پسر روستایی (۱)

1400/09/29

با سلام خدمت همه دوستان کلیه اسامی مستعار میباشد اما کل روایت خاطره ی من به عنوان یه پسر روستاییه که تازه برای دانشگاه به شیراز اومده بودم.من آرش ۲۵ ساله هستم یه پسر روستایی عادی که البته به خاطر جو روستا خیلی هم منزوی بودم پوستم سفیده و کم مو هستم قدم ۱۷۱ و وزنم ۶۷ کیلو.از روزی که یادم میاد همیشه از هم سن و سالی های خودم یه جورایی میترسیدم خوب نمیدونم براتون پیش اومده یا نه من چون بعد از ۴ تا دختر به دنیا اومده بودم هم تیپم هم قیافم هم اخلاقم زیاد با پسرای هم سن خودم هم شکل نبود واسه همین همیشه منو اذیت میکردن چند بار هم وقتی میخواستن بهم تجاوز کنن از دستشون فرار کردم. واسه همین هیچ دوستی نداشتم.درسام خیلی خوب بود واسه همین کنکور با یه رتبه خوب قبول شدم رشته ریاضی دانشگاه شیراز روز اول بابام منو آورد شیراز راستش من تا اون موقع هنوز تو شهر به این بزرگی نرفته بودم و خیلی ترسیده بودم.

