پارچه فاستونی (۱)

1400/05/20

پدرم آدم خوبی نبود، انگار تمام لذتش در مخالفت با ما و اذیت کردن ما خلاصه شده بود، با اینکه پول زیادی داشت ولی نمیخواست برای خانواده اش خرج کنه، مثلا حتی یه ماشین لباسشویی نخریده بود و مامان بیچاره ام تا 43 سالگی مجبور بود لباسها رو با دست بشوره. یا برای جهزیه ی خواهرم مامان مجبور شد تنها زمینی که از پدرش بهش ارث رسیده بود رو بفروشه و بابا هیچ کمکی نکرد. یه روز بهمون خبر دادن که ماشین بهش زده و در جا تموم کرده، تنها جمله ای که بین من و مامان رد و بدل شد این بود که من گفتم شاید از مردنش خیری بهمون برسه. وقتی داشتیم خاکش میکردیم، جز یکی از خواهراش کس دیگه ای واسش گریه نکرد. برای حفظ ظاهر هم که شده براش مراسم گرفتیم. روز چهارم بود، حدود ساعت 3 ظهر مامان بهم گفت پاشو بریم سر خاکش. تعجب کرده بودم ولی چیزی نپرسیدم، توی مسیر هم حرفی زده نشد و رسیدیم سر خاک. هوا خیلی گرم بود و کسی اون اطراف نبود. فقط یه خاکسپاری با فاصله ی حدود 50 متر از ما در حال انجام بود. کمی در سکوت ایستادیم و به قبر نگاه کردیم. بعد مامان گفت چادرمو بردار و یجور نگه دار که کسی منو نبینه. چادر سیاهش رو از سرش برداشتم و مثل یه پرده باز کردم، از بالای چادر نگاهش میکردم که ببینم چیکار میکنه. مامان مانتوش رو بالا کشید، دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد، شلوار و شورتشو پایین کشید و روی قبر نشست، یه نگاه به اطراف کردم، هنوز کسی نبود. پشت مامان به من بود و می تونستم کونش رو ببینم، خیلی زود صدای شره ی اب به گوش رسید، مامان داشت رو قبر بابا می شاشید. وقتی تموم شد، مامان بلند شد و شورت و شلوارش رو بالا کشید، زیپ و دکمه اش رو بست و مانتوشو مرتب کرد، بعد چادر رو ازم گرفت و انداخت رو سرش،هنوز کف شاش مامان روی قبر مونده بود، مامان رو به قبر گفت بهت گفته بودم که میام و رو قبرت می شاشم. بهم گفت بریم. سوار ماشین که شدیم بهش گفتم میخوای بگی جریان چی بود یا نه؟ مامان گفت هیچی، قسم خورده بودم که روی قبرش میشاشم، الان هم بهش عمل کردم. دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد. اونروز مامان سرحالتر از روزهای گذشته به تظر میرسید. اونروز وقتی میخواستم بخوابم، تا چشمام رو می بستم تصویر کون مامان میومد جلوی چشمم. به خودم فحش میدادم ولی بازم همون صحنه رو میدیدم. من قبلا هیچوقت به مامان با نظری بدی نگاه نکرده بودم ولی قبلا هم هیچوقت کونش رو ندیده بودم. مامان حدود 160 قد و نزدیک 70 کیلو وزن داره، قسمتی از این اضافه وزن توی شکمش و پهلوهاش و مابقی توی پستونا و کونش جمع شده، پستونای مامان سایز 85 و کونش بزرگ و سفیده. بعد اینکه کارای انحصار وراثت انجام شد و دارایی بابا بهمون رسید اولین کاری که کردیم خریدن یه ماشین لباسشویی و یه ماشین ظرفشویی بود. صبح روز بعد از مراسم چهلم، به مامان گفتم که حاضر شو بریم بیرون. گفت کجا؟ گفتم خرید، گفت نمیخواد عزیزم، من چیزی احتیاج ندارم. گفتم میدونم ، ولی از این به بعد قراره چیزایی که دوست داریم رو بخریم، نه فقط چیزایی که نیاز داریم. بلاخره مامان راضی شد، لباساش رو پوشید و از خونه زدیم بیرون. شروع کردیم به گشتن لباس فروشی ها، هر لباسی که نشونش میدادم مامان بهونه میاورد، مثلا میگفت نه این خیلی تنگه، این خیلی بازه، من که دختر 20 ساله نیستم لباس این رنگی بپوشم. دیگه کلافه شده بودم، با تحکم بهش گفتم بسه دیگه، از این به بعد مرد خونه منم و هرچی من بخرم و بگم باید بپوشی. مامان جا خورد و فقط به نشانه ی تایید سرشو تکون داد. به ارومی بهش گفتم مامان جونم، اینهمه سال لباسای سیاه و تیره و گشاد پوشیدی، ادم وقتی لباسای تورو می بینه دلش میگیره، لباسای رنگ روشن و شاد واسه روحیه ی جفتمون خوبه. مامان لبخندی زد و گفت باشه عزیزم، هر چی تو بگی. اینبار من شروع کردم به انتخاب لباسها، شلوار ها و شلوارک های تنگ با رنگ های شاد و روشن، تاپ های یقه باز و بندی، دامن های نسبتا کوتاه، چندتا هم لباس شب سکسی و کوتاه و چند دست لباس بیرون خوشگل هم براش خریدم. تقریبا تا شب تو فروشگاه ها و مراکز خرید گشتیم و لباس خریدیم. زمانی که پراید ده میلیون بود، حدود یک و نیم میلیون برای لباسای مامان خرج کردم. وقتی از جلوی یه مغازه ی لباس زیر رد میشدیم بهش گفتم اینجارو دیگه من نمیتونم بیام، خودت برو تو و با یه کیسه ی پر برگرد بیرون. اگه کیسه خالی باشه خونه نمیریم هااااا. مامان باز بهانه اورد و من و من کرد، ولی به زور فرستادمش تو. چند دقیقه بعد مامان با دو تا کیسه اومد بیرون، از اندازه ی کیسه ها معلوم بود که به حد کافی خریده واسه همین راه افتادیم. شام رو هم بیرون خوردیم و رفتیم خونه. به مامان گفتم همینجا تو پذیرایی بشین تا بیام. چند تا کیسه زباله ی بزرگ برداشتم و رفتم تو اتاق مامان. کمد لباسش رو باز کردم. مامان اومد تو و گفت محسن چیکار می کنی؟ گفتم دارم واسه لباسای جدیدت جا باز میکنم، مامان گفت نه محسن خودم تمیز می کنم. گفتم اگه به خودت باشه لباسای جدید رو یه جا قایم می کنی و همون لباسای کهنه رو می پوشی، برو بشین وقتی کارم تموم شد صدات می کنم. مامان رفت ولی دم در ایستاد و از همونجا مشغول تماشا شد. تک تک کمد ها و کشوهاشو باز کردم و هرچی لباس کهنه داشت رو توی کیسه ریختم. نوبت به کشوی لباسای زیرش رسید.اونم باز کردم. دونه دونه شورت ها و سوتین هاش رو توی کیسه مینداختم. همشون کهنه و مدل پیرزنی بودن، یه شورت سیاه داشت که از بس پوشیده شده بود، پر از سوراخ و رنگ و رو رفته بود. اونو با دوتا دست به مامان نشون دادم و گفتم چند ساله اینو می پوشی که به این روز افتاده؟ مامان چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین. وقتی کشو خالی شد، ته کشو یه نایلون رنگی کوچیک بود. وقتی خالیش کردم یه شورت و سوتین سیاه توری خیلی نازک توش بود. از نایلونش معلوم بود که خیلی وقته اونجاست ولی هنوز مارکش کنده نشده بود و اکبند بود. اونو گذاشتم تو کشو موند و بقیه ی لباساشو برداشتم، بهش گفتم حالا با سلیقه ی خودت لباسای تازه رو بچین تو کمد. وقتی از کنارش رد میشدم، چشمم به بلوز ضخیم کهنه ای افتاد که تنش بود. بهش گفتم لباسایی که تنته رو هم در بیار که بندازم بیرون. گفت باشه، گفتم مامان همشو میگما. گفت باشه. لباسای جدیدش رو