو ندارم و دل و زدم به دريا و دست انداختم رو باستش و طورى فشارشون ميدادم انگار انار و دارم ابلمبو ميكنم مهسا هم داشت كسشو ميماليد رو كيرم اما همچنان اتيش لب بازيش بالا بود . مهسا يه پيراهن سبز و شلوار پارچه ى مسكى نازك تنش بود ، تو همون حالت خوابوندمش رو مبل الان من خوابيده بودم رو مهسا و اون پاهاشو درم قفل كرده بود .ديوانه وار داشتيم لب هاى همو ميخورديم تشنگى مهسا و عشق دفن شده من نسبت بهش هر دوتامونو به حد جنون رسونده بود .
به شروع به خوردن گردن و گوش مهسا كردم صداى مهسا بلند و بلندتر ميشد ، الان نوبت خوردن سينه هاى زيباش بود بلافاصله پيراهنشو در اوردم و از روى سوتين هر نقطه از سينشو كه ميشد بهش رسيد و ميبوسيدم و بدون باز كردن سوتين سينه هاشو دادم بالا ، دوتا سينه زيبا با نوك زيباتر جلوم بود و نميدوستم كدوم رو بايد بخورم . مهسا ديگه طالقت نداشت و اروم با اه و ناله داشت ميگفت زودتر بكن توش كه تشنه كيرتم ، ميدونستم بعد از اين همه مدت طالقت عشق بازى زياد رو نداره و بايد بهترين حالت در كمترين زمان ارضاش كنم ، شلوار و شورتشو در اوردم ، چقدر خيس كرده بود اين دختر تا حالا دخترى نديده بودم كسش اينقدر اب انداخته باشه ، ديونه وار شروع كردم به خوردن كسش با اينكه از كس ليسى خوشم نمياد اما اين كس برام فرق داشت ، من هميشه عاشق مهسا بودم از اولين بار كه تو فيس بوك پيداش كردم عكسشو تو گوشى سبو داشتم اما جرات نداشتم حتى پيش خودم بهش اعتراف كنم . طورى كس مهسا رو خوردم كه همونجا ارضا شد و بدنش شل شد و نفس نفس زنان گفت
مهسا : آرش دست خودم نبود نتونستم بيشتر ادامه بدم
من : قربون تو بشم رو گفتم و رفتم بالا لبشو بوسيدم و كنارش دراز كشيدم ،مهسا برگشت سمتم و يه پاشو انداخت رو پام و دستشو گذاشت رو سينم و شروع به لب گرفتن كرد كمى ادامه داد ، كه كيرم هنوز داشت تو حالت انفجار سير ميكرد رو گرفت دستش گفت الان نوبتى هم باشه نوبته ايشونه ، اروم رفت پايين شروع كرد به ساك زدن
دوست نداشتم ساك زدنشو ببينم براى همين چشمامو بستم اما لذت ميبردم و كارشو خوب انجام ميداد ، كيرم ديگه داشت منفجر ميشد ، يه لحظه ديدم مهسا نشست روم و اروم كيرمو تنظيم كرد بشينه روش با احتياط كمى بدنشو فشار داد با يه اه بلند دردى كه كشيدو متوجه شدم كسش واقعا تنگ بودمشخص بود دست به اين دختر نزده حرومزداده ، اروم اروم مهسا داشت تمام كيرمو هل ميداد داخل تا كامل نشست روش و كم كم شروع كرد بالا پايين شدن اين بهترين لحظه سكسى عمرم بود من از پايين ريز تلنمبع ميزدم و مهسا خودشو بالا پايين ميكرد اه و ناله جفتمون كل خونه رو گرفته بود با تمام وجود ابمو ريختم كوسش بلافاصله بعد از اينكه مهسا ابمو احساس كرد يه اه بلندى كشيد و باز ارضا شد و اروم گرفت روى كيرم يه نفس عميق كشيد و دراز كشيد غاروم.

نوشته: مرشد


👍 25
👎 4
24801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

913424
2023-02-03 01:35:03 +0330 +0330

حوالت میکنم به بچها اونا از خجالتت در میان

1 ❤️

913444
2023-02-03 02:16:34 +0330 +0330

مرشد كاكو دمت گرم

0 ❤️

913466
2023-02-03 06:03:34 +0330 +0330

ایشالا شوهر کصکشش میمیره تو بجاش میری رو کار🤣🤣🤣

2 ❤️

913507
2023-02-03 15:33:34 +0330 +0330

مگه پند نمیدادی که اونا از انسانیت بویی نبرده بودن
تو مگه نامزد نداشتی؟!

1 ❤️

913608
2023-02-04 11:59:04 +0330 +0330
  • داستان خوبی نوشتی…آورین آورین
0 ❤️

913817
2023-02-06 04:11:55 +0330 +0330

خوب بود ولی زن شوهر دار واقعا خط قرمز هر مردی باید باشه

0 ❤️

913847
2023-02-06 09:32:21 +0330 +0330

چون داستان سکسی هست نیاید زیاد از لحاظ اخلاقی تحلیلش کرد ولی
تو که دیگرون رو به نوکیسه گی و پول پرستی متهم میکنی
خودت هم که کامل ریدی

1 ❤️

914392
2023-02-09 19:22:24 +0330 +0330

توکه له له میزدی واس مهسا حالا یهو شیخ الاسلام شدی.فکرکنم داستان برعکس بود

1 ❤️

915431
2023-02-16 00:25:34 +0330 +0330

با زن شوهردار اخه ؟تازه خودتم که نامزد داشتی .

0 ❤️

921203
2023-03-31 17:07:14 +0330 +0330

بیا پیش خودم مشاوره بهت بدم
تو که خوب کردیش شمارشو بده من خودم جوری شوهرشو میکنم که خودش بیاد پیشت
نخواستیم نخواستی اما تو کفش موندم میخوام دختر عموتو ببینم
راستی یادت باشه من ببینمش پاره میشه
بدون اینکه لمسش کنم حامل میکنم بیارش پیش خودم

Soren____1387ادی روبیک

0 ❤️