ثبت نام تموم شد و من بعد از چند روز دوباره با بابام اومدم شیراز و رسما ترم جدید رو شروع کردم خوب دوری از خانواده برام خیلی سخت بود و همین باعث شده بود به شدت احساس تنهایی کنم از طرفی تو برقراری ارتباط هم که مشکل داشتم و نمیتونستم برا خودم دوستی دست وپا کنم.تا اینکه وسطای ترم کیان رو دیدم.کیان؟کیان دوست یکی از هم اتاقیام بود بچه شیراز و ظاهر جذاب همیشه تر و تمیز و خوشکل بود دقیقا همون چیزی بود که من همیشه آرزو داشتم باشم اما به خاطر محیط روستا و خانواده نمیتونستم.کیان زیر ابرو برمیداشت بند مینداخت موهاشو اتو میکرد و خودشم واقعا جذاب بود از طرفیم از نظر هیکل از خودم نحیف تر بود واسه همین از نظر فیزیکی جلوش کم نمیاوردم.یه روز که کیان اومده بود دنبال هم اتاقیم من تنها تو اتاق بودم و داشتم درس میخوندم در زد باز کردم وقتی فهمید دوستش نیست گفت آرش میتونم بیام داخل منتظر بمونم خب اره چرا نمیتونی بیا داخل.یکم که گذشت ازم پرسید بچه کجایی گفتم چی میخونی و … یکم که گرم صحبت شدیم گفت آرش دوستم میگه تو خیلی منزوی هستی و البته بد اخلاق گفتم نه بابا منزوی شاید ولی بد اخلاق نیستم فقط نمیدونم چه جوری باید ارتباط برقرار کنم.خندید و بهم گفت دوست داری با هم دوست بشیم گفتم آره و یه خنده.یه جور حس خجالت ترس کمبود و موفقیت توامان بهم دست داد.کیان گفت تا حالا باغ ارم رفتی (باغ ارم روبروی دانشگاه بود)گفتم نه گفت پایه ای بریم گفتم الان؟خب آره مگه چیه.گفتم باشه بریم آماده شدم من با یه شلوار لی عادی یه کفش مجلسی و یه پیرهن چارخونه رسمی اونم با شلوار لی پاره که اون موقع خیلی تو بورس بود یه تک پوش زرد جیغ ویه جفت کتونی زرد با جوراب آبی آسمونی هنوز یادمه چون همون موقع پیش خودم گفتم کاش میشد منم اینجوری باشم رفتیم سمت باغ تو راه کیان زیاد با هم حرف زد منم کمکم راه افتادم و شروع کردم به حرف زدن کیان به حدی جذاب بود که چند باری تو مسیر دخترا بهش تیکه مینداختن ولی جالب این بود که اون فقط میخندید و هیچ حرفی نمیزد.خیلی برام جالب بود.اون روز بهترین روز زندگیم بود کمکم با کیان نزدیک تر شدم و حسابی با هم خو گرفتیم تقریبا کیان دیگه هم اتاقیم رو کنار گذاشته بود و فقط با من میگشت یه روز که بیرون بودیم کیان گفت آرش نمیخوای یه تغییری تو ظاهرت بدی گفتم مثلا چی گفت ببخشیدا یه خورده امروزی تر شی تو هم فیس خوبی داری هم هیکل خوبی چرا به خودت نمیرسی؟منم که میخواستم کم نیارم گفتم آره خودمم تو همین فکر بودم.ولی نمیدونم چه جور لباسی بهم میاد کیان گفت اون با من.رفتیم پاساژ زیتون یه جای تقریبا گرون خیلی گشتیم تا اون چیزی که کیان دنبالش بود گیرمون بیاد کلی هم خرج کردیم.یه تیپ در حد خود کیان زدم همون لباسا منتهی با رنگای متفاوت یه کفش قرمز کتونی یه شلوار پارا پوره یه تک پوش قرمز از اونجا رفتیم آرایشگاه دوست کیان اون موقع یه مدل فشن بود که خیلی رو بورس بود دور سرو سفید میکردن وسطشم موها رو بایه کرم فر میکردن برا اولین بار هم تو عمرم بند انداختم ول کیان هر کار کرد زیر ابروهامو بر نداشتم.خوب خدایی کلی قیافم عوض شده بود یه بچه خوشکل شهری شده بودم.رابطم با کیان روز به روز بهتر میشد تا حدی که دیگه با باباش میومدن و باهم خونشون میرفتیم با هم سر یه میز مینشستیم و غذا میخوردیم.کیان تک فرزند بود باباش دکتر و مامانشم مدیر مدرسه بود.یه روز کیان بهم زنگ زد و گفت ارش میتونی بیای خونه ی ما گفتم اره با بابات میای دنبالم گفت نه بابا ومامانم رفتن شهرستان خونه اقوام و من تنهام گفتم باشه میام.صبح بود وقتی رسیدم دیگه طرفای ظهر بود.کیان غذا سفارش داده بود غذامون رو که خوردیم کیان گفت آرش امروز برات سوپرایز دارم گفتم چی گفت شب که شد خودت میفهمی.خیلی رفته بود رو مخم که سوپرایز چیه پیش خودم گفتم نکنه میخواد دختر بیاره ولی از طرفی هم میدونستم که کیان اصلا با دخترا حال نمیکنه.ساعت طرفای ۸ که شد دیدم زنگ در خورد گفتم کیان غذا اومد گفت غذا سفارش ندادم که من گفتم پس مامان باباتن گفت نه بابا اونا که تازه رسیدن اونجا.پبش خودم گفتم دیدی گفتم دختره.کیان درو زد گفتم کیه گفت همون سوپرایزیه که بهت گفتم پا شدم خودمو مرتب کردم در باز شد دیدم دو تا پسر حدودا ۳۰ ساله بدنساز و خوشتیپ از در اومدن داخل سهراب و شاهین.همین که اومدن کیان خوش آمد گفت و دعوتشون کرد داخل منم هاج و واج مونده بودم.اینم بگم که خوش آمد گویی کیان یه جورایی عجیب به نظرم اومد چون لبای سهراب رو بوسید.خلاصه کیان روبه من کرد و گفت بچه آرش، آرش، سهراب شاهین.سهراب یه پسر حدود۳۰ ساله چشم ابرو مشکی و سبزه و قد بلند و چهارشونه بود شاهینم یه پسر حدودا بیست و هف هش ساله ی سفید سه تیغ و چشم عسلی بود قد بلند و هیکلی تر از سهراب.منو کیانم با شلوارک و رکابی کلی خجالت کشیدم به کیان گفتم دیوونه تو نباید بگی مهمون داریم تا من یه لباس درست درمون بپوشم خندید گفت ارش بچه ها خودین.