هم گذاشتم تو اتاق و اومدم بیرون و درو بستم. حدود نیم ساعت بعد مامان از اتاق اومد بیرون. یه شلوار قرمز بلند ولی تنگ به همراه یه تاپ بندی سیاه تنش بود و بندهای سوتینش هم معلوم بود، مامان یه چند تیکه لباس تو دستش داشت، اومد جلو و دادشون بهم. وقتی برگشت، نگاهم بی اختیار رفت روی کون بزرگش، شلوار اطراف کونش کشیده و نازک شده بود و سایه ی شورت سیاهش رو هم میشد تشخیض داد. وقتی لباساشو زیر و رو کردم که ببینم چیزی از قلم ننداخته، یه شورت نارنجی افتاد زمین، یه سوتین سبز هم لای بلوزش بود. وقتی شورت رو از زمین برداشتم دیدم هنوز گرمه و معلوم بود که تازه درش اورده. گذاشتمشون توی یه کیسه. به مامان گفتم ببین حداقل بیست سال جوونتر به نظر می رسی. مامان یه لبخند با خجالت زد و گفت خودتو مسخره کن. گفتم به جون خودم راست میگم. اصلا خیلی تغییر کردی، خیلی بهت میاد، مامان گفت مرسی عزیزم. کمی با هم در مورد زندگی اینده امون حرف زدیم و بعد رفتیم تو اتاق خودمون تا بخوابیم. کمی تو تخت دراز کشیدم، ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم، بلند شدم و به ارومی رفتم بیرون و شورتی که مامان تازه دراورده بود رو از تو کیسه برداشتم و با خودم بردم تو اتاق. کیرمو دراوردم و دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوش خیلی خوب بود و بدجوری حشریم کرد. وقتی ابم داشت میومد همه رو روی شورتش ریختم. شورت رو زیر تختم قایم کردم و خوابیدم. روز بعد لباسای کهنه اش رو انداختم بیرون و فقط اون شورت نارنجی رو نگه داشتم. مامان به پوشیدن اون لباسای تنگ و باز عادت کرده بود، ولی من نمی تونستم عادت کنم و هر بار با دیدنش تو اون لباسا حشری می شدم. خواهرم هم که بهمون سر میزد از دیدن مامان تو اون لباسای خوشرنگ و جدید خوشحال میشد و از مامان کلی تعریف میکرد و از من هم تشکر میکرد که باعث تغییر روحیه ی مامان شدم. بعضی شبا تو اتاقم جق میزدم و ابمو توی همون شورت می ریختم. بعد از چند بار، شورت مثل تخته سفت شده بود. یه شب به خودم گفتم اینبار هم ابمو توش می ریزم و فردا میندازمش دور. وقتی شورت رو از زیر تخت دراوردم، از تعجب ماتم برد. شورت کاملا شسته شده بود و حتی بوی نرم کننده هم میداد. گیج شده بودم. مامان شورتشو که پر از اب منی من بود از زیر تختم پیدا کرده بود، تمیز شسته بودش و دوباره گذاشته بود سر جاش؟ با خودم فکر کردم که حتما میخواد فردا به روم بیاره حالمو بگیره. با همین فکر ترس وجودمو گرفت و کیرم خوابید. اینبار شورت رو توی کمدم زیر لباسا قایم کردم و تصمیم گرفتم اگه چیزی گفت کلا منکر بشم. روز بعد به سختی می تونستم تو چشمای مامان نگاه کنم ولی مامان خیلی عادی رفتار می کرد و هیچی نگفت. وقتی بعد از دو روز هیچ خبری نشد دیگه ترسم ریخت. مامان هنوز از لباسای جدید،ضخیمترین و پوشیده ترین هاش رو انتخاب میکرد و می پوشید ولی لباسا انقدر تنگ بودن که کون و پستوناشو به خوبی نشون بدن و سوژه ی جق واسم فراهم کنن. اون موقع هنوز پیش دانشگاهی بودم و صبح ها باید میرفتم مدرسه. اونروز صبح وقتی مامان واسه مدرسه بیدارم کرد، یه شلوارک تنگ سفید پاش بود که شورت قرمزش