پسری زیبا در مدرسه (1)

1402/11/13

داستان از اونجایی شروع میشه که بعد از اتمام تابستون و شروع سال تحصیلی جدید من و به اتفاق اکیپمون که در ادامه بیشتر باهاشون آشنا میشی پا به عرصه گذاشتیم و وارد سال آخر یعنی پایه دوازدهم شدیم.
اصولا همه علاقه مند به این هستن که سریع دیپلمو بگیرن برن پی عشق و حاله خودشون ولی اکیپ ما که با همه بچه های مدرسه فرق داشتیم زیاد از این موضوع راضی نبودیم ، چرا؟ چون که بعد از پایان امسال هرکی میرفت سمت کاره خودشو کمتر همدیگه رو میدیدیم و البته این موضوع به این معنی نبود که قراره کلا قطع رابطه کنیم و دوستیمون با پایان مدارس به اتمام برسه ولی خب دیگه هر روز همدیگه رو نمیدیدم.
حالا چرا گفتم ما با بقیه فرق داشتیم؟ چون که هم کله نبودیم با همه نسلی های خودمون و خیلی متفکر تر و جدی تر نسبت به اونا بحث میکردیم و یه سری چیزا که در ادامه کاملا در جریان قرار میگیرید…
۳ ۴ روزی از شروع مدارس میگذشت که یه روز تو کلاس بودیم که سهیل(قدیمی ترین و اولین رفیقم که همیشه با هم میرفتیم مدرسه و حتی اون به خاطر من به رشته کامپیوتر اومد که فقط با هم باشیم و دوستیمون دیگه به جایی رسیده بود که مثل برادر خودم قبولش داشتم)گفت:
آقا خونه دایی من تو لاهیجانه و خالیه یه روز برنامه بچینیم بریم اونجا ۴ نفری عشقو حال…
منم سریع موافقت کردمو نظر بقیه اکیپ رو جویا شدم
مهدی(کسی توی دوره دبیرستان باهاش آشنا شدم،تو یه خانواده مذهبی بزرگ شده بود ولی خودش توسط ما تحت تاثیر قرار گرفته بود،نه اینکه از دین و ایمان فراریش بدیم؛ نه! فقط یکم اون اتاق تاریک ذهنش رو روشن کردیم)گفت: ایده خوبیه ولی باید پدر و مادرم اجازه بدن که یکمم گیرن ولی راضیشون میکنم.
روشنم که آدم پایه ای بود(پسوندش روشنه و با به همین اسم صداش میزنیم،آدم پایه ایه و تو اکیپ ما ساقی پیک ریز ما محسوب میاد و بچه بسیار گلی بود البته واسه ما… که با روشنم تو دبیرستان آشنا شدیم)گفت:
آقا رواله فقط روزشو بگید که وسایل مسایل بیارم اونجا یه نشست داشته باشیم(بساط عرق خوری).

زنگ تفریح خورد و سریع زدیم بیرون تو حیاط اون روز روشنو و سهیل نیومدن و منو مهدی کنار هم قدم زنان راهی حیاط مدرسه شدیم رفتیم جایی که همش مینشستیم ، باید بگم جایی بود که صندلی داشت که دیوار سایه خودشو انداخته بود اونجا و البته جای خوبی هم از حیاط قرار داشت.
نشستیم و دیدم مهدی لام تا کام حرف نمیزنه گفتم چته حیوون سکته لاپایی زدی ؟ برگشت گفت حاجی اون پسره رو دیدی؟؟
گفتم:کدوم پسره منظورته؟
گفت:اونی که هودیه قهوه ای پوشیده!
گفتم: نه چطور.
که دیدم دیگه حرفی نزد و به نقطه ای گه نگاه میکرد نگاه کردم که دیدم جلل خالق این چیه دیگه؟
چشمام شاهد یک پسری که قدش از من یکم کوتاه تر بود و سفید سفید و البته خیلی خوش قیافه و تو دل برو منم نه گذاشتم نه برداشتم گفت حاجی عجب کونیه این ، امسال تازه اینجا ثبتنام کرده نه؟
مهدی هم سرشو به نشونه تایید تکون داد.
چشمام هنوز باورش نمیشد که لیاقت داره که همچین فرشته ای رو ببینه‌، کل اون روز تو مدرسه داشتم بهش فکر میکردم و مهدی هم که دیگه تو کما بود.
البته اینو بگم که با گی نبودیم و اصلا هیچ علاقه ای هم به این موضوعات نداشتیم ولی اون لامصب دیگه داشت تصمیمو عوض میکرد و تو ذهنم همه جوره داشتم تصورش میکردم که بردمش تو دستشویی مدرسه و دارم کونشو باد میکنم(تلمبه میزنم)
خدا میدونه مهدی داشت به چیا فکر میکرد.

فردای اون روز شد من اون پسره رو به روشن و پارسا نشون دادم که اونا هم از لبو لوچه شون داشت آب میریخت، خیلی جدی گفتم من مرد نیستم اگه اینو تا آخر سال زمین نزنم!
همه هم باهام موافقت کردن ولی از نظر هممون محال ممکن بود.
بعد از خوردن زنگ کلاس راهی کلاسا شدیم که طبقه همکف بود ولی بعضی کلاسا بالا که من راهمو از دوستام جدا کردمو و رفتم از پله ها بالا دنبال اون پسره که دیدم کلاس یازدهمه زمانی که داشتم از جلو کلاسشون رد میشدم دیدم زل زده به من انگار میدونست که دارم پشتش میام و سریع برگشتم کلاس خودمون که بچه ها پرسیدن احمق چرا رفتی بالا؟
گفتم:رفتم زاغ سیاه یه بنده خدایی رو چوب بزنم که دوهزاریشون افتاد کیو میگم، گفتن خب چیا فهمیدی؟
گفتم:فقط فهمیدم که کلاس یازده هم همین!
گفتن اصلا امکان نداره اون فسقلی فقط ۱ سال از ما کوچیک تر باشه ،که من سره تاسف تکون دادم و نشستم سر جام و با خودم گفتم این اطلاعات کافی نیست باید اسمو فامیلی یا شماره تلفنی چیزی هم ازش دستگیرم شه.

روز ها میگذشت و من همیشه توی زنگ تفریح ها بهش نگاه میکردم که بعضی اوقات هم می فهمیدم که اونم داره به ما نگاه میکنه،حتی یه روز که بارون بود و زنگ تفریح همه تو کلاس بودن من از پله ها رفتم بالا و رسیدم سره کلاسشون که روی صندلیش نشسته و با دوستاش صحبت میکنه.

صبح شنبه تو صف مدیر در حال صحبت راجع به هدیه به مدرسه بود که خیلیا نیاورده بودن از جمله اکیپ ما!
مدیر توی میکروفون میگفت: الان اسم کسایی که پوله هدیه به مدرسه هاشونو آوردن میخونم که برن بالا که منم گوشام تیز شد به حرفاش.
دیدم یکی یکی داره اسم هارو میگه و هر وقت اسم یکی رو میگفت اون میرفت تو کلاس .
مدیر تا گفت آرمان حیدری دیدم همون پسری که تو کفش بودیم رفت سمت کلاس که فقط من حواسم بود به این موضوع.