شاهین با خودش یه کیسه مشکی آورده بود که داد به کیان.وقتی کیان داشت میرفت تو آشپزخونه از پشت سرش رفتم بهش گفتم کیان دیوونه اینا کین گفت سهراب مربی باشگاهشه و شاهینم دوست سهراب.گفتم خوب اینجا چیکار میکنن گفت من دعوتشون کردم گفتم واسه چی گفت صبر کن میفهمی.گفت غذام که گرفتن با مشروب گفتم کیان مشروب دیگه واسه چی گفت بابا یکم حال کنیم دیگه.با کیان رفتیم سر میز شروع کردیم به گپ زدن با هم سهراب خیلی پسر خوش مشربی بود اما بر خلاف اون شاهین که خیلی سرد و سنگین بود و فقط لبخند میزد غذا که تموم شد کیان دو تا شیشه مشروب رو آورد یه خورده هم میوه از تو یخچال آورد.من قبلا با کیان و بابا مامانش مشروب خورده بودم که اون هم خودش داستانی داره.شروع کردیم به خوردن یه کم که خوردیم من دیدم کیان رفت رو زانوی سهراب گرفت نشست سهرابم شروع کرد به بوسیدن کیان و با هم شروع کردن به خندیدن من هاج و واج شده بودم تقریبا دیگه داشتم مست میشدم کیان گفت شاهین آرش شما میخواین تا صبح همینجور به ما نگاه کنین پاشین دیگه و شروع کرد به لب گرفتن از سهراب من شوکه شده بودم دوباره اون احساس ضعف و عدم اعتماد به نفس اومده بود سراغم پیش خودم گفتم اگه برم تنها دوستم رو از دست میدم که خیلی هم باهاش بهم خوش میگذشت اگه بمونمم که… . یه لحظه به خودم اومدم دیدم کیان دستم رو گرفته و میگه پاشو نتونستم بگم نه بلند شدم کیا دستم و کشید بردم طرف شاهین و نشوندم رو زانوهاش و به شاهین گفت دیگه چی میخوای پسر از این خوشکل تر تو کل شیراز نیست شاهین با اون دستای کلفت و ماهیچه ایش منو شروع کرد به فشار دادن و بوسیدن من نمیتونستم حتی نگاش کنم وعین یه مجسمه نشسته بودم رو زانوهاش سهراب کیان رو بغل کرد و با هم رفتن اتاق خواب.من بودم و شاهین.شاهین داشت با لباش منو میخورد دستش رو از زیر رکابیم برد داخل و شروع کرد به مالیدن سینه هان و همزمان ازم لب میگرفت.یه لحظه پیش خودم گفتم آرش قرارنیست از ماجرای امشب کسی چیزی بفهمه اینجام که روستا نیست که آبروت بره پس بیا تجربش کنیم.منم شروع کردم به خوردن لبای شاهین (من از دوره دبیرستان فیلم پورن زیاد نگاه میکردم)شاهین رکابیم رو در آورد و شروع کرد به خوردن سینه هام یه حس عجیبی بهم دست داده بود شهوت داشت تو وجودم فوران میکرد کیرم کامل راست شده بود.شاهینم وقتی دید من خیلی شهوتی شدم شلوارکم رو در اورد یه شورت سفید چسبون پام بود اونم درآورد و شروع کرد به ساک زدن بهم گفت هر وقت حس کردی میخواد آبت بیاد بهم بگو یه چند ثانیه ای که زد احساس کردم میخوام ارضا شم بهش گفتم میخواد بیاد ساک زدن رو تموم کرد لباساش رو در آورد یه بدن سفید سیکس پک بدون چربی فوق العاده داشت کیرش خیلی بزرگ بود شاید ۱۹ سانت.کیرش کامل شق شده بود گفت آرش ساک میزنی گفتم من خیلی رو هوام اگه میشه الان نه گفت عیبی نداره عزیزم.شاهین بردم رو مبل راحتی و شروع کرد به لیس زدن همه جام از لبام تا پنجه هام بعد به پشت خوابوندم دو تا بالش گذاشت زیر کیرم و شروع کرد به خوردن سوراخم وای نمیدونین چه حس رویایی بهم دست داده بود هر چی بیشتر سوراخم رو میخورد من حشری تر میشدم.کار به جایی رسید که من خودم به شاهین گفتم شاهین دیگه دارم میترکم لطفا دیگه بکنم.شاهین گفت سوراخت خیلی تنگه میترسم اگه یه دفعه بذارم توش برات مشکلی پیش بیاد بذار اول با روغن چربش کنم بعد یه روغن رفت از تو جیب کتش آورد نمیدونم چی بود ولی هر چی بود وقتی مالید به سوراخم شهوتم ده برابر شد وقتی چربش کرد شروع کرد با انگشت وسطش خیلی آروم تو سوراخم کردن درد بدی داشت منم هی میگفتم شاهین درد داره اونم میگفت صبر کن طاقت بیار موقع حال کردنتم میرسه.احساس کردم (شایدم نباید بگم) مدفوع دارم به شاهین گفتم گفت باشه زودی برو فقط جق نزنیا.رفتم هر چی زور زدم هیچی نیومد.شاهین اومد پشت در گفت هیچیم اومد گفتم نه بابا نمیدونم چرا اینجوری شد شاهین شروع کرد به خندیدن گفت زود خودت رو بشور بیا بیرون شستم همین که اومدم بیرون شاهین بغلم کرد بردم رو مبل و شروع کرد دوباره همون کارهارو کردن دوباره وقتی داشت انگشتم میکردم حس قبلی رو کردم بهم گفت چیزی نیست عادیه.یکم دیگه راحت میشی.وقتی خوب سوراخم باز شد کیرش رو یواش یواش شروع کرد به داخل کردن یه حس درد اما با لذت بهم دست داد هر بار که میکرد داخل و مخصوصا وقتی میکشید بیرون از شدت لذت مییخندیدم.شاهین شروع کرد به کردن من فقط هر بار بهم میگفت آرش واقعا که از یه زن بیشتر حال میدی که البته من از این حرفش اصلا خوشم نمیومد.یه چند دقیقه که کرد گفت میخوای پوز رو عوض کنیم گفتم آره اینجوری دیگه حال نمیده گفت پاشو خوابید رو مبل گفت بشین روش کیرش رو که عین سنگ بود گرفتم دستم گذاشتم تو سوراخم وای چه حس خوبی بعد از چند دقیقه شاهین گفت دیگه آبم داره میاد میخوای بریزم تو کونت گفتم آره پاشد دوباره داگی کردم و بعد چند لحظه احساس کردم داره یکی آب میریزه تو کونم.