به خوبی از زیرش دیده میشد، یقه ی تاپ صورتیش هم به قدری باز بود که نصف پستونای سفید و بزرگش دیده میشد. کیرم تازه وقتی از خونه بیرون اومدم خوابید. تو کلاس همش فکرم پیش کون مامان بود. وقتی برگشتم خونه، یه اتفاق عجیب افتاده بود. مامان با همون لباسا جلوی گاز وایساده بود و نهار رو اماده میکرد ولی به جای شورت قرمز، یه شورت سیاه تنش بود. یعنی چه اتفاقی افتاده بود که مامان مجبور شده بود فقط شورتش رو عوض کنه؟ تا شب همش فکرم درگیر این قضیه بود، شب وقتی دستمو بردم زیر تخت تا شورت مامان رو بردارم، به جای شورت نارنجی، یه شورت سیاه تو دستم دیدم. اول فکر کردم اشتباه دیدم ولی وقتی چراغ رو روشن کردم مطمئن شدم که شورت سیاهه. شورت رو پشت و رو کردم و جلوش یه لکه دیدم، لکه ای که از ترشحات کوس مامان ایجاد شده بود. نشستم رو تخت و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم. پایین کشیدن شلوار و شورتش سر قبر رو میشد به حساب عصبانیت از بابا گذاشت، ولی شستن شورت پر از اب کیر و گذاشتنش سر جاش، و حالا گذاشتن یه شورت جدید زیر تختم با توجه به اینکه قطعا میدونست باهاشون چیکار می کنم چه معنی ای میتونست داشته باشه؟ ایا مامان فقط با این شیطنت کوچیک تفریح می کرد یا میخواست به یه چیز جدی تر تبدیل بشه؟ باید ته و توی قضیه رو در میاوردم. حواسم بیشتر به مامان جمع شده بود و حرکاتش رو زیر نظر داشتم. با کمی دقت میشد فهمید که مامان هم منو زیر نظر داره، مخصوصا وقتی لباس جدید می پوشید، عکس العمل منو ارزیابی می کرد و وقتی میدید که لباسش توجه منو جلب کرده، اون لباس رو برای مدت طولانی تر می پوشید. مثل همون شلوارک سفید و نازک که یک هفته تمام پوشیدش. اونروز وقتی از مدرسه اومدم، دیدم مامان برای اولین بار یه لباس شب کوتاه ابی پوشیده که دامنش تا وسط رونش پایین اومده بود و یه جوراب شلواری رنگ پا هم پاش بود. رفتم کنارش، مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد. دستمو انداختم رو شونه اش و صورتشو بوسیدم، مامان هم زود صورتشو برگردوند تا منو ببوسه قبل از اینکه بتونم صورتمو برگردوندم و لبامون به هم چسبید، یه بوس کوتاه بود ولی بدجوری چسبید. مامان هم اصلا به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد. رفتم و لباسامو عوض کردم، وقتی برگشتم دیدم مامان بدون اینکه زانوهاشو خم کنه، دولا شده تا ازکابینت چیزی برداره، دامن لباس بالا رفته بود و میتونستم شورت فسفری رنگ مامان رو از زیر جوراب شلواریش ببینم که کوس قلنبه اش رو پوشونده، باقی شورت هم لای لپهای کونش قایم شده بود، نصف کون گوشتی مامان هم معلوم بود. چند ثانیه بعد مامان ایستاد و دامنش هم پایین اومد. کیرم شق شده بود، وقتی داشتم کیرمو به یه موقعیت بهتر جابجا میکردم مامان سرشو چرخوند و دید. وقتی روبروی هم نشستیم و مشغول خوردن ناهار شدیم تازه دیدم که مامان سوتین نبسته و برجستگی نوک پستوناش از روی لباس معلومه. نهار رو که خوردیم، مامان روی کاناپه نشست و منم رو مبل تکی نشستم و مشغول تماشای تلوزیون شدیم، مامان یه پاشو روی اونیکی انداخت که باعث شد دامن لباسش بالا بره و تمام رون