روز ها میگذشت و ما به چهارشنبه یعنی روزی که قرار بود بریم لاهیجان نزدیک می شدیم و من داشت اعصابم بهم میریخت چون با خودم عهد بستم که هر طور شده این آقا آرمان گل رو ببرم خونه!
این مسئله رو با اکیپ در میون گذاشتم و گفتن که کاره خودته یه جوری بهش نزدیک شو و اگه دیده که چراغ سبز نشون میده یعنی مفعوله و فلانننننن!!
با این حرفش نقشه خوبی به ذهنم اومد و کم کم بهش نزدیک شدم و جرات نزدیک شدن هم داشتم چون که وقتایی که بعضی اوقات نگاهش میکردم اونم یهو نگام میکرد و منم سریع خودمو میزدم کوچه علی چپ!
و فهمیده بود که منم دارم میپامش.
نزدیکش شدم و سلام کردم و بیسکویتی تعارفش کردم وقتی برگشت منو دید کپ کرد، فکر نمیکرد که بیام سمتش و همصحبتش بشم ولی نگاهش یه جوری بود که میگفت یسسسس بالاخره اومد سمتم.
صحبت کردیم باهم و حتی روزای بعدشم صحبت میکردیم و دوستامم از دور ادا اصول در میاوردن
دیگه حس ششم گفت بهم علی آقا این آرمان جونت دوست داره بهت بده منم گفتم چشم خودم راست و ریستش میکنم.

بهش خیلی مستقیم گفتم که خیلی چیزه خوبی هستی و ازت خوشم اومده ، خیلی یهو این حرفو زدمو جا خورد با تته پته گفت: نه من از اون آدماش نیستم و فلان منم گفتم قیافت که داد میزنه که پوزخند زد و دستشو کرد تو جیب هودیش و به بچه ها که مشغول فوتبال بودن نگاه میکرد.
هنوزم نمیدونم چرا این حرفو زدم…
دیگه همین سکوتش باعث شد مطمئن بشم که آره داداشمون مفعوله ؛)
تو دلم گفتم که باید همینجا حرفامو بهش بگم که تا داغه تنورو بچسبونم.
برگشتم بهش گفتم یه دقیقه بیا دنبالم گفت چرا گفتم بیا حرف خصوصی دارم ولی لحظه ای داشتم از دید راس دوستام خارج میشدم پشماشون ریخته بود چون داشتیم می رفتیم سمته دستشویی البته توش نه پشتش،پشت دستشویی یه راهی بود که از پشت مدرسه رد میشد و به اونور حیاط راه پیدا میکرد ، رسیدیم اون پشت که دیدم بله آقا واقعا دنبالم اومده جایی که نه انسانو حیوانی هست نه دوربین مداربسته های مدرسه!
بهش گفتم ببین من بدجور اسیرت شدم هرجور شده باید باهات حال کنم!(حرفامو رک و بدون خجالت میگفتم چون ازم از نظر اندازه و سن کوچیک تر بود واسه همین اعتماد به نفس داشتم)
پشماش ریخت از حرفای من و هیچی‌ نگفت ولی دلش میخواست !
ولی هیچ حرفی نمیزد ، سرخ سرخ شده بود جوری بود که انگار یکی فهمیده تو دلش چه خبره و صاف تو چشمش نگاه میکنه و میگه.
یه بوس کنار لبش کاشتم و گفتم شمارتو بعد مدرسه تو کاغذ بنویس و بده بهم ، شهوت باعث شده بود انقدر کونده پررو بازی در بیارم‌.
رفتم سمته دوستام که داشتن از خنده مثل میمونها بالا پایین میپریدن و منم که یه تیره برق تو شلوارم داشت الکتریسیته وارد میکرد یکم از ماجرا رو تعریف کردم که زنگ کلاس خورد و رفتیم ادامش رو توی کلاس توضیح دادم اونا هم پشماشون ریخته بود و شادو شنگول ، ولی اون پسری که من دیدم فک نکنم به هممون بده تهش فقط من!!
بهشون گفتم شما برید مکان(یه خونه حدودا نیم ساخته جایی که بعد مدرسه خلوت میکنیم) من بعد از گرفتن شماره میام باید منتظرش وایستم.

توی زنگ آخر انقدر استرس داشتم که نکنه شماره رو نده و دو دره کنه ولی هی حواسم رو با درس پرت میکردم ولی مطمئن بودم اون کار رو میکرد.
زنگ خونه رو که زدن مدرسه لرزید همه هجوم بردن بیرون انگار از زندان آلکاتراز دارن فرار میکنن و منم یواش یواش با استرس میرفتم از کلاس بیرون ، رسیدیم به بیرون مدرسه که دیدم ای داد بیداد خبری ازش نیست که نیست ، تو همین فکرا بودم که دیدم یه عطری خوبی اومد سمتمو و فهمیدیم خودشه و بال در آوردم دیدم یه کاغذم دستشه ، چشمم که به کاغذ خورد حدود ۲۰ تا پوزیشن اومد تو ذهنم که دارم آرمان رو میکنم.
به خودم اومدم دیدم شماره تو دستمه و جلوم وایساده گفتم چیه؟ چیزی میخوای بگی؟
برگشت گفت: راستی اسمت چیه؟
منم که دیگه خیالم از بابت اینکه پسر خوشگل مدرسه میخواد بهم بده صدامو انداختم تو گلوم گفتم علیم علی!
خیلی سریع خودمونی شد و گفت علی برنامت بعد مدرسه چیه؟(قشنگ معلوم بود برای بدست آوردن این اعتماد به نفس و چینش تک تک این حرفا زنگ قبل با خودش کلنجار رفته و آماده آماده بود)
گفتم با بچه ها میریم یه جا سیگار میکشیم و یه چیز میخوریم و حرف میزنیم ، الانم بچه ها اونجان بیا بریم.
سرشو به نشونه رضایت تکون داد و باهام اومد.
تو اون راه خیلی با هم صحبت کردیم و درد و دل.
اون از چیزی که تو دلش هست گفت منم از دله خودم.
میگفت که تا الان به پسر داییم دادم و جز اون با کسی سکس نداشتم.
برای من جای تعجب داشت که چرا انقد بی پرده و رک صحبت میکنه با من!
رسیدیم به مکان، بچه ها تا آرمان رو دیدن از جاشون بلند شدن و خشکشون زده بود.
نشستیم کنارشون.
یه سلام و علیکی کردن باهم و گرم گرفتن.
قشنگ از نگاه بچه ها می فهمیدم که دنبال یه فرصتن که کون اینو بزارن.
سیگارو از پاک برداشتم ، روشن کردم و یه پک ازش کشیدم و راهی ریه هام کردم و دادم بیرون ، تو این مدت همه داشتن سیگار کشیدن منو نگاه میکردن.
انگار که گادفادرم و الان یه مافیا دور من نشستن.
با گفتن اینکه “کی راه میوفتیم واسه لاهیجان” بحثو باز کردم که آرمان هم متوجه جریان و برنامه ما بشه.
بعد از کلی بحث گفت: علی بعدا بهت خبر میدم که میام یا نه ولی به احتمال زیاد میتونم بیام.
اوت لحظه کیره من تایمره رو استارت کرد و منتظر اون روز نشست…