ادامه...

نوشته: فروید


👍 33
👎 8
50301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

848785
2021-12-20 00:18:45 +0330 +0330

از این کونت چرا ما نمیکنیم

0 ❤️

848818
2021-12-20 01:51:19 +0330 +0330

فدای کونت منم میخام

0 ❤️

848822
2021-12-20 02:10:32 +0330 +0330

کتونی قرمز، وای من چقدر می خندیدم اون‌ موقع به اینایی که کتونی قرمز می پوشیدن
بعدشم تو خودت فک میکنی خیلی با حال شدی و خوشگل، دقیقا این دهاتی هایی که میان شهر و تیپشون عوض میشه خیلی تابلو هستن، خصوصا اون پوست آفتاب سوخته شون، به هر حال خوش باشی، بهت لایک دادم جوون

3 ❤️

848844
2021-12-20 06:41:32 +0330 +0330

ادمین عزیز جان مادرت کمتر گی بذار.
هر داستانی رو که باز میکنیم گی هستش.
فکر کنم خودت گی دوست داری

1 ❤️

848849
2021-12-20 07:29:34 +0330 +0330

داستانت جالب بود‌. اگه هنوز شیرازی بیا به منم بده خخخ. ولی فکر نمیکردم بپه روستا به این راحتی راضی یه دادن بشه.

0 ❤️

848881
2021-12-20 12:26:31 +0330 +0330

پسر روستایی امکان نداره به این آسونی بکشه پایین و بگه بیا بکن توش.
سکس یهویی بدون کاندوم و کون گهی هم هیچوقت لذت بخش نبوده و نیست.
کصشعر تفت نده ناموسا.

2 ❤️

848888
2021-12-20 14:44:49 +0330 +0330

از نظر من داستان خوبی بود ولی اصلا رو جزئیات سکست کار نکردی فقط از خودت و دوستت گفتی،
دقیقا جایی که به مرحله سکس رسیدید رو تو چند تا خط توضیح دادی و داستانو تموم کردی

3 ❤️

848895
2021-12-20 15:47:57 +0330 +0330

نتیجه کیری : هیپوقت با کونی ها رفیق نشین کونیتون میکنن

0 ❤️

848903
2021-12-20 16:45:46 +0330 +0330

كسشعر بود

0 ❤️

848920
2021-12-20 22:45:08 +0330 +0330

کیرم تو کص ننه ت وداستانت

0 ❤️

849089
2021-12-22 00:27:22 +0330 +0330

چرا اینقدر ‌کونی زیاد شده🤔🤔🤔🤔

0 ❤️

849153
2021-12-22 09:24:00 +0330 +0330

توضیح تو از لباس های رفیقت تصور یه دلقک رو برای من ایجاد کرد

1 ❤️