گوشتیش معلوم بشه، مامان با عوض کردن پاهاش داشت هیپنوتیزمم می کرد. نیم ساعت بعد مامان کامل روی کاناپه دراز کشید و سرشو رو دسته ی کاناپه گذاشت، پاهاش سمت من بود و سرش طرف دیگه. مامان یه زانوشو خم کرد و بالا اورد و پای دیگه اش رو انداخت روش. یه نمای کامل از کوس و کونش رو که با شورت و جوراب شلواری پوشیده شده بود رو بهم نشون میداد. بی اختیار دستم رفته بود رو کیرم و درحالی که به لای پای مامان زل زده بودم داشتم می مالیدمش. یه لحظه به صورت مامان نگاه کردم و دیدم که سریع نگاهش رو ازم دزدید و برگردوند سمت تلوزیون. دیگه نمیتونستم تحمل کنم، اگه اونجا می موندم جلوی مامان خودمو خراب میکردم و نمیخواستم این اتفاق بیفته. بلند شدم و رفتم تو اتاقم. تا شب صبر کردم و قبل از خواب جق زدم و ابمو تو شورت سیاه مامان ریختم. یه فکری به سرم زد. صبخ قبل از رفتن به مدرسه کامپیوترمو روشن کردم و وب کم رو به طرف تخت تنظیم کردم و تو حالت ضبط گذاشتم. مانیتور رو هم خاموش کردم که اگه یه موقع مامان اومد تو اتاقم متوجه نشه. وقتی از مدرسه برگشتم به مامان سلام دادم و زود رفتم تو اتاقم و درو بستم. نشستم پشت سیستم و مشغول تماشای فیلم ضبط شده کردم، تند تند فیلم رو جلو میزدم، چهار ساعت از فیلم گذشته بود و خبری نشده بود، با خودم گفتم احتمالا نیومده دیگه، با این حال نیم ساعت فیلم رو جلو زدم و اونموقع بود که دیدم مامان وارد اتاقم شد. یعنی درست نیم ساعت قبل از برگشتنم به خونه. یدفعه ضربان قلبم بالا رفت و دهنم خشک شد. مامان مستقیم رفت سراغ تختم، خم شد و شورتشو از جایی که قایمش میکردم برداشت. اول همه جای شورت رو بررسی کرد، بعد گرفتش جلوی صورتش و بوش کرد. مامان رفت رو تختم و به پشت دراز کشید، دامن لباسش رو بالا کشید، دست راستش رو برد توی شورتش و با دست چپ اونیکی شورت رو جلوی دماغش نگه داشت. باورم نمیشد که فقط چند دقیقه قبل مامان روی تختم بود و داشت خودارضایی میکرد. مامان پاهاشو از هم باز کرده بود و داشت کوسشو میمالید، سرشو مدام به اینطرف و اونطرف میگردوند ، کونشو بلند می کرد و کمرشو تکون میداد، چند دقیقه بعد شروع کرد به لرزیدن و بعد بیحال افتاد رو تخت. حیف که میکروفن نداشتم تا صداشو هم ضبط کنم. دو سه دقیقه بعد مامان کونشو از رو تخت بلند کرد، انگشتاشو زیر کش شورت و جوراب شلواری قلاب کرد و کشیدشون پایین، بعد کونشو گذاشت رو تخت و پاهاشو بلند کرد و کامل درشون اورد. با اینکه کیفیت وبکم کم بود و فاصله هم تقریبا زیاد بود ولی بازم می تونستم کوس تپل مامان رو ببینم که موهای کم پشت سیاه رنگ داره. ولی لبای گوشتی کوسش کاملا سفید بود. مامان از تخت پایین اومد. تو اون لحظه تونستم کون بزرگ وسفیدش رو هم ببینم. مامان خم شد و شورت فسفری رنگ رو گذاشت زیر تختم، بعد لبه ی تختم نشست و جوراب شلواری رو پوشید. ایستاد و جوراب شلواری رو کاملا بالا کشید، بعد شورت سیاه رو برداشت، تخت رو دوباره مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت. فیلم رو سیو کردم و رفتم کنار تخت، شورت مامان رو برداشتم و نگاه کردم، قسمت جلوی شورت با یه مایع بیرنگ غلیظ و لزج خیس بود.