دوشنبه فرا رسید و ما تو حیاط بودیم، دل تو دلم نبود که سریع چهارشنبه بشه ولی انگار که هر روز ۱ سال می گذشت، چشمم افتاد به آرمان دیدم که داره ساندویچ میخوره و بعضی اوقات سنگینی نگاهش رو حس میکردم ولی عجیب بود که سمتم نمیومد!
گفتم شاید از دوستام خجالت میکشه خب البته حقم داشت این رفیقام انقد آدمای زبون بازی بودن که نگو حتی مریضیشون به منم سرایت کرده بود و منم اوستایی بودم در زمینه کَل و زبون بازی…!
زنگ خورد و در حالی که داشتیم صحبت های سیاسی می کردیم در میان جمعیت و هیاهو میرفتیم توی محیط داخلی مدرسه که واقعا جای سوزن انداختن نبود که دیدم آرمان با یه هودی مشکی و زرد جلومه و داره میره داخل که یهو دیدم یکی اومد انگشتش کرد ،آرمان برگشت و دید این همون یاروعه که قلدر مدرسس ، از اون پسرایی که خفت میکنن از بچه ها و پولا و ساندویچاشو میگیرن و از این داستانا.
اون لحظه که این اتفاق افتاد نمیدونم چرا ولی خیلی غیرتی شدم ولی پسره دیگه رفته بود تو و گمش کرده بودم با عصبانیت رفتم سر کلاس.
درسته اون پسره قلدره مدرسه بود ولی خب مطمئن بودم اولین مشتو که از من بخوره آدرس خونشم یادش میره، به بچه ها هم گفتم که زنگ تفریح میرم خاره اون پسره رو میگام که به گفته بچه ها اسمش ماهان بود!
جریانو ازم پرسیدن و منم توضیح دادم که چرا میخوام بزنمش.
توی کلاس داشتم تصور میکردم دعوام رو با ماهان که دارم چکو لگدیش میکنم و آرمان هم داره مارو نگاه میکنه و به من افتخار میکنه.
با بچه های اکیپ هم هماهنگ کردم این پسره رو دیدم میریزم روش تا میخوره میزنیم که مهدی گفت آقا به جوری ببریمش جایی که دوربین نباشه.
ولی من مخالفت کردم آخه دوست داشتم که آرمان ببینه منو موقع زدن اون، روشن هم که طبق معمول پایه بود و گفت اصن جلو مدیر میزنمیش به تخمم نیست.
مهدی گفت:خوب دعوا کنیم که ممکنه خودمونم بگا بریم توسط مدیر و ناظم.
سکوت بین ما چهار نفر حکمفرما شد و سهیل این سکوت رو از تخت سلطنتیش کشوند پایین و گفت:
مدیر هم دله خوشی از این ماهان نداره چون کُله مدرسه ازش شاکین.
منم گفتم هرچی بادا باد…
زنگ تفریح که خورد برای من مثل صدای رینگ مبارزه بود ،
سویشرتی که تنم بود رو در اوردم و آستینام رو دادم بالا رفتم تو حیاط که دیدم داره فوتبال بازی میکنه با یه چشمک به بچه ها فهموندم که آقا حمله!
رفتیم سمتشو یه مشت اول خوابوندم سمتش و خیلی غافلگیر شد و بعدشم بچه ها با مشت و کف گرگی ازش پذیرایی کردن و اصلا هم نمیدونست واسه چی داره اینجوری کتک میخوره فقط داشت میگفت گوه خوردم داداش واسه چی میزنی، نزن آی وای آیییی خلاصه جوری اینو زدیم و لتو پار کردیم که مدیر و ناظم وایسادن تا دعوا ما تموم شه بعد بیان ببرنمون دفتر چون اگه وسط دعوا میومدن زیر دست و پا جون میدادن.
کله مدرسه جمع شده بودو داشتن مارو نگاه میکردن ولی توی اون شرایط نتونستم آرمان رو ببینم.
بردنمون دفتر و مدیر نفری یه چک بهمون زد و روشن با خنده و حالت دلقکانه خیلی آروم به من گفت تو دعوا با ماهان که هیچیمون نشد حداقل از مدیر یه چک بخوریم و بعد خندشو کنترل کرد و لال شد، منم بهش گفتم کونت میخاره اره؟
خواست جواب بده که مدیر اومد فیلم دوربین مداربسته رو نشون داد و گفت همینو به عنوان مدرک نگه میدارم و قسم میخورم اگه یک بار دیگه تکرار بشه اخراجتون میکنم و ناظمم مثله پیام بازگانی اومد گفت روی هم رو یه ماچ کنین صلوات بفرستین و ما هم خیلی هماهنگ صلوات فرستادیم و بدون محل گذاشتن به ماهان و مدیر زدیم از دفتر بیرون و رفتیم سر کلاس که حدود ۲۰ دقیقه ای ازش گذشته بود و …

صبح با صدای نکره آلارم گوشی بیدار شدم و رفتم یه صبحونه بزنم که دیدم مامان بابام نیستن ولی ۱۰۰٪ مثله همیشه رفتن پیاده روی، زیر کتری روشن کردم و سفره رو چیدم و شروع کردم دهن معدم رو بستن از بس که غر میزد.

بعد چند دقیقه به آرمان زنگ زدم و گفتم قرارمون هنوز سر جاشه؟ امروز چهارشنبس یادته که چی گفتم بهت اون روز؟ میای؟
گفت:اره میام فقط آدرس میدم بیا دنبالم
گفتم:باشه خوشگله من.
خندیدو قطع کرد.
زنگیدم به اون ۳ تا گوسفند و گفتم: آقا آماده شین و بیاین میدان فرهنگ که از اونجا همه تونو سوار کنم.
درسته گواهینامه نداشتم ولی رانندگیم خوب بود و بابام چون میدونست بلدم و بهم اعتماد داشت ماشین اکثر اوقات دسته من بود.
تو ماشین که نشستم و دیدم آرمان پیام داد و آدرسش رو فرستاد یکم دور بود ولی ۱۰ دقیقه ای رسیدم اونجا و سوارش کردم ، واو چی میدیدم یه پسر سکسی که یه کوله پشتی روی دوششه و خوشگل و سفید مثل برف شرط میبندم اگه زمستون بود نمیتونستم ببینمش چون تو برف گم میشد.
سوار ماشین شد و جلو نشست، سلام کرد ولی هنوز یکم خجالتی بود. یکم از خونشون که فاصله گرفتم دیدم کوچه خلوته و فرصتو غنیمت شمردم صورتمو بردم نزدیکش اولش یکم رفت عقب ولی وقتی چونشو گرفتم و نزدیک خودم کردم دیدم داره لب میگیره و همراهی میکنه برای اولین حس عجیبی بود ولی اونطور نبود که انتظارش رو داشتم ولی عجب لبایی داشت سرخ مثله لبو وسط یه صورت سفید و آب دهنش که اومده تو دهنم کلا تو فیلم سوپرایی که دیدم از آب دهن بدم میومد مثلا مرده توف میکرد تو دهن زنه ولی این آب دهن این پسر مثل عسل بود البته شاید صبحانه عسل خورده بود؟ چی بگم والا

رسیدم نزدیکای میدون فرهنگ که دیدم بچه ها وایسادن اونجا و دست تکون میدن وایسادم بغلشون و گفتم لاهیجان ۳ نفر بیا بالا بینم.
دور هم خندیدیم و بعد از یکم چاق سلامتی و اینا گازو گرفتیم رفتیم سمته لاهیجان یکم سفر طولانی داشتیم ولی خب همراه با یه مهمان ویژه!
این احمقا هنوزم باورشون نمیشد که آرمان اومده باهامون و قرار بود ۲ شب پیش ما باشه ولی با از چهارشنبه تا جمعه اونجا بودیم ولی باید پنجشنبه آرمان رو میرسوندم خونه و بعدش میرفتم لاهیجان دوباره!
از پشت دیدم صدای باز کردن چیپس و پفک میاد که دیدم آقای روشن خان داره تو ماشین هله هوله خیرات میکنه.
تو راه با سهیل از آینه چشم تو چشم میشدیم و سهیل با چشماش داشت بهم گفته جوون امشب بکن بکنه و دو نفری خندیدیم، حواسم به آرمانم بود هی داشت بدن و تیپ منو برانداز میکرد ولی نمیتونست کاری کنه چون خیلی از بچه ها خجالت میکشید و خب قرار بود تو این ۲ روز حسابی یخش و زیپ شلوارش باز شه.
مهدی که سرش تو گوشیش بود کل راه تو باغ نبود از آینه یه نگاهه به روشن کردمو با نگاهم بهش فهموندم که آره عرقو اینارو آوردی یا نه که با صدای بلند گفت کصمغز دو کیسه فقط مزه آوردم، همه خندیدیم به جز آرمان که فقط پوزخند رو لبش بود.
بالاخره رسیدیم لاهیجان ، ای جان.
سهیل رفت دره خونه رو باز کرد و سوار آسانسور شدیم و رفتیم طبقه ۳ !
وارد خونه شدیم و لباسامون رو عوض کردیم و لم دادیم پای تیوی و نشستیم یه فیلم که زیاد حال نکردم باهاش ، نمیدونم شاید داستان فیلمو نفهمیدم چون کُله حواسم به آرمان بود.
شب شدو دیدم روشن داره بساطو آماده میکنه بهم گفت یه دو سه سیخ مرغ کباب کن که دیگه تکمیله تکمیل شه رفتمو کباب رو زدم و دیدم آرمانم اومد باهام تو بالکن که کباب زدنو منو ببینه منم از فرصت استفاده کردم و کشوندمش تو بالکن و از پشت بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو سرش و بوسش میکردم البته ناگفته نماند که کیرمم از پشت به کونش چسبیده بود و داشتم میمالیدمش که یهو روشن جلوم ظاهر شد.
من که واسم اهمیتی نداشت ، چون دوستای خودمم بودن ولی آرمان میخواست از آغوش من بیاد بیرون چون نمیخواست جلوی اینا حرکتی بزنه ولی من همچنان محکم نگهش داشته بودم.
روشن اومده بود کبابارو ببره و به ما گفت اگه کارتون تموم شد بیاید که میخوایم بریم اون دنیا
و از بالکن رفت به سمت سالن.
منم آرمان رو ۱۸۰ درجه برگردوندم سمت خودم و گردنشو میخوردم و اونم یواش دمه گوشم ناله میکرد.
بهش گفتم: بدجور حالمو خراب کردی امشب ، امشب من از هر عاشقی عاشق تر از تو ام و هر پیکی که میزنم به سلامتی تو و عشق توئه
خندید و گفت: امشب تمام اون روزایی که توی حسرتم بودی رو جبران میکنم و باید بهت بگم منم دوست دارم
و دستشو گذاشت رو کیرم
اون لحظه گفتم دست به مهره بازیه و همین الان میکنمت واقعا حشرم زده بالا
که با صدای بچه های کنسلش کردیم و رفتیم پیششون.
دیدم همه نشستن دوره یه عالمه هله هوله و یه چند تا بطری نوشیدنی ، منم به جمع ملحق شد مو کنار آرمان نشستم و یه دستی رو رونش پاش کشیدم و یه فشاری هم بهش دادم ، لامصب انگار داره نارنج میچلونی از بس که نرم و آبدار بود خندید و به عرق نگاه کرد گفت عرقی که میگن اینه؟
روشن هم برگشت گفت:باید بخوریش تا بفهمی چه خبره اممم چیز عرقو میگم
همه زدیم زیر خنده و روشن پیکامونو پر کردو رفتیم بالا ، آرمان تا خورد دوباره همه رو برگردوند توی پیکش و سرفه کرد و گفت: این چرا اینجوریه فکر نمیکردم این طعمی باشه.
منم یکم نوشیدنی باهاش مخلوط کردم و گفتیم بخور پیک دوممونو زدیم به سلامتی آرمان و رفتیم بالا چند پیک که خوردیم دیدم چشمای آرمان دیگه خماره خماره و الان فقط علی رو میخواد منظورم علی کوچولوعه ، منم یکم دیگه خوردم و دیگه مستو میزان بودم که یهو با لب رفتم تو لبای آرمان و اونم همراهی میکرد ، یه جوری میون جمع از هم لب میگرفتیم صداش تو هفت آسمون اونورتر میرفت و بچه ها مثل بوق داشتن مارو میدیدن ، در حالی که داشتم لبای خوشگلشو میخوردم کونشم چنگ میزدم ، دیگه کیرم میخواست بیاد بیرون همه رو بکنه دیگه داشت شلوارمو سوراخ میکرد.
دیگه دووم نیاوردم آرمان رو بلندش کردم بردم تو اتاق و درو بستم و صدای بچه ها میومد که داشتن میمردن از خنده ، آرمان رو انداختم و گفتم اینجا آخرشه دیگه جنده کوچولو من یالا ساک بزن اونم به حالت مستیو شهوتی گفت جون باشه و منم پشمام ریخت که بدون اتلاف وقت کش شلوارمو باز کرد و شورتم رو آورد پایین و یهو با یه چیزه ۱۷ سانتی مواجه شد و گفت کارمون در اومد این امشب کونمو جر میده
بعدش یه جون گفتو نصفشو تو دهنش جا کرد و یکم دیگه رفت جلو منم داشتم تو دهنش تقه میزدم و سرشم گرفته بودم و بعد ۱۰ دقیقه گفتم حالا وقته اوناس که روز ها منتظر بودم تا سفرش کنم شروع کردم درآوردن شلوار و لباسش که دیدم این آرمان یعنی همون خوشگل مدرسه لخت جلوم وایساده!