ادامه...

نوشته: خاقان


👍 51
👎 15
144901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

825459
2021-08-11 00:48:37 +0430 +0430

خب آدرس قبر بده کارش دارم😁😁😁

1 ❤️

825464
2021-08-11 00:53:57 +0430 +0430

😂 مغزت خرابه

0 ❤️

825472
2021-08-11 01:05:11 +0430 +0430

ادم چقدر میتونه پست باشه که کار بقیه نویسنده هارو کپی کنه
این داستان با نام انتقام ۳ قسمتش در سایت دیگری خوندم
و این شخص کپی کرده

0 ❤️

825524
2021-08-11 08:56:57 +0430 +0430

کله کیری داستان یکی دیگه رو دزدیدی آوردی گذاشتی تو این سایت فکر کردی کسی نمی‌فهمه

0 ❤️

825527
2021-08-11 10:06:02 +0430 +0430

خاک توسرت به توهم میگن ادم

1 ❤️

825565
2021-08-11 14:36:35 +0430 +0430

مگه نگفتی شورت رو تو کمد زیر لباس ها قایم کردی؟
اینبار شورت رو توی کمدم زیر لباسا قایم کردم و تصمیم گرفتم اگه چیزی گفت کلا منکر بشم
پس چطور دوباره دست کردی زیر تخت به جای نارنجی، سیاه دراومده؟
سوتی ضایعی بود،
علاوه بر کپی برداری، سوتی های ناشیانه هم داشت

2 ❤️

825586
2021-08-11 16:58:21 +0430 +0430

خاک تو سر بی عقلت کنن ک نکردی یه جاهایشو عوض کنی صاف کپی پیست کردی چاقال
خاک تو سر کونیت
حداقل اسم نویسندشو میزدی بی ناموص
داستان از لوتی برداشته شده

1 ❤️

825597
2021-08-11 18:20:06 +0430 +0430

داستان خوبی بود
بعد از مامان شکوفه
این هم کار خوبی بود ادامه بده
حالا حتی کپی

2 ❤️

825620
2021-08-11 22:15:02 +0430 +0430

مثل همون شلوارک سفید و نازک که یک هفته تمام پوشیدش

قشنگ از تصورش حالت تهوع بهم دست داد، مگه میشه یک لباس رو یک هفته پوشید و بوی سگ مرده نگرفت؟!

در مورد داستانت؛ به شخصه تفکرم بسته نیست و با آزادی عمل مشکلی ندارم اما به نظرم خیلی زیاد جای خجالت داره این تصورات در مورد مادر! جایگاهش اصلاً شوخی بردار نیست که بخوایم در حد فانتزی جنسی نگاهش کنیم

جدای از اینکه شک هم نداریم یه عده نوجوان دست به کیر ۱۴، ۱۵ ساله اینارو میخونن و تحت تاثیر توهمات نویسنده های جقی قرار میگیرن و…
با احترام دیس!

3 ❤️

825641
2021-08-12 00:31:21 +0430 +0430

داستانهای کُپی پِست سکسی :/

0 ❤️

825703
2021-08-12 04:25:15 +0430 +0430

کلا اولین کامنتم ت شهوانیه
قسمت دو شو بزار دوست دارم ببینم ادامش چی میشه😂😂

1 ❤️

825787
2021-08-12 18:13:41 +0430 +0430

🌹

1 ❤️

826118
2021-08-14 14:51:02 +0430 +0430

چتونه شماها ،با این سرعت داریم کجا میریم اخه.این بی غیرتی و تابو شکنی ها چیه ؟ یکم شرف داشته باشید و حداقل به ناموس خودتون چشم بد نداشته باشید.ناسلامتی از شکم همین زن متولد شدی .

0 ❤️

826120
2021-08-14 14:53:01 +0430 +0430

میگی پدرم ادم خوبی نبود ،الان یعنی تو خیلی خوبی ؟شدی مرد خونه ؟خدایش اسم مرد رو تو یکی به زبون نیار .تو الان نر هستی نه مرد

1 ❤️

827015
2021-08-19 09:42:11 +0430 +0430

در تخیلی بودن داستانت که متاسفانه شکی ندارم و اینکه دوستان میگن کپی پیست بوده بله منم دقیقا داستان انتقام3 رو خونده بودم و شباهت سنگینی داشت بهش . از گاف های داستانم براتون بگم یک که دوستان اشاره کردن قسمت پیدا کرد شورت توی تاریکی بود… دوم اخه لامصب وب کم؟ تو روز روشن با وب کم عو نمیشه از گوشت کوبیده تشخیص داد چطوری تو با فاصله کص گوشتی دیدی؟!

0 ❤️

828545
2021-08-28 00:30:24 +0430 +0430

کیر تو کون ادم دزد

0 ❤️

913221
2023-02-01 17:50:18 +0330 +0330

دمش گرم یه ّشبه شد مظهر اقتدار
من نمیدونم اینایی که هنوز پشت ابشوم سبز نشده چطور یک شبه اینقد سلیقه خرید لباس زنونه بهم میزنن
البته بعید میدونم این بنده خدا تجره خرید خانوما رو داشته باشه
وگرنه میدونست زنها خرید یه جفت جوابشون نصف روز طول میکشه
ولی خب راس میگه شاید رفتن تاناکورا سریع یه وانت لباس خریدن

0 ❤️