منم سراسیمه لباسامو در اوردم و گفتم دراز بکش رو تخت و یه بالش بزار زیرت که قمبل کنی که دیدم قبله اینکه بگم خودش اینکارو کرده !
کیرم با ساکی که زده بود یکم خیس بود ولی یه تف غلیظ انداختم رو کیرمو فشار دادم روی سوراخ کونش ولی نمیرفت که نمی رفت منم اینقدر عجله داشتم سریع بکنم توش که یادم رفت یکم انگشتش کنم تا گشاد شه انگشت اولو که کردم توش انگار دستمو کردم تو بخاری از بس که داغ بود یکم انگشتش کردم و انقد حشری بودم که واقعا میخواستم بچپونم توش،انقدر کونش تنگ بود که با همون انگشت اول هی می پرید جلو،بعد از چند دقیقه رسیدیم به دو تا انگشت ولی دیگه مثل قبل دردش نمیومد و دیگه گفتم آمادست!
حالت مستی و موهای بهم ریختش انقد جذابش کرده بود که فقط دوست داشتی نگاهش کنی.
وقتی که یکم با تلاش و زور کیرمو کردم توی کونش دادش رفت هوا ولی نمیدونم این شهوت با انسان چیکار میکنه که اصلا برامون مهم نبود همسایه ها چه فکری میکنن و خودمم اگه یهو در باز میشود بابامم میومد تو بازم به کردنه آرمان ادامه میدادم،علاوه بر تاثیر شهوت عرق هم کاره خودشو کرده بود و مثل تاخیری عمل می کرد.
هر تقه ای که بهش میزدم یک موج سفید روی کونش به حرکت در میومد ، به حدی این پسر نرم و سفید بود که انگار داری عروسک میکنی!
به صورتش نگاه کردم دیدم چشماش مستو خماره و لباشو بهم فشار میده و ریز ریز آه میکشه ، یهو در باز شدو سهیل و مهدی اومدن تو و با خنده گفتن: آقا کی نوبت ما میشه؟
من که به تخمم نبود ولی آرمان چون جلوی اون لخت بود خجالت میکشید ، البته باز هم میرسیم به تاثیر شهوت، با اینکه خجالت میکشید ولی داشت میداد.
گفتم: سیک کنین بیرون کار داریم بابا
خندیدن و رفتن.
دیگه وقتش بود پوزیشنمون رو عوض کنم
بهش گفتم: آرمان داگی وایسا
سرشو به نشانه رضایت تکون داد و داگی وایساد.
منم دوباره کردم توش ولی دیگه کونش قشنگ حالته کیره منو گرفته بود و یه حفره سیاه وسط کونش ایجاد شده بود
شروع کردم به کردنو و اونم داشت با دست چپش کیرشو میمالید در حالیکه که دست راستش پشت کمرش بود و من گرفته بودمش.
هیچ حرفی نمیزد فقط آه و ناله میکرد و بعضی اوقاتم برمیگشت پشت و منو نظاره میکرد
دیگه کم کم داشت آبم میومد،خیلی دوست داشتم همه رو خالی کنم توش ولی نمیخواستم این لذت تموم بشه، پس کیرمو در اوردم و گفتم یه استراحتی بکنیم،سریع دراز کشیدم رو تخت و گفتم بیا روم!
زانوی راستشو گذاشت رو تختو اومد روی من دراز کشید.
هرچقدر از سکسی بودنش بگم کم گفتم، وقتی که روم دراز کشید حسم اینگونه بود که یه چیزه گرم ، نرم و سفید روم دراز کشیده.
سرشو کنار سره من روی بالش گذاشته بود و منم داشتم گردنشو میک میزدم و می بوسیدم و دستامم روی لپای گرده کونش بود و فشارشون میدادم.
۵ دقیقه ای به این حالت بودیم که گفتم دیگه وقتشه ولی این دفعه هفتی وایسا و گفت: چجوری؟
گفتم: دراز بکشو و پاهاتو بده بالا
گفت: آها فهمیدم
پوزیشن رو که گرفت من اومدم روش و کیرم کردم توی کونش و ایندفعه مثل قبل نبود و یکم تنگ تر شده بود
وقتی که سرشو رو کردم توش داشت منو هل میداد و گفت خیلی درد دارم نمیشه
منم گفتم تحمل کن و یواش کیرم رو عقب جلو میکردم تا جا باز کنه بعد اینکه جا باز کرد دیگه وقتی کیرمو میکردم توش بدنم میخورد یه بدنش و یه حسه فوق العاده ای میداد
حین ‌کار دیدم که دستشو برد سمت کیرش و شروع کرد بالا پایین کردنه کیرشو و آبش ریخت روی شکمش.
دیگه قشنگ خوابیده بودم روشو ازش لب میگرفتم و اونم با دستاش بالای تخت گرفته بود و منم با دستام لنگر انداخته بودم روش.
مشغول لب بازی بودیم که گفتم داره میاد بریزم توش؟
با تاخیر گفت:باشه اگه مشکلی پیش نمیاد برام.
منم یکم دیگه تقه هام رو محکم تر کردم و آبم رو ریختم توش کونش و ولو شدم روش بعد از ۱ دقیقه گفتم دوباره بیا بخواب روم که اومد روم ولی ایندفعه گوشش رو میخوردم و توی گوشش قربون صدقه زمزمه میکردمو اونم عشق میکرد.
بهش گفتم چطور بود؟
گفتش: خیلی دوست دارم واقعا خیلی حال داد و لباشو گذاشت رو لبام.
دیگه کم کم لباسامون رو پوشیدم و آماده این شدم که دوستام با تیکه هاشون سوراخ سوراخ مون کنن که تا درو باز کردم دیدم همه خوابن!
یه نگاه انداختم و دو نفری رفتیم حموم و زیر دوش حموم چسبوندمش به خودم و میمالیدمش و داشتم بدن نازشو میشستم و اونم دستاشو جلو بهم قفل کرده بود و منو نگاه میکرد ، توی حموم دادم کیرم رو برام بماله و حسابی حال بیاد، تو همین حین دیدم میخواد واسم بخوره ، گفتم بخور ولی آبم رو نمیخوام بیارم.
گفت: باشه عجقم
گرچند که خودم از گی و lgbt و اینجور حرف زدنا بدم میاد ولی این پسر استثنا بود.
، دوباره برگشتیم تو اتاق و دراز کشیدیم منتها این دفعه کنارم دراز کشید و در حالی که داشتم موهاشو نوازش میکردم و دست روی بدنش میکشیدم دیدم چشام سنگین شده ولی نمیتونستم بخوابم ولی آرمان چشماش بسته بود ، نمیدونم خواب بود یا بیدار ولی منم نتونستم بخوابم.

شب شدو و بساط پاسور و به راه کردیم ولی چون آرمان بلد نبود داشت نگاه میکرد.
توی بازی هی بچه ها به منو آرمان نگاه میکردن و میگفتن حال کردینااا!
بعدشم میزدن زیر خنده ولی آرمان با یه خنده مصنوعی معلوم بود که یکم معذب شده.
بعد پاسور سهیل رفت یه پاکت سیگار اورد و گفت عزیزان سیگاری به بالکن!
ما هم پا شدیم و رفتیم و با سر به آرمان اشاره کردم که پاشو بیا ولی گفت من نمیکشم و گفتم باشه بیا پیشم فقط.
داشتم سیگارو توی بالکن می کشیدیم که دیدم آرمان هم از توی اتاق اومد و دره بالکن رو باز کرد و اومد تو بغل من.
یکم از سیگار خودم که آغشته به آب دهن من بود و بهش تعارف کردم و با اصرار کشید و منم نگاش میکردم و عشقو حال میکردم، با جرات میتونم بگم که بهترین لحظات عمرم رو داشتم با آرمان سپری میکردم.
یه حس پدر فرزندی عجیبی بهم دست داد با اینکه فقط ۱ سال تفاوت سنی داشتیم ولی انصافا آرمان به شدت بیبی فیس بود و خوشگل بود.
سیگارمون که تموم شد رفتیم واسه درست کردن شام و خوردن اون.
بعد از شام مشغول فیلم دیدن شدیم و در حالیکه آرمان مشغول فیلم دیدن بود سرشو نوازش میکردم.
دیدم به گوشیم یه پیام اومد،دیدم مهدی پیام داده و گفته: این آرمان به ما نمیده نه؟ بدجور از صدای های امروزتون توی اتاق آمپرم زده بالا!
یه نگاه به مهدی کردم و مثلا حواسش به فیلم دیدنه
با خودم گفتم من حتی حاضر نیستم راجع به این موضوع با آرمان صحبت کنم چون به طرز عجیبی روش غیرت پیدا کرده بودم و نمیخواستم حتی کسی بهش دست بزنه و یاده اون روز دعوای ما با ماهان تو حیاط مدرسه افتادم که چه شلم شوربایی به پا کردم.
بهش جواب دادم: نه!
و مهدی هم چیزی نگفت و از قیافش میشد فهمید ضد حال خورده.
تا نزدیکای ساعت ۵ ۶ صبح داشتیم فیلم میدیدیم یا گپ میزدیم در حالیکه آرمان تو بغل من خوابش برده بود!
بغلش کردم گذاشتمش روی تخت که دیدم روشن دوباره بساط عرق و برپا کرده!
بهش گفتم آخه الان؟ و با خنده گفتم زنتو گاییدم!
این “زنتو گاییدم” یعنی باشه بشینیم بخوریم!
نشستیم و شروع کردیم به خوردن و من تمام فکرم پیشه آرمان بود
آخرین پیکو خوردم که چشمم افتاد به روشن و مهدی که دارن از شدت خواب میمیرن
گفتم: آقا جمع کنین بریم بخوابیم دیگه شبتون خوش!
اینو گفتمو در حالی که سرم دور دور میکرد رفتم تو اتاقو درو بستم و رفتم کنار آرمان خوابیدم.
چشمام بسته بود که گفتم ای جون این آرمان در اختیار توعه ، ولی نمیخواستم الان دوباره بکنمش!
از روی شلوار کیرمو میمالیدم به کون و تقه میزدم ، خیلی لذت بخش بود که دیدم چشماشو باز کرد و یکم خودشو کش داد و یه خمیازه هم کشید و یه لبخند رضایت زد و قشنگ خودشو چسبوند بهم!
چشما باز بود و داشت عشق میکرد.
منم دوباره شروع کردم به تقه زدن بهش از روی شلوار ولی از پشت گردنشو گرفته بودمو انگشتم توی دهنش بود و داشت میک میزد.
دیگه انقدر حشری شده بودیم که دمه گوشش گفتم واسم ساک میزنی؟
انگار منتظر این حرف بود و سریع نشست و رفتم سمت کیرم.
کونشو داد به سمت من و شلوارمو کشید پایین و شروع کرد سره کیرم رو خوردن و جوری داشت ساک میزد که هم کامل خودشو و کیرمو میتونستم ببینم حدود ۱۰ دقیقه یک ربعی واسم خورد و منم با دستام کونشو میمالیدم و بعد گذشت چند دقیقه بهش گفتم داره میاد و بخورش چون امروز سکس کردیم الان دیگه زیاد آب ندارم کمه بخورش.
وقتی که آبم اومد یهو ترسید و خودشو خواست بده عقب که با دستام نزاشتم و همش توی دهنش بود و سریع رفت از بالکن اتاق همه رو تف کرد بیرونو رفت دستشویی.
فردا شد و منم در حالیکه دیدم آرمان کنارم نیست بیدار شدم که دیدم آرمان بین دوستامه و خیلی صمیمانه کنارشون نشسته و دوستامم میمالیدنش.
خودشم قیافش جوری بود که انگار راضیه منم دیگه چیزی نگفتم ولی دوستام فهمیدن که زیاد با این حرکتشون حال نکردم و رفتم دستشویی صورتمو یه آب بزنم. از دستشویی که اومدم دیدم چایی و یکم کیک و کلوچه رو میز واسم گذاشتن و آرمان بلافاصله رفت دستشویی.
رو به دوستام کردمو گفتم کونش نزاشین که انشالله؟
خندیدن و گفتن نه فقط داشتیم میمالیدیمش.
چیزی نگفتم ،چون دوستام بودنو و چون آرمانم حال کرده بود و پیشه خودم گفتم اوکی مشکلی نیست.
تایم ناهار شدو و از بیرون چیزی گرفتیم و آرمان گفت علی منو برسون خونه و گفتم باشه لباساتو بپوش بریم‌.
تو راه بهم گفت:خیلی حال داد این چند روز و دستم که رو دنده بود رو گرفت و منم فقط یه لبخند زدم.
ادامه داد: این روزا خیلی احساس کمبود محبت میکردم و از اون طرف می خواستم سکس داشته باشم و خودمو ارضا کنم که تو این لطفو در حقم کردی
گفتم: هیچوقت ولت نمیکنم تو دیگه ماله منی واقعا کیوتو دوست داشتنی هستی و واقعا خوشحالم که با تو آشنا شدم.
رسوندمش و قبل از اینکه پیاده شه یه بوس کاشتم کناره لبش ،خندید و گفت یاده اون روز پشت دستشویی افتادم و رفت.
تو راه برگشت به لاهیجان خیلی خوشحال بودم و حس میکردم واقعا یکی از آرزوهام برآورده شده و خط خورده‌.
تو همین فکرا بودم که دیدم پلیس داره اون جلو تابلوشو تکون میده و میگه ایست!
وایسادم و گفت: سلام روز بخیر.کارت ماشین و گواهینامه تون رو لطف کنید بدید!
گفتم شرمنده خونه جا گذاشتم(در حالی که اصلا ندارم) گفت: پس کده ملیتون رو بخونین که استعلام بگیریم.
گفتم: جناب حفظ نیستم.
یه نگاهی از بالای عینک دودیش بهم کرد و بعد از مکث بهم گفت: گواهینامه نداری نه؟
چیزی نگفتم و گفت میتونستم الان ماشینتو بخوابونم و هزار تا گرفتاری.
ولی فقط جریمه می نویسم برات.
گفتم: باشه واقعا دمتون گرم خیلی مردی و یه کاغذ داد دستم که دیدم ۲۰۰ تومان جریمه کرده و گفت برو به سلامت.
اعصابم کیری شد ولی باز از خوابوندن ماشین بهتر بود.
در همون حین بابام بهم زنگ زد، جواب دادم ولی از صداش معلوم بود که عصبانی نیست.
بهم گفت: نکبت واسه سرعت غیر مجاز ۲۰۰ تومان جریمه شدی؟
گفتم:سلام بابا.اره تو از کجا فهمیدی؟ شرمنده خودم پولشو میدم.
گفت: پیامش واسم میاد. حالا ماشینو میخوان بخوابونن؟
گفتم: نه!
گفت: باشه زود برگردین که دیگه ماشین دستت نمیدم تا بری گواهینامه ت رو بگیری.
قطع کرد…
رسیدم حیاط خونه و دیدم دوستام با ترس و غافلگیری اومدن سمتم و …

نوشته: Alen

ادامه...


👍 37
👎 18
33301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

969315
2024-02-02 23:07:12 +0330 +0330

استاد ویلیام !!(شکسپیر)

کولاک کردی داداش …به همین مناسبت جایزه نوبل ادبیات بخش
«کف دست سرایی»تعلق میگیرد به رمان یه توپ دارم قلقلیه اثر Alen😉

6 ❤️

969321
2024-02-02 23:42:19 +0330 +0330

اول بگم که خیلی طولانی بود
وقتی میگم خیلی یعنی خیلی خیلی خیلی…
خلاصه بسختی تا وسطش خوندم

بعدم اعتماد بنفس زیادی داشت
یه جیگر تمام عیار از خداش باشه بیفته جلو دست و پای نویسنده
یهویی بی قید و شرط و حرف و حدیث همینجوری الکی

داستانی که نویسنده زیادی خودشو تحویل بگیره نمیپسندم
درست در نمیاد تو ذهن خواننده

4 ❤️

969326
2024-02-02 23:59:08 +0330 +0330

هی میگه از گی و ال جی بی تی بدم میاد و کل حس های یه گی رو داره کصمغز جقی الملک
کیرم تو دهن هرکی زیرخواب تو شد


969338
2024-02-03 01:01:45 +0330 +0330

قشنگ بود و بجز یکی دو مورد اغراق که خوب تو سن راوی طبیعیه باور پذیر
قلمت خوبه لذت بردم💐💐

1 ❤️

969352
2024-02-03 02:49:43 +0330 +0330

ای دهنتو سرویس ،قشنگ بود ولی یهو ول کردی گذاشتی تو خماری

1 ❤️

969356
2024-02-03 03:39:42 +0330 +0330

اون پارسا کی بود؟😂

1 ❤️

969360
2024-02-03 04:58:34 +0330 +0330

😂استریت ملجوق

2 ❤️

969361
2024-02-03 05:04:59 +0330 +0330

یه سوال فقط
چطوری داگی وایساده بود ک یع دستش رو کیرش بود یع دستشم ط از پشت کمرشگرفته بوری اینووووووو توصیححححححح بده
ملجوق

2 ❤️

969363
2024-02-03 05:44:17 +0330 +0330

پیشنهاد میکنم چنانچه استریت هستی و همجنسبازی و با نه همجنسگرا، دیگه داستان همجنسبازیاتو ننویس…چون واضحه داری توش از تخیلاتت و همچنین گفتن کمبودها و عقده های کودکی یا احتمالا نوجوانیت میگی… بعدشم واقعا خودت بگو ازیه طرف روش غیرتی بودی ازیه طرفم دوستات طرفتو جلو چشمات مالوندن…اخه چه لزومی داره این داستانای سخیفو طرح کنی بجز عقده گشایی؟؟


969364
2024-02-03 05:46:07 +0330 +0330

البته ناراحت نشی من اهل فحاشی نیستم…عقده گشایی فحش و توهین حساب نمیشه در فلسفه گفتاری من… عقده گشایی کار 99درصد ما انسانهایی هست که عقده داریم…یعنی مسایل حل نشده گذشته مون خاصه دوران کودکی و نوجوانی

1 ❤️

969386
2024-02-03 09:09:11 +0330 +0330

خیلی خوب بود. البته در مورد سن فعلی خودت چیزی نگفتی. اما اگر ماجرا واقعیت داره و تو هم در همون سنین بعد از دبیرستان هستی، با توجه به کم سوادی در این سن که متاسفانه امروزه در جامعه ما خیلی رایج شده، واقعا عالی هستی. بدون غلط املایی و تقریب انشایی، البته به جز بعضی اشتباهات تایپی.
طولانی بود که خب طبیعیه و من شخصا طولانی دوست دارم. حتی ترجیح میدم طولانی و یک قسمتی باشه تا چند قسمت کوتاه.
چون گفتی احساسات همجنس‌گرایی نداری و صرفا کاری که کردی همجنس بازی به حساب میاد، در اون مورد چیزی برای گفتن ندارم. فقط امیدوارم اگر آرمان همجنس گرا بوده، آسیب ندیده باشه و نبینه.

3 ❤️

969403
2024-02-03 11:34:49 +0330 +0330

کس اول آخرت با این چرندیات جلقی عقده ای دروغگو همه کیراشون هفده سانت و پرو و هیکل ورزشکاری و ایجور مزخرفات صدرصد خودت یکی از اونجوری ها بودی ک عقده ایچیزها رو داشتی و کونت میزاشتن

4 ❤️

969406
2024-02-03 12:38:47 +0330 +0330

کون کن حرفه ای شیراز
کاکو چقدر تکرار میکنی هر داستان که دیدم این و نوشتی خسته نشدی کاکو

3 ❤️

969417
2024-02-03 13:53:42 +0330 +0330

ادامه بده زیبا بود

2 ❤️

969424
2024-02-03 16:01:28 +0330 +0330

با اینکه غیر قابل باور بود و بیشتر شبیه یه فانتزی بود ولی قلم خوبی داشتی و با جزییات نوشتی که زیبا شده بود
اما یه نکته اینکه خیلی اب و تاب دادی بهش و طولانی بود. و اینکه نیازی نبود واقعا دوستاتو وارد ماجرا میکردی. مثلا اخرش که گفتی داشتن ارمانو دستمالی میکردن یه جوریه. حس میکنم ادامه داره داستانت بقیشم بنویس

1 ❤️

969431
2024-02-03 17:03:38 +0330 +0330

برات متاسفم که تو سنین پایین مورد تجاوز قرار گرفتی به نظرم با یه روانپزشک صحبت کن و کمتر بزن مجلوق

4 ❤️

969448
2024-02-03 22:04:14 +0330 +0330

منم همفنیور رو به پسره کراس بودن دوست داشتن همیشه میکردم توص انقدر خوب بوا

1 ❤️

969451
2024-02-03 22:53:22 +0330 +0330

راست کردم

1 ❤️

969465
2024-02-03 23:18:12 +0330 +0330

شهر محل زندگیت رشت نیست؟ اون مدرسه هم بهشتی نیست؟ 🤔😁

2 ❤️

969492
2024-02-04 01:08:39 +0330 +0330

Eagle5000 عزیز
آقای “کون کن حرفه ای شیراز” و آقای “Fardatanham” هیچوقت خسته نمیشن😂😂😂

3 ❤️

969515
2024-02-04 02:58:15 +0330 +0330

ی کیر خوش فرم خوشکل پیدا میشه اول بخورمش بعد کونمو باز کنه

4 ❤️

969534
2024-02-04 08:45:55 +0330 +0330
MQ4

لامصب جنده پولی هم حاضر نمیشه وقتی داره میده کسی بیاد نگاه کنه بعد داشتی میکردی دوستات اومدن داخل و خندیدن ؟ چیزی که تو گفتی تو فیلم سوپرا هم قفله

4 ❤️

969552
2024-02-04 12:08:56 +0330 +0330

کون کن حرفه ای شیراز
سلام عزیزم تو کافه شهوانی گی عکس از کیرت بزار شاید مشتری واَست پیدا شو کاکوووو منم کنجکاو شدم ببینم مرسی کاکو

1 ❤️

969558
2024-02-04 13:14:07 +0330 +0330

بجاي داستان نويسي بگين " با سلام رفتم كون دادم برگشتم… " خيلي ديگه ي كون دادنو بزرگش كردين 😂🤦🏾‍♂️

1 ❤️

969571
2024-02-04 15:25:06 +0330 +0330

داستان نبود فیلم سوپر نوشتی
قلم یه سن بالاست که تخیلاتشو و علائقشو خیلی روان به رشته تحریر دراورده
شخصا اگه با یکی سکس هم داشته باشم عرق هم خورده باشم اصلا جزییات یادم نمیاد اونم به این دقیقی
دوستان اگر همجنسگرا نیستین وارد این مقوله نشین
کون کردن اینقدر اب و تاب نداره برا ادم معمولی .
همش کثافت کاریه از نظر ادمای دگر جنس گرا این یه کار فقط از رو هوسه . ولی اینجوری که تعریف میکنی و میگی گی نیستی همجنسگرا هم نیستی پس مریضی بچه مردم رو میکنی
با عقل جور در نمیاد حرفات و پوزیشنت
سن ات و قلم روان ات و بیان دقیق ات بعد مستی
اخه چرا فقط برای یه لایک

3 ❤️

969602
2024-02-04 20:23:17 +0330 +0330

کاش من اونجا بودم هم خودت و هم رفیقات را می کردم حیف اون همه کون خوشگل نیست میدین آدمهای ناشی بدین من قدر کون خوشگلتون را می دانم فقط حیف

1 ❤️

969651
2024-02-05 03:44:48 +0330 +0330

فقط خیلی نیپ فیلم فارسی بود اکیپ نکردن. و فقط توگردی با این جاش مشکل دارم.خیلی زیاد .
(نوه نلسون ماندلا),👍🏻🙏🏻🫶🌟

1 ❤️

969682
2024-02-05 11:07:58 +0330 +0330

اول توی تلگرام خوندم داستانت و گفتم بیام اینجام بگم که چقدر ماجراتون محشر بود خیلی دوسش داشتم، ولی لطفا توروخدا خیلی مراقبش. درسته گی نیستی و بخاطر چیزای دیگه رفتی جلو، ولی حواست باشه که اون قلبش قلقلک شده ❤️

2 ❤️

969696
2024-02-05 14:50:48 +0330 +0330

دوستان عزیزم سلام نویسنده داستان هستم.
خیلی متشکرم از نظرات زیباتون
چند نکته ای رو باید عارض باشم:
اولا که بنده ۱۸ سالمه و از این داستان ۱ سالی میگذره
دوما اینکه همچین پسری به نام آرمان حیدری وجود واقعی در مدرسه ما داشت ولی هیچوقت نشد باهاش رابطه داشته باشم و واقعا هم هنوز ازش خوشم میاد و تمامیه اتفاقات خارج از مدرسه بخشی از تخیلات و فانتزی نویسنده است
سوما اینکه خیلی خوشحال شدم از این بازخورد های خوب برای این داستان
چهارما که این داستان پارت ۲ هم داره که به زودی نگاشته و تقدیم نگاه تون میشه
راجع به داستان باید بگم که بنده بر خلاف سن و سایر نویسندگان علاقه دارم که از جملات زیبا و به قول خودتون کتابی استفاده کنم ، و از نوشته خودم راضیم
یکسری سوتی های کوچیک در داستان وجود داشت که ترجیح میدم بگم بخشی از اون رو
یکی از مهمترین اونا اسم دوست بنده بود که در داستان سهیل واقع شد ولی در واقعیت پارسا ست.
دیدم یکی از دوستان راجع به یکی از پوزیشنا سوال پرسیدن؛خدمتتون عارضم که یکی از پوزیشنا اینجوری بود که آرمان روی تخت دراز کشیده و در حالی که داره کیرشو میماله و جغ میزنه تا ارضا شه و ادامه…
یکی دیگه از پوزیشنا داگی بود که من یکی از دستای آرمان رو از پشت گرفته بودم ، چیزه ساده ایه
سواله دیگه ای هم بود در خدمتم

Alen

5 ❤️

969836
2024-02-06 14:45:12 +0330 +0330

فوق العاده بود سکسی

1 ❤️

970002
2024-02-08 03:13:49 +0330 +0330

واسه من هم این ماجرا جویی سکسی با یه لعبت خواستنی پیش اومده با این تفاوت که یازده سالم کوچیکتر بود ازم و حتی با عملی کردن خیلی از فانتزی های سکسی منو بارها و بارها غافلگیرم کرد مثلا بعد از سکس اول مون که(تو مستی بود و میگفتم شاید خوشش نیومده) فرداش اومد پیشم و خیلی رک بهم گفت کونم چطور بود باهاش حال کردی و اومدم دوباره بهش حال بدی یا با ساک زدن های فوق سکسی بهم حال میداد و من قبل از این حرفا ، وقتی میدیدمش به خودم میگفتم اگه انگشتش بتونم بکنم خیلیه

اینو گفتم چون دیدم خیلی ها گفتن شر و ور گفته نویسنده
خواستم بگم که تجربشو من داشتم

2 ❤️

970937
2024-02-14 02:01:36 +0330 +0330

انصافاً اگر درست بهش فکر کنیم،خیلی خوب نوشته بودی. مدت‌ها بود یه داستان تو هشتگ گی نظرم رو جلب نکرده بود. به شدت جذاب و گیرا.
هرچند هکسره رو بلد نیستی رعایت کنی، اما خلاقیت خیلی خوبی داری. مدت‌ها بود از دیدگاه تاپ داستان نخونده بودم.
تا الان ۱۷ نفر دیس دادن، کیرت تو کس عمه‌ی همه‌شون.
عالی.

0 ❤️

974001
2024-03-06 22:33:24 +0330 +0330

یکی از بهترین داستان های گی شهوانی!
آلن جان داستان قشنگت رو دو بار خوندمش واقعا قشنگ بود و من رو یاده دورانی طلایی از زندگیم انداخت.
من هم تجربه نزدیک به این داستان داشتم.
ظاهرا داستانت پارت دوم هم داره تو رو خدا سریع تر بزارش.منتظرم
قلم خوبی هم داری با توجه به سنت❤️❤️

0 ❤️

974002
2024-03-06 22:35:51 +0330 +0330

@Mohsen_1995 مرسی از نظر زیبات عزیزم.
بله پارت دوم داستان اومده و در دست بررسیه ❤️

0 ❤️

974006
2024-03-06 23:22:05 +0330 +0330

پشمام منم دقیقا نظر محسن رو دارم منم دو بار خوندمش ❤️

0 ❤️

974070
2024-03-07 02:42:41 +0330 +0330

Alen جان
چرا احساس میکنم این نظر بالا رو میخواستی با یه اکانت دیگه بزاری
و اشتباها با اکانت خودت گذاشتی

2 ❤️

974147
2024-03-07 19:01:21 +0330 +0330

ای بابا دستام رو شد؟
پشیمانم 😂

1 ❤️

976003
2024-03-21 02:30:51 +0330 +0330

یه کون کردن اینقدر توضیح نمیخاد،،،، خیلی بیخودی کشش دادی ،،، زود برو اصل داستان بگو زدم توش رفت ،،،، حوصلمون سررفت …

1 ❤️

976006
2024-03-21 02:32:58 +0330 +0330

Kaveh49
درود
دوست عزیز یعنی اگه داستان کوتاه بود و فقط میگفتم من با فلانی فلان کار کردم بهتر بود یا اینکه بخوام زیبا توصیفش کنم؟

0